جهان آرمانی

تبعیض و تصفیه: چگونه خداوند زنان را به «ناقص‌العقل» تبدیل کرد؟

-

تبعیض و تصفیه: چگونه خداوند زنان را به «ناقص‌العقل» تبدیل کرد؟

تصور کنید جهانی بدون خدا. جهانی که هیچ موجودی در آسمان‌ها نشسته نباشد تا بر اعمال شما نظارت کند، هیچ کتابی نازل نشده باشد تا زندگی شما را از گهواره تا گور برنامه‌ریزی کند، هیچ وعده‌ای از بهشت یا تهدیدی از جهنم وجود نداشته باشد. این جهان، جهانی است که در آن انسان تنها مسئول خودش است. اما انسان، این موجود ترسو و جویای معنا، این را تحمل نکرد. او نیاز داشت به یک پدر بزرگ، یک قاضی عادل، یک پادشاه مطلق. و خدا، این نیاز را پاسخ داد. اما این پاسخ، قیمتی سنگین داشت.

خدا، نه نجات‌دهنده، که بزرگ‌ترین سیستم برده‌داری تاریخ بود. او نه تنها خودش را مالک مطلق جهان خواند، بلکه انسان را به عنوان «خلیفه» خود بر زمین نصب کرد تا بر دیگر جانداران، و حتی بر همنوعان خود، حکومت کند. این مفهومِ «خلیفه‌الله»، سمبلی از قدرت مطلق بود که هرگونه تبعیض، ظلم و ستم را تقدیس می‌کرد. اگر خدا مالک است، پس هر کاری که انسان به نام او انجام دهد، مقدس است: آیا برده‌داری؟ خداوند در کتاب‌هایش آن را تأیید کرده است. آیا کشتار؟ خداوند دستور داده است کافران را قتال کنید. آیا تبعیض جنسیتی؟ خداوند زن را «ناقص‌العقل» خلق کرده است. آیا محدودیت آزادی بیان؟ توهین به مقدسات، بزرگ‌ترین گناه است.

خدا، با تعریف خود از عدالت، ظلم را به قانون تبدیل کرد. او با وعده دادن بهشت، انسان را به پذیرش فقر و بردگی در دنیای واقعی واداشت. با تهدید به جهنم، از او خواست تا هر فرمانی را، هرچقدر هم که ظالمانه باشد، بی‌چون‌وچرا اجرا کند. خدا، انسان را از یک موجود آزاد، به یک برده‌ی اطاعت‌پذیر تبدیل کرد که تنها ارزش او در انجام دستوراتِ مالکش نهفته بود. این، نه الهیات، که یک قرارداد شیطانی بود: آرامشِ موقت در ازای استعبادِ ابدی.

نقض آزادی: شکل‌گیری اولین زنجیرها

اولین و بزرگ‌ترین زنجیری که خدا بر دست انسان انداخت، زنجیر «اطاعت» بود. اطاعت کورکورانه، بدون پرسش، بدون شک. این اطاعت، نه از روی عشق یا درک، که از روی ترس از عذابی بی‌پایان بود. انسان دیگر حق نداشت بپرسد «چرا؟». حق نداشت بگوید «این ظلم است». حق نداشت به دنبال حقیقتی فراتر از آنچه در کتاب‌های مقدس نوشته شده بود، بگردد. هر پرسش، هر شک، هر نقد، کفر و گناه محسوب می‌شد. این، اولین و کشنده‌ترین ضربه به آزادی انسان بود: نابودی حق فکر کردن.

سپس، زنجیرهای دیگری اضافه شد: زنجیرهای جنسیتی، طبقاتی، نژادی. خدا، با تعیین جایگاه‌های ثابت برای انسان‌ها، جامعه را به لایه‌هایی تقسیم کرد که هر کدام وظایف و حقوق مشخصی داشتند. مرد بر زن حاکم است. سفیدپوست بر سیاه‌پوست. مؤمن بر کافر. این تقسیم‌بندی‌ها، نه بر اساس عقل یا عدالت، که بر اساس فرمان‌هایی بود که از آسمان نازل شده بودند و بنابراین غیرقابل تغییر و مقدس بودند. هرگونه اعتراض به این نظم، نه تنها یک جرم اجتماعی، که یک جرم الهی بود.

