از روزهای دور، از زمانی که توانستم به جهان پیرامون خویش نگاه کنم و جان و جهانم را بشناسم با دیدن دنیای پیرامون خود و مظالم بیشمار در دنیا همواره در این فکر بودم تا طریقتی جویم و جهان را از نشر این ظلمها رهایی دهم، از همان روزها بود که مشکلات شخصی برایم بیارزش شد و هر چیز که مرتبط با خودم بود را به قبرستان دل دفن کردم، بیشتر از پیش به فکر جهان بودم، مشکلات را میدیدم و لمس میکردم و خود را در مقابل همهی آنان مسئول میدیدم،
مثل همان روزهای کودکی، آن روزی که باران سختی میبارید، وقتی از مدرسه به خانه میآمدم و در آن باران شدید به سرعت میدویدم، آنگاه که چشمم در گوشهای به پرندهای افتاد که در میان این سیلاب و باران شدید اسیر شده بود، او را در آغوش گرفتم و به خانه بردم و خودم را در برابر او مسئول دیدم، در برابر تمام کارهایش، در برابر غذا خوردن و تشنه شدنش،
آن روز بزرگترین هدف زندگی را در نجات دادن او میدیدم، لذتبخش بود روزی که سر حال شد و در روزی آفتابی به آسمان رهایی پر کشید و رفت،
وقتی که چند سال بعد دنیا را دیدم باز هم همان احساس وجودم را پر کرده بود و باز نسبت به جهان پیرامونم احساس مسئولیت میکردم، در برابر تمام حیوانات خودم را مسئول میدیدم، در برابر کودکانی که در زحمت و فقر زندهاند، در برابر خواهرانم که درد کشیده بودند و عفت و پاکیشان به یغما رفته بود، به جانشان مینگریستم، در برابر آینه به خویشتن و جهان پیرامون فریاد میزدم و از انسان بودن خویش شرم میکردم، خجالت میکشیدم و فریاد برائت سر میدادم، اما چیزی از دردهای من و آنان کم نمیشد،
باید کاری میکردم احساس مسئولیت را به طریقتی درست میرساندم که در آن به وظایفم عمل کنم،
کارهای زیادی باید کرد، باید به دستان کودکی که در حال پاک کردن شیشههای اتومبیل در میان برف و باران است بوسه زد، باید او را در آغوش کشید و به طول تمام عمر اشک ریخت و فغان کرد و جای پدر و مادر نداشته را پر کرد و زندگی را ارزانی آن طفل بیگناه داد،
باید که به سیل حیوانات بیپناه امان داد و آنان را دریافت، بر آنان زندگی ارزانی داد از وجود خویش صرف کرد تا دیگر حیوانی در بدبختی و مصیبت جان ندهد و زجر نبیند، سر از تن جدا نشود و در چنگال زور پرستان و دیو رویان اسیر نماند،
باید تمام خواهران دردمند را به آغوش کشید برایشان نجوا کرد که معنای پاکی با وجود آنان معنا میشود، باید در کنار دردمندان بود و با هر نفس از زندگی به جان آنان زندگی بخشید، باید در کنار اشکهای پدری دردمند و بیبضاعت که در درد نداری و از بین رفتن فرزندش اشک میریزد خون گریه کرد باید همهی زندگی را خرج سلامت او و فرزندش کرد، باید هزاران هزار کار بیشمار برای همهی مظلومان جهان انجام داد.
لیکن مگر من چند نفر بودم، چند نفر را میتوانستم همراهی کنم، این مسئولیت اینگونه از دوشم کنار نمیرفت و این طناب شرم هنوز هم بر گلویم سنگینی میکرد و زندگی را برایم سخت کرده بود، باید که راهی میجستم تا وظیفهای که تمام حیوانات، انسانهای مظلوم و جهان پیرامونم بر دوشم نهاده بود را به سر منزل مقصود برسانم و سر آخر آن طریقت را جستم،
راه بیداریِ انسانها، راه فریادی که در عوض خود هزاران چون خود بسازم و جهان را دست در دست همراهانم دوباره، با هم و در کنار هم بسازیم.
این آرمان مقدس و والای زندگیام شد و همهی وجودم در گروی این هدف پاک ماند و به طول تمام سالهای زندگیام به طول تمام ثانیههایی که پس از آن در زندگیام گذشت خودم را برای عملی کردن اهدافم هزینه کردم، تلاش کردم و این آرمان مقدس در برابرم بود،
حال میتوانستم نه از انسان بودن تبری که انسانی از نو بنا دارم که جهان به بودنش افتخار کند، دوباره از نو همه سرآغاز شویم و به تمام خواستههای بزرگ و کوچمان برسیم.
وجودم در گروی این هدف بود، هست و تا زندهام خواهد بود و به طول تمام عمر خواستم تا آن را پیش ببرم، بخش مهم و بزرگی از آن بشارتهایم بود، نوشتهها و آرمانهایم که به طول تمام این سالها نوشتم و عمر در این هدف مقدس صرف کردم اما چالش تازهای که در برابرم بود، نشر و در میان گذاشتن آن با دیگر انسانها و همراه کردن آنها در این راه مقدس بود،
به واقع این بخش هم اهمیت بسیاری داشت، اینجا به بار نشستن تمام تلاشهایم خواهد بود، برایش فکر کردم و راه جستم که به واقع بزرگترین هدفم این که به بهترین نحو باورهایم را در جهان نشر دهم و بتوانم به درستی آن را با همگان در میان بگذارم، باور قلبی و اعتقادم این است که تغییرها را باید از کشوری که در آن زاده شدهام آغاز کنم و این تغییر سرآغاز و بسط آن به جهان خواهد بود، هر چند که برایم تفاوتی میان انسانهای جهان نبوده و آمادهام تا برای پیشبرد و ساخت آرمانهایم در هر جای جهان قدم بگذارم، اما باز هم معتقدم که مردم ایران مستحق رسیدن به آزادی، این گوهر والا هستند و منی که در ایران بال و پر گرفتهام نخستین ره در برابرم این خاک است و باید که باورهایم را با مردم سرزمین خویش در میان بگذارم، اما به مساوات این راه، مهمترین اصل برایم آن است که باورهایم به درستی میان انسانها نشر داده شود و همگان صدای فریادهایم را بشنوند،
از این رو بود که تصمیم گرفتم از خاک ایران خارج شوم، یعنی اکنون که این را مینویسم، تصمیم گرفتهام برای نشر باورهایم از ایران خارج شوم و بتوانم به درستی در ابتدا این باورها را با انسانها در میان بگذارم، این چالشی بود که به طول سالها با آن درگیر بودم، ماندن در ایران و نشر باورها و یا…
این چالش هر روز و هر شب همراهم بود، به آن فکر میکردم و برای جستن طریقت مناسب زمان بسیار صرف کردم و حال به این نتیجه رسیدهام که باید باورهایم را خارج از ایران در جایی دور و نزدیک به ایران نشر دهم تا بتوانم برای بسط و برپایی این طریقت پاک تلاش کنم، به سرعت صدایم بریده نشود و سرم زیر آب نرود و طریقتم را نابود نکنند و به راستی که حقیقت در جهان باقی خواهد ماند اگر به درستی آن را با دیگران در میان بگذاری و در آن جایگاه است که مسیر خود را پیدا خواهد کرد.
به طول تمام عمرم تمام هدفم رسیدن به این آرمان والا و بسط رهایی در جهان و میان جانداران است و امروز مهمترین بخش این است که به درستی بتوانم با انسانها ارتباط برقرار کرده و طریقتم را به آنان بشناسانم، از همان روزهای نخست این باور در برابرم بود که باید کاری پیشه کنم تا به سرانجام رسد، از این رو بود که در طول تمام عمر، حاضر نشدم بخشی از باورهایم را نشر دهم، زیرا هدفم این بود تا این طریقت را به سرمنزل مقصود برسانم و وقتی آن را به گوش جهانیان رساندم دیگر نگران از این نباشم که اگر سرم زیر آب رفت باورهایم نیمهکاره میماند و هر کس میتواند آنها را تغییر و مسیر راستینش را برهم زند و این فکرها بود که در ادامه مرا به این راه رساند که برای در میان گذاشتن باورهایم باید که از بهترین راه استفاده کنم و خود در جهت پیشبردش تلاش کنم،
در تمام این مدت جانم در گروی باورهایم بود و هیچگاه از مرگ هراسی نداشتم که هیچ در این دنیا والاتر از مردن به راه هدف نیست و همیشه جان به کف آمادهام تا زندگیام را در راه باورهایم هزینه کنم، من به این باور مقدس ایمان دارم و در راه اهدافم تا آخرین قطرهی خون خواهم جنگید و جانم را در این راه پاک هدیه خواهم داد، در طول تمام زندگیام، ایران سرزمین مادریام و یا هر ملت و کشوری در جهان که به وجودم برای پیشبرد این باور مقدس نیازمند باشد حاضرم در رکاب این راه جاودان، آزادی، بجنگم و بمانم و با تمام وجود حاضرم که با خونم این مسیر را سنگفرش و با جانم خشتهای این بنای پاک را بسازم،
جانم در گروی آزادی و باورهایم بوده و تا زندهام خواهد بود،
به امید رهایی جهان که در همین نزدیکی و به عزم و تلاشهای ما میسر است.