وقتی تاریکی، صدای جان شد | واژههاییکه از دل داستانهای سیاه، حقیقت را فریاد زدند
تاریکی،
اگر فقط غیاب نور باشد،
خودش میتواند
به سکوتی بدل شود
که هیچ صدایی در آن شنیده نمیشود؛
اما اگر واژه در آن بجوشد،
تاریکی،
خودش صدای جان خواهد شد.
در جهانیکه درد،
فقط در آمارها معنا دارد،
و رنج،
فقط در روایتهای رسمی،
داستانهای سیاه،
نه فقط روایت،
بلکه افشاگریاند —
افشاگریهاییکه واژه را
به سلاح بدل کردهاند.
آیا ادبیات،
فقط برای زیباییست؟
یا میتواند
از دل زخمها،
حقیقت را بیرون بکشد؟
وقتی واژه،
از دل تاریکی برخیزد،
دیگر نه فقط صدا،
بلکه فریاد است.
📘 جایی هست که این فریاد،
نه فقط شنیده شده،
بلکه واژهبهواژه زیسته شده —
در اثریکه داستانهای سیاه را
نه بهعنوان روایت،
بلکه بهعنوان مقاومت بررسی میکند:
داستانهای سیاه
حقیقت،
وقتی از دل تاریکی بجوشد،
دیگر نه فقط نور،
بلکه ساختاریست
برای بازتعریف جهان —
و واژه،
گاهی تنها چراغیست
که هنوز جرأت دارد
در دل شب روشن بماند ✍🏽🕯