کتاب «کیمیا» نوشته نیما شهسواری

انسان: موجودی که خودش را به بردگی فروخت

اما سؤال اساسی اینجاست: چرا انسان، این موجود باهوش و خلاق، خودش را به چنین برده‌داریِ فاحشی تسلیم کرد؟ پاسخ در ذاتِ ترس و نیاز انسان نهفته است. انسان، در برابر عظمتِ ناشناخته‌ی کیهان، ترسید. در برابر مرگ، که نهایتِ همه چیز بود، ترسید. در برابر تنهایی و بی‌معنایی زندگی، ترسید. و خدا، به عنوان یک «آرامش‌بخش» عظیم، پیشنهاد خود را داد: «من هستم. من همه چیز را می‌دانم. من بر همه چیز حکومت می‌کنم. اگر به من اطاعت کنی، تو را نجات خواهم داد.»

انسان، به جای اینکه با این ترس‌ها روبرو شود و با استفاده از عقل و دانش خود راه‌حل بیابد، تصمیم گرفت که این بار سنگین را به دوش خدایی بیندازد. او به جای مسئولیت‌پذیری، به جای جستجوی حقیقت، به جای ساختن جهانی بهتر با دستان خود، انتخاب کرد که به یک موجود نامرئی تسلیم شود و از او دستور بگیرد. این، نقص آزادی بود. نقصی که انسان را از یک فاعلِ تاریخ، به یک شیءِ تاریخ تبدیل کرد.

تبعیض و تصفیه: میراث مسموم خدایان

یکی از زشت‌ترین میراث‌های این تسلیم‌شدگی، سیستم‌های تبعیض و تصفیه بود. وقتی خدا می‌گوید زن از مرد پست‌تر است، یا کافر از مؤمن، یا برده از آزاد، این دیگر نظر یک انسان نیست که بتوان با آن مجادله کرد. این فرمانِ خالقِ جهان است. بنابراین، هرگونه تبعیض بر اساس این دستورات، نه یک ظلم انسانی، که اجرای قانونِ الهی است. این منطق، زمینه را برای توجیهِ هرگونه خشونت و کشتار فراهم کرد.

تاریخ پر از نمونه‌هایی است که در آن، انسان‌ها به نام خدا، همنوعان خود را نابود کرده‌اند. از جنگ‌های صلیبی تا استعمار، از شکنجه‌های محاکم تفتیش عقاید تا کشتارهای قومی، همه و همه با استناد به فرمان‌های مقدس توجیه شده‌اند. خدا، به یک سلاحِ ایدئولوژیک تبدیل شد که قدرتمندان از آن برای سرکوبِ ضعیفان و توجیهِ جنایات خود استفاده می‌کردند. انسان‌هایی که خودشان را برده‌ی خدا می‌دانستند، بدون هیچ حس گناهی، برده‌ی یکدیگر شدند.

صفحهٔ اصلی جهان آرمانی

آزادی: فرزند ناخواسته‌ای که خدا را شکست داد

اما در این داستان تاریک، نوری هم وجود داشت: نور آزادی. آزادی، فرزندی بود که خدا ناخواسته به دنیا آورد. هرچه خدا سعی می‌کرد انسان را در قفسِ اطاعت ببندد، انسان با عقل و اندیشه‌اش، میله‌های این قفس را لرزان می‌کرد. هرچه خدا سعی می‌کرد حقیقت را در کتاب‌هایش محدود کند، انسان با علم و کشفیاتش، مرزهای این حقیقت را گسترش می‌داد. هرچه خدا سعی می‌کرد جامعه را در قالب‌های ثابت و مقدس محصور کند، انسان با هنر و ادبیات و فلسفه‌اش، این قالب‌ها را می‌شکست.

