جهان آرمانی

دغدغه‌های فراموش‌شده: چرا ما از انقلاب‌ها می‌ترسیم؟

-

در یک شهر کوچک، جمعیتی از مردم در خیابان‌های بارانی ایستاده بودند. نشان‌های آن‌ها روشن بود: «آزادی»، «عدالت»، «مساوات». صدای شعارهایشان به آسمان می‌رفت — اما در پشت پنجره‌های ساختمان‌های مجاور، چشمانی می‌دیدند که نگاه نمی‌کردند. دست‌هایی در حال بستن پرده بودند. کسی تلفن زد. یک خبر تلویزیونی راه افتاد: «جمعیت کوچکی ناشناخته، از منافع خارجی حمایت می‌کنند و به هرج و مرج می‌پردازند.» چند روز بعد، خیابان‌ها خالی بودند. نشان‌ها را برداشتند. شعارها را فراموش کردند. و در یکی از کتابخانه‌های شهر، یک دانشجوی دبیرستان، در یک کتاب قدیمی، یک عکس پیدا کرد: مردم همان خیابان‌ها، با همان نشان‌ها، ولی لبخند داشتند. زیر عکس نوشته بود: «۱۹۷۹. اینجا، روزی بود که جهان تغییر کرد.» او کتاب را بست. و گفت: «امروز، ما از خاطرهٔ خود می‌ترسیم.»

انقلاب: نه یک اتفاق، بلکه یک حافظهٔ جمعی

در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با ظرافتی عمیق می‌گوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها دربارهٔ خدا نیست — بلکه دربارهٔ قدرت است. و قدرت، همواره از دو ابزار استفاده می‌کند: ترس و فراموشی. ترس برای توقف حرکت، و فراموشی برای نابود کردن امید.

انقلاب، یک اتفاق تاریخی نیست — بلکه یک حافظهٔ جمعی است. یک حافظه‌ای که انسان‌ها را به خودشان بازمی‌گرداند. وقتی مردم به خیابان می‌آیند، نه فقط برای تغییر قانون — بلکه برای یادآوری اینکه «ما می‌توانیم.» انقلاب، یک یادآوری است: یادآوری اینکه انسان، نه یک ابزار، نه یک رقم در یک آمار — بلکه یک موجود فعال، تصمیم‌گیرنده، و خالق است.

اما این یادآوری، برای نظام‌های قدرت، خطرناک‌ترین چیز است. چرا؟ چون اگر مردم یاد بگیرند که «می‌توانند»، دیگر نیازی به حکومتی ندارند که برایشان «تصمیم بگیرد.»

فراموشی: سلاح بزرگتر از سرکوب

سرکوب، یک عمل فیزیکی است. زنجیر، زندان، تیر، تنبیه — همهٔ آن‌ها، بدن را محدود می‌کنند. اما فراموشی، ذهن را می‌میراند. فراموشی، این است که یک نسل، فراموش کند که پدرانشان روزی در خیابان ایستاده بودند، با چهره‌هایی که نه ترس، بلکه امید داشتند. فراموشی، این است که یک نسل، فراموش کند که چه کسانی برای آزادی جان خود را دادند. فراموشی، این است که یک نسل، فراموش کند که «انقلاب» کلمه‌ای است که معنایش «تولد دوباره» است — نه «خرابی».

نیما شهسواری در «پروسه انسان» می‌نویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود می‌بلعید و نگاه را به خود می‌خواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند. زنان پریشان و دیوانه به یکدیگر می‌نگریستند و با اضطراب بسیار، وردهایی را زیر لب می‌خواندند.»

این زنان، نه به خاطر ترس از تیر، بلکه به خاطر فراموشی دیوانه شده بودند. آن‌ها صدا را در خود می‌بلعیدند — یعنی هر سؤالی که می‌توانست آن‌ها را به گذشته بازگرداند، سرکوب شده بود. آن‌ها نگاه را به خود می‌خواندند — یعنی دیگر نمی‌توانستند خود را ببینند. آن‌ها وردها را زیر لب می‌خواندند — یعنی به جای تفکر، به تکرار می‌پرداختند. تکراری که نه یک اعتقاد، بلکه یک برنامهٔ فراموشی بود.

این، دقیقاً همان چیزی است که امروزه در جهان اتفاق می‌افتد. نه با زنجیر، بلکه با الگوریتم‌ها. نه با تیر، بلکه با خبرهای ۱۵ ثانیه‌ای. نه با سلول، بلکه با اینستاگرام. ما به جای اینکه به گذشته نگاه کنیم، به جلو نگاه می‌کنیم — اما جلویی که برای ما طراحی شده است. جلویی که نه یک آیندهٔ امیدوارکننده، بلکه یک آیندهٔ پیش‌بینی‌شده است.

انقلاب‌ها چرا شکست می‌خورند؟

انقلاب‌ها، معمولاً به دلیل یک دلیل ساده شکست می‌خورند: مردم، بعد از پیروزی، دیگر نمی‌خواهند انقلابی باشند.

