هزار سال از آن روزها: تکرار خشونت در تاریخ، یا فقط یک حلقه بیپایان؟
در حکمتی که با زبانی خشن و فلسفی از تاریخِ خونین برمیآید، جملهٔ «هزار سال از آن روزها رفت… همه جان و زن و فرزند و هرسان، از آنِ دیگری بود است ارزان» نه تنها یک توصیف تاریخی — بلکه یک تشخیص مطلق است. این جمله، نه به ما میگوید که خشونت گذشته است؛ بلکه میگوید که خشونت، یک الگوی تاریخی ثابت است. هزار سال گذشت، امپراتوریها برخاستند و فروپاشیدند، دینها تغییر کردند، انقلابهایی شکست خوردند و پیروزی یافتند — اما خشونت، همان خشونت بود. مرد پر موی، عبا، آلت، و خون — همهٔ اینها، در هر دورهٔ تاریخی، با چهرههای جدید، ظاهر میشدند. این مقاله، به تحلیل عمیق این حلقهٔ بیپایان میپردازد: آیا خشونت، یک واقعهٔ تاریخی است که میتواند پایان یابد؟ یا یک ساختار ذهنی است که هرگز نابود نمیشود؟
چرخهٔ تکرار: از اشوریان تا امروز
در ابتدا، شعر یک واقعهٔ خاص را روایت میکند: جنگ، اسارت، و تصرف زنان. اما در لحظهٔ پایانی، این واقعه، به یک چرخهٔ ابدی تبدیل میشود. «هزار سال از آن روزها رفت» — این جمله، یک حرکت زمانی است: گذشتِ زمان. اما بعد از آن، میآید: «همه جان و زن و فرزند و هرسان، از آنِ دیگری بود است ارزان». این جمله، یک حرکت زمینی است: تکرار. زمان گذشت، اما محتوا تغییر نکرد.
در امپراتوری اشوری، زنان اسیر شده، به عنوان «غنیمت»، به سربازان تفویض میشدند. در امپراتوری روم، زنان اسیر، به عنوان «خدمتکار» یا «همسر»، در خانههای اشرافی زندگی میکردند — بدون هیچ حق قانونی. در جنگهای صلیبی، زنان مسلمان، به عنوان «دارایی» جنگی، به اروپاییان منتقل میشدند. در تجارت بردهداری آفریقا، زنان و فرزندان، به عنوان «محصول»، در بازارهای آمریکا فروخته میشدند. در جنگهای داخلی امروزی — از سوریه تا سودان — زنان و دختران، هنوز هم به عنوان «غلام جنسی» یا «هنرهای جانبی» تعریف میشوند.
این، تنها تشابه تاریخی نیست — بلکه یک الگوی ساختاری است. در هر دوره، قدرت، خود را با نامهای جدید معرفی میکند: «پادشاه»، «خلیفه»، «رهبر»، «مقدس»، «پدر». اما عملش، همان است: تصرف بدن، سلب هویت، و تبدیل جان به دارایی. شعر ما، این الگو را با زبانی ساده و دقیق نشان میدهد: «از آنِ دیگری بود است ارزان». ارزان، نه به معنای ارزان قیمت — بلکه به معنای قابل تعویض. زن، فرزند، جان — همهٔ آنها، در این جهانبینی، قابل تبديل هستند. یکی میمیرد، دیگری جایش را میگیرد. یکی اسیر میشود، دیگری مالک میشود. این، یک چرخهٔ بیپایان است — و این چرخه، هیچگاه متوقف نمیشود، زیرا هیچکس، آن را به عنوان یک ساختار نمیبیند — بلکه به عنوان یک «واقعیت طبیعی» میپذیرد.
