شرک و وحدانیت: چرا قدرت خدا را تقسیم کردیم؟
در یک جنگل از تابلوهای نورانی، هر درخت به عنوان یک خدای متفاوت شناخته میشد. برگهایشان پر بود از نامهایی که صدها سال قبل مردم به آنها اعتقاد داشتند: زئوس، ایندرا، بَلِر، آستارتا، اوروس. هر کدام از این خدایان، قدرتی خاص داشتند — باران، جنگ، ثروت، عشق، مرگ. مردم به هر کدام میپیوستند، نذر میکردند، آتشهایی را برایشان روشن میکردند. اما هیچکدام از آنها، نتوانستند تنهایی، جهان را تفسیر کنند. هیچکدام، نتوانستند بفهمند که چرا باران میبارد، چرا فقر وجود دارد، چرا کودکان میمیرند. پس آنها، یکدیگر را به عنوان تکههایی از یک پازل بزرگتر دیدند — پازلی که خودشان ساخته بودند.
شرک: تقسیم قدرت، تقسیم مسئولیت
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری با شفافیتی فلسفی میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها یک تعریف مذهبی نیست — بلکه یک تشخیص سیاسی-وجودی است. شرک، در اصل، نه فقط چند خدایی بودن است، بلکه تقسیم قدرت است. وقتی ما قدرت خدا را به دهها قسمت تقسیم میکنیم، ما در واقع قدرت را تضعیف میکنیم — و در مقابل، مسئولیت را پراکنده میکنیم.
در نظامهای مشرک باستانی، خدای باران میتوانست باران بیاورد، اما نمیتوانست فقر را برطرف کند. خدای جنگ میتوانست پیروزی بدهد، اما نمیتوانست عدالت را تضمین کند. بنابراین، انسان برای حل هر مشکل، یک خدای جدید میآورد — یک خدای جدید برای هر رنج. این عمل، ظاهراً نشانهٔ غنای معنوی بود، اما در حقیقت، نشانهٔ ترس از پذیرش مسئولیت بود. اگر همه چیز از یک منبع ناشی شود، آنگاه همه چیز از یک مسئولیت ناشی میشود. اما اگر هر مشکل را به یک خدای جداگانه نسبت دهیم، میتوانیم گویی که «این خطا نبوده، خدای دیگری بوده.»
این الگو، در جهان امروز، دقیقاً تکرار شده است — فقط نام خدایان عوض شده است.
خدایان مدرن: دموکراسی، کمونیسم، سرمایهداری
در سده بیستم، شرک به شکلی جدید بازگشت. نه با مجسمههای سنگی، بلکه با ایدئولوژیهای بزرگ. دموکراسی، کمونیسم، سرمایهداری — هر کدام، یک خدای جدید بودند. هر کدام، قدرتی خاص داشتند: دموکراسی قدرت را به رأی مردم واگذار میکرد؛ کمونیسم قدرت را به توزیع منصفانه ثروت اختصاص میداد؛ سرمایهداری قدرت را به رقابت و نوآوری میسپرد.
اما همانطور که در دوران باستان، خدایان متعدد نمیتوانستند به سوالات بنیادین جواب دهند، این ایدئولوژیهای مدرن نیز نتوانستند. دموکراسی در برابر نابرابری مالی شکست خورد. کمونیسم در برابر ستم بوروکراتیک ناامید شد. سرمایهداری در برابر فاجعهٔ محیطی و انزواهای روحی شکست خورد. اما به جای اینکه به دنبال یک منبع واحد قدرت (وحدانیت) بگردیم، ما به دنبال خدای جدیدی گشتیم — یک ایدئولوژی دیگر.
نیما شهسواری در کتاب «پروسه انسان» مینویسد: «جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست.» این جمله، نه تنها دربارهٔ بدن فیزیکی است، بلکه دربارهٔ ذهن انسان است. وقتی ذهن شما را دهها خدای ایدئولوژیک اشغال کردهاند — هر کدام یک راه حل کامل به نظر میرسند — شما دیگر نمیتوانید به یک خدای واحد بپردازید. شما به جای تفکر، به جای شک، به جای جستجو، به تبلیغات وفادار میشوید. شما به جای پرسیدن «چرا؟»، به جای «چطور؟»، به جای «آیا واقعاً این درست است؟»، به جای «چه کسی این را برای من تصمیم گرفته؟»، به سادگی میگویید: «من کمونیست هستم.» یا «من لیبرال هستم.»
این، همان شرک است — فقط با نامهای جدید.
