جسم به عنوان زمینهی حکومت: پروژه انسان و تبدیل بدن به ابزار
در یک مرکز تحقیقاتی مخفی، نگهبانان در حال بررسی دادههای زنده یک فرد بودند. صفحات نمایش، هر تنفس، هر ضربان قلب، هر حرکت عضلانی، هر سطح کورتیزول و آدرنالین را به صورت نمودارهای رنگی نمایش میدادند. یکی از دانشمندان با خوشحالی گفت: «درجهٔ انعطافپذیری عضلانی او در ۹۲٪ است. این یک الگوی ایدهآل برای خط تولید جدید است.» اما در چشمهای آن فرد — یک معلم دبیرستان — نه تحسین، نه شگفتی، بلکه یک خاموشی ترسناک بود. چرا؟ چون او متوجه شده بود: بدنش دیگر متعلق به خودش نبود. بدنش، یک ابزار بود. یک ابزاری که بهترین عملکرد را در قالب یک الگوی صنعتی داشت. و او، این الگو را نمیتوانست تغییر دهد. چون تغییر دادن، معنایش از بین بردن بود.
تنفس به عنوان داده: تبدیل وجود به تولید
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با ظرافتی فلسفی میگوید: «در جهانی که زایش از یک حقیقت زیستی به ابزاری برای قدرت تبدیل شده، جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست.» این جمله، یک بیانیهٔ انقلابی است — نه تنها دربارهٔ بدن، بلکه دربارهٔ هویت. وقتی بدن انسان دیگر «متعلق به خود» نیست، یعنی هویت انسان دیگر یک موجود آزاد و فکرکننده نیست — بلکه یک واحد تولیدی است.
در گذشته، ستم، بدن را محدود میکرد. زنجیر، زندان، تنبیه — همهٔ اینها، بدن را در فضایی خاص نگه میداشتند. اما در جهان امروز، ستم، بدن را بهینه میکند. نه برای آزادی، بلکه برای کارایی. نه برای زندگی، بلکه برای تولید. نه برای وجود، بلکه برای عملکرد.
چطور؟
با تبدیل هر جنبهٔ زیستی به داده. تنفس، به یک الگوی هواخوری تبدیل شده است. ضربان قلب، به یک شاخص استرس و پایداری. حرکت چشم، به یک نشانهٔ توجه و تمرکز. حتی لبخند، به یک پارامتر رضایت مشتری در سیستمهای تحلیل رفتاری تبدیل شده است. بدن، دیگر یک مجموعهٔ اعضا و اندام نیست — بلکه یک شبکهٔ حسگر است که دادههای خود را به سرورهای متمرکز میفرستد. و این دادهها، در نهایت، تصمیماتی را میسازند که بر روی همان بدن اعمال میشود: ساعت کاری، میزان تحرک، نوع غذا، میزان استراحت، حتی زمان خواب.
پروژه انسان: از زایش تا تولید
نیما شهسواری در کتاب «پروسه انسان»، این تبدیل را با نمادگرایی عمیقی توصیف میکند: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند. زنان پریشان و دیوانه به یکدیگر مینگریستند و با اضطراب بسیار، وردهایی را زیر لب میخواندند.»
این زنان، چه کسانی بودند؟
آنها، نمادهایی از انسانی هستند که بدنشان را از دست داده است. آنها، «صدا را در خود میبلعیدند» — یعنی هر سؤال، هر فکر، هر احساسی که میتوانست آنها را به خود بازگرداند، سرکوب شده بود. آنها، «نگاه را به خود میخواندند» — یعنی دیگر نمیتوانستند خود را ببینند. فقط میتوانستند آنچه که سیستم از آنها میخواست، ببینند. و «وردهایی را زیر لب میخواندند» — یعنی به جای تفکر، به تکرار میپرداختند. تکراری که نه یک اعتقاد، بلکه یک برنامهٔ اجرا بود.
این، دقیقاً همان پروژهای است که امروزه در سراسر جهان اجرا میشود. پروژهای که نه با چکش و زنجیر، بلکه با الگوریتمها، نرمافزارها، و نظریههای مدیریتی اجرا میشود. انسان، از یک موجود زنده، به یک پروژهٔ تولیدی تبدیل شده است. هدف این پروژه، نه زندگی، بلکه کارایی است. هدف، نه آزادی، بلکه قابلیت پیشبینی است. هدف، نه احساس، بلکه برآورده شدن انتظارات است.
کنترل نرم: از تنبیه به بهینهسازی
در سده نوزدهم، کارگران را با شلاق میکشیدند تا کار کنند. در سده بیستم، آنها را با ساعت کاری و حقوق ناکافی تشویق میکردند. امروز، ما آنها را با پاداشهای شخصیسازی شده تشویق میکنیم.
