در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : آلت پرستان
عنوان : بخش ششم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 35:21
موسیقی :
نامشخص
با صدای : دیوا
وای که گام گذاشتن در خیابانهای این شهر هم کشنده و دیوانه کننده است، نمیتوان با خیالی آسوده در این خیابانها گام گذاشت و با آرامش راه رفت، در این برزخ واماندهام که تمام روزها را در همان اتاق و با نالههای مداوم محبوب خاتون سپری کنم و یا برای چند صباحی آن حصار را بشکنم و بیرون آیم،
بیرون آمدن از آن زندان هم مصیبتهای بسیار دارد، بیرون بودن از آن خانهی ارواح و مردگان آرزوی همیشگیام بود، از آن کودکی و آن دوران مدرسه همیشه میخواستم که مدارس باز باشند تا خود را به دستان کلاسها بسپارم، بیشتر کودکان هم سن و سال در پی تعطیلی مدارس بودند اما من از این تعطیل شدنها متنفر بودم، دوست داشتم تمام سال تمام روزها و تمام ساعتها به مدرسه بروم، دوست داشتم همیشه در همان مدرسه اوقات را سپری کنم و هیچگاه به آن خانهی ارواح و به کنار محبوب خاتون نرسم، اما دریغا که آن زمانها هم میگذشت و تعطیلات فرا میرسید، باز باید در آن دیوارها محبوس میماندم، باز باید همهی روز را با صدای محبوبی خاتون و انوار و انصارش سپری میکردم، باز باید هر روز بر روی دفترهایم خط میگذاشتم و روزها را میشمردم تا زمان تمام شدن تعطیلات فرا برسد و دوباره بتوانم به همان مدرسه باز گردم،
باز بتوانم برای چند صباحی هم که شده از این خانهی ارواح دوری بگزینم، اما مدرسه هم راه رهایی نبود، بودند دوباره از آن زنان عاقلهای که بنشینند و در ساعات مشخص مدرسه برایم از همهی زشتیهای این دنیا بگویند، باز بودند تا برایمان از عفت و عصمت زنانه سخن بگویند و باز برایمان آسمان و ریسمان ببافند که جهان چیست و برای کیست،
باز باید سر به پایین میانداختم و همهی گفتههای آنان را بی کم و کاست آویزهی گوشم میکردم، باز برایم از همهی ندانستههایم میگفتند، چه قدر از آن زنان درشت هیکل و عاقله بسیار بود مرا به یاد خاله و محبوب و آن زن قوی هیکل مسجد میانداختند، اینان همه از یک روح و در اجسام متفاوتاند، همهی سخنان یکتا و برابر است، همه به یک چیز امر میکنند و همه از آدمی یک چیز را طلب کردهاند، باز باید به حرفهایشان در کلاسهای درس، در ساعات بیکاری، در زنگهای تفریح و پرورشی و ورزش در میان نمازخانه، در دفتر مدرسه در اتاق معاون و مدیر گوش کرد و همه را به جان دل گرفت،
دوباره داستان، داستان همان هرزگیها است، داستان همان نقل تکرار پیشترها است، دوباره برایمان میسازند و از زینت حجاب میگویند، از مردان بلهوس قصه میبافند، از زنان هرزه شده در شرف هرزگی و از شیطان در کمین و در برابرمان،
آنها سالهای سال خوانده و دانسته تا برایمان باز نشر دهند و از ما عدهای مجاب بسازند که گوش بهفرمان هماره نشیده و چشم به زبان میرانیم، اما با همهی این یک رنگیها با همهی شباهتها و با همهی تکثرها که از خانه دردناکتر میشد باز هم تحمل همهی اجبارهای به مدرسه بهتر از آن خانه و آن محبوب خاتون بود،
گویی او در تمام این تعاریف و باورها ذوب شده بود، او به بخشی از این باورها بدل شده بود و نمیشد او را از این مفاهیم حل شده به جانش برای لحظهای هم دور کرد، آری او بخشی از همین باورها بود و نمیتوانستم او را بیشتر از آن تحمل کنم، ذرهای دوری میخواستم، ذرهای دوست داشتم تا از آن فضای خفقان دور شوم، میخواستم نفس بکشم، حتی شده در دل این هزاران چون محبوب خاتون، میرفتم و در دل اینان با همهی خفقان و تکرارها و اوامرشان نفس میکشیدم، آخر ترس محبوب خاتون همراهم نبود، او نبود تا به فرمانش همهی دنیایم را از دست دهم، او نبود که با ندایش با صدایش با کوچکترین اخم و نگاهش به وجودم به خاکستر بنشینم و دست و پایم را گم کنم، نتوانم نفس بکشم، حداقل در هوای آن مدرسه وحشت از محبوب خاتون به همراهم نبود و همهی دردهای دیگر را به جان میخریدم تا برای چند صباحی هم که شده از زیر سیطرهی او رهایی یابم.
