جهان آرمانی

پادشاهی، استبداد و بازتولید نابرابری: نقدی بر سلطنت مطلقه و فرهنگ استبدادی

-

 مقدمه: شاهنشاهی و استبداد در ایران

در این بخش از گفتگو، به یکی از مصادیق مهم حکومت‌های استبدادی، یعنی پادشاهی، خواهیم پرداخت. دلیل انتخاب این موضوع، شرایط خاص و تاریخ طولانی ایران است که همواره با استبداد دست به گریبان بوده است. شاهنشاهی به عنوان یکی از اصلی‌ترین اشکال استبداد در ایران، مفهومی است که در تاریخ این کشور ریشه‌های عمیقی دارد. اگرچه در سایر نقاط جهان نیز حکومت‌های امپراطوری مشابهی وجود داشته‌اند، اما در اینجا بیشتر بر شاهنشاهی تمرکز خواهیم کرد چرا که هم‌اکنون نیز همچنان در ایران ایده‌هایی پیرامون پادشاهی مشروطه مطرح است که نیازمند بررسی دقیق‌تری است.

 

  1. شاهنشاهی و استبداد: مفهومی به هم پیوسته

شاهنشاهی به عنوان یکی از اشکال حکومت استبدادی، همیشه در تاریخ ایران با پادشاهانی روبه‌رو بوده که تمامی قدرت‌ها را در دست داشتند. در واقع، شاه به نوعی خود را همانند خداوند می‌دانست. در بسیاری از متون دینی، خداوند به عنوان پادشاه جهانیان معرفی شده است و همه قدرت‌ها در اختیار اوست. این مفهومی است که در شاهنشاهی نیز به‌طور مشابه مطرح است؛ شاه در زمین به مثابه خدایی است که قدرت مطلق را در دست دارد و هیچ‌گونه نظارتی بر اعمالش وجود ندارد.

 

  1. قدرت مطلق و بی‌پاسخگویی

نظارت بر پادشاه در حکومت‌های استبدادی وجود ندارد. همان‌طور که خداوند در آسمان‌ها بی‌پاسخگویی است، پادشاه نیز در زمین از هرگونه نظارت و پرسش مصون است. در این سیستم استبدادی، پادشاه نه تنها قدرت اجرایی، بلکه قدرت قضایی و قانون‌گذاری را نیز در اختیار می‌گیرد و هیچ کس قادر به پرسش از او نخواهد بود. این سیستم، نظیر نظام‌های استبدادی دیگر، تمام قدرت‌ها را در دست یک فرد متمرکز کرده و هیچ گونه بازخورد اجتماعی یا حقوقی از سوی دیگران وجود ندارد.

 

  1. برتری‌طلبی و از بین بردن برابری

در شاهنشاهی، برتری‌طلبی مفهومی اساسی است. پادشاه به عنوان یک نماد از برتری، همیشه از هرگونه برابری جلوگیری می‌کند. ساختار شاهنشاهی به گونه‌ای طراحی شده است که هیچ نقطه‌ای برای ایجاد برابری میان مردم وجود ندارد. در واقع، پادشاه نماد برتری است و باید همه کسانی که تحت سلطه او قرار دارند، از هرگونه برابری خود را محروم ببینند. این نگاه استبدادی در دنیای امروز هم قابل مشاهده است، جایی که حکومت‌ها سعی دارند تا از قدرت خود سوءاستفاده کنند و برابری میان مردم را از بین ببرند.

 

  1. شاه و خدا: همانندی در قدرت و سلطه

در نهایت، باید گفت که مفهوم شاهنشاهی به نوعی با مفهوم خداوند در آسمان‌ها برابر است. هر دو نماد قدرت مطلق هستند و هیچ نظارت و پرسشی بر اعمال آن‌ها وارد نمی‌شود. در پادشاهی، همان‌طور که در دین، خداوند یگانگی و برتری خود را بر همه چیز اعلام می‌کند، شاه نیز چنین اختیاری را در زمین در دست دارد. تفاوتی میان این دو مفهوم وجود ندارد، زیرا هر دو در قالب قدرت مطلق عمل می‌کنند.