وحدانیت: یک خدای واحد، یک مسئولیت واحد
واحدانیت، در مقابل شرک، یک تهدید است. چرا؟ چون اگر یک خدا وجود داشته باشد — یک منبع واحد قدرت، یک منبع واحد حقیقت — آنگاه همه چیز از او ناشی میشود. همه نابرابریها، همه ستمها، همه فجایع، همه جنگها، همه بیماریها — همه از او ناشی میشوند. و اگر از او ناشی شوند، آنگاه او مسئول است. و اگر او مسئول است، آنگاه ما نمیتوانیم دیگران را سرزنش کنیم. نمیتوانیم به «دیگران» نسبت دهیم که «آنها» باعث شدهاند. نمیتوانیم به «سیستم» یا «نظام» یا «سرمایهداری» یا «دموکراسی» نسبت دهیم — زیرا همهٔ آنها، از یک منبع ناشی میشوند.
این، ترس عمیقترین نوع ایمان است. ترس از مسئولیت. ترس از اینکه بفهمیم: «ما خودمان خدایانمان را ساختهایم — و حالا دیگر نمیتوانیم از خودمان فرار کنیم.»
در ادیان ابراهیمی، وحدانیت، نه یک اصل مذهبی، بلکه یک عمل مقاومتی است. ابراهیم، وقتی که خدایان سنگی را شکست، نه تنها به خدایان قدیمی اعتراف نکرد، بلکه به این نکتهٔ اساسی اشاره کرد: «اگر یک خدا وجود دارد، پس همه چیز از اوست — و هیچ کس دیگری نمیتواند مسئول باشد.»
در اینجا، وحدانیت، نه یک باور، بلکه یک تمرین فکری است. این تمرین میگوید: «همه چیز را به یک منبع نسبت بده. حتی اگر این منبع، خدایی باشد که تو را میترساند.»
تقسیم قدرت = تقویت ستم
در ساختارهای حکومتی، شرک همیشه ستم را تقویت میکند. چرا؟ چون وقتی قدرت تقسیم شده باشد، هیچ کس مسئول نیست. وزیران به رئیس جمهور میگویند: «این تصمیم از سمت دولت محلی بود.» دولت محلی به مردم میگوید: «این قانون از طرف مجلس شورای اسلامی تصویب شده.» مجلس به خدا میگوید: «این از طبقهٔ اولیهٔ فقه شرعی نشأت گرفته.» و خدا، در اینجا — اگر وجود داشته باشد — ساکت است. چون او هم، در سیستم شرک، فقط یکی از خدایان است — خدای اخلاق، یا خدای قانون، یا خدای انتقام.
در جهان امروز، ما همین سیستم را تکرار میکنیم. میگوییم: «اقتصاد بد است، ولی سیاستگذاران خوب هستند.» یا: «دولت فاسد است، ولی مردم خوب هستند.» یا: «رسانهها دروغ میگویند، ولی علم درست است.» هر کدام از این گزارهها، یک خدای جدید را میسازد — و هر کدام، مسئولیت را از یکی به دیگری منتقل میکند. این، همان شرک است — یک سیستم مقدس برای فرار از مسئولیت.
نیما شهسواری در بخش پنجم برنامهٔ «جان در پناه آزادی» میگوید: «شرک مساوی است با برابری.» این جمله، ظاهراً پارادوکسی است. اما اگر دقیق بخوانیم، میفهمیم که منظورش چیست. شرک، با تقسیم قدرت، به ما این فرصت را میدهد که خودمان را برابر با خدایان دیگر بدانیم. ما نمیخواهیم یک خدای بزرگ داشته باشیم — چون آن خدای بزرگ، میخواهد ما را تحت کنترل داشته باشد. ما میخواهیم خدایان کوچکی داشته باشیم — خدایانی که ما میتوانیم به آنها رأی دهیم، به آنها انتخاب کنیم، به آنها توهین کنیم، و در نهایت، به آنها گناه بزنیم. این، برابری نیست. این، فرار از بزرگی است.
وحدانیت: فریادی در تنهایی
وحدانیت، یک فریاد است — نه در یک جمع، بلکه در تنهایی. وقتی شما به خداوند یکی اعتقاد دارید، شما نمیتوانید به دیگران گویید: «این نه من بودم، نه تو، نه ما — بلکه او بود.» شما نمیتوانید به دیگران بگویید: «ما بیگناهیم.» شما نمیتوانید به دیگران بگویید: «این سیستم بود.» چون سیستم، از او ناشی شده است. و اگر او اجازه داده، پس او مسئول است — و شما، به عنوان موجودی که او را میشناسد، نیز مسئول هستید.
این، بزرگترین فشار روحی که انسان میتواند تحمل کند. چرا؟ چون اگر خداوند یکی است، آنگاه همهٔ زشتیها، از او ناشی میشوند — و اگر از او ناشی میشوند، آنگاه شما، در این مسیر، بخشی از آن هستید. شما نمیتوانید خودتان را از این روند خارج کنید. شما نمیتوانید بگویید: «من فقط یک انسان هستم.» چون اگر خداوند یکی است، پس هر انسان، نمایندهٔ اوست — و هر انسان، مسئول است.