در ایران ۱۳۵۷، مردم خیابان‌ها را پر کردند. هر کسی که نشان «الله‌اکبر» داشت، از پشت پنجره نگاه می‌کرد. هر کسی که نشان «آزادی» داشت، می‌خواست خودش را ببیند. اما پس از چند سال، کسی که نشان «الله‌اکبر» داشت، دیگر نمی‌خواست ببیند که چه کسی نشان «آزادی» دارد. و کسی که نشان «آزادی» داشت، دیگر نمی‌خواست ببیند که چه کسی نشان «الله‌اکبر» دارد.

این، یک تبدیل است. تبدیل یک انقلاب به یک آیین. تبدیل یک امید به یک هویت. تبدیل یک جنبش به یک ساختار.

در فرانسه ۱۷۸۹، مردم سلطنت را سرنگون کردند. اما پس از چند سال، ناپلئون را به عنوان امپراتور انتخاب کردند. در روسیه ۱۹۱۷، مردم سلطنت را سرنگون کردند. اما پس از چند سال، یک دیکتاتوری جدید، با نام «اتحاد جماهیر شوروی»، تشکیل شد. در مصر ۲۰۱۱، مردم خیابان‌ها را پر کردند. اما پس از چند سال، یک سرباز دیگر، به مقام رئیس جمهور رسید.

چرا؟

چون انقلاب، نه یک نقطهٔ پایانی است — بلکه یک فرآیند است. و فرآیند، نیازمند مداومت است. و مداومت، نیازمند شک است. شک به ساختارهای جدید. شک به قدرت‌های جدید. شک به ایمان‌های جدید.

اما مردم، بعد از پیروزی، دیگر نمی‌خواهند شک کنند. آن‌ها می‌خواهند بگویند: «ما پیروز شدیم.» و این جمله، آخرین شعار انقلاب است — و اولین شعار تسلیم است.

ترس از انقلاب: ترس از خودمان

ما از انقلاب می‌ترسیم — نه به خاطر ترس از خشونت، بلکه به خاطر ترس از خودمان.

ترس از اینکه: اگر انقلاب شود، ما چه خواهیم کرد؟

آیا ما قادر به ساختن چیزی بهتر هستیم؟

آیا ما قادر به تحمل مسئولیت هستیم؟

آیا ما قادر به شک کردن هستیم؟

آیا ما قادر به این هستیم که، بعد از سرنگونی یک دیکتاتور، نه یک دیکتاتور دیگر بسازیم؟

این سؤالات، ترسناک‌ترین سؤالات هستند. چون جوابشان، نه در تاریخ، بلکه در خودمان است.

ما می‌گوییم: «حکومت بد است.» اما نمی‌گوییم: «ما بخشی از این حکومت هستیم.»

ما می‌گوییم: «این سیستم فاسد است.» اما نمی‌گوییم: «ما هر روز، با انتخاب‌هایمان، این فساد را تقویت می‌کنیم.»

ما می‌گوییم: «انقلاب باید بشه.» اما نمی‌گوییم: «من، باید تغییر کنم.»

نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» می‌گوید: «اگر در بازه‌های عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی می‌توانید ایمان بیارید.»

انقلاب، نه یک ایمان است — بلکه یک عمل عقلانی است. یک عملی که نیازمند شک، تفکر، و مسئولیت‌پذیری است. اما ما، به جای اینکه این عمل را انجام دهیم، به جایگاهی می‌رویم که ایمان بی‌شک دارد: «همه چیز بد است — پس باید همه چیز تغییر کند.»

این، نه یک انقلاب است — بلکه یک انتقام است. و انتقام، هرگز یک آیندهٔ بهتر نمی‌سازد — بلکه یک گذشتهٔ بدتر را تکرار می‌کند.

فراموشی، در اینجا، یک فرآیند تجاری است

در جهان امروز، فراموشی، یک صنعت است. رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی، سیاستمداران، و حتی اپلیکیشن‌های آموزشی — همه، در تلاشند که یادآوری‌های تاریخی را از ذهن جمعی پاک کنند.

چرا؟ چون یادآوری، یک خطر است. یادآوری، یک تهدید است. یادآوری، یک تحریک است.

وقتی یک نوجوان، یک ویدئوی انقلاب ۱۳۵۷ را می‌بیند — و احساس می‌کند که «این‌ها مثل ما هستند» — آنگاه یک تحریک شروع می‌شود. یک تحریک که می‌تواند به یک جنبش تبدیل شود.

بنابراین، این ویدئوها را حذف می‌کنند. یا آن‌ها را تحریف می‌کنند. یا می‌گویند: «این‌ها قدیمی هستند.»

وقتی یک دانشجو، یک کتاب از نیما شهسواری می‌خواند — و می‌فهمد که «جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست» — آنگاه یک تحریک شروع می‌شود. یک تحریک که می‌تواند به یک جنبش تبدیل شود.

بنابراین، این کتاب‌ها را ممنوع می‌کنند. یا می‌گویند: «این‌ها فلسفی هستند.»

فراموشی، یک فرآیند تجاری است. چون هر چه مردم فراموش کنند، هر چه کمتر شک کنند، هر چه کمتر به خودشان بازگردند — هر چه بیشتر، می‌توانند آن‌ها را کنترل کنند.

