جهان آرمانی

ایمان‌های جدید: دموکراسی، کمونیسم، و سرمایه‌داری — چه خداهایی را ما امروز پرستش می‌کنیم؟

-

در یک فضای عمومی پر از نورهای LED، مردمی در حال تماشای صفحات نمایش بودند. هر صفحه، یک خدای جدید را نمایش می‌داد: یکی با شعار «رأی شما، قدرت شما»؛ دیگری با لوگوی یک همبرگر و عبارت «بازدهی سرمایه، زندگی شما»؛ و سومی با نماد یک دست که دو نفر را به هم متصل می‌کرد و نوشته بود: «برابری، عدالت، اشتراک». هر کسی، به یکی از این تصاویر نگاه می‌کرد و با چشمانی بسته، لبخندی می‌زد. آنها معتقد بودند که این خدایان، پاسخ تمام سؤالاتشان را دارند. آنها نمی‌دانستند که این خدایان، فقط نسخه‌های جدیدی از آنچه در تاریخ، در معابد سنگی و نقوش حجاری شده بودند. امروز، خداوند، دیگر در آسمان نیست — بلکه در الگوریتم‌ها، در قوانین اقتصادی، و در مقالات رسانه‌ای زندگی می‌کند.

خدایان قدیمی و خدایان جدید: تکرار یک الگو

در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با ظرافتی فلسفی می‌گوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها دربارهٔ خدایان باستانی نیست — بلکه دربارهٔ هر نظامی است که قدرت را تقسیم می‌کند. و امروز، ما دوباره شرک می‌کنیم — فقط خدایانمان را عوض کرده‌ایم.

در مصر باستان، خدایانی مانند رع (خورشید)، ایزیس (عشق و زیبایی)، و سِت (خرابی) وجود داشتند. هر کدام بر یک جنبه از زندگی حکومت می‌کردند. انسان‌ها برای باران، به خدای باران می‌پرستیدند؛ برای پیروزی، به خدای جنگ؛ برای ثروت، به خدای بازرگانی. این شرک، یک ترفند بود: اگر مشکلی بوجود می‌آمد، می‌توانستی گویی: «این خطا، خدای باران نبود، خدای عدالت بود.»

امروز، همین الگو تکرار شده است — فقط نام خدایان عوض شده است. دموکراسی، کمونیسم، و سرمایه‌داری — هر کدام، یک خدای جدید هستند. هر کدام، یک قدرت خاص دارند. هر کدام، یک مجموعهٔ طقوس، اساطیر، و کتاب‌های مقدس خود را دارند. و هر کدام، یک دشمن اصلی را تعریف می‌کنند — که همان «شرک» است.

دموکراسی: خدای رأی

دموکراسی، خدایی است که برای اولین بار در تاریخ، قدرت را به مردم واگذار می‌کند. او می‌گوید: «تو، رأی می‌دهی. تو، حاکم هستی.» این خدا، در معبدی به نام «انتخابات» پرستیده می‌شود. طقوسش، رای دادن است. کتاب مقدسش، قانون اساسی است. کشیشانش، سیاستمداران و روزنامه‌نگاران هستند.

اما دموکراسی، چطور عمل می‌کند؟

وقتی فقر وجود دارد، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه انتخابات بعدی است.» وقتی رسانه‌ها دروغ می‌گویند، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه رای‌دهندگان بی‌سوادند.» وقتی نابرابری افزایش می‌یابد، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه بازار آزاد است.»

دموکراسی، مثل خدایان باستانی، قدرت خود را تقسیم می‌کند. او اجازه نمی‌دهد که کسی به این سؤال بپرسد: «آیا من واقعاً حاکم هستم؟» یا «آیا این رأی، واقعاً تغییری ایجاد می‌کند؟» چرا؟ چون اگر این سؤال پرسیده شود، خدای رأی — که بر پایهٔ تسلیم بنا شده — شکست می‌خورد.

نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» می‌گوید: «اگر در بازه‌های عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی می‌توانید ایمان بیارید.» دموکراسی، دقیقاً همین کار را می‌کند: ما را متقاعد می‌کند که با رأی دادن، همه چیز حل شده است — و بنابراین، دیگر نیازی به فکر کردن نیست.

کمونیسم: خدای برابری

کمونیسم، خدایی است که می‌گوید: «همه برابرند. همه دارایی‌ها مشترکند. هیچ کس نباید غنی باشد و هیچ کس نباید فقیر.» او در معبدی به نام «انقلاب» پرستیده می‌شود. طقوسش، تجمع در خیابان و سرنگونی ساختارهای ثروت است. کتاب مقدسش، «منیفست کمونیست» است. کشیشانش، انقلابیون و فیلسوفان مارکسیست هستند.

اما کمونیسم، چطور عمل می‌کند؟

وقتی فساد وجود دارد، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه بوروکراسی است.» وقتی ارادهٔ مردم نادیده گرفته می‌شود، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه نفوذ امپریالیسم است.» وقتی مردم تنهایی می‌کنند، می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه فرهنگ سرمایه‌داری است.»

کمونیسم، مثل دموکراسی، خودش را به عنوان یک خدای واحد معرفی می‌کند — اما در عمل، قدرت را به یک «حکومت مرکزی» واگذار می‌کند. و این حکومت، دیگر نه یک نمایندهٔ مردم، بلکه یک خدای جدید است — خدایی که از روی «نظریه»، ارزش‌ها و حقیقت را تعریف می‌کند.

نیما شهسواری در «پروسه انسان» می‌نویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود می‌بلعید و نگاه را به خود می‌خواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.»

این زنان، کمونیسم را زیر لب می‌خواندند — نه به عنوان یک ایدئولوژی، بلکه به عنوان یک وردهٔ نجات. آنها می‌خواستند بگویند: «ما برابریم.» اما نمی‌خواستند بپرسند: «چه کسی این برابری را تعریف کرده؟»

سرمایه‌داری: خدای بازار

سرمایه‌داری، خدایی است که می‌گوید: «هر چه بیشتر تولید کنی، بیشتر زندگی می‌کنی. هر چه بیشتر مصرف کنی، بیشتر ارزش داری.» او در معبدی به نام «اقتصاد» پرستیده می‌شود. طقوسش، خرید و فروش است. کتاب مقدسش، «نظریهٔ اقتصاد کلان» است. کشیشانش، بانک‌ها، شرکت‌های فناوری، و تحلیلگران بازار هستند.

سرمایه‌داری، شکل نهایی شرک است — چون همه چیز را به خدایی تبدیل می‌کند. نه تنها ثروت، بلکه زمان، روابط، عشق، و حتی احساسات. شما از خدای بازار می‌پرستید — وقتی یک لباس خریداری می‌کنید تا هویت خود را نشان دهید. وقتی یک دستگاه جدید می‌خرید تا «به‌روز» باشید. وقتی یک دوست را دنبال می‌کنید تا «شبکهٔ اجتماعی» شما پر شود.

سرمایه‌داری، همه چیز را به کالا تبدیل می‌کند — و هر کالا، یک خدای کوچک است. هر اپلیکیشن، یک خدای کوچک است. هر نظر، یک خدای کوچک است. هر لایک، یک نذر است.

نیما شهسواری در «Soucre.docx» می‌گوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» امروز، ما هزاران خدای کوچک داریم — هر کدام، یک تکه از قدرت را در اختیار دارد — و هیچ کدام، نمی‌تواند به سوال بنیادین جواب دهد: «چرا من در این سیستم هستم؟»

وحدانیت: خدایی که همه را در بر می‌گیرد

حالا که خدایان جدید را دیدیم — دموکراسی، کمونیسم، سرمایه‌داری — باید به سؤال اصلی بپردازیم: آیا این خدایان، واقعاً متفاوت هستند؟ یا همهٔ آنها، فقط نسخه‌های مختلفی از یک خدای واحد هستند؟

نیما شهسواری در کتاب صوتی می‌گوید: «وحدانیت، یک تکلیف است — نه یک باور.»

وحدانیت، نه یک اعتقاد به خدایی واحد — بلکه یک پذیرش مسئولیت است. اگر خدایی واحد وجود دارد، آنگاه همهٔ نابرابری‌ها، همهٔ ستم‌ها، همهٔ جنگ‌ها، همهٔ فاجعه‌های محیطی — از او ناشی می‌شوند. و اگر از او ناشی می‌شوند، آنگاه ما — به عنوان موجودی که او را می‌شناسد — مسئولیتشان را داریم.

اما دموکراسی، کمونیسم، و سرمایه‌داری — همهٔ آنها، مسئولیت را پخش می‌کنند:

  • دموکراسی می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه مردم بی‌سوادند.»
  • کمونیسم می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه امپریالیسم است.»
  • سرمایه‌داری می‌گوید: «این مشکل، نه من است — بلکه رفتار افراد است.»

همهٔ آنها، یک خدای واحد را نمی‌پذیرند — چون اگر یک خدای واحد را بپذیرند، باید بپذیرند که ما، بخشی از این خداییم.

شرک مدرن: تفکیک‌های دیجیتال

در جهان دیجیتال، شرک به شکلی جدید ظاهر شده است. امروزه، ما خدایان را در الگوریتم‌هایمان می‌سازیم. یک خدای رسانه، یک خدای مالی، یک خدای اجتماعی، یک خدای اخلاقی. هر کدام، مسئولیتی خاص دارند. خدای رسانه، احساسات را مدیریت می‌کند. خدای مالی، ارزش را تعیین می‌کند. خدای اجتماعی، هویت را تعریف می‌کند. خدای اخلاقی، درستی و نادرستی را تعیین می‌کند.

وقتی شما احساس ناامیدی می‌کنید، می‌گویید: «رسانه‌ها دروغ می‌گویند.» وقتی شما فقر دارید، می‌گویید: «اقتصاد ناکارآمد است.» وقتی شما احساس تنهایی می‌کنید، می‌گویید: «شبکه‌های اجتماعی مرا از خود دور کرده‌اند.»

اما هیچ‌کدام از این خدایان، نمی‌توانند به سوال بنیادین جواب دهند: «چرا من، این سیستم را تأیید کرده‌ام؟»

وحدانیت، این سؤال را مطرح می‌کند: «چرا من، این خدایان را ساخته‌ام؟»

ایمان بدون خدای واحد: بی‌معنایی

نیما شهسواری در «Soucre.docx» می‌گوید: «اگر در بازه‌های عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی می‌توانید ایمان بیارید.»

امروزه، ما ایمان داریم — اما بدون خدای واحد. ما به دموکراسی ایمان داریم — اما نمی‌خواهیم بفهمیم که این دموکراسی، چطور از خودش برای حفظ ثروت استفاده می‌کند. ما به کمونیسم ایمان داریم — اما نمی‌خواهیم بفهمیم که چطور این کمونیسم، یک دیکتاتوری جدید را تولید می‌کند. ما به سرمایه‌داری ایمان داریم — اما نمی‌خواهیم بفهمیم که چطور این سرمایه‌داری، انسان را به کالا تبدیل می‌کند.

این، همان شرک است. شرکی که نه در معابد سنگی، بلکه در الگوریتم‌ها، در نظریه‌های اقتصادی، و در خطوط رسانه‌ای زندگی می‌کند.

ما ایمان داریم — اما ایمان بی‌مرکز. ایمانی که هیچ کدام از خدایانش نمی‌تواند به سؤال بنیادین جواب دهد. ایمانی که هیچ کدام از خدایانش نمی‌تواند بگوید: «من مسئولم.»

و این، دقیقاً همان چیزی است که نظام‌های قدرت می‌خواهند.

وحدانیت: راهی به سمت ایمان واقعی

وحدانیت، نه یک ایمان به خدایی واحد است — بلکه یک اعتراف به مسئولیت است. اگر شما ایمان دارید — به دموکراسی، به کمونیسم، به سرمایه‌داری — باید بپرسید: «آیا این ایمان، مسئولیت را پخش می‌کند — یا می‌پذیرد؟»

اگر ایمان شما، مسئولیت را پخش می‌کند — آنگاه شما، در شرک هستید.

اگر ایمان شما، مسئولیت را می‌پذیرد — آنگاه شما، در وحدانیت هستید.

وحدانیت، نه یک باور است — بلکه یک عمل است. عملی که می‌گوید: «من، این سیستم را تأیید کرده‌ام. من، این خدایان را ساخته‌ام. من، این ستم را تکرار کرده‌ام.»

این، ترسناک‌ترین کاری است که انسان می‌تواند انجام دهد — چون اگر شما این را بپذیرید، دیگر نمی‌توانید به دیگران گویید: «این مشکل، از آنها بود.»

نیما شهسواری در «پروسه انسان» می‌نویسد: «جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست.» این جمله، نه تنها دربارهٔ بدن فیزیکی است — بلکه دربارهٔ ذهن است. وقتی شما ایمان خود را بدون شک می‌پذیرید، ذهن شما دیگر متعلق به خود نیست. ذهن شما، متعلق به تصورات دیگران است. ذهن شما، متعلق به اسکریپت‌هایی است که برای شما نوشته شده.

وحدانیت، این اسکریپت‌ها را می‌شکند. وحدانیت، این تاریکی را می‌سوزاند. وحدانیت، این دیوانگی را به شکست می‌کند — نه با خشونت، بلکه با شک.

نتیجه: شرک، نه یک گناه، بلکه یک نقص

شرک، یک گناه نیست — بلکه یک نقص انسانی است. یک نقصی که در هر فرهنگ، در هر تمدن، در هر انسان، وجود دارد. ما می‌خواهیم مسئولیت را پخش کنیم. می‌خواهیم بگوییم: «این نه من بودم.»

وحدانیت، این توقع را دارد که بگوییم: «این من بودم.»

چه کسی می‌تواند این را بگوید؟

تنها کسی که شک کرده است. تنها کسی که ایمانش را به چالش کشیده است. تنها کسی که خدایانش را، نه به عنوان نجات‌دهنده، بلکه به عنوان ساختهٔ خودش، می‌پذیرد.

نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» می‌گوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور می‌تواند وارد شود.»

وحدانیت، تنها در آنجا زنده می‌ماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.

اگر می‌خواهید وحدانیت را بفهمید، شک کنید.

نه به خدایان — بلکه به خدایی که فکر می‌کنید می‌شناسید.

چون وحدانیت، فقط در آنجا زنده می‌ماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.

پادکست: دلایل شکست جنبش‌ها — تحلیل علمی و فلسفی

صفحهٔ اصلی جهان آرمانی

کتاب‌های جهان آرمانی

اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز می‌گوید «دموکراسی بهترین سیستم است» یا «کمونیسم باید برگردد» یا «اقتصاد بازار، تنها راه است» به اشتراک بگذارید. چون وحدانیت، تنها در آنجا زنده می‌ماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.