ای ننگ بر این بزرگ شدن، ای کاش هیچگاه بزرگ نمیشدم و در همان کودکی زندگی میگذراندم، ای کاش هیچوقت دوران عبور نمیکرد و دوباره کودک میشدم، نه آنکه بسیار در کودکی از زندگی لذت برده باشم، نه هرگز، دردهای آن روزها هم گریبانم را لحظهای رها نکرده است، اما در آن روزگار تا این حد به چشم هرزگی نگاهم نکردند، شاید تا این حد مرا جنسی و به آلتم ننگریستند، شاید هم دیدند و من متوجه نگاه جنسیشان نشدم،
اما دریغ و افسوس و مصیبت از آن روز، از آن روز شوم و خونین شدن آلتم، از آن روز که پستانهایم رشد کرد، از آن روز که بزرگ و بالغ شدم،
ای وای بر آن روز که نشانههای بلوغ بر جهانم پیدا شد
یعنی به این پسران در خیابان هم از من گفته بودند، یعنی آنان هم از من و دنیای من میدانستند، وای که چه قدر دیدنشان برایم سخت و جان فرسا بود، آخر ما همان دوستان دوران کودکی بودیم، ما همانان بودیم که با هم و در کنار هم بازی میکردیم، با هم روزگار میگذراندیم و کسی به دیگری چنین نگاه شهوتآلودی نداشت، اما گذر زمان و این رشد کردنها چه به روزمان آورد، چه از ما ساخت و چه به دنیایمان نشاند
اول باری که این نگاهها را به دنبالم شناختم کی بود؟
حتی بار نخستش به خاطرم نیست، اما خوب میدانم از همان روزگاری آغاز شد که آلتم پر خون شد و پستانهایم رشد کرد، خوب میدانم از همان روزگارانی بود که بر سیما چادر انداختند و مرا از دیگران محفوظ داشتند، این صدایی بود که به همه ندا میداد:
او بزرگ و بالغ شده است، ای درندگان بیایید و او را بدرید، بدانید که به زیر این چادر و این پوشیدگی بسیار از لذات که شما بلهوسان میجویید را انبار کرده است
ای وای که ندانستید چه به روزگارمان آوردید، چه دنیایی شد این جهان آلت پرستی ما که همه را جنسی و به حصر همین حصارها دیدیم، دیدن زنی که شکمش بالا آمده نشانه از چیست، وای که دیدن او در این حال و هوا چه فکرهای بیشمار به دلمان انداخت،
آیا او با مردی همبستر شده و این بچه را حمل میکند؟
آری حتماً همینگونه است، او با مردی همبستری کرده و این بالا آمدن شکم نشانه از همان کردار آنها است،
یعنی چگونه با هم همبستر شدهاند؟
چه رابطهای را با هم گذراندهاند؟
وای که او با چه رویی به خیابان میآید و چگونه میتواند با اینکه میداند همه در بارهاش چه فکر میکنند باز هم به ملأعام بیاید؟
من که دربارهی همجنسانم اینگونه فکر کردم، آن پسران و آن مردان بلهوس که همهی دنیایشان همین بود چه فکرها کردند؟
نه مگر آنکه مردان همه بل هوس بودند، پس آنان به چه دنیایی غوطه خوردند و با نگریستن به ما به چه دنیایی چشم دوختند،
ای داد بیداد، آنها از نوار بهداشتی در دست شوهری به چهرهی زن او و سرانجام به عورت عور او در خون رسیدهاند، حال با منی که تنها با چادری خود را پوشاندهام به کجاها خواهند رسید،
این نگاههای دنبالهدار آنان از همان روز که پستانهایم بزرگ شد با من بود، هر بار آنان را دیدم و این نگاههای دنبالهدار را به جان حس کردم و در آتشش سوختم، اما فرای نگاهها کار به سخن هم کشیده شد، آن اولین باری که یکی از آن جمع پسران به پیشوازم آمد و برایم خواند، برایم از عشق زیر چادرهای مشکی زمزمه کرد، برایم از لذات جنسی حرف زد و پس از آن دگر بیرون بودن مصادف بود با طعنههای بسیار از این مردان که برایم لالا خواندند، هر بار به شهوت قصهای سر دادند و بیشتر از پیش فهمیدم که ما همگان هرزهایم و در این هرزگیها غرق ماندهایم،
اینان میدانند که ما هرزهایم، گرنه از چه رو با ما اینگونه سخن گفتهاند، ما که مرواریدهای درون صدف طیب و طاهریم اما اینان به هیچ کس رحم نکرده و در پی صید آمدهاند تا جماعتی را به درون این هرزگی بکشانند،
نکند اینها شیطان رجیم باشند، این معلمهای بیشمار در نگاههای انور خاتون بسیار برایمان از شیطان گفتهاند، اینکه شیطان به کمین نشسته است و هر بار در انتظار فرصتی است تا آدمیان را از راه نیکی و راستی خداوندی دور کند، شاید هم همینان همان شیطانها باشند، اما گفتار اینان که مرا به راهشان نمیبرد، بیشتر مرا از دنیای آلودشان پس میزد، شاید هم اینان مجذوب شیطان لعین شدهاند، باری هر چه شدهاند برایم ذرهای اعتبار نیست که دنیای مرا به آتش کشیدهاند، همهشان، از آن انور خاتون دیوانه تا محبوب و همهی این مردان بلهوس،
نگاه کردن به هر کدام از مردان نشانههایی از بلهوسیهای آنان را در برابر دیدگانم نمایان کرده است، از مسنترین آنان تا کودکانهترین آنان، به هر کدام که نگاه میکنی ذرهای از این هوسرانی را به نظاره نشستهای، وای از آن نگاههای دنبالهدار که از زیر همان چادر بر سر هم میخواهد تمام جانت را بدرد و به دندان بکشد، آنان دندان تیز کردهاند تا جسم نحیف در برابر را بدرند و پاره کنند؟
اما نه مگر همینان دوستان دوران کودکی من بودند، نه مگر همینان دست در دست من بازی میکردند، نه مگر همینان بزرگ شدند و حال در برابر من ایستادهاند، آنان که در آن دور زمان دندانی برای من تیز نکرده و نمیخواستند جانم را بدرند، یعنی همهی این دریدنها از همان رشد کردن اجزای بدنمان بود،
یعنی مردان هم اجزایی برای رشد و پیدایش دارند؟
وای که باز هم تن به معصیت و گناه دادهام، باز باید استغفار کرد، مگر خاطرت نیست که در کلاس و مدرسه آنگاه که به بخش تولید مثل میرسیدیم، آن زمان که باید از این مسائل میگفتند، حتی معلم کلاس هم شرم میکرد و خدایا توبه میخواند، میگفت حرف زدن از این مسائل هم هرزگی آفرین است، باید خاموش شد و هیچ دربارهاش نگفت و ندانست، اما معلم، انور، محبوب خالهی عاقلهام، این دنیایی که شما از یکدیگر هم میپوشانید تمام جهانتان را در بر گرفته است، حتی ثانیهای هم ما را رها نکرده است،
تکرار آن صدای کراهتبار دیوانهام کرد، وای که دیوانهام کرد، وای که اینان مرا برای دیوانه کردن به دنیا آوردهاند، آوردهاند تا تمام اجزای تنم را بدرند، ای کاش باری برای همهشان عور میشدم و در خیابان در برابرشان میایستادم تا بیایند و تمام پستان رشد کردهام را به دندان گیرند و پاره کنند، ای کاش در همان حال یکی عورتم را تکه تکه میکرد و در خون وا میماندم اما به فردای آن روز و بعد از گذشت تمام دردهای بر جانم دگر جهان جنسی نبود و اینان دیگر آلت را نمیپرستیدند
زنگ صدایش دیوانهام کرد، آنگاه که به نجوایی در گوشم خواند، آلتت را بخورم دختر چادری، چه چیز زیر آن چادر داری و برایمان رو نمیکنی،
ای وای که هر بار شنیدن آن صدا هر بار شنیدن لابههای این دیوانگان مرا به دنیای دیوانگیشان برد، مرا آنجا کشاند که به همه حتی آن زن باردار آنگونه نگاه کنم که همه مینگرند، آخر آنان میدانستند باید چگونه نگاه کنند، میدانستند و من باید هم رنگ این جماعت دیوانه میشدم تا زنده بمانم، نمیخواستم به یکرنگی اینان تنها آلتهایشان را به جهان نظاره کنم، آخر دیوانگان همهی وجود من که آلت نیست، من که در این ذره از جانم وانماندهام، اما شما همهی دنیا را در میان همان خط بر اندامم جستهاید
وای، ای کاش میشد که به سیارهای دورتر مرا به تبعید میکردند و از این دیوانگیها دور میشدم،
ای کاش میرفتم آنجا که برای روزهایی از اینان دور باشم و دیگر چشمم به چشمانشان نیفتد تا دوباره همهی دنیایم را در همان آلت خونین ماهیانه ببینند، چادر بر سر و صورتم سنگین بود، هر بار با خود میخواندم نکند این چادر بر سر باعث تقلای این دیوانگان شده است که مرا مجسم به آلتی در جهان ببینند، یعنی آنان مرا به شکل آلتی در پرواز دیدهاند که گفتنشان هم همان ذره از جسم من است؟
نمیدانم اما این چادر راه نفس کشیدنم را بست میخواهم برای یکبار هم که شده از این کفن مشکی بیرون بیایم و بتوانم در این خاک بی ماندن در کفن راه روم، از آن روی بود که چادر از سر کشیدم و راه رفتم، راه رفتم تا شاید از نگاههایشان بر جانم کم شود اما آنان بیشتر نگاه دوختند، حال برایشان دیدن اندامم راحتتر بود، دیگر چادری هم نبود تا جان مرا از نگاههای هرزه آنان دور کند، حال در برابرشان عور بودم، وای که رفتن و آمدن در میان این آلت پرستان سخت و دیوانه کننده است،
هر گاه در هر کدام از این منزلگاههای عمومی، یک نفر هست که برایت دندان تیز کرده باشد،