 

 

تمرکز قدرت: پادشاهی و مفهوم سلطنت مطلقه

 

در تحلیل مفهوم پادشاهی، قرار است یک قدرت واحد و یکتایی تصویر شود که برتر از همگان است و هیچ‌گونه برابری برای دیگران قائل نمی‌شود. همگان در برابر این قدرت ضعیف و ناچیز خواهند بود. در این حکومت‌ها، همه قدرت به پادشاه تعلق دارد و اوست که تصمیم‌گیرنده نهایی است. این تصویری است از پادشاهی که به‌عنوان مالک مطلق بر زندگی و سرنوشت مردم کشور خود عمل می‌کند. این سلطنت نه‌تنها در دنیا، بلکه در تفکر مذهبی نیز به‌نوعی تصویر می‌شود که خداوند به‌عنوان پادشاه جهانیان قدرتی بی‌چون و چرا دارد. در ابتدا، شما با کلام قدسی خدا در کتاب‌های مذهبی مواجه می‌شوید که او را به‌عنوان پادشاه زمین و زمان معرفی می‌کند. اگرچه خداوند در آسمان‌ها قرار دارد، اما در این سیستم‌های حکومتی، پادشاه به‌عنوان نماینده خداوند بر زمین شناخته می‌شود.

 

پادشاه، مشابه خداوند که قدرت مطلق دارد، خود را بی‌نیاز از نظارت و پاسخگویی به دیگران می‌داند. او به‌تنهایی اختیار تمام امور کشور را در دست دارد و هیچ نهادی نمی‌تواند بر اقدامات او نظارت کند. در این دیدگاه، خداوند و پادشاه همچنان در یک جایگاه مشابه قرار دارند، به‌گونه‌ای که پادشاه از نظر قدرت و جایگاه، معادل همان خدایی است که در آسمان‌ها قرار دارد.

 

در این ساختار، پادشاه تمام قدرت را در اختیار خود می‌گیرد و قوانینی را که بر اساس اراده خود می‌سازد، به اجرا در می‌آورد. در طول تاریخ، این روند در بسیاری از تمدن‌ها دیده می‌شود، که پادشاهان قوانین را بدون هیچ‌گونه مشورتی با مردم وضع کرده و در راستای منافع خود آن‌ها را اجرا می‌کردند. این نوع حکومت‌ها که با استبداد همراه هستند، هیچ‌گونه فضای نقد و بررسی را برای مردم باقی نمی‌گذارند و به‌طور معمول همگان در برابر این قدرت مطلقه مجبور به سکوت و اطاعت هستند.

 

علاوه‌بر این، پادشاهان در طول تاریخ به‌ویژه در ایران، از اصول مذهبی برای توجیه قدرت خود استفاده کرده‌اند. نمونه بارز این امر در دوران صفویه است که پادشاهان با استفاده از باورهای شیعی اثناعشری و با تحکیم قدرت مذهبی، سلطنت خود را مستحکم کردند. این‌گونه قوانین و دستورات از باورهای مذهبی سرچشمه می‌گرفت و نه از نیازها و خواسته‌های مردم.

 

پادشاهانی مانند ساسانیان یا هخامنشیان، که در دوران خود بر ایران حکمرانی می‌کردند، نیز بر پایه قدرت‌های مذهبی و قومی خود، قوانین را تدوین و اجرا می‌کردند. در این دوران، پادشاهان قوانینی را به اجرا می‌گذاشتند که نه‌تنها از اراده و قدرت شخصی آن‌ها ناشی می‌شد، بلکه به‌گونه‌ای به‌عنوان نمایندگان خدایان بر زمین شناخته می‌شدند. در این مدل، پادشاهان به‌هیچ‌عنوان به شرایط اجتماعی و انسانی مردم توجهی نداشتند و صرفاً به اراده خود و مذهب رسمی کشور تصمیم‌گیری می‌کردند.

 

این رویکرد، با مفهوم تغییر و تکامل قوانین در دنیای مدرن تفاوت چشم‌گیری دارد. قوانین، که در دنیای امروز باید به‌طور مداوم با توجه به نیازها و تحولات اجتماعی بازنگری شوند، در این مدل حکومتی نمی‌توانستند انعطاف‌پذیری داشته باشند. از آنجا که پادشاهان خود را نماینده قدرت‌های الهی می‌دانستند، قوانین‌شان به‌عنوان کلامی قطعی و غیرقابل تغییر محسوب می‌شدند.