انقلاب، نه یک اتفاق، بلکه یک عادت

انقلاب، یک اتفاق نیست — بلکه یک عادت است. عادت به شک کردن. عادت به سؤال کردن. عادت به اینکه بگویی: «من نمی‌پذیرم.»

در کتاب «پروسه انسان»، نیما شهسواری می‌نویسد: «در میان انباری تاریک و نمور… زنانی به دور هم ایستاده بودند.»

آن زنان، دیگر نمی‌توانستند بپرسند: «چرا؟»

ما، امروز، دیگر نمی‌توانیم بپرسیم: «چرا؟»

چرا؟ چون ما می‌ترسیم. می‌ترسیم که جواب را ندانیم. می‌ترسیم که جواب را بدانیم. می‌ترسیم که جواب، نیازمند تغییر باشد.

انقلاب، تنها وقتی ممکن است که ما، اولین شعار را بزنیم: «من دیگر نمی‌خواهم فراموش کنم.»

انقلاب، تنها وقتی ممکن است که ما، اولین سؤال را بپرسیم: «چرا من، این را می‌پذیرم؟»

انقلاب، تنها وقتی ممکن است که ما، اولین انتخاب را کنیم: «من، دیگر نمی‌خواهم بی‌مسئولیت باشم.»

پرسش و پاسخ: FAQ

آیا انقلاب‌ها همیشه شکست می‌خورند؟

نه. بعضی انقلاب‌ها، موفق شده‌اند — اما موفقیت آن‌ها، نه در سرنگونی حکومت بود، بلکه در تغییر ذهنیت مردم. انقلاب فرانسه، موفق نبود — اما ایدهٔ «حقوق بشر» را به وجود آورد. انقلاب ایران ۱۳۵۷، موفق نبود — اما ایدهٔ «مردم، می‌توانند تغییر کنند» را به وجود آورد. موفقیت واقعی، در تغییر ذهنیت است — نه در تغییر نام حکومت.

آیا می‌توان بدون انقلاب، تغییر کرد؟

بله — اما تغییر کوچک. تغییر در سطح فردی. تغییر در سطح خانوادگی. تغییر در سطح محلی. اما تغییر در سطح سیستمی، فقط با انقلاب ممکن است — چون سیستم، به خودی خود، تغییر نمی‌کند. سیستم، فقط وقتی تغییر می‌کند که شما، آن را به چالش بکشید.

چرا ما از تاریخ می‌ترسیم؟

چون تاریخ، یادآوری می‌کند که ما می‌توانیم. و این یادآوری، ترسناک است — چون ما، هنوز آمادهٔ مسئولیت نیستیم. ما، هنوز آمادهٔ این نیستیم که بگوییم: «من، می‌توانم تغییر کنم.»

نتیجه‌گیری: ترس، نه از انقلاب، بلکه از خودمان است

ما از انقلاب می‌ترسیم — نه به خاطر ترس از خشونت، بلکه به خاطر ترس از اینکه:

  • آیا ما واقعاً می‌توانیم بهتر باشیم؟
  • آیا ما واقعاً می‌توانیم دیگران را احترام بگذاریم؟
  • آیا ما واقعاً می‌توانیم شک کنیم؟
  • آیا ما واقعاً می‌توانیم، بعد از پیروزی، نه یک دیکتاتور جدید بسازیم — بلکه یک جامعهٔ انسانی بسازیم؟

این سؤالات، ترسناک‌ترین سؤالات هستند — چون جوابشان، نه در تاریخ، بلکه در خودمان است.

انقلاب، تنها وقتی ممکن است که ما، اولین قدم را برداریم: به خاطرهٔ خودمان بازگردیم.

به آن عکس قدیمی که در کتابخانه پیدا کردیم — و لبخند داشت.

به آن شعاری که پدرانمان زدند — و دیگر نمی‌خواهیم فراموشش کنیم.

به آن صدایی که در خیابان‌ها بود — و دیگر نمی‌خواهیم آن را در خود ببلعیم.

نیما شهسواری می‌گوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور می‌تواند وارد شود.»

انقلاب، نه یک شعار است — بلکه یک شک است. شک به این باور که «ما نمی‌توانیم.»

شک به این باور که «دیگران مسئول هستند.»

شک به این باور که «تغییر، غیرممکن است.»

اگر می‌خواهید انقلابی را ببینید — اول، به خودتان بازگردید.

اگر می‌خواهید جهان را تغییر دهید — اول، خودتان را تغییر دهید.

چون انقلاب، نه یک اتفاق خارجی است — بلکه یک تولد داخلی است.

و این تولد، فقط وقتی ممکن است که ما، دیگر نخواهیم فراموش کرد.

پادکست: دلایل شکست جنبش‌ها — تحلیل علمی و فلسفی

صفحهٔ اصلی جهان آرمانی

آرشیو مقالات جهان آرمانی

اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز می‌گوید «انقلاب خطرناک است» به اشتراک بگذارید. چون ترس از انقلاب، ترس از خودمان است — و هر یادآوری، یک گام به سمت آزادی است.