میآید، آرام آرام به بدنت نزدیک میشود، اندام چرکینش را به تنت میزند، خود را به تو میمالد و بعد از چندی اگر از تو هیچ واکنشی ندید دست میاندازد تا پستانهایت را لمس کند تا آلتت را بشناسد، او عمر درازی است که به این آلت و پستان نظر افکنده هر بار به ذهنش آنها را تصویر کرده و حال بر آمده است تا ببیند آیا آنها به اندازهی کافی رشد کردهاند، آیا هنوز عورتت خونین و در خاک مانده است،
اول بار که جسم مردی را یکی از همان بلهوسان را بر اندامم لمس کردم، دیوانه شدم، قرمز و سرخ گون فریاد زدم،
اما نگاه به پشت و آن جماعت بیشمار چه چیز را برایم روشن میکرد، اینان که همه و همه بل هوساند، اینان که همه در این منجلاب غرقاند، چه کسی را میتوان در میان آنان به محاکمه کشاند، اصلاً چه کسی آماده است تا به محاکمه کشیده شود، چه کسی آنان را محاکمه خواهد کرد، یکی از همانانی که باری چنین کاری را کرده است، اصلاً شاید در ناخودآگاه به آنان فرمان آمده است که از این کارها بکنید اما بیش از حد به پیش نروید، شاید اذن چنین کاری به آنان داده شده است، شاید هر کدام برای خود باری این کار را کردهاند و به آن راضی و خشنودند، شاید مرگ بر جان من لانه کرده است که در این دیوانهخانهی دنیا گیر کردهام و باید مدام در این چنگال دیوانگی عمر را سپری کنم
آن یکبار تنها بار لمس تن دیگری بر جانم نبود، آن یکبار تنها بار لمس شدنم نبود، یکبار به کوچهای تاریک کسی دست به باسنم زد، یکبار در میان اتوبوسی کسی پستانم را فشار داد، یکبار در تاکسی یکی دست به رانهایم زد، بسیار بارها از پشت خود را به جانم نزدیک کردند و هر بار به جان همه رسوخ کردند و پاکی جانشان را دریدند،
ای مرگ برایم ذرهای لا لا کن که تابم نیست، ای کاش برایشان عور بدنم را نمایان میکردم تا بیایند و تمام جانم را بدرند و دست از این دیوانگی بر کشند که با این دریدن همهی وجود ما را از زندگی ساقط کردهاند، آنان باری دست کشیدند، باری اندام را به دیگری چسباندند، باری اندازهی پستانی را لمس کردند، اما این درد به طول تمام دوران همراه ما بود، هر بار آن دست ننگین را به دنیایمان دیدیم، باری آن دست را با دستان پدرمان گره زدیم، باری با دست برادرمان و به دورتری با دستان شوهرمان، در خواب هم دست از سرمان بر نداشت، به جانمان تجاوز کرد، وجودمان را درید و باز به همراهمان بود، احساس گناه و شرم همهی جانمان را درید و به پیش رفت، هر بار خود را ناپاکتر از پیش دیدیم و هر بار برایمان انور خاتونی بود تا لابه سر دهد که آری پاکی تن به فلان و بهمان از میان خواهد رفت
دوست داشتم تمام عمر را به میان همان اتاق سپری کنم، نه بیرون بروم و نه در میان جمع خاندان عمر بگذرانم که میخواستم همهی عمر را به تنهایی و در میان همان اتاق به پایان برسانم، آری دلم تنها هوای تنهایی داشت، دیگر نمیخواستم بیرون باشم تا نگاههایی هرزهوار هماره به دنبالم باشد، نمیخواستم به جمع آدمیانی بروم که با نگاهها دنبالم میکردند، به بدنم چشم میدوختند و با نگاه بر اندامم تنم را میسوختاندند و به پیش میرفتند، نمیخواستم به جمعشان باشم تا با کلامشان تکه و پارهام کنند، یکبار از آلت عورم از خوردنش از به دندان دریدنش از زیبایی و از همخوابگیاش برایم سخن برانند و همهی وجودم را به دریایی از نجاست بکشانند، نمیخواستم به جمعشان باشم تا دست بر بدنم بکشند، یکبار در کوچهای تاریک به خلوت تنم را لمس کنند، یکبار آرام و در میان دیگران خود را به بدنم بچسبانند و یکبار با موتور از کنارم رد شوند هم تنم را لکه دار کنند و هم با گفتنشان آتش به جانم بکشند، نمیخواستم در این دیوانگیها بسوزم، هر روز از خودم از دنیایم از همهی انسانها بیشتر و بیشتر متنفر شوم، هیچ از آن هم سنان کودکی باقی نماند که همه به این هرزگیها وامانمدهاند، همه در این دیوانگیها غرقاند و همه در این آلتپرستی به ستایش مشغولاند
میخواستم همیشه به میان همین اتاق باشم و همهی روز را در میان همین خلوتگاه بگذرانم، اما مگر امکان چنین دنیایی بود، حتماً چندی دیگر محبوب خاتونی بود که به پیشوازم بیاید، باز برایم از هرزگیهای مانده در وجودم سخن براند، باز برایم تصویری از دختر راستین و پاک دهد که فرسنگها با من و دنیای من فاصله دارد، باز برایم از کودکی و نوجوانی خود سخن براند و به جان نیمه جانم فخر بفروشد، باز برایم از داستانهای اخلاقی انور بگوید و آن زن چاق درشت هیکل را قدیسهی عالمیان معرفی کند