تاریخ، نه یک خط مستقیم — بلکه یک حلقه
در فلسفهٔ غربی، از هگل تا مارکس، تاریخ به عنوان یک خط مستقیم به سوی پیشرفت و آزادی تصور میشد. تاریخ، یک راه به سوی دموکراسی، عدالت، و حقوق بشر بود. اما حکمت ما، این دیدگاه را به چالش میکشد. در این جهانبینی، تاریخ، یک حلقهٔ بسته است. هر بار که یک نظام سقوط میکند — یک نظام جدید، با همان ابزارها، تولد مییابد. هر بار که یک انقلاب میپیچد — یک مالک جدید، با همان چهرهٔ مرد پر موی، ظاهر میشود.
این، دقیقاً همان چیزی است که در تاریخ ایران نیز دیده شده است. از امپراتوری اشکانی تا سلجوقیان، از صفویان تا قاجاران، از شاهنشاهی تا جمهوری اسلامی — هر نظامی که برخاست، خود را به عنوان نجاتدهنده معرفی کرد — اما در عمل، همان ساختار مالکیت را تقویت کرد. زن، همچنان مالکیت بود. بدن، همچنان میدان نبرد بود. جان، همچنان قابل انتقال بود. تغییر نام، تغییر لباس، تغییر نشان — اما تغییر ساختار، نه.
در اینجا، حکمت به ما میگوید: تغییر نام، تغییر ساختار نیست. وقتی یک نظام، خود را «مذهبی» میخواند — در حالی که بدن زن را مالکیت میکند — او، فقط یک نام جدید به خشونت داده است. وقتی یک نظام، خود را «مدرن» میخواند — در حالی که زنان را به عنوان «منبع تولید» تعریف میکند — او، فقط یک نام جدید به اسارت داده است. تاریخ، در اینجا، یک تکرار مقدس است — تکراری که به عنوان «تقدم» تبلیغ میشود — اما در واقع، یک تکرار سیستماتیک است.
فرزندان: ادامهٔ چرخه در نسل بعدی
یکی از مهمترین بخشهای حکمت، اشاره به فرزندان است: «همه جان و زن و فرزند و هرسان». این جمله، یک نکتهٔ بنیادین را برجسته میکند: چرخهٔ خشونت، تنها در نسل فعلی ادامه نمییابد — بلکه در نسل بعدی نیز تولید میشود. فرزند، در اینجا، نه یک امید — بلکه یک سرمایهٔ مالکیتی است.
در تاریخ، هرگاه یک زن اسیر میشد، فرزندانش، به عنوان «دارایی جدید»، به مالک جدید منتقل میشدند. در بردهداری آمریکا، فرزندان بردهها، به طور خودکار برده میشدند — زیرا مالکیت، از طریق خون، انتقال مییافت. در جنگهای داخلی، فرزندان زنان اسیر، به عنوان «جنگجویان آینده»، به سیستم تربیت میشدند — تا همان ساختار را تکرار کنند.
در اینجا، فرزند، نه یک موجودیت مستقل — بلکه یک ابزار تکثیر مالکیت است. هر فرزندی که از یک زن اسیر متولد میشود، یک نشانهٔ تأیید مالکیت است. هر فرزندی که از یک مالک متولد میشود، یک نشانهٔ تداوم قدرت است. این، چرا شعر میگوید: «از آنِ دیگری بود است ارزان». فرزند، نه یک انسان — بلکه یک تکرار است. یک تکراری که چرخهٔ خشونت را، به جای پایان دادن، ادامه میدهد.
در امروز، این ساختار، دقیقاً همانطور ادامه دارد. در جوامعی که زن را به عنوان «منبع تولید» تعریف میکنند — فرزند، یک سرمایه است. در جوامعی که زن را به عنوان «موجودیت ناقص» تعریف میکنند — فرزند، یک ادامهٔ مالکیت است. در جوامعی که زن را به عنوان «موجودیت قابل تصرف» تعریف میکنند — فرزند، یک ادامهٔ تصرف است. فرزند، در اینجا، نه یک آینده — بلکه یک بازگشت است. بازگشت به همان چرخهٔ قدیمی.
نقد تاریخنویسی: چرا تاریخ، هیچگاه خشونت را نمیسنجد؟
چرا تاریخ، هیچگاه به ما نمیگوید که خشونت، یک الگوی ثابت است؟ چرا تاریخنویسان، همیشه به دنبال «پیشرفت» و «تحویل» هستند؟ چرا هر بار که یک نظام سقوط میکند، تاریخ، به ما میگوید: «حالا، این بار، متفاوت است»؟
زیرا تاریخ، یک روایت مالکیتمحور است. تاریخ، توسط مالکان نوشته میشود — و مالکان، هیچگاه نمیخواهند بفهمند که خودشان، همان مرد پر موی هستند. بنابراین، تاریخ، همیشه به جای نقد ساختار، به جایگزینی مالک میپردازد. این، چرا در تاریخ، همیشه میگویند: «شاه ناپدید شد — ولی دیکتاتور آمد». «دین ناپدید شد — ولی مذهب آمد». «اسارت ناپدید شد — ولی اجتماعی شد».
حکمت ما، این روایت را به چالش میکشد. این میگوید: تاریخ، یک راه نیست — بلکه یک چرخه است. و چرخه، هیچگاه به پایان نمیرسد — مگر اینکه ما، آن را بشناسیم. اگر ما، هرگز نفهمیم که «مالک»، یک نقش است — نه یک فرد — آنگاه، هرگز از چرخه فرار نخواهیم کرد. هرگز نخواهیم فهمید که: «از آنِ دیگری بود است ارزان» — نه به معنای ارزان قیمت — بلکه به معنای قابل تکرار.
آیا میتوانیم از این چرخه فرار کنیم؟
سؤال اصلی این است: آیا این چرخه، ناگسستنی است؟ آیا خشونت، یک قانون طبیعی است — مثل گرانش یا تکامل؟ یا یک ساختار انسانی است — که میتواند تخریب شود؟
حکمت، به ما میگوید: این چرخه، نه یک قانون طبیعی — بلکه یک تصور جمعی است. ما، خشونت را به عنوان یک «واقعیت» میپذیریم — نه به عنوان یک «ساختار». ما، مرد پر موی را به عنوان یک «فرد» میبینیم — نه به عنوان یک «نقش». ما، عبا را به عنوان یک «پوشش» میبینیم — نه به عنوان یک «نماد مالکیت». و این، دقیقاً همان چیزی است که چرخه را زنده نگه میدارد.
راه خروج، تنها یک چیز دارد: تغییر تصور. نه تغییر مالک — بلکه تغییر تصور از مالکیت. اگر ما، بتوانیم بفهمیم که بدن، نه مالکیت است — بلکه یک وجود مستقل است — آنگاه، مرد پر موی، ناپدید میشود. اگر ما، بتوانیم بفهمیم که جان، نه قابل انتقال است — بلکه یک حق ذاتی است — آنگاه، عبا، ناپدید میشود. اگر ما، بتوانیم بفهمیم که فرزند، نه سرمایه است — بلکه یک فرد مستقل است — آنگاه، چرخه، شکسته میشود.
این، یک انقلاب نیست — بلکه یک انقلاب فکری است. یک انقلابی که نه در خیابان — بلکه در ذهن انجام میشود. یک انقلابی که نه با تیغ — بلکه با سؤال انجام میشود: «چه کسی حق دارد بدن من را مالکیت بداند؟»
چرخهٔ تاریخ و چرخهٔ خشونت: دو نماد یکسان
در انتهای حکمت، جملهٔ پایانی میآید: «هزار سال از آن روزها رفت… همه جان و زن و فرزند و هرسان، از آنِ دیگری بود است ارزان». این جمله، یک تکرار است — اما تکراری است که به ما میگوید: ما، هنوز در همان روزها هستیم. هزار سال گذشت — اما ما، هنوز همان زنها را میبینیم. هنوز همان مرد پر موی را میبینیم. هنوز همان عبا را میبینیم. هنوز همان خون را میبینیم.
