وقتی ناجی نیامد، واژه خودش نجات شد | امیدیکه از درون شکست بیرون آمد
نجات، همیشه از بیرون نمیآید.
گاهی آنقدر منتظر ماندهایم،
که خودِ واژه،
خسته شده از وعدههای بیآمدن.
در جهانیکه ظلم، قانون است،
و عدالت، فقط شعار،
ناجی تبدیل میشود به توهمیکه جامعه را در خواب نگه میدارد.
امید، اگر فقط در آینده باشد،
حالا را فلج میکند.
ما قرنها منتظر بودیم —
برای کسیکه بیاید،
همهچیز را درست کند،
و ما فقط تماشا کنیم.
اما هیچکس نیامد.
و شاید قرار نبود بیاید.
نجات، وقتی از درون بجوشد،
دیگر ناجی نیست —
خودش واژهایست از جنس طغیان،
از جنس فهم،
از جنس انتخاب.
📘 جایی هست که این توهم،
نه فقط نقد شده،
بلکه واژهبهواژه شکسته شده —
تا نشان دهد که ناجی،
اگر بیاید،
باید از دل خودمان برخاسته باشد:
ناجی
نجات،
وقتی از بیرون باشد،
فقط تعویق است؛
اما وقتی از درون باشد،
خودش آغاز است ✍🏽🕯