وقتی آفرینش، به مسئولیت بدل شد | واژههاییکه از دل آفکینش، طبیعت را بازخوانی کردند
آفرینش،
اگر فقط لحظهٔ آغاز باشد،
خودش میتواند
به توهمی بدل شود؛
اما اگر با مراقبت همراه باشد،
به مسئولیتی بدل میشود
که واژهها
هنوز جرأت دارند
آن را به دوش بکشند.
در جهانیکه طبیعت
به منبع مصرف تبدیل شده،
و انسان،
خود را مالک هستی میپندارد،
آفکینش،
نه فقط روایت خلقت،
بلکه نقدیست
بر فراموشیِ جان.
آیا آفرینش،
فقط لحظهای الهیست؟
یا فرآیندیست
که در آن،
هر جان،
سهمی از معنا دارد؟
وقتی واژه،
از دل طبیعت برخیزد،
دیگر نه فقط شعر،
بلکه فلسفهایست
برای بازتعریف انسان.
📘 جایی هست که این بازتعریف،
نه فقط توصیف شده،
بلکه واژهبهواژه زیسته شده —
در اثریکه آفرینش را
نه بهعنوان قدرت،
بلکه بهعنوان مسئولیت اخلاقی و عرفانی بررسی میکند:
آفکینش
طبیعت،
وقتی از دل واژه بجوشد،
دیگر نه فقط منظره،
بلکه جانِ زخمیست
که واژهها
هنوز جرأت دارند
از آن مراقبت کنند ✍🏽🌿