این، چرا حکمت، نه یک شعر تاریخی — بلکه یک هشدار تاریخی است. این میگوید: اگر ما، هیچگاه تصور خود را تغییر ندهیم — هیچگاه از چرخه فرار نخواهیم کرد. اگر ما، هرگز نفهمیم که مالکیت، یک ساختار است — نه یک فرد — آنگاه، هرگز نخواهیم فهمید که: ما، هنوز همان روزها را زندگی میکنیم.
چرخهٔ تاریخ، یک چرخهٔ خشونت است. و خشونت، یک چرخهٔ تصور است. و تصور، یک چرخهٔ تسلیم است.
راه خروج، تنها یک چیز دارد: تسلیم را متوقف کنیم.
سوالات متداول (FAQ)
۱. آیا این حکمت تنها دربارهٔ تاریخ باستانی است؟
خیر. این حکمت، دربارهٔ تاریخ هر زمانی است که بدن انسان به عنوان مالکیت تعریف شود — از امپراتوریهای باستانی تا دیکتاتوریهای مدرن، از جنگهای داخلی تا ساختارهای خانوادگی. تاریخ، در اینجا، یک چرخه است — نه یک روایت.
۲. چرا «هزار سال» به کار رفته است؟ آیا عدد دقیقی است؟
نه. «هزار سال»، یک نماد است — نمادی از طولانی بودن و تکرار بیپایان. این عدد، نه برای تاریخنویسی — بلکه برای نشان دادن ابدیت چرخه، استفاده شده است. این، نه یک تاریخ — بلکه یک واقعیت فلسفی است.
۳. آیا میتوانیم از این چرخه فرار کنیم؟
بله — اما نه با خشونت. با تغییر تصور. با اینکه بدن را به عنوان یک دارایی تصور نکنیم. با اینکه فرزند را به عنوان یک سرمایه تصور نکنیم. با اینکه مالکیت را به عنوان یک خطا — نه یک حق — بشناسیم. تغییر تصور، تنها راه خروج است.
{
“@context”: “https://schema.org”,
“@type”: “FAQPage”,
“mainEntity”: [
{
“@type”: “Question”,
“name”: “آیا این حکمت تنها دربارهٔ تاریخ باستانی است؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “خیر. این حکمت، دربارهٔ تاریخ هر زمانی است که بدن انسان به عنوان مالکیت تعریف شود — از امپراتوریهای باستانی تا دیکتاتوریهای مدرن، از جنگهای داخلی تا ساختارهای خانوادگی. تاریخ، در اینجا، یک چرخه است — نه یک روایت.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “چرا «هزار سال» به کار رفته است؟ آیا عدد دقیقی است؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “نه. «هزار سال»، یک نماد است — نمادی از طولانی بودن و تکرار بیپایان. این عدد، نه برای تاریخنویسی — بلکه برای نشان دادن ابدیت چرخه، استفاده شده است. این، نه یک تاریخ — بلکه یک واقعیت فلسفی است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “آیا میتوانیم از این چرخه فرار کنیم؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “بله — اما نه با خشونت. با تغییر تصور. با اینکه بدن را به عنوان یک دارایی تصور نکنیم. با اینکه فرزند را به عنوان یک سرمایه تصور نکنیم. با اینکه مالکیت را به عنوان یک خطا — نه یک حق — بشناسیم. تغییر تصور، تنها راه خروج است.”
}
}
]
}
اگر این مقاله شما را به تأمل دعوت کرد — آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید. چون آزادی، تنها وقتی شروع میشود که یکی از ما، به این سوال پاسخ دهد: «آیا ما، هنوز همان روزها را زندگی میکنیم؟»
`