وطن: از جبر تا آزادی؛ چالشهای بنیادین در تعاریف و باورها
وطن: تعریفی از جبر و سرنوشت اجتماعی
وطن مفهومی است که برای همه آشناست. ما آن را با مرزها و انسانهایی که در آن زندگی میکنیم، تعریف میکنیم و این زندگی اجتماعی را به نام وطن و هموطن میشناسیم. وطن امروزین، بر اساس جبر به وجود آمده و ما در آن گرفتار شدهایم. این همان جبر است که در باب آن صحبت کردیم. ما به اجبار در این وطن متولد شدهایم و هیچ اختیاری در انتخاب آن نداشتیم.
وطن برای ما مانند مذهب و دین است که بهطور ارثی به دست آمده و انتخاب آن بهصورت عقلانی نبوده است. ما در یک محدوده جغرافیایی به دنیا آمدهایم و به اجبار متعلق به آن کشور هستیم. تمام ظلمها و مشکلاتی که در آن کشور وجود داشته، بر ما نیز تأثیر گذاشته است. اگر فرصتی برای پیشرفت بوده، ما نیز از آن بهرهبردهایم و اگر شرایط سختی مانند جنگ یا فقر وجود داشته، به همان نسبت دچار آن شدهایم.
این موضوع، درباره همه کشورها صدق میکند، نه تنها ایران، بلکه هر نقطهای از دنیا که فرد در آن به دنیا آمده، به همان وطن تعلق دارد. در حالی که ما وطن خود را بهعنوان یک امر ثابت و مشخص میشناسیم، باید در نظر بگیریم که این وطن و ملیت بهصورت اجباری به ما تحمیل شده است.
وطنپرستی و تقسیمات اجتماعی
امروزه تعریفی که از وطن به مردم داده میشود، بهنوعی در راستای خودخواهی و تقسیمات اجتماعی است. انسانها آموزش میبینند تا وطن خود را برتر از دیگران بدانند و در رقابت برای رسیدن به موقعیتهای رفیع از دیگران پیشی بگیرند. در این رقابت، بهویژه در دوران جنگ و استعمار، کشورهای مختلف بهدنبال تسلط بر یکدیگر بودهاند و در پی آن، ملیت و مفهوم وطنپرستی بهنوعی برای تحقیر دیگران بهکار رفته است.
نتایج وطنپرستی افراطی
وطنپرستی افراطی میتواند بهویژه به نژادپرستی و تحقیر دیگران منجر شود. این نگرش، باعث میشود که انسانها یکدیگر را تحقیر کرده و با ایجاد تفکرات محدود، به اختلافات اجتماعی دامن بزنند. این پدیده در بسیاری از جوامع امروز به چشم میآید، بهویژه در میان کسانی که در کشورهایی زندگی کردهاند که در آنها مفهوم ملیت و وطنپرستی بهشکل افراطی مطرح است.
تاریخچه پیدایش وطن: جبر و جنگها
اگر تاریخ کشورها را مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که این مرزها و وطنها بر اساس جنگها و فشارهای اجتماعی به وجود آمدهاند. این تغییرات بهطور عمده از طریق جبر و جنگهایی که در آن زمانها انجام میشد، حاصل گشته است. حتی امروز، در بسیاری از مناطق جهان، شاهد جنگها و درگیریهایی هستیم که در پی تسلط بر کشورها و گسترش مرزهاست.
وطن و جبر: از تاریخ تا اختیار
اگر امروز این خاک ایران نباشد یا بخشی از آن تغییر کند، شرایط بهطور چشمگیری متفاوت خواهد بود. ما هیچ اختیاری در انتخاب این سرزمین نداشتیم. اگر اختیاری در میان بود، این اختیار در دست پادشاهان و امپراتوران بود که میتوانستند مرزهای خود را گسترش دهند یا ملتی را ضمیمه کشور خود کنند.
این تاریخچه وطنسازی که امروز به آن میپردازیم، بر پایه جبر است. تمامی کشورهای موجود بر اساس جبر و جنگهای مختلف شکل گرفتهاند. بهعنوان مثال، آمریکایی که با حمله مهاجرین به سرزمین بومیها، آنها را از بین برده و وطن جدیدی برای خود ساخت، نمونهای از جبر تاریخی است.