 

در طول تاریخ، در کشورهایی مانند ایران، مردم به‌ویژه در دوران مشروطه، تلاش کردند تا تغییراتی در این نظام‌ها ایجاد کنند. آن‌ها برای دست‌یابی به نظامی متناسب با خواسته‌های انسانی و برابری اجتماعی، جان خود را فدای تغییرات ساختاری کردند. انقلاب مشروطه در ایران نمونه‌ای بارز از این تلاش‌هاست که مردم برای تغییر قوانین استبدادی و پاسخ‌گویی پادشاهان از جان خود گذشتند. هدف اصلی این انقلاب، رسیدن به حکومت مشروطه‌ای بود که در آن پادشاه به‌جای داشتن اختیارات نامحدود، باید پاسخگو به مردم می‌بود و قوانین به‌طور جمعی و در راستای منافع عمومی تدوین می‌شدند.

 

به این ترتیب، ما با پادشاهی روبه‌رو هستیم که در طول تاریخ به‌طور سنتی خود را صاحب‌اختیار همه‌چیز می‌دانست. او نه‌تنها در امور سیاسی بلکه در مسائل مذهبی و اجتماعی نیز نقش داشت و از قدرت خود برای تحمیل قوانین استفاده می‌کرد. حالا با حرکت به سمت دنیای مدرن، تلاش برای دموکراسی و مشروطه‌خواهی سعی در ایجاد نظام‌هایی دارد که قدرت را از دست پادشاهان و دیکتاتورها بگیرد و به مردم بازگرداند.

 

قدرت و جایگاه پادشاهی در تاریخ و تأثیر آن بر قوانین و فرهنگ اجتماعی

در تداوم تاریخ، قوانین از چه جهت می‌توانند همچون قدرتی بی‌رحم و عظیم به وجود آیند؟ یکی از سوالاتی که همچنان جایگاه ویژه‌ای در تحلیل ساختارهای حکومتی دارد، این است که تا چه اندازه انسان‌ها توانسته‌اند با تلاش‌های خود، قدرت را محدود کنند و یا این قدرت را کمرنگ سازند؟ در واقع، این پرسش باز می‌گردد به آن نظام قدرت‌مداری که غالباً از ابتدا ریشه در نظام‌های استبدادی داشت. در فرهنگ استبدادی‌ای که به ویژه در ارتباط با مفهوم خدا و پادشاه، شکل گرفت، قدرت حاکمان به‌طور غیرقابل‌انعطاف از سوی مردم پذیرفته می‌شد.

 

در این مفهوم، یکی از ارکان اساسی نگاه به «خدا پادشاه» این است که، مفاهیم آن‌ها در هم آمیخته‌اند. بنابراین، وقتی گفته می‌شود که خدا پادشاه است یا پادشاه خدا است، عملاً هر دو این عبارت‌ها یک معنا را به ذهن می‌آورند. از این دیدگاه، جایگاه پادشاه در زمین به موازات خدا در آسمان است. همانگونه که خدا قوانین را وضع می‌کند، پادشاه نیز باید قوانینی وضع کند که از دل آن آسمانی است و هیچ‌گونه تغییری در آن به وجود نمی‌آید.

 

جایگاه موروثی و مادام‌العمر پادشاهی

این که پادشاهان به‌عنوان اشخاصی صاحب مقام مادام‌العمر شناخته شوند، بر اهمیت جایگاه موروثی آن‌ها افزوده است. در چنین نظام‌هایی، هر پادشاه که به قدرت می‌رسد، در برابر هیچ‌کس پاسخگو نیست. او نه تنها صاحب قدرت است بلکه ادعای معصومیت نیز دارد، و این فکر در طول تاریخ به وضوح در حکومت‌های مختلف مشاهده شده است. در این‌گونه حکومت‌ها، قانون نه بر اساس نیازهای اجتماعی یا انسانی بلکه بر اساس خواست و اراده پادشاه نوشته می‌شود، و این خود در برخی از موقعیت‌ها به‌خصوص در دوران‌های استبدادی، چالش‌هایی برای مردم به‌وجود می‌آورد.