اپلیکیشنهای سلامت، به شما میگویند: «امروز ۱۰,۰۰۰ قدم راه رفتی! این یک روز عالی بود.» یک اپلیکیشن کاری، به شما میگوید: «شما امروز ۳ ساعت بیشتر از میانگین تیم کار کردید. شما امتیاز افزایشی دارید.» یک سیستم ارزیابی روانی، به شما میگوید: «سطح استرس شما بالاست. پیشنهاد میکنیم ۱۵ دقیقه مدیتیشن کنید.»
اینها، نه تنبیه هستند — بلکه بهینهسازی هستند. و این، دقیقاً همان چیزی است که ستم مدرن میخواهد: تسلیم داوطلبانه.
وقتی شما خودتان را تشویق میکنید که بیشتر کار کنید، شما دیگر نیازی به ستمگر ندارید. شما، خودتان، نگهبان بدن خودتان شدهاید. شما، خودتان، ناظم سیستمی هستید که شما را به عنوان یک ابزار میبیند. شما، خودتان، به جای اینکه بپرسید: «من چه میخواهم؟»، میپرسید: «سیستم چه میخواهد؟»
نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.» این جمله، در اینجا، بسیار ترسناک است. چرا؟ چون شما، در این سیستم، خودتان را مجبور میکنید که به این باور ایمان بیاورید: «من باید بیشتر کار کنم. من باید بهتر باشم. من باید بیشتر تولید کنم.»
و این ایمان، نه از بیرون به شما داده میشود — بلکه شما خودتان آن را درون خود تولید میکنید. این، بزرگترین ترفند نظامهای قدرت امروز است: تبدیل شما به یک نگهبان خودتان.
بُعد اخلاقی: بدن، یک ابزار یا یک وجود؟
اگر بدن انسان، یک ابزار است — آنگاه میتوان آن را بهینه کرد، تعمیر کرد، تعویض کرد، یا حتی ریخته و دوباره ریخته شود. اما اگر بدن انسان، یک وجود است — آنگاه یک مقدسیت دارد. یک مقدسیتی که نه توسط قانون، بلکه توسط احترام تعریف میشود.
در جهان امروز، ما این مقدسیت را از دست دادهایم. ما به جای اینکه بپرسیم: «آیا این کار، انسان را از خود دور میکند؟»، میپرسیم: «آیا این کار، کارایی را افزایش میدهد؟»
یک کارگر، که روزی ۱۴ ساعت کار میکند، دیگر یک انسان نیست — او یک منبع انرژی است. یک دانشجو، که برای نمرهٔ بالا، ۱۲ ساعت مطالعه میکند، دیگر یک جستجوگر نیست — او یک واحد تولید دانش است. یک مادر، که برای تأمین مالی خانواده، دو شغل دارد، دیگر یک مادر نیست — او یک منبع کاری است.
در این سیستم، بدن، یک وسیله است — نه یک خانه.
نیما شهسواری در «پروسه انسان» مینویسد: «جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست.» این جمله، نه یک شعر است — بلکه یک اختراع اخلاقی است. چرا؟ چون اگر بدن انسان متعلق به خود نیست، آنگاه هیچ حقی برای او وجود ندارد. هیچ حقی برای استراحت. هیچ حقی برای خواب. هیچ حقی برای شک. هیچ حقی برای عشق. هیچ حقی برای وجود.
زیستسیاست: حکومت بر بدن
این تبدیل، تنها یک فرآیند اقتصادی نیست — بلکه یک فرآیند سیاسی است. فیلیپو فوکو، فیلسوف فرانسوی، این مفهوم را با نام «زیستسیاست» (Biopolitics) توصیف کرد. او میگفت: «قدرت امروزی، دیگر فقط بر سرزمین و مردم حکومت نمیکند — بلکه مستقیماً بر بدنها، زندگیها، و تنفسها حکومت میکند.»
قوانین سلامت، سیاستهای آموزشی، سیستمهای ارزیابی، طراحی شهری، ساختارهای کاری، و حتی معماری ادارهها — همهٔ اینها، یک پروژهٔ زیستسیاسی هستند. هدفشان، ایجاد یک جمعیتی است که خودش را بهینه میکند — بدون نیاز به تنبیه. یک جمعیتی که خودش را کنترل میکند — بدون نیاز به نگهبان.
در این سیستم، شما نه یک شهروند هستید — بلکه یک منبع زیستی هستید. و منابع زیستی، نیازمند مدیریت، بهینهسازی، و پیشبینی هستند. و این دقیقاً همان کاری است که امروزه انجام میشود.