کشورهایی که امروز نامهایشان را میشناسیم، در طول تاریخ تغییرات بسیاری کردهاند. این تغییرات شامل جنگها، تغییر نامها و ضمیمه شدن به کشورهای دیگر بوده است. بهطور مشابه، بسیاری از کشورها و بخشهای مختلف آنها در نتیجه جنگها و کشورگشاییها به سرزمینهای جدیدی تبدیل شدند.
جبر در پیدایش وطن
نکته مشترک تمامی این تحولات تاریخی، جبر است. در این میان، ما نیز به اجبار در این وطنها به دنیا آمدهایم و در اسارت آنها زندگی میکنیم. این همان نقطه مشترک در تاریخ همه ملتها است. در این جبر، ملیتها و سرزمینها شکل گرفتهاند و ما مجبور به پذیرش آنها هستیم.
ایران، افغانستان و بسیاری از کشورهای دیگر، هویتهای خود را در نتیجه کشورگشاییها و جنگها به دست آوردهاند. حتی بخشهایی از ایران که در گذشته به کشورهای دیگر ضمیمه شدهاند، زمانی جزو خاک این سرزمین بودند. این تحولات میتوانست بهطور متفاوتی رخ دهد و امروز ما در وطن دیگری زندگی میکردیم.
وطن و آزادی: نیاز به بازتعریف
همچنین، مفهوم آزادی نیز در این جبر جای دارد. آیا کسانی که در ایران به دنیا آمدهاند از شرایط حاضر راضی هستند؟ آیا مردم ایران بهطور واقعی هموطن یکدیگر هستند؟ واقعیت این است که بسیاری از افراد در کشور ایران زندگی میکنند، اما همفکری و همباوری با مردم کشورشان ندارند. این تفاوتهای فکری نشان میدهند که ارتباط عمیقی میان مردم وجود ندارد.
وطن، تنها مرزها و زبان نیست. نقطه اشتراک میان انسانها، باورها و ارزشها است که باعث ایجاد ارتباطی عمیق و معنوی میان آنها میشود. زمانی که شما با کسی همزبان و همباور هستید، ارتباط راحتتر و عمیقتر برقرار میشود.
تعریف دوباره وطن
به همین دلیل، لازم است که تعریف وطن را بازتعریف کنیم. وطن چیزی بیشتر از خاک و طبیعت است. وطن باید در کنار هموطنان، باورها و ارزشها معنا پیدا کند. شما میتوانید هر جایی از دنیا را وطن خود بدانید، اما وطن حقیقی جایی است که در آن همفکرانی مانند خودتان حضور دارند، جایی که ارتباطات عمیق و متقابل وجود دارد.
وطن و جبر: هموطنان و باورهای مشترک
اگر امروز چشم تمام ژاپنیها یا یونانیها بسته شود و آنها در میان ایرانیها رها شوند، آیا وطن برای آنها معنی پیدا میکند؟ آیا در چنین شرایطی، بهطور خودکار ایران برای آنها وطن میشود؟ اینکه در کنار هم بودن و همپوشانی فکری و اجتماعی به چه معنایی میتواند وطن را شکل دهد، همان چیزی است که وطن را تعریف میکند.
ما در روزگارانی به دنیا میآییم که جبراً هموطنانمان از طریق جنگها و کشورگشاییها انتخاب شدهاند. این جبر سبب میشود که هموطنانی داشته باشیم که نه همباور، نه همراه و نه همفکر هستند. حتی ممکن است در برخی مواقع، بهدلیل شرایط موجود، هموطنانمان هیچگونه همپوشانی فکری یا فرهنگی با یکدیگر نداشته باشند.
پرسشهای در باب هموطن بودن
یکی از سوالات مهم این است که آیا کسانی که در ایران زندگی میکنند و باورهای متفاوت دارند، خود را هموطن یکدیگر میبینند؟ بهطور خاص، آیا گروهی که امروز در ایران حکمرانی میکند، ایرانیها را هموطن خود میداند؟ آنهایی که مخالف آنها هستند یا اعتراض میکنند، قطعاً هموطن تلقی نمیشوند. در این صورت، هموطنان تنها کسانی هستند که باورها و ارزشهای مشابه دارند و از این رو، جبر تاریخی مانع از همپوشانی فکری و نزدیکی میان این افراد میشود.