آزادی، نه یک هدیه از سوی خدا، که یک فتحِ انسان بر خدای خود بود. انسان، با قیام علیه اربابانش، چه آسمانی و چه زمینی، به تدریج خود را از زنجیرهایش رها کرد. او فهمید که نیازی به یک خالق برای توجیه وجودش نیست. نیازی به یک کتاب مقدس برای راهنمایی زندگی‌اش نیست. نیازی به یک کشیش یا روحانی برای ارتباط با معنویاتش نیست. انسان، خودش می‌تواند معنا بسازد، خودش می‌تواند اخلاق بسازد، خودش می‌تواند جهانی بهتر بسازد.

حقوق بشر: تولد یک ارزش جدید

یکی از والاترین دستاوردهای این مبارزه برای آزادی، تولد مفهوم «حقوق بشر» بود. حقوق بشر، نه بر پایه فرمان‌های خداوندی، که بر پایه کرامتِ ذاتیِ انسان بنا نهاده شد. این مفهوم می‌گوید که هر انسان، صرفنظر از نژاد، جنسیت، دین، یا هر ویژگی دیگر، دارای حقوقی اساسی و غیرقابل تصرف است: حق زندگی، حق آزادی، حق برابری. این حقوق، هدیه خدا نیستند، بلکه دستاوردِ مبارزات طولانیِ انسان‌های آزاده‌اند که برای رسیدن به این ارزش‌ها، جان خود را فدای کرده‌اند.

منشور حقوق بشر، که امروزه به عنوان یکی از مهم‌ترین اسناد جهانی شناخته می‌شود، نتیجه مستقیم این مبارزه است. این منشور، در تقابل مستقیم با تعالیم بسیاری از ادیان قرار دارد که بر تبعیض و نابرابری تأکید دارند. این منشور می‌گوید: «تمامی انسان‌ها آزاد و مساوی در کرامت و حقوق متولد می‌شوند.» این جمله ساده، یک انقلاب عظیم علیه هزاران سال حکومتِ خدایان بر بشریت بود.

پادکست‌های جهان آرمانی

جهان آرمانی: رویایی که قانون آن «آزار نرساندن به هیچ جانداری» است

اما مبارزه هنوز به پایان نرسیده است. خدا، حتی اگر از آسمان‌ها سرنگون شده باشد، هنوز در ذهن‌ها و ساختارهای قدرتِ زمینی جاودانه شده است. او هنوز در قوانینِ تبعیض‌آمیز، در فرهنگِ خشونت‌طلبانه، در اقتصادِ بهره‌کشی، و در سیاستِ استبدادی زنده است. بنابراین، مبارزه برای آزادی، مبارزه‌ای است که باید ادامه یابد. مبارزه‌ای که نه تنها برای انسان، که برای تمام جانداران و طبیعت است.

«جهان آرمانی»، رویایی است که در آن، بالاترین قانون، «آزار نرساندن به هیچ جانداری» است. در این جهان، انسان دیگر خود را اشرف مخلوقات نمی‌داند، بلکه بخشی از یک شبکه زیستیِ پیچیده و درهم‌تنیده است. در این جهان، هیچ خدایی حق ندارد بر زندگی دیگران فرمانروایی کند. هیچ انسانی حق ندارد بر دیگری تسلط داشته باشد. هیچ جانداری حق ندارد برای لذت یا سود دیگری کشته یا آزار دیده شود.

ساختن این جهان آرمانی، کاری آسان نیست. این کار نیازمند یک انقلاب فکری، اخلاقی، و اجتماعی عظیم است. انقلابی که در آن، انسان‌ها از زنجیرهای ذهنیِ خود رها شوند. انقلابی که در آن، عقل و عشق جایگزین ترس و اطاعت شوند. انقلابی که در آن، احترام به حیات، بالاترین ارزش باشد.