این، تحلیل نیما شهسواری است: «وحدانیت، یک تکلیف است — نه یک باور.»
شرک مدرن: تفکیکهای دیجیتال
در جهان دیجیتال، شرک به شکلی جدید ظاهر شده است. امروزه، ما خدایان را در الگوریتمهایمان میسازیم. یک خدای رسانه، یک خدای مالی، یک خدای اجتماعی، یک خدای اخلاقی. هر کدام، مسئولیتی خاص دارند. خدای رسانه، احساسات را مدیریت میکند. خدای مالی، ارزش را تعیین میکند. خدای اجتماعی، هویت را تعریف میکند. خدای اخلاقی، درستی و نادرستی را تعیین میکند.
وقتی شما احساس ناامیدی میکنید، میگویید: «رسانهها دروغ میگویند.» وقتی شما فقر دارید، میگویید: «اقتصاد ناکارآمد است.» وقتی شما احساس تنهایی میکنید، میگویید: «شبکههای اجتماعی مرا از خود دور کردهاند.»
اما هیچکدام از این خدایان، نمیتوانند به سوال بنیادین جواب دهند: «چرا من در این سیستم هستم؟»
وحدانیت، این سوال را مطرح میکند: «چرا من، این سیستم را تأیید کردهام؟»
در اینجا، تفاوت بین شرک و وحدانیت، واضح است:
- شرک: «این خطاها، از دیگران بود.»
- وحدانیت: «این خطاها، از من بودند — چون من اجازه دادم.»
وحدانیت: راهی به سمت ایمان واقعی
اگر شرک، راه فرار از مسئولیت است، پس وحدانیت، راه پذیرش آن است. و این، دقیقاً همان چیزی است که ایمان واقعی نیاز دارد.
ایمان واقعی، نه یک اعتقاد به خدایان متعدد، بلکه یک متعهد شدن به یک خدای واحد است — خدایی که همه چیز را میآفریند، همه چیز را میخواهد، و همه چیز را میپذیرد. این ایمان، نه یک تسلیم است — بلکه یک جنگ است. جنگی که شما با خودتان میجنگید. جنگی که شما با این سوال میجنگید: «آیا من میتوانم این خدایی را بپذیرم که اجازه داده این جهان وجود داشته باشد؟»
در کتاب صوتی نیما شهسواری، گفتاری میشنویم که میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.» این جمله، از نظر فلسفی، دقیقاً همان چیزی است که وحدانیت میخواهد. شک کردن، نه به خدایان، بلکه به تصور ما از خدا است. شک کردن، به این باور است که «خداوند، میخواهد اینها اتفاق بیفتد.»
وحدانیت، نه یک پاسخ است — بلکه یک دعوت به شک است. دعوتی به شک کردن در برابر تمام تصورات ما از خدا. دعوتی به شک کردن در برابر تمام تفسیرهای ما از خدایی که میخواهیم باشد. دعوتی به شک کردن در برابر اینکه آیا ما واقعاً خدا را میشناسیم — یا فقط خدایی را که ما برای خودمان ساختهایم.
نتیجه: شرک، نه یک گناه، بلکه یک نقص
شرک، یک گناه نیست — بلکه یک نقص انسانی است. یک نقصی که در هر فرهنگ، در هر تمدن، در هر انسان، وجود دارد. ما میخواهیم مسئولیت را پخش کنیم. میخواهیم بگوییم: «این نه من بودم.»
وحدانیت، این توقع را دارد که بگوییم: «این من بودم.»
چه کسی میتواند این را بگوید؟
تنها کسی که شک کرده است. تنها کسی که ایمانش را به چالش کشیده است. تنها کسی که خدا را، نه به عنوان یک پناه، بلکه به عنوان یک سؤال، میپذیرد.
نیما شهسواری در کتاب «پروسه انسان» مینویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند. زنان پریشان و دیوانه به یکدیگر مینگریستند و با اضطراب بسیار، وردهایی را زیر لب میخواندند.»
این زنان، شرک کرده بودند. شرک کرده بودند با خودشان. با خدایان داخلیشان. با تصوراتشان از خدا. آنها وردها را زیر لب میخواندند — نه برای یافتن خدا، بلکه برای فراموش کردن خودشان.
وحدانیت، این وردها را میشکند. وحدانیت، این تاریکی را میسوزاند. وحدانیت، این دیوانگی را به شکست میکند — نه با خشونت، بلکه با شک.
اگر میخواهید وحدانیت را بفهمید، شک کنید.
نه به خدایان — بلکه به خدایی که فکر میکنید میشناسید.
چون وحدانیت، فقط در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «خدایان مختلف، میتوانند همزمان درست باشند» به اشتراک بگذارید. چون وحدانیت، تنها در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد.