وقتی واژه از مرگ عبور کرد | رسوخِ جان در جهانیکه هیچکس صدای پرنده را نشنید
مرگ، همیشه پایان نیست —
گاهی فقط نقطهایستکه واژه از آن عبور میکند
تا زندهتر شود.
در جنگلیکه تفنگها قانوناند،
و پرندهها فقط هدف،
زندگی،
نه در پرواز،
بلکه در نگاه آخرِ مادریستکه
هنوز به فرزندش درس پریدن میدهد.
رسوخ،
نه فقط داستانیست از مرگ