آن قدیسه درشت هیکل از چه زمان قدیسه شده است،
او با کسی همخوابگی کرده است؟
آیا به آغوش دیگری خوابیده است؟
آیا توانسته با کسی ارتباط بر قرار کند؟
اگر کرده آیا از نظرش این هم شرمگین است؟
او روزی چند ساعت به این مسائل جنسی فکر میکند، آیا به چیزی جز این مسائل جنسی هم فکر کرده است؟
حقا نمیدانم او در چه دنیایی و با چه کسانی زندگی میکند اما مطمئنم که همهی دنیایش همین فکر کردنها است، فکر کنم هر شب خواب عورت و آلت میبیند، فکر کنم بعضی اوقات فکر میکند که پستانهایش آن قدر بزرگ خواهند شد که بترکند و از درونش همان خون ماهیانه بیرون بریزد، وقتی بیرون است آیا مردان و زنان را به جز سیمای آلت و عورت دیده است، آیا در آنان چیزی دیگری که قابل تأمل باشد هم جسته است؟
نمیدانم او کیست و در چه دنیایی زندگی میکند، اما حال مرا به دنیایی وامانده رها کرده است که همهی دنیا را در همین سایه و در نگاه شهوت میبینم، این عورت و آلت همهی من دنیا شده است و همه در همان روزی میخورند
وای که اگر در این اتاق و به تنهایی خواستم تا خود را بیالایم چه؟
اگر خواستم دل گرفتگیام را با حمامی به سر آورم چه خواهم شد، اگر سرم به تختهای خورد و خواستم، دوشی بگیرم لباس تازهای بپوشم، ذرهای از آن رنگ جادو بر لبان بمالم و به جانم عطر بزنم چه میشود؟
محبوب خاتونی خواهد بود تا به من بفهماند که من هرزهای بیش نیستم و این آلاییدن تنها به معنای هرزگی است
آخر مگر دختر پاکدامن تا این حد به حمام میرود، مگر خود را میآلاید این تنها کار هرزگان است، اگر دختری در روزی دو بار به حمام رفته باشد بی شک دگر از هرزگان بوده و تنش را برای همخوابگی با دیگران آلاییده است،
اما محبوب خاتون، شاید من دیوانه از این نجاست بر جان مانده خسته شدم، پاکی از آن خودت، از آن همان زن عاقله درشت هیکل، از آن همان خواهر بلورین تنت من میخواهم اصلاً هرزه باشم، میخواهم بروم به حمام و این خون بر تن ماندهام را پاک کنم، اما نمیخواهم مرا هرزه بخوانی، نمیخواهم مرا مورد آماج حملاتت قرار دهی که آری او هرزه است که آری او تنش را برای در اختیار دادن به دیگران تمیز و طاهر کرده است،
وا مصیبتا از آن روز که دختری بخواهد از شر موهای زائدش رهایی یابد، اگر درباب چنین چیزی با محبوب خاتونها حرف بزند چه میشود، اگر بخواهد موهای اطراف عورتش را بزند چه خبط بزرگی کرده است، مگر دختر پاکدامن به چنین موضوعی هم فکر میکند، مگر او هم میتواند به چنین کاری دست بزند، مگر میتواند موهای زائدش را بریزد و به چنین شرم کاری فکر کند، این موها را باید بلند کرد و بافت، شاید آنها هم بخشی از بکارت زنان است، شاید آنها باید آن قدر انبوه شوند و روی آلت را بگیرند که مانند چادر تمام بدن را مدفون در ندیدنها کنند، شاید به روز ازدواج مرد باید آنها را بزند و ببیند که زیر آن همه موی چه چیز مدفون شده است،
ای وای که من چنین دنیایی را نمیخواهم، نمیخواهم همهی زندگی مشترک و داشتن همسر را به همین آلت و عورت و پرده و موهای زائد برسانم و همه چیز را به چنگال همین نگاهها وانهم، من چیزهایی فراتر از این دیوانگیها را میخواهم در حال جستن آن فراترها بودهام، اما خیال باطلی است که در میان این جماعت به چنین دنیایی چشم دوخت،
باز یاد حرفهای آنان میافتم، باز آنان قصه میبافند، باز باید ببینند که چه کسی ازدواج کرده است، به شب حجله چه کردهاند، آیا به آغوش مرد خوابیده است، آیا با او کاری کرده است، شاید به مثال دیرترها باید بروند و به پشت دروازههای آنان بنشینند و پارچهی خونی را ببینند تا باورشان شود که دختر باکره است، اما نه امروز دنیا پیشرفت کرده و دنیای آلتپرستان هم پیشرفت کرده است، حتماً او را به مطب دکتری میبرند تا آلتش را همهجای بدنش را معاینه کند که مبادا دست نا محرمی به او نخورده باشد، اما آیا آن معاینه گر دست درازی مردان بلهوس در خیابانها را هم تشخیص میدهد؟