 

پادشاهان و قوانین: پیوند یا تداخل فرهنگ‌های مذهبی و قدرت حکومتی

در بررسی تاریخی، می‌بینیم که برخی از پادشاهان توانستند با ترکیب باورهای مذهبی و قدرت حکومتی خود، مشروعیت و قدرت خود را در برابر مردم گسترش دهند. نمونه‌هایی از این دست در تاریخ ایران به وضوح دیده می‌شود؛ از دوران صفویه که در آن دین شیعه اثناعشری به‌عنوان بخش عمده‌ای از ایدئولوژی حکومتی پذیرفته شد، گرفته تا دوران‌های پیش از آن، مانند هخامنشیان و ساسانیان که در آن‌ها مذهب و قدرت سیاسی پیوند تنگاتنگی داشتند.

 

تلاش برای تغییر و مبارزه با سلطه

اما در مقابل، در تاریخ معاصر به‌ویژه در ایران، تلاش‌هایی برای تغییر ساختارهای استبدادی و معرفی حکومت‌های مشروطه و پارلمانی شکل گرفت. انقلاب مشروطه، یکی از بزرگ‌ترین نمادهای این تلاش‌ها بود، جایی که مردم به‌طور جمعی برای حذف سلطه مطلق پادشاه و ایجاد یک حکومت مبتنی بر قانون و شفافیت به میدان آمدند. در این راه، آن‌ها هزینه‌های زیادی پرداختند، چه در قالب از دست دادن جان‌ها و چه در قالب کشمکش‌های سیاسی. این تغییرات نشان‌دهنده اراده مردم برای رهایی از دست پادشاهان استبدادی و تلاش برای اصلاح قوانین حکومتی بود.

 

خودکامگی و تلاش برای بازتولید نظام استبدادی

در این میان، حکام تلاش کردند تا با ایجاد مجلسی فرمانبردار و یکدست، قدرت خود را بیش از پیش تثبیت کنند. سیستم‌هایی که در نهایت در قالب سلطنت‌های خانوادگی و مادام‌العمر، خود را به‌عنوان سلطه‌گران بی‌چون و چرا مطرح کردند. این بازتولید نظام‌های استبدادی در بسیاری از کشورها و به‌ویژه در ایران، یک روند مداوم و تکراری بوده است.

 

تقابل با شاه: خدا و پادشاه در تقابل و چالش

اما در انتها، وقتی این شاهان و حکومت‌ها در تقابل با مردم قرار می‌گیرند، نتایج ممکن است در جهت‌های مختلفی تغییر کنند. این تقابل را می‌توان به‌عنوان برخورد بین حکومتی که خدا را بر روی زمین نمایندگی می‌کند و مردم دید که خواهان آزادی و عدالت هستند. در این برخوردها، کسانی که به مخالفان تبدیل می‌شوند، محکوم به مرگ یا سکوت و انفعال می‌شوند. کسانی که نمی‌خواهند در برابر قدرت سلطنتی تسلیم شوند، مجبورند تا از دین خارج شوند یا به‌عنوان کافران و مرتدان شناخته شوند.

در نهایت، باید گفت که مفهوم قدرت و سلطنت در تاریخ همواره در قالب‌های مختلفی تجلی یافته است. از سلطنت‌های موروثی گرفته تا حکومت‌های مشروطه و پارلمانی، همه این‌ها در پی یافتن جایی برای قوانین انسانی در برابر قوانین سلطنتی و الهی بوده‌اند. این تقابل‌ها هنوز در بطن تاریخ بسیاری از ملت‌ها ادامه دارد.

 

پادشاهی استبدادی و تاریخچه تقابل با آزادی: جنگ میان قدرت مطلقه و آرمان‌های دموکراتیک

در طول تاریخ، هرگونه مخالفت با نظام‌های استبدادی و قدرت‌های پادشاهی، با پیامدهای سخت و ناگوار برای مخالفان همراه بوده است. همان‌طور که در مورد کفار و مرتدان در جوامع مذهبی شاهد بودیم، کسانی که در برابر قدرت مطلقه می‌ایستادند، محکوم به مرگ، شکنجه یا سکوت ابدی می‌شدند. این مسئله در تقابل با شاهان نیز مشابه است. هر نوع اعتراض به قدرت پادشاهی استبدادی منجر به مجازات‌های شدید و در نهایت نابودی می‌شود. به عبارت دیگر، در چنین سیستمی، هیچ‌گونه فضایی برای ابراز مخالفت یا تغییر وجود ندارد.