کیمیا: هنر تبدیل خاکِ دین به طلایِ آزادی

این انقلاب، نیازمند یک نوع «کیمیا» است. کیمیایی که بتواند خاکِ سنگینِ باورهای دینیِ فرسوده را به طلایِ درخشانِ آزادی تبدیل کند. این کیمیا، علمِ نقدِ عقلانی است. این کیمیا، هنرِ داستان‌سراییِ آزادی‌بخش است. این کیمیا، فلسفه‌ای است که جرات پرسیدنِ سؤالاتِ خطرناک را دارد. این کیمیا، اخلاقی است که بر پایه همدلی و احترام به تمام حیات استوار است.

کتاب «کیمیا» نوشته نیما شهسواری، همین کیمیا را به ما می‌آموزد. این کتاب، نه یک متن مذهبی، که یک متنِ انقلابی است که دعوت می‌کند به تفکر، به پرسش، و به عمل. این کتاب به ما یادآوری می‌کند که آزادی، یک هدیه نیست، بلکه یک فتح است. و این فتح، تنها با مبارزه و جان‌فشانی ممکن است.

کتاب‌های جهان آرمانی

نتیجه‌گیری: فریاد آخر، وقتی خدا سکوت کرد، انسان باید سخن بگوید

در نهایت، داستان خدا، انسان، و آزادی، داستانی است که هنوز پایان نیافته است. خدا، در بسیاری از جوامع مدرن، سکوت کرده است. او دیگر فریاد نمی‌زند، دیگر فرمان نمی‌دهد. اما این سکوت، به معنای پایانِ نفوذ او نیست. خدا هنوز در سکوتِ فرهنگ‌ها، در سکوتِ قوانینِ ظالمانه، در سکوتِ خشونت‌های روزمره زنده است.

و در این سکوت، نوبت به انسان است. نوبت به انسان است که سخن بگوید. نوبت به انسان است که فریاد بزند. نوبت به انسان است که بجنگد. جنگی که نه با شمشیر، که با کلمه، با هنر، با علم، و با عشق است. جنگی که هدف آن، نابودی خدایانِ خیالی نیست، بلکه نابودی زنجیرهایی است که این خدایان بر دست و پای انسان انداخته‌اند.

فریاد آخر، فریادِ انسانِ آزاد است. انسانی که دیگر به آسمان نگاه نمی‌کند تا راهنمایی بخواهد، بلکه به درون خود و به کنار خود نگاه می‌کند تا راه را بسازد. انسانی که می‌داند، تنها نجات‌دهنده‌ی خود، خودش است. و این، والاترین پیروزیِ انسان بر خدای خود است.

اگر این مقاله برای شما الهام‌بخش بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید. بیایید با هم، جهانی را بسازیم که در آن، آزادی، نه یک شعار، که نفسِ زندگی باشد.

پرسش‌های متداول (FAQ)

{
“@context”: “https://schema.org”,
“@type”: “FAQPage”,
“mainEntity”: [
{
“@type”: “Question”,
“name”: “آیا این مقاله می‌خواهد خدا را نابود کند؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “خیر. هدف این مقاله نابودی خدا نیست، بلکه نقدِ مفهومِ خدایی است که به عنوان ابزاری برای سرکوب و توجیه ظلم استفاده شده است. این مقاله به دنبال آزادسازی انسان از زنجیرهای فکری و اجتماعی است که به نام خدا بر او تحمیل شده است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “چگونه می‌توانیم به جهان آرمانی معرفی شده در این مقاله برسیم؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “رسیدن به این جهان آرمانی نیازمند یک انقلاب فکری و اخلاقی است. ما باید با نقدِ عقلانیِ باورهای فرسوده، ترویجِ فرهنگِ همدلی و احترام به تمام حیات، و مبارزه با هرگونه تبعیض و ظلم، گام برداریم. این مسیری طولانی است که نیازمند همکاری و تلاش همه انسان‌های آزاده است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “نقش کتاب «کیمیا» در این مسیر چیست؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “کتاب «کیمیا» نوشته نیما شهسواری، به عنوان یک نقشه راه، به ما کمک می‌کند تا با نقدِ عمیقِ ساختارهای قدرت و باورهای مذهبی، به آزادیِ واقعی دست یابیم. این کتاب، خواننده را به تفکر، پرسشگری، و عمل فرا می‌خواند.”
}
}
]
}