جبر و باورهای متفاوت
جبر تاریخ سبب شده است که افراد در سرزمینهای خاصی به دنیا آیند، اما این افراد ممکن است در مقیاس فکری و اعتقادی تفاوتهای زیادی داشته باشند. بهطور مثال، آیا فردی که در ایران زندگی میکند و به حکومت لیبرال و جامعه دموکراتیک اعتقاد دارد، خود را هموطن با فردی که به یک نظام شریعتی و خلیفهای اعتقاد دارد، میداند؟ واضح است که این دو فرد از نظر باورهای بنیادی فاصله زیادی دارند و حتی اگر همزبان باشند، ممکن است از نظر اعتقادی همسو نباشند.
ایجاد نزدیکی از طریق باورها
در حقیقت، آنچه که میتواند افراد را به هم نزدیک کند، نه زبان، بلکه باورهای مشترک است. انسانها از طریق باورها و ارزشها به هم نزدیک میشوند و این همان چیزی است که باعث ایجاد ارتباط و نزدیکی میان افراد میشود. بنابراین، حتی اگر تفاوتهایی از نظر زبان یا فرهنگ میان دو نفر وجود داشته باشد، اگر باورهای مشترک داشته باشند، میتوانند بهراحتی در کنار هم زندگی کنند.
تعریف مجدد وطن
با توجه به این باورها، باید وطن را دوباره تعریف کنیم. وطن بهطور سنتی به خاک و مرزها محدود میشود، اما وطن حقیقی جایی است که هموطنانی با باورهای مشترک در آن زندگی میکنند. در واقع، آن چیزی که وطن را میسازد، هموطنان و باورهای مشترک آنان است.
برای مثال، دو فرد که باور مشابهی به آزادی، برابری و حقوق بشر دارند، میتوانند در کنار هم زندگی کنند و به هموطن بودن خود افتخار کنند. برعکس، کسانی که از نظر فکری و اعتقادی تفاوتهای اساسی دارند، نمیتوانند بهراحتی در کنار یکدیگر زندگی کنند.
وطن و باور مشترک
در نهایت، وطن جایی است که هموطنان با باورهای مشترک در آن زندگی میکنند. این باورهای مشترک هستند که ارتباط واقعی میان افراد را ایجاد میکنند. وقتی باورهای مشترک وجود داشته باشد، نزدیکی و ارتباط میان افراد شکل میگیرد و وطن به معنای واقعی کلمه معنا پیدا میکند. بنابراین، در دنیای امروز، وطن دیگر تنها محدود به مرزهای جغرافیایی نیست، بلکه به هموطنانی بستگی دارد که ارزشها و باورهای مشابهی دارند.
تضادهای بنیادین در جهان و مفهوم مدارا
وقتی که ما در بنیانهای فکری و اعتقادی با هم اختلاف داریم، رسیدن به یک نقطه مشترک تقریباً غیرممکن میشود. در این شرایط، مشکلات کوچک و ظاهراً بیاهمیت، گنگ و بیمعنی میشوند. به عبارت دیگر، اگر در اصل باورها و ارزشها با هم تفاوتهای عمیق داشته باشیم، نه تنها مشکلات جزئی حل نمیشود، بلکه اساساً زندگی در کنار یکدیگر تبدیل به یک چالش بسیار بزرگ میشود.
چالشهای مدارا در برابر تضادهای عمیق
در دنیای امروز، بهویژه در جوامع غربی، ما با مفهوم «مدارا» مواجه میشویم. این مفهوم میخواهد از افراد دعوت کند که تفاوتهای خود را بپذیرند و با یکدیگر در آرامش زندگی کنند. اما در حقیقت، مدارا در مقابل تضادهای عمیق و بنیادین که در عرصههای مذهبی، فرهنگی و سیاسی وجود دارند، ممکن است تنها یک رویا یا یک ایدهی آرمانی باشد. اگر مسلمان تندرویی شما را مرتد بداند، چگونه میتواند با شما مدارا کند؟ آیا این تضادها قابل حل هستند؟
تضادهای فرهنگی و فکری در سطح جهانی
نظیر این تضادها در سطح جهانی مشاهده میشود. مثلاً در اروپا، بعد از پذیرش مسلمانان بهویژه از کشورهای خاورمیانه، بسیاری از افراد نگران هستند که آیا اینگونه مهاجرتها منجر به از دست دادن هویت فرهنگی و دینی آنها نمیشود. این مشکلات نشاندهنده تضادهای اساسی است که نمیتوان به سادگی از آنها عبور کرد. در جوامعی که بنیانهای فکری و ارزشها بهطور اساسی با هم متفاوت است، «مدارا» عملاً به یک امری دشوار و ناممکن تبدیل میشود.
ناتوانی از همزیستی در برابر تفاوتهای بنیادین
وقتی دو گروه از انسانها در مبانی فکری با یکدیگر تفاوت دارند، همانطور که میان مسلمانان تندرو شیعه و سنی یا میان افراد با دیدگاههای مختلف اقتصادی مانند کمونیستها و کاپیتالیستها چنین تضادهایی وجود دارد، نمیتوان انتظار داشت که این گروهها بهراحتی با یکدیگر زندگی کنند. اصول فکری و اعتقادی این گروهها چنان متفاوت است که نمیتوان آنها را در کنار هم قرار داد و بهعنوان «هموطن» معرفی کرد. اینها تنها در صورتی میتوانند کنار هم باشند که به یک زبان واحد یا یک داستان خیالی متوسل شوند.
مدارا در دنیای واقعی و دستاوردهای آن
در دنیای واقعی، مدارا ممکن است در برابر تضادهای فرهنگی و فکری به یک آزار و اذیت تبدیل شود. در این جوامع، افراد از نظر فکری مجبور به تحمل یکدیگر میشوند و این تحمل در واقع نوعی رنج است که بهجای آن که منجر به همزیستی شود، باعث خشونت و تنش میشود. مدارا به معنای واقعی در شرایطی که افراد در بنیانهای فکری با یکدیگر تضاد دارند، نهتنها امکانپذیر نیست، بلکه باعث تعمیق بحرانها و تضادهای موجود میشود.
آیندهای که باید تعریف جدیدی از وطن داشته باشیم
این چالشها نشان میدهند که باید بهدنبال تعریفی جدید از وطن باشیم. یک وطن واقعی جایی است که هموطنانی با باورهای مشترک در کنار هم زندگی کنند و از اصول یکسان پیروی کنند. در دنیای امروز، این تعاریف قدیمی که بر اساس مرزهای جغرافیایی و کشورها بنا شدهاند، دیگر کارآیی ندارند. آنچه که باید مهم باشد، باورهای مشترک و ارزشهای بنیادین است که میتوانند انسانها را به هم نزدیک کنند.
بازنگری در مفهوم وطن
در نهایت، آنچه که باید در نظر داشته باشیم این است که وطن باید بر اساس همفکری و همباوری شکل گیرد. این که دو گروه از انسانها در بنیانهای فکری خود اختلاف دارند، به این معناست که آنها نمیتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند و خود را «هموطن» بدانند. ما باید از ایدهآلهای خیالی و توهمات دور شویم و به دنیای واقعیت نگاه کنیم. در این واقعیت، تعریف جدیدی از وطن و هموطن میتواند بهوجود آید که بر اساس باورهای مشترک و همفکری شکل میگیرد، نه بر اساس مرزهای جغرافیایی.
مدارا و تضادهای بنیادین: مسأله دموکراسی در اصول و فروع
وقتی ما به مسائل اساسی و بنیادین نگاه میکنیم، میبینیم که مدارا و دموکراسی ممکن است به یک وضعیت متناقض تبدیل شوند. در حال حاضر، هنگامی که افراد با تفکرات و باورهای کاملاً متفاوت در جامعه زندگی میکنند، روند تصویب قوانین یا تصمیمگیریهای عمومی ممکن است به نتایج غمانگیزی منجر شود. تصویب قوانینی که اساساً بخشی از جامعه را ناراضی کرده یا به آنها آسیب میزند، مانند ممنوعیت حجاب یا هر موضوع دیگری، میتواند بهطور مستقیم با مفهوم مدارا و آزادی تضاد پیدا کند.
چالشهای مدارا در برابر خشونت و کینهورزی
این تضاد زمانی تشدید میشود که رفتارهای خصمانه و خشونتآمیز از سوی هر دو طرف بروز میکند. کشتن یک زن در خیابان یا انتقامجوییهایی که به دنبال آن رخ میدهد، تنها نمونهای از این چرخه خشونت و وحشیگری است که مدام تکرار میشود. در این شرایط، به نظر میرسد که تلاش برای تحقق مدارا و دموکراسی در چنین جامعهای بینتیجه خواهد بود و این تفکر به سمت عبث بودن پیش میرود.
دموکراسی در فروع، نه در اصول
دموکراسی در بسیاری از موارد میتواند در حل مسائل جزئی و فروع زندگی موثر باشد. اما در اصول و بنیادها، نمیتوان انتظار داشت که دموکراسی راهگشا باشد. بهویژه وقتی که دو گروه با باورهای اساسی مختلف، مانند مسلمان و بیخدا، با یکدیگر مواجه میشوند. در این شرایط، ترویج دموکراسی و مدارا بهطور غیرواقعی و بیمعنی به نظر میرسد. در فروع، مانند تفاوتهای کوچک در عقاید یا پیشنهادات اجتماعی، میتوان از دموکراسی و مدارا استفاده کرد، اما وقتی که در اصول با هم اختلاف دارند، اینگونه مفاهیم تنها به ایجاد تضاد و انفجار منتهی خواهند شد.
تضادهای عمیق در تعریف وطن و هموطن
این چالشها به وضوح در مفهوم «وطن» نیز مشاهده میشود. ما در جایی میتوانیم از وطن صحبت کنیم که همباوران با هم زندگی کنند. وطن به معنی واقعی زمانی میتواند شکل بگیرد که انسانها در اصول و بنیادها به یکدیگر نزدیک باشند و نه زمانی که هر گروهی باورهای اساسی خود را در تضاد با دیگری قرار دهد. در این صورت، وطن نه تنها مفهوم نخواهد داشت، بلکه تبدیل به یک مکان برای تضاد و خشونت خواهد شد.
نتیجهگیری: حرکت به سوی تغییر و ساخت وطن جدید
بنابراین، برای رسیدن به یک «وطن» واقعی، باید بهدنبال تغییرات بنیادین و ساختار جدیدی باشیم. این تغییرات باید مبتنی بر باورهای مشترک و همفکری باشد، نه بر اساس مسائلی که در آنها گروههای مختلف نمیتوانند با یکدیگر زندگی کنند. تلاش برای ساختن یک وطن بر اساس این اصول، تنها زمانی موفق خواهد بود که همه افراد با یکدیگر همکاری کنند و باورهای مشترک در کنار هم زندگی کنند. در نهایت، دموکراسی و مدارا در فروع مسائل کاربرد دارند، اما در اصول و بنیانها باید تغییرات اساسی ایجاد کرد.
این مقاله به بررسی مفهوم وطن و تحولات آن در دنیای معاصر پرداخته است. در ابتدا، این مفهوم بهعنوان یک ساختار جبری و تحمیلشده بر افراد جامعه تحلیل شده و چالشهایی که در درک و پذیرش این مفهوم بهوجود میآید، مطرح گردید. تضادهای بنیادین بین باورها و تعاریف مختلف از وطن، بهویژه در شرایطی که فرد با محدودیتها و الزامات اجتماعی روبهرو است، زمینهساز بحرانهایی میشود که مانع از تحقق مفاهیم مانند مدارا و دموکراسی میگردد. در ادامه، ضرورت تغییر این ساختارها بهمنظور ایجاد فضایی آزاد و انسانی که در آن افراد بر اساس باورهای مشترک خود کنار یکدیگر زندگی کنند، مطرح شد. این تغییرات باید در سطح بنیادین و از طریق ایجاد تعاریف جدید از وطن و مفاهیم مرتبط با آن انجام شود. تنها در این صورت است که میتوان به ساختن جامعهای امیدوار و آزاد دست یافت که در آن تضادهای عقیدتی و فرهنگی بهجای خشونت و تنش، به گفتوگو و همزیستی تبدیل شوند