مثلاً آن یکباری که به پستانم دست زدند را میفهمند، اگر فهمیدند دربارهام چه قضاوتی خواهند کرد، آیا من تمام پاکیام را از دست دادهام؟
اگر باری به پشت جعبهی جادو مسابقهای از کشتی مردان نشان دادند چه میشود، اگر من هم نشستم و به آن مسابقه چشم دوختم چه میشود، اگر در همان لحظه و همان جا محبوب خاتون و خالهی عاقله بودند و یا هزاری چو آنان دربارهام چه فکر میکنند، آیا آنها هم باور دارند که من به اندام مردان چشم دوختهام، به هیبتهای تنومند آنان چشم دوختهام، اصلاً من به کناری آیا محبوب خاتون نگاهش به اندام آنان نیست، آیا هیبت آنان را ندیده است،
چرا محبوب خاتون در بسیاری اوقات به شلوار مردان چشم میدوزد، با چشمهای خود چندین بار دیدهام، حتی بسیاری اوقات خودش هم گفته است، مثلاً از نوع نشستن مردی گلایه کرده است که کل بدنش را به حراج گذاشته و یا آنکه چرا آن مردک دیوانه زیپ شلوارش را نبسته است، پس چرا من نفهمیدم، پس چرا من به شلوار و بیشتر از آن به زیپ شلوار او نگاه نکردم اما محبوب خاتون تمام حواسش در گروی همان شلوار و همان زیپ نبسته است
در میان آن مسابقهی کشتی چه
باز هم به همان جای زیپ نگاه میکند،
باز هم میبیند که آن بخش از بدن او باد کرده و بزرگ تر از دیگر جاهای او است، آیا او جز این آلت و عورت چیز دیگری را هم دیده است،
مثلاً اینکه چگونه با هم مسابقه میدهند، چگونه فن روی هم میزنند، چگونه با مهارت یکدیگر را بلند میکنند،
اصلاً شاید وقتی آن دو بر زمین و روی یکدیگرند محبوب دیوانه شد و همه چیز دوباره برایش رنگ و بوی جنسی گرفت، آمد و جعبهی جادو را خاموش کرد و به من متذکر شد که دختر پاک به چنین صحنههایی چشم نمیدوزد
این دختر پاک دمار از روزگار من در آورده است، منی که همیشه میان این هرزگی و پاک بودن شناور بودم، هر بار مرا به دامان هرزگی نشاندند و آن تصویر والای از پاک بودن را در دوردستتری نشاندند تا تنها به آن چشم بدوزم و بدانم که آن تصویر در دوردستتری است و برای من نیست
برای دستیابی من ساخته نشده است، آن را تنها میتوان دید و بر او حسرت خورد، آن جایگاه قدسی تنها از آن همان عاقله زنانی ایست که دنیا را تا این حد در آلت و عورت دیدهاند و منی که شاید در دیرزمانی به این جایگاه رفیع دست یابم، شاید آن قدر به این دیوانگیها رسیدم که دیگر هیچ از خودم را به خاطر نیاوردم، شاید مثل محبوب خاتون هفتهای یکبار آن هم به اکراه حمام رفتم، به اندامم نگاه نکردم که مایهی شرمم بود، هیچوقت خود را نیاراستم و تنها به همه به نگاه عورتهایی عور در خیابان نگریستم، شاید آنجا بود که مرا در تمثیل همان پاک تن خواندند
در میان آن دوردستها و در میان آن کودکیها بودند دوستانی که با هم زندگی را گذراندیم، با هم بزرگ شدیم، آری بعد از دورانی که میان ما و پسران دیوارها کشیدند و آنان را از جمعهای ما دور کردند ما را به میان آن چادرها با پستانهای بزرگ و آلتهای خونین زندانی کردند و آنان را به دوردستانی نشاندند با دندانهایی تیز شده تا هر وقت توانستند اندامشان را به تنمان بمالند، اندازهی پستانهایمان را به دست بگیرند و خون بر عورتمان را لمس کنند، آنان ماندند و پر از کینه از این دور ماندنهایمان هر بار برایمان چیزی گفتند و هر بار با حرفها، نگاهها، دستها، آتش به دنیایمان نشاندند و هیچ از آن دوستیها باقی نماند، حتی میان من و امیری که با هم فرسنگها فاصله داشتیم، اما تمام دوستی ما با همجنسانمان رقم خورد
همهی دنیای ما با هم و در کنار هم شد، همه جا با هم بودیم، در کنار هم دنیا را با هم به پیش بردیم و به جهان پیش رفتیم، هر بار در کنار هم بودیم و همهی دنیایمان با هم بود، در کلاس در مدرسه در خانه در تنهایی با حرف و سخن با لمس و آغوش کشیدن، همه چیزمان به همه گره خورد و یکی از آن همجنسان هم سنگ صبور من شد تا دنیا را با او و در کنار او ببینم
دیگر هیچ برایم باقی نمانده بود و باید همه چیز دنیا را در وجود او مییافتم چه دنیایی میشد این دنیای ما تمام دردها و رنجها تمام درد و دلها را باید که با هم میگفتیم، باید که با هم بودیم و باید که با هم دنیا را سپری میکردیم، با هم در خلوت با هم در اتاق با هم در کلاس و سر آخر با هم به آغوش میرفتیم
او آغوشش را باز کرد و باری مرا به خود فشرد، تنم فرای تمام این آلت و عورت پرستیها آغوش گرم میخواست تا به آن گریه کنم تا رنجهایم را با او و در کنار او آرام کنم، دلم آغوش گرمی میخواست تا در کنارش بدانم که این تن، شرمگین نیست، او با تنش به من بفهماند که ما کثیف و هرزه نیستیم، ما انسانیم و این بخشی از وجود ما است
آری او آغوش گشود تا در آغوشش چیزهای دیگری جز آلت و عورت را به اندام هم بشناسیم، در میان کلاس آنگاه که باز دیوانگان بر میآمدند برایمان از عفت و پاکی و عصمت و هزاری قصه میگفتند، ما دست به دست هم میدادیم، دستها را به هم میفشردیم در آغوش آن دستان آرام به هم میگفتیم پاکی فرای این لاطائلات است،
او نگفت من هم هیچگاه نخواندم اما دستهای نالانمان گفتند، آنان که از جانمان بودند گفتند، پاکی به این تن نیست، به عورت نیست، به آلت نیست به پردهها و موهای زائد نیست، پاکی فرای همهی اینها است، آرام دستانمان به گوش تنمان نجوا کرد، آرام برایمان گفت و خواند و تنان هرزه پنداشته را پاک و مطهر کرد،
آرام در آغوش، دستان اشک ریختند، این اندامهای سرکوب شده این جان به نجاست کشیده شده از دردهایشان با یکدیگر گفتند و گرم شدند، به گرمای وجودشان هر فکر هرزهای را از دنیایمان دور کردند و باز به کنار هم زنده شدیم و دوباره زندگی کردیم فراتر از دنیای بیمار اینان
همهی دنیایمان بودن با هم بود، دیگر هیچ به دنیا نداشتیم جز با هم بودنمان، این شد که دنیا در درون ما پیش رفت و بالغ شد، اینبار نه پستان داشتن و نه عورتش خونین بود اینبار فراتر از این دنیای آلت پرستان بود به مهر بالغ شد به دوست داشتن و عشق بالغ شد هر بار در رؤیایی تازه سر برآورد و به میان قلبهایمان ریشه کرد
او دست به موهایم برد و آرام با دستانش موها را نوازش کرد،
گفت چه زیبا است
من دست بر دستانش بردم و آرام دستانش را به دست فشردم و گفتم:
چه زیبا است
آری همهی جانمان زیبا بود، نه کثیف بود و نه هرزه، آن روز که به لبانش رنگ جادو کشید گفتم با این رنگ لبانت زیباتر از پیش است، چهرهی سرخ گونش آرام به سخن آمد که عطر تن تو هم زیبا است و مرا به دنیای زیباییها میکشاند،
هر بار دست در دستان هم نگاه به چشمان هم هر چیز را که از دنیایمان ربودند تصویر کردیم و با هم ساختیم اما زمانی نگذشت که آلت پرستان فهمیدند و نگاه بر دستهای در آغوش هم به زیر نیمکت دوختند، مدرسه بار دیگر جهنم شد
آتش به پا کردند تا هرزگان را در آن بسوزانند، آمدند و گفتند اینان هرزهاند، اینان دستها را به آغوش میکشند، اینان میخواهند به آلت هم دست برند، پستانهای هم را بفشارند،
اما آلتپرستان به هر چه باور داشتید اینان نبود هیچ از اینان به دل ما جای نداشت ما از شرم در اندام ماندهمان رها شدیم، دنیا را چیزی فراتر از آلت و عورت تصویر کردیم،
به هر چه باورتان بود چیزی فرای این دیوانگیها خواستیم، اندام رنجورمان پیش آمد تا بگوید ما شی برای ابراز هرزگی نیستیم، ما آمده تا مهر بیاموزیم، ما آمده تا مهر ارزانی کنیم، اما دریغ و افسوس که دنیا، دنیای آلتپرستان بود و همه چیز را به پستانهای بزرگ شده و آلتهای خونین دیدند و دستهای زیر نیمکت ما را به آلت یکدیگر تصویر کردند
نفس قدری آرام بمان و دیگر نیا که تاب ماندنم نیست، کاش تو هم آرام میماندی و ذرهای به شرم اینان که همهی جان را سوزاندهاند میسوختی و خاموش میشدی که نبودنت برای چندی پایان دنیای ما است
ای کاش آرام میشدی تا ما هم برای ثانیهای آرام شویم، اما تو آمدی و با آمدن و رفتنت باز جهان ادامه یافت، باز آمدند و ما را به هر چه در ذهن آفریده بودند متهم کردند، هزاری محاکمهها برپا شد، این دو دختر مایهی ننگ و بیعفتی جامعهاند، اینان عرش خداوند را به لرزه در میآورند، هر کس داستانی به ادامهاش ساخت،
یکی گفت آنان را در آغوش هم دیده است،
یکی گفت آن دو هم را بوسه کردند،
یکی گفت آنان دستهای هم را فشردند اما هیچ کس نگفت که آنان به هم عشق ورزیدند و محبت کردند همه چیز باز عورت و آلت شد، همه چیز باز به حصر همینان در آمد و هزاری از محبوب خاتونها بودند که ما را هرزه بخوانند