مقاومت: بازگشت به بدن
اما مقاومت، در اینجا، چیست؟
مقاومت، نه نشستن در خیابان است — بلکه نشستن در بدن خود است. مقاومت، نه سخنرانی است — بلکه تنفس عمیق است. مقاومت، نه تجمع است — بلکه خواب کامل است. مقاومت، نه شعار است — بلکه آرامش است.
وقتی شما به جای اینکه بپرسید: «چقدر کار کردم؟»، بپرسید: «چقدر زنده بودم؟» — شما مقاومت میکنید.
وقتی شما به جای اینکه بپرسید: «چقدر موفق بودم؟»، بپرسید: «چقدر خودم بودم؟» — شما مقاومت میکنید.
وقتی شما به جای اینکه بخواهید «بهتر باشید»، بخواهید «باشید» — شما مقاومت میکنید.
نیما شهسواری در کتاب صوتی میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
در اینجا، شک کردن، به معنای شک کردن به این باور است: «من باید بیشتر کار کنم.» شک کردن، به معنای این است که بپرسید: «چرا من باید بیشتر کار کنم؟» «چه کسی این را برای من تصمیم گرفته؟» «آیا این کار، من را به خودم نزدیکتر میکند — یا از خودم دورتر میکند؟»
بازگشت به بدن، بازگشت به وجود است. بازگشت به وجود، بازگشت به انسانیت است.
پرسش و پاسخ: FAQ
آیا تکنولوژی واقعاً باعث تبدیل بدن به ابزار شده است؟
تکنولوژی، تنها یک ابزار است. اما وقتی در دست سیستمهای قدرت قرار میگیرد، به یک ابزار ستم تبدیل میشود. یک ساعت هوشمند، وقتی برای «کارایی» استفاده شود، بدن شما را کنترل میکند. همان ساعت، وقتی برای «آگاهی» استفاده شود، بدن شما را به خود بازمیگرداند. تکنولوژی، بیطرف است — اما قدرت، نه.
آیا این تبدیل، فقط در کشورهای غربی اتفاق میافتد؟
نه. این تبدیل، در تمام جهان اتفاق میافتد — حتی در جاهایی که فکر میکنید «سرکوب» وجود دارد. چرا؟ چون این سیستم، نه با زنجیر، بلکه با امید کار میکند. امید به «بهتر شدن». امید به «پیشرفت». امید به «موفقیت». و این امید، در همهٔ فرهنگها، مورد تأیید است.
آیا میتوان از این سیستم فرار کرد؟
فرار از سیستم، امکانپذیر نیست — اما فرار از ذهنیت آن، امکانپذیر است. شما نمیتوانید از تلفن هوشمند خود فرار کنید — اما میتوانید بپرسید: «چرا این اپلیکیشن را دارم؟» «چه کاری برای من انجام میدهد؟» «آیا این، من را به خودم نزدیک میکند — یا از خودم دور میکند؟» این پرسشها، نخستین قدم فرار هستند.
نتیجهگیری: بدن، آخرین مرز آزادی
در جهانی که همه چیز قابل کنترل شده است — افکار، رسانهها، اقتصاد، سیاست — بدن، آخرین مرز آزادی است.
اگر بدن شما را بتوانند به عنوان یک ابزار کنترل کنند — آنگاه هیچ چیز دیگری از شما باقی نمیماند.
اما اگر بتوانید بدن خود را به عنوان یک وجود، نه یک ابزار، بپذیرید — آنگاه هیچ سیستمی نمیتواند شما را بگیرد.
نیما شهسواری میگوید: «در میان انباری تاریک و نمور… زنانی به دور هم ایستاده بودند.»
آن زنان، دیگر نمیتوانستند بپرسند: «من چه میخواهم؟»
ما، امروز، نمیتوانیم بپرسیم: «من چه میخواهم؟» — چون سیستم، به ما گفته است: «تو باید بخواهی که بیشتر کار کنی.»
اما شما، میتوانید — امروز — به خودتان بگویید: «من، بدنم را دوست دارم.»
من، تنفسم را دوست دارم.»
من، خوابم را دوست دارم.»
من، آرامشم را دوست دارم.»
من، شکم را دوست دارم.»
من، بدنم را متعلق به خودم میدانم.»
و این، نخستین قدم، به سمت آزادی است.
چون اگر بدن شما دیگر متعلق به خود نیست — آنگاه شما، دیگر نیستید.
و اگر شما نیستید — آنگاه جهان، چه کسی را میخواهد؟
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «باید بیشتر کار کنم» به اشتراک بگذارید. چون بدن، آخرین مرز آزادی است — و هر تنفس، یک گام به سمت خودی است.