 

پادشاه به‌عنوان تصویر خدا بر زمین: قدرت بی‌چون و چرا

در این زمینه، می‌توان گفت که شاه همچون نماینده‌ی خدا در زمین است. همان‌طور که خداوند قوانین را وضع می‌کند، پادشاه نیز باید قوانین را برای مردم وضع کرده و هیچ‌گونه محدودیتی برای قدرت خود نپذیرد. این جایگاه، به‌طور موروثی و مادام‌العمر است و هیچ‌کس نمی‌تواند به آن دستبرد بزند. شاه بر اساس این دیدگاه فراقانونی است و قوانین برای او تعریف می‌شوند. در چنین سیستمی، هرگونه تقابل با شاه نه تنها به مجازات‌های جسمانی منتهی می‌شود بلکه به‌طور نمادین به معنای مقابله با خداوند تعبیر می‌گردد.

 

پادشاهی پارلمانی و دموکراسی: تلاش برای تغییر از درون

در مقابل، هنگامی که بحث از حکومت‌های پارلمانی و مشروطه به میان می‌آید، باید به یاد داشت که این تغییرات نه به‌طور طبیعی، بلکه به‌واسطه‌ تلاش‌های مردمی به وقوع پیوسته‌اند. همان‌طور که در ایران و بسیاری از کشورها شاهد بودیم، مردم برای مقابله با استبداد و تقویت دموکراسی، نه تنها با پادشاهان بلکه با ساختارهای استبدادی خود به‌طور مستقیم مواجه شدند. انقلاب‌ها، شورش‌ها، و جنبش‌های مردمی نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از نقاط جهان برای تضعیف قدرت‌های مطلقه و ایجاد نهادهای پاسخگو و دموکراتیک شکل گرفتند.

 

تلاش برای تلطیف قدرت استبدادی: از مشروطه تا جمهوری

در بسیاری از نقاط جهان، به‌ویژه در ایران، مردم در تلاش بودند تا قدرت‌های استبدادی را تضعیف کرده و آن‌ها را به سمت قانون‌مداری و پاسخگویی سوق دهند. این تغییرات که در قالب مشروطه و حکومت‌های پارلمانی بروز یافتند، همواره با مقاومت شدید پادشاهان همراه بودند. از بسته شدن مجلس تا تعامل با بیگانگان و استفاده از نیروهای خارجی برای مقابله با آزادی‌خواهان، تمامی این اقدامات نشانه‌هایی از ترس و نگرانی پادشاهان از تضعیف سلطنت خود بود.

 

تقابل مداوم و بحران‌های سیاسی

در نهایت، در این جنگ دائمی میان مردم و قدرت‌های استبدادی، پادشاهان اغلب از ابزارهایی همچون قلع و قمع مخالفان، سرکوب آزادی‌های سیاسی و تشکیل مجالس فرمایشی برای تقویت قدرت خود استفاده کرده‌اند. همین روندها در بسیاری از کشورهای دیگر نیز شاهد بوده‌ایم که چگونه شاهان و حکومت‌های استبدادی تلاش کردند تا بر آزادی‌ها و دموکراسی غلبه کنند.

 

بازنگری در مفهوم پادشاهی و دموکراسی

هرچند که بسیاری از کشورها به‌ویژه در غرب، سیستم‌های پادشاهی را به سمت دموکراتیک شدن سوق داده‌اند، اما همچنان بحثی پیرامون برابری و عدالت در این نوع حکومت‌ها مطرح است. به‌ویژه در پادشاهی‌هایی که هنوز شکل موروثی دارند، جایگاه پادشاهان و قدرت‌های غیرقانونی و مادام‌العمر آن‌ها، همچنان برابری انسان‌ها را تهدید می‌کند. در این زمینه، سوالات مهمی مطرح می‌شود که چطور می‌توان قدرت را از چنگال سلطنت‌های مادام‌العمر و فراقانونی بیرون کشید و به سمت دموکراسی و عدالت سوق داد.