به صورتمان کوفتند، ما را هرزه خطاب کردند، باز با دنیای تیره و تارشان دنیایمان را تیره و تار کردند و باز به نجاست واماندیم
داستان فشردن دستهایمان به همه جا کشیده شد، محبوب خاتون از آن شنید، خانه را باز جهنم کرد، ما را سوزاند باز به خود لعن فرستاد که این مجازات کدامین گناه او است، داشتن من جزای چه کردهی او در دنیا است، باز از داشتن من احساس شرم کرد، باز از خدا خواست که مرا سنگ کند، کاش به جایم سنگ زاییده بود و باز ادامه داشت
راستی با تو چه کردند تو را چگونه عذابی دادند، با دستهای آرامت چه کردند که به من عشق ارزانی داد، دستهایم آرام برایت دلتنگی کرد، باز هم آغوش گرم تو را خواست، من آغوشت را خواستم فراتر از آلت و عورت میدانم که نمیفهمید، آخر دنیایتان هیچ فراتر از آلت نداده است، هر چه بود از صدقه سری همان آلت است، اما مهر هم به جهان زنده است، اما مهر هم بخشی از دنیای ما است، هر چند که آلت پرستان همهاش را به خاک سپردهاند و ما نجس خوانده شدیم
کلاسهایمان از هم جدا شد، فراتر از آن مدرسهمان هم دور و دورتر شد، دگر نگذاشتند تا یکدیگر را ببینیم و یکدیگر را به آغوش بکشیم اگر حال بودی تمام جانم برایت اشک میریخت باز لابه میکرد باز ناله سر میداد و به آغوشت مینشست باز میگفت که در این روزگار چه با او کردند و چه بر او خواندند و اندام تو آرام او را در آغوش میکشید و از مهر برایش میگفت اما نگذاشتند تا ذرهای مهر به دنیایمان باقی بماند که همهچیز خلاصه در آلت و عورت بود
باز هم مدرسه ادامه داشت، حتی به دانشگاه هم رسیدیم، باز ادامه پیدا کرد و باز آمدند و هزاری خواندند، باز همه چیز در آلت و عورت خلاصه شد، باز آمدند و از اندامهای ننگین و شرمآورمان گفتند، باز همه را شنیدیم، باز به کلاسها بودند بسیاری که از بزرگی حجاب گفتند، باز آمدند و برایمان تصویرهای بسیار از حجاب و این مروارید در صدف کردند
باز هم دنیای پر از شهوتشان ادامه داشت، باز همه چیز بدون عشق و مهر خلاصه در عورتها ادامه داشت، ساعتهای بسیار بسیاری نشستند و برایمان خواندند، یکبار مردی با عمامهای به سر همان داستانها را گفت که زنی با هیکلی درشت گفته بود، یکبار زنی با چادری آراسته و زیبنده همان داستانهایی را گفت که خاله عاقله گفته بود و هر بار به گفتنها همه را محبوب خاتون دیدم، همه محبوب خاتون بودند، هر کدام به تمثیلی یکی لمس میکرد تن را، یکی از درد دنیا میگفت، یکی از هرزگی سخن راند، یکی از شرم انداممان، یکی پستانهایم را فشرد، یکی و یکی و یکی و همه محبوب بودند، همه خاتون بودند، همه شهوت بودند و همه آلت بودند
باز هم میآمدند و باز هم ادامه میدادند و هر بار ادامه مییافت، آن قدر گفتند و صرف کردند که همهی دنیا آلت شد همهی دنیا عورت شد و همهی دنیا به پاکی و هرزگی غرق ماند و هیچ دیگر از جهان نماند و باز خواستم تنها باشم، باز خواستم به میان همان اتاق لانه کنم، باز خواستم در میان همان اتاق مدفون شوم تا هیچ از دنیای اینان نشنوم و از دنیایشان دور شوم
اما محبوب خاتون تو همه جا هستی یکی از تو در خانه است و هزاری از تو در خیابانها
اگر روزی به هر دردسری از خانه بیرون رفتم مثلاً اگر برای لحظهای روسری از سرم افتاد هستند محبوبان بیشمار که داد از هرزگی سر دهند باز میآیند و برایم میگویند، باز هستند محبوبانی که نگاه بر آلت و عورت کنند، به پستانها چشم بدوزند و باز به کلاس و دانشگاه هستند محبوبانی که برایم آن قدر از زشتی و هرزگی و نجاسات و کراهات بگویند که دیوانه شوم باز به اتاق بیایم و باز محبوب بگوید دختر هرزه خود را میآلاید، به حمام میرود به خود عطر میزند
نفس کمی آرامتر بیا و ذرهای آرام باش که نفس از من ربودهاند، بخواب آرام باش شاید به خواب دست از سرت برداشتند و ذرهای دنیا را دورتر از این آلت و عورت دیدند، بخواب که شاید تنها به خواب توانستی از دنیای اینان دور شوی، شاید توانستی به خواب رؤیایی دور از این دنیا ببینی و به بیداری آن رؤیا را ساختی پس نفس آرام باش تا ذرهای آرام شوم
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.