بررسی عوامل قدرت و بقای جمهوری اسلامی: نقش ولایت فقیه
مقدمه: عوامل شکلگیری و تداوم جمهوری اسلامی
در این بخش از بحث، به بررسی عناوینی پرداخته میشود که نهتنها به شکلگیری جمهوری اسلامی منجر شدهاند، بلکه در طول سالیان متمادی، باعث تداوم و بقای این نظام شدهاند. این عوامل شامل مبانی قدرت جمهوری اسلامی، عناصر تشکیلدهندهی آن، و همچنین مؤلفههایی است که به استمرار آن کمک کردهاند. یکی از ارکان اصلی و بنیادین در این زمینه، مفهوم ولایت فقیه است که هم در شکلگیری و هم در تداوم جمهوری اسلامی نقش محوری ایفا کرده است.
ولایت فقیه: مفهومی نوظهور با ریشههای تاریخی
ولایت فقیه بهعنوان مفهومی که برای نخستین بار در جهان مطرح شد، از نظر معنایی با استبدادهای تاریخی مشابهتهای قابلتوجهی دارد. این مفهوم، بهویژه در مقایسه با نظامهای پادشاهی و امپراتوریهای گذشته، از نظر ساختار قدرت و دایرهی نفوذ، شباهتهای بسیاری با استبدادهای شخصی و ایدئولوژیک نشان میدهد. با این حال، نقطهی تمایز اصلی ولایت فقیه، در پیوند آن با مبانی دینی و مذهبی نهفته است.
استبداد دینی: خطرناکترین شکل استبداد
استبداد دینی، بهویژه زمانی که با ایدئولوژیهای مذهبی و باورهای کهن انسانها گره میخورد، بهعنوان خطرناکترین و وحشتآورترین شکل استبداد شناخته میشود. این نوع استبداد، در طول تاریخ، نمونههای متعددی داشته است. برای مثال، در اروپای پیش از عصر روشنگری و رنسانس، استبداد دینی بهوضوح قابلمشاهده بود. همچنین، در تاریخ اسلام، بهویژه در دوران عثمانیان، شاهد ترکیبی از قدرت خلیفه و سلطان بودیم که به نوعی استبداد دینی را نمایندگی میکرد.
ولایت فقیه و تشیع: پیوندی ناگسستنی
ولایت فقیه بهعنوان یکی از بنیانهای اصلی جمهوری اسلامی، بدون وجود آن، این نظام معنای خود را از دست میدهد. ریشههای فکری این مفهوم به اسلام بازمیگردد، اما آنچه در عمل به عرصهی ظهور رسید و در نهایت به انقلاب ۱۳۵۷ و تشکیل جمهوری اسلامی انجامید، بیشتر تحت تأثیر اندیشههای آیتالله خمینی بود. خمینی در کتاب ولایت فقیه، بهطور صریح و روشن، مبانی این نگاه را تشریح کرده است.
خمینی و ولایت فقیه: از رهبری معنوی تا حکومت دینی
پیش از انقلاب، خمینی بهعنوان یک رهبر معنوی تصور میشد که قرار بود پس از هدایت مردم، به کناری رود و به عبادت بپردازد. اما در واقع، خمینی در کتاب ولایت فقیه، بهوضوح از تشکیل یک حکومت دینی و مذهبی تحت سلطهی ولایت فقیه سخن گفته بود. این نگاه، بهویژه در میان شیعیان، بهعنوان یک رویکرد جدید مطرح شد.
اسلام و سیاست: پیوندی ناگسستنی
اسلام بهعنوان یک دین سیاسی، از ابتدا با حکومت و سیاست گره خورده است. با نگاهی به حیات پیامبر اسلام و تشکیل حکومت در مدینه و سپس مکه، این پیوند بهوضوح قابلمشاهده است. خلفای راشدین نیز همگی در وادی حکومت فعالیت داشتند. اما در مبحث شیعه، این موضوع کمی متفاوت است. شیعیان معتقدند که حق حکومت از آنِ علی و فرزندانش بوده است، اما این حق توسط اهل سنت غصب شده است. این نگاه، بهویژه در طول تاریخ، باعث شده است که شیعیان نسبت به سیاست نگاهی محتاطانه داشته باشند.
شیعه و سیاست: از دوری تا مداخله
شیعیان در طول تاریخ، بهویژه با توجه به داستانهای مربوط به امامان خود، نگاهی محتاطانه به سیاست داشتهاند. آنها جهان را مملو از زشتیها تصویر میکردند و منتظر ظهور امام زمان بودند تا این زشتیها را از بین ببرد. با این حال، در دورههایی مانند دوران صفویه، شاهد نزدیکی شیعه به حکومت و تشکیل یک حکومت شیعی در ایران بودیم. این دوره، بهعنوان نقطهی عطفی در تاریخ شیعه، زمینهساز شکلگیری شیعهی سیاسی شد.
ولایت فقیه و تداوم جمهوری اسلامی
ولایت فقیه بهعنوان مفهومی که ریشه در اسلام و تشیع دارد، نهتنها در شکلگیری جمهوری اسلامی نقش داشته است، بلکه بهعنوان یکی از ارکان اصلی تداوم این نظام نیز عمل کرده است. این مفهوم، با پیوند زدن دین و سیاست، بهویژه در بستر تشیع، توانسته است بهعنوان یک عامل قدرت و بقا عمل کند.
نگاه ابتدایی شیعه به سیاست: دوری و انزوا
در ابتدای بحث، به این موضوع اشاره شد که شیعیان در طول تاریخ، خود را از سیاست دور نگه داشتهاند. این نگاه، ریشه در اتفاقات تاریخی مانند شهادت امام حسین (ع) و دیگر امامان شیعه دارد که بهعنوان نمادهای مظلومیت و دوری از قدرت سیاسی شناخته میشوند. این دوری از سیاست، تا حدی تحت تأثیر انتظار برای ظهور امام زمان نیز بوده است. شیعیان معتقد بودند که جهان مملو از ظلم و پلیدی است و تنها با ظهور امام زمان، این شرایط تغییر خواهد کرد. بنابراین، ورود به عرصهی سیاست را امری بیهوده و حتی خطرناک میدانستند.
صفویان: نقطهی عطف در ورود شیعه به سیاست
با ظهور صفویان در ایران، این نگاه بهتدریج تغییر کرد. صفویان بهعنوان بنیانگذاران شیعهی سیاسی، توانستند با تکیه بر ایدئولوژی شیعی، حکومتی متمرکز و قدرتمند ایجاد کنند. در این دوره، کتابهای حدیثی و تاریخی بسیاری نوشته شدند که بازنگری در نگاه شیعه به سیاست را نشان میدادند. صفویان با در اختیار گرفتن قدرت، به شیعیان این امید را دادند که میتوانند در عرصهی سیاست حضور فعال داشته باشند. هرچند در این دوران، شیعیان بهطور کامل قدرت را در اختیار نداشتند، اما این دوره بهعنوان نقطهی شروعی برای تغییر نگاه شیعه به سیاست محسوب میشود.
خمینی و میل به تمامیت قدرت
با ظهور آیتالله خمینی و اندیشههای وی در کتاب ولایت فقیه، نگاه شیعه به سیاست بهطور کامل دگرگون شد. خمینی نهتنها بر لزوم دخالت روحانیون در سیاست تأکید کرد، بلکه خواستار در اختیار گرفتن تمامی قدرت توسط این طبقه شد. این نگاه، بهوضوح تحت تأثیر الگوی حکومتی پیامبر اسلام بود که در صدر اسلام، دین و سیاست را در هم آمیخت و حکومتی مبتنی بر ایدئولوژی اسلامی ایجاد کرد. خمینی نیز با الهام از این الگو، خواستار تشکیل حکومتی شد که در آن، قدرت سیاسی و مذهبی بهطور کامل در اختیار روحانیون باشد.
ریشههای مذهبی ولایت فقیه
ریشههای فکری ولایت فقیه را میتوان در تاریخ اسلام و بهویژه در نگاه سیاسی پیامبر اسلام جستجو کرد. اسلام بهعنوان یک دین سیاسی، از ابتدا با حکومت و سیاست گره خورده بود. خمینی با تکیه بر این نگاه، تلاش کرد تا شیعیان را به سمت ورود به عرصهی سیاست سوق دهد. این نگاه، بهویژه تحت تأثیر اتفاقات تاریخی شیعه، مانند شهادت امام حسین و دیگر امامان، شکل گرفت. هرچند این اتفاقات باعث دوری شیعیان از سیاست شده بود، اما در نهایت، خمینی توانست با تغییر این نگاه، شیعیان را به سمت تشکیل حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه هدایت کند.
امام زمان و تغییر نگاه شیعه به سیاست
یکی از عوامل مهم در تغییر نگاه شیعه به سیاست، مسئلهی امام زمان بود. در گذشته، شیعیان معتقد بودند که باید از سیاست دوری کنند تا شرایط برای ظهور امام زمان فراهم شود. اما با ظهور صفویان و سپس اندیشههای خمینی، این نگاه تغییر کرد. شیعیان به این باور رسیدند که باید وارد عرصهی سیاست شوند و حکومت را در اختیار بگیرند تا زمینهی ظهور امام زمان فراهم شود. این تغییر نگاه، بهوضوح در اندیشههای خمینی و مفهوم ولایت فقیه نمایان است.
ولایت فقیه و حاکمیت طبقهی روحانیت
یکی از ویژگیهای بارز ولایت فقیه، حاکمیت طبقهی روحانیت بر حکومت است. در طول تاریخ، حکومتهای مختلفی وجود داشتهاند که توسط طبقات خاصی مانند ثروتمندان یا کارگران اداره میشدند. اما در نظام ولایت فقیه، این طبقهی روحانیت است که قدرت را در اختیار میگیرد. رأس هرم این نظام، ولی فقیه است که باید دارای شرایط خاص مذهبی و فقهی باشد. این نگاه، بهوضوح تحت تأثیر ایدئولوژی شیعی و نگاه خمینی به حکومت شکل گرفته است.
ولایت فقیه بهعنوان ترکیبی از دین و سیاست
ولایت فقیه بهعنوان مفهومی که ریشه در تاریخ اسلام و تشیع دارد، نهتنها در شکلگیری جمهوری اسلامی نقش داشته است، بلکه بهعنوان یکی از ارکان اصلی تداوم این نظام نیز عمل کرده است. این مفهوم، با پیوند زدن دین و سیاست، بهویژه در بستر تشیع، توانسته است بهعنوان یک عامل قدرت و بقا عمل کند. تغییر نگاه شیعه از دوری از سیاست به ورود به عرصهی حکومت، بهویژه تحت تأثیر اندیشههای خمینی و مفهوم ولایت فقیه، یکی از مهمترین تحولات در تاریخ شیعه محسوب میشود.
حاکمیت روحانیت در نظام ولایت فقیه: استبداد دینی و قدرت متمرکز
حاکمیت روحانیت: ریشهی اصلی ولایت فقیه
یکی از ارکان اصلی مفهوم ولایت فقیه، حاکمیت طبقهی روحانیت بر تمامی شئون حکومت است. این نگاه، بهوضوح در نظام جمهوری اسلامی تجلی یافته است، جایی که روحانیون نهتنها در رأس قدرت قرار میگیرند، بلکه تمامی نهادهای حکومتی را نیز تحت کنترل خود دارند. این سیستم، تفاوتهای عمدهای با دیگر حکومتهای مذهبی در تاریخ اسلام و جهان دارد.
مقایسه با حکومتهای مذهبی دیگر: تفاوت در ساختار قدرت
در حکومتهای مذهبی دیگر، مانند حکومت عثمانیان یا حتی حکومتهای مسیحی در اروپای قرون وسطی، قدرت بهصورت دوگانه تقسیم میشد. از یک سو، پادشاه یا سلطان بهعنوان نمایندهی قدرت عرفی عمل میکرد و از سوی دیگر، روحانیون بهعنوان نمایندگان قدرت مذهبی حضور داشتند. برای مثال، در حکومت عثمانیان، خلیفه و سلطان هر دو نقشهای جداگانهای داشتند. خلیفه بهعنوان نمایندهی مذهب و سلطان بهعنوان نمایندهی قدرت سیاسی عمل میکرد. این دوگانگی، تا حدی از تمرکز قدرت جلوگیری میکرد.
اما در نظام ولایت فقیه، این دوگانگی از بین رفته است. در این نظام، روحانیون هم نقش پادشاه را ایفا میکنند و هم نقش خلیفه را. به عبارت دیگر، قدرت سیاسی و مذهبی در دست یک طبقهی واحد، یعنی روحانیت، متمرکز شده است. این تمرکز قدرت، بهوضوح در ساختار جمهوری اسلامی مشاهده میشود، جایی که رهبری بهعنوان بالاترین مقام سیاسی و مذهبی، تمامی اختیارات را در دست دارد.
تغییر چرخهی قدرت در جمهوری اسلامی
در سالهای ابتدایی پس از انقلاب، آیتالله خمینی با نگاهی پوپولیستی سعی کرد تا جامعه را با خود همراه کند. اما بهتدریج، این چرخه تغییر کرد و روحانیون بهطور کامل قدرت را در اختیار گرفتند. حتی در نهادهایی مانند ریاست جمهوری، که بهظاهر غیرروحانی هستند، شخصیتهایی مانند رفسنجانی، خاتمی و احمدینژاد، همگی به نوعی به طبقهی روحانیت وابسته بودند. احمدینژاد، با وجود اینکه روحانی نبود، با تکیه بر مباحث مذهبی مانند امام زمان، خود را جزئی از این سیستم معرفی میکرد.
این یکدستی در ساختار قدرت، باعث شده است که تمامی نهادهای حکومتی تحت کنترل روحانیون قرار بگیرند. این سیستم، بهوضوح تفاوتهای عمدهای با دیگر حکومتهای مذهبی دارد، جایی که حداقل یک تقسیمبندی نسبی بین قدرت عرفی و مذهبی وجود داشت.
استبداد دینی: وحشتآورترین شکل استبداد
نظام ولایت فقیه، بهعنوان یک سیستم استبدادی، ویژگیهای منحصربهفردی دارد که آن را از دیگر اشکال استبداد متمایز میکند. در استبدادهای عرفی، مانند حکومتهای پادشاهی یا حتی حکومتهای کمونیستی، قدرت در دست یک فرد یا گروهی خاص متمرکز میشود. اما در استبداد دینی، این قدرت با ایدئولوژی مذهبی گره خورده است.
در نظام ولایت فقیه، رهبر نهتنها بهعنوان یک شخصیت سیاسی، بلکه بهعنوان نمایندهی خدا بر روی زمین شناخته میشود. این نگاه، باعث میشود که هرگونه انتقاد یا مخالفت با رهبر، بهعنوان مخالفت با خدا تلقی شود. این ویژگی، استبداد دینی را به مراتب وحشتآورتر از دیگر اشکال استبداد میکند، چرا که هیچگونه امکان نقد یا اصلاحی در این سیستم وجود ندارد.
عدم پاسخگویی رهبر: بازگشت به امپراتوریهای گذشته
یکی از ویژگیهای بارز نظام ولایت فقیه، عدم پاسخگویی رهبر در برابر هیچ نهاد یا شخصی است. رهبر، با اختیارات بیکران و بدون هیچگونه نظارتی، دقیقاً همان جایگاهی را دارد که امپراتوران و پادشاهان مستبد در گذشته داشتند. برای مثال، آیتالله خامنهای، بهعنوان رهبر جمهوری اسلامی، تاکنون با هیچ خبرنگاری مصاحبه نکرده است و در برابر هیچ نهادی، از جمله مجلس خبرگان یا مجلس شورای اسلامی، پاسخگو نیست.
این عدم پاسخگویی، بهوضوح نشاندهندهی بازگشت به سیستمهای استبدادی گذشته است. در دنیای امروز، جایی که نظارت و پاسخگویی از ارکان اصلی حکومتهای مدرن محسوب میشود، نظام ولایت فقیه با تکیه بر ایدئولوژی مذهبی، تمامی این اصول را نادیده میگیرد.
ولایت فقیه و استبداد مطلق
نظام ولایت فقیه، با ترکیب قدرت سیاسی و مذهبی، بهعنوان یکی از وحشتآورترین اشکال استبداد در تاریخ معاصر شناخته میشود. این نظام، نهتنها تمامی اختیارات را در دست یک طبقهی خاص متمرکز کرده است، بلکه با تکیه بر ایدئولوژی مذهبی، هرگونه امکان نقد یا اصلاح را از بین برده است. این سیستم، بهوضوح بازگشتی به امپراتوریهای گذشته است، جایی که قدرت مطلق در دست یک فرد یا گروه خاص قرار داشت و هیچگونه پاسخگویی یا نظارتی وجود نداشت.
حکومت و مذهب در جمهوری اسلامی: ادغام ناگسستنی و استبداد مطلق
ادغام حکومت و مذهب: غیرقابل انتقاد و جداسازی
در نظام جمهوری اسلامی، حکومت و مذهب بهگونهای در هم آمیختهاند که جداسازی آنها غیرممکن به نظر میرسد. این ادغام، بهوضوح در ساختار ولایت فقیه نمایان است، جایی که قدرت سیاسی و مذهبی در دست یک طبقهی خاص، یعنی روحانیت، متمرکز شده است. هرگونه انتقاد از این نظام، بهعنوان مخالفت با خدا و دین تلقی میشود و با برچسبهایی مانند کفر، شرک، یا محاربه با خدا سرکوب میگردد.
این نگاه، بهوضوح در برخورد نظام با اعتراضات مردمی مشاهده میشود. اعتراضاتی که از مسائل اقتصادی مانند افزایش قیمت بنزین تا مسائل اجتماعی مانند حجاب اجباری را شامل میشود، همگی بهعنوان اقداماتی علیه خدا و نظام مقدس جمهوری اسلامی تفسیر میشوند. این تفسیر، نهتنها هرگونه اعتراض را سرکوب میکند، بلکه مشروعیت هرگونه نقد را از بین میبرد.
ولایت فقیه: قلب تپندهی جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه، موجودیتی نخواهد داشت. این مفهوم، بهعنوان هستهی مرکزی نظام، تمامی معانی و اهداف جمهوری اسلامی را شکل میدهد. ولایت فقیه، نهتنها بهعنوان یک نهاد سیاسی، بلکه بهعنوان یک نهاد مذهبی، تمامی اختیارات را در دست دارد و هیچگونه نظارت یا پاسخگویی را نمیپذیرد.
اگر کسی در برابر جمهوری اسلامی ایستادگی کند، اما به ولایت فقیه انتقادی وارد نکند، در واقع بهدرستی ماهیت این نظام را درک نکرده است. جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، دو روی یک سکهاند و جداسازی آنها غیرممکن است. هرگونه تلاش برای جدا کردن این دو، تنها یک فریب بیپایان است، چرا که جمهوری اسلامی تمامی وجودیت خود را به ولایت فقیه گره زده است.
ساختار استبدادی ولایت فقیه: فراقانونی و غیرپاسخگو
ولایت فقیه، بهعنوان یک نهاد فراقانونی، هیچگونه مسئولیتی در برابر مردم یا نهادهای حکومتی ندارد. حتی نهادهایی مانند مجلس خبرگان، که بهظاهر وظیفهی نظارت بر رهبری را بر عهده دارند، در عمل تنها به مجیزگویی از رهبر میپردازند. این ساختار، بهوضوح نشاندهندهی یک سیستم استبدادی است که هیچگونه امکان نقد یا اصلاحی را نمیپذیرد.
انتخابات در جمهوری اسلامی نیز بهعنوان یک کمدی مضحک عمل میکند. مقاماتی که قرار است توسط شورایی تأیید صلاحیت شوند، در نهایت توسط همان رهبری انتخاب میشوند که قرار است بر آنها نظارت کند. این چرخهی باطل، بهوضوح نشاندهندهی ماهیت استبدادی نظام است.
استبداد دینی: وحشتآورترین شکل استبداد
استبداد دینی در جمهوری اسلامی، بهعنوان وحشتآورترین شکل استبداد شناخته میشود. این نظام، با تکیه بر ایدئولوژی مذهبی، هرگونه پرسشگری را بهعنوان کفر و شرک تلقی میکند. در اسلام شیعی، هرگونه شک در آیات الهی یا باورهای دینی، بهعنوان کفر شناخته میشود. این نگاه، زمانی که با قدرت سیاسی ترکیب میشود، بهوضوح خطرناکترین شکل استبداد را ایجاد میکند.
در جمهوری اسلامی، هرگونه اعتراض یا پرسشگری، بهراحتی میتواند به اتهاماتی مانند فساد فی الارض یا محاربه با خدا منجر شود. این اتهامات، نهتنها به سرکوب شدید معترضان میانجامد، بلکه هرگونه امکان تغییر یا اصلاح را از بین میبرد.
جمهوری اسلامی و استبداد مطلق
جمهوری اسلامی، با تکیه بر ولایت فقیه، بهعنوان یک نظام استبدادی مطلق عمل میکند. این نظام، نهتنها تمامی اختیارات را در دست یک طبقهی خاص متمرکز کرده است، بلکه با تکیه بر ایدئولوژی مذهبی، هرگونه امکان نقد یا اصلاح را از بین برده است. هرگونه اعتراض یا پرسشگری، بهراحتی میتواند به اتهاماتی مانند کفر یا محاربه با خدا منجر شود، که نتیجهی آن سرکوب شدید و حتی اعدام است.
این نظام، بهوضوح بازگشتی به امپراتوریهای گذشته است، جایی که قدرت مطلق در دست یک فرد یا گروه خاص قرار داشت و هیچگونه پاسخگویی یا نظارتی وجود نداشت. در قسمتهای آینده، به بررسی دیگر عناصر هژمونی جمهوری اسلامی و راههای ممکن برای رسیدن به آزادی خواهیم پرداخت.
جمعبندی:
مقالهی حاضر به بررسی ساختار قدرت در جمهوری اسلامی و نقش محوری ولایت فقیه بهعنوان هستهی مرکزی این نظام پرداخته است. در این تحلیل، نشان داده شد که ولایت فقیه نهتنها بهعنوان یک نهاد سیاسی، بلکه بهعنوان یک نهاد مذهبی، تمامی اختیارات را در دست دارد و هیچگونه نظارت یا پاسخگویی را نمیپذیرد. این نظام، با ادغام حکومت و مذهب، هرگونه انتقاد را بهعنوان مخالفت با خدا و دین تلقی میکند و با برچسبهایی مانند کفر، شرک، و محاربه با خدا، اعتراضات مردمی را سرکوب میکند.
جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه، موجودیتی نخواهد داشت، چرا که تمامی معانی و اهداف این نظام به این مفهوم گره خورده است. ساختار استبدادی ولایت فقیه، با تکیه بر ایدئولوژی مذهبی، هرگونه پرسشگری را غیرممکن میسازد و هرگونه اعتراض را بهعنوان فساد فی الارض یا محاربه با خدا تفسیر میکند. این نظام، بهوضوح بازگشتی به امپراتوریهای گذشته است، جایی که قدرت مطلق در دست یک فرد یا گروه خاص قرار داشت و هیچگونه پاسخگویی یا نظارتی وجود نداشت.
در نهایت، این مقاله نشان میدهد که جمهوری اسلامی، با تکیه بر ولایت فقیه، بهعنوان یک نظام استبدادی مطلق عمل میکند که هرگونه امکان تغییر یا اصلاح را از بین برده است. برای رسیدن به آزادی، ضروری است که این ساختار قدرت بهطور کامل مورد نقد و بررسی قرار گیرد و راههایی برای مقابله با این استبداد دینی یافت شود.

