 

در نهایت، این کشمکش میان قدرت‌های استبدادی و آرمان‌های دموکراتیک، به‌ویژه در دوران مشروطه و پارلمانی، همچنان در حال پیشرفت است. مردمی که در تلاش‌اند تا قدرت‌های مطلقه را محدود کرده و به سمت حکومت‌های قانونی و پاسخگو حرکت کنند، همچنان با مقاومت‌های شدید از سوی پادشاهان و نهادهای فراقانونی روبه‌رو هستند. این مسیر، همچنان چالش‌هایی بزرگ را پیش‌روی کسانی که به دموکراسی و آزادی اعتقاد دارند، قرار داده است.

 

پادشاهی، برابری و دموکراسی: نقدی بر سلطنت مطلقه و فرهنگ استبدادی

تصویر پادشاهی، به‌ویژه در قالب شاهی با تاج و تخت و هیبت پرشکوه، نماد اصلی نابرابری است. در نظام‌های پادشاهی مطلقه، پادشاه نه تنها بر تخت فرمانروایی نشسته است، بلکه تصوری از جایگاه خدایانه در برابر مردم دارد. در چنین سیستمی، فردیت و آزادی انسانی به‌طور جدی به چالش کشیده می‌شود و مردم مجبورند سر تعظیم در برابر این قدرت مطلق فرود بیاورند. وقتی فردی در برابر پادشاه قرار می‌گیرد، جایگاه او به‌طور نمادین به نقطه‌ای فوق‌العاده فراتر از انسان‌ها تبدیل می‌شود و در واقع هرگونه رابطه‌ی انسانی را از مفهوم برابری و آزادی تهی می‌کند. در چنین نظامی، تبعیض، بی‌عدالتی و نابرابری به‌طور آشکار در جامعه گسترش می‌یابد، چرا که این جایگاه، خود سمبل نابرابری و سلطه است.

 

پادشاهی و مفاهیم ملی و همبستگی: از اتحاد ملی تا فریب نظام سلطنتی

اگرچه برخی می‌گویند که پادشاه می‌تواند نمادی از همبستگی ملی باشد، اما واقعیت این است که اتحاد و تمامیت ارضی یک کشور باید به‌واسطه ساختارهای انسانی و اجتماعی، نه یک فرد سلطنتی، تقویت شود. بسیاری از افرادی که برای پادشاهی استبدادی و دیکتاتوری، ایستاده‌اند، در حقیقت به دنبال «خودبزرگ‌بینی» و تثبیت قدرت فردی هستند، نه ایجاد همبستگی واقعی بین مردم. پادشاهی به‌عنوان نماد و مترسک سیاسی تنها باعث حفظ نظام‌های استبدادی و کاهش قدرت مردمی است. در واقع، این مردم هستند که باید در راستای تحقق برابری و آزادی تلاش کنند، نه اینکه در پی بازگرداندن ساختارهای استبدادی به‌عنوان نماد وحدت باشند.

 

تاریخ و نقد مشروطه‌خواهی: تلاش‌های مردم برای رهایی از استبداد

تاریخ پر است از تلاش‌های مردم برای شکستن زنجیرهای استبداد و دستیابی به آزادی و دموکراسی. در ایران و در بسیاری از کشورهای دیگر، مردم با جانفشانی‌های عظیم به مبارزه با نظام‌های استبدادی پادشاهی پرداختند. از مشروطه تا انقلاب‌های مردمی، همه نشان‌دهنده تلاش‌های پیگیر مردم برای تضعیف قدرت‌های سلطنتی و به‌ویژه مقابله با ساختارهای فراقانونی است. مردم تلاش کردند تا این جایگاه‌ها را از قدرت‌های مطلقه به نمادهایی غیرتهدیدآمیز تبدیل کنند. آن‌ها نه به دنبال بازسازی همان جایگاه‌های پادشاهی بودند، بلکه خواهان اصلاح و دموکراتیزه‌سازی سیستم‌های حکومتی برای دستیابی به آزادی و برابری بودند.

 

پادشاهی و دموکراسی: چالش‌های جدی در برابر آزادی

در جهان معاصر، با وجود اینکه برخی از کشورهای پادشاهی به سمت مدل‌های پارلمانی و مشروطه پیش رفته‌اند، بسیاری از پادشاهان همچنان با چالش‌های جدی در برابر مفهوم دموکراسی روبه‌رو هستند. آن‌ها به‌طور ناخودآگاه و یا خودآگاه از پذیرش کاهش قدرت خود امتناع می‌کنند، چرا که این جایگاه قدسی و مقدس بودن برایشان تهدیدی جدی به‌حساب می‌آید. پادشاهان برای حفظ قدرت‌های خود و سلطنت بی‌حد و حصر خود، اغلب با دموکراسی و مشارکت مردمی مخالفت می‌کنند. آن‌ها از این می‌ترسند که با کاهش قدرت‌شان، ممکن است موقعیت خود را از دست دهند.

 

تلاش برای دموکراسی و به چالش کشیدن پادشاهی‌های استبدادی

در نهایت، مردم با تلاش‌های خود در تاریخ همواره نشان داده‌اند که از استبداد فاصله گرفته و خواهان تحقق آزادی و برابری در جامعه بوده‌اند. بازگشت به سیستم‌های سلطنتی و پادشاهی، نه تنها به‌طور عملی ناممکن است بلکه به‌طور فلسفی نیز نوعی نادرستی و پسرفت به‌حساب می‌آید. تجربه‌های تاریخی نشان داده است که در مسیر دموکراسی، مردم باید از نظام‌های استبدادی فاصله گرفته و به سمت حکومتی بروند که در آن قدرت از مردم و برای مردم باشد. از این رو، باید با تمام قوت به دنبال تضعیف و حذف این نظام‌های استبدادی و سلطنتی باشیم و به سوی جامعه‌ای با برابری و آزادی پیش برویم.

 

پادشاهی، استبداد و ساختارهای اجتماعی: نقدی بر طبقات و بازتولید نابرابری

 

در نظام‌های استبدادی و پادشاهی، پادشاه به‌عنوان نماد نابرابری و سلطه، همواره در جست‌وجوی حفظ و بازتولید ساختارهای نابرابر است. این نظام‌ها نه تنها برابری را از میان می‌برند بلکه انسان‌ها را در قالب طبقات اجتماعی بیمارگونه‌ای اسیر می‌کنند که به‌طور دائم در تلاش‌اند تا خود را بازتولید کنند. جایگاه پادشاهی در چنین سیستمی، از آنچه که در ابتدا به‌عنوان قدرت الهی و مافوق انسان‌ها تصور می‌شود، به چیزی مبدل می‌شود که به‌طور مستقیم در جهت حفظ این طبقات نابرابر و استبدادی عمل می‌کند.

این فرهنگ استبدادی که در آن پادشاه در مقام خدایی بر اریکه قدرت نشسته است، چیزی جز تداوم سلطه، بردگی و سرکوب نیست. در چنین نظام‌هایی، انسان‌ها نه تنها از آزادی و برابری محروم می‌شوند، بلکه تبدیل به ابزارهایی برای حفظ ساختار قدرت می‌شوند. این مترسک سیاسی که بر قله سلطنت نشسته است، تنها و تنها در جهت سرکوب تلاش‌ها برای تغییر و پویایی اجتماعی عمل می‌کند و نمی‌تواند هیچ‌گاه نمادی از برابری و آزادی باشد.

در طول تاریخ، مردم به‌ویژه در جوامع استبدادی، همواره تلاش کرده‌اند تا این قدرت‌های مطلقه را تضعیف کنند. از انقلاب‌ها و جنبش‌ها گرفته تا اصلاحات اجتماعی و سیاسی، همه‌چیز به‌دنبال این بوده است که این جایگاه‌های سلطنتی و استبدادی را کم‌رنگ کرده و آن‌ها را به نمادهایی بی‌خطر برای جامعه تبدیل کنند. این روند، گاهی به‌ویژه در ایران، به‌طور مستقیم با تلاش‌های مشروطه‌خواهی و تغییرات سیاسی مواجه بوده است. در نهایت، حرکت به سمت آزادی و برابری همچنان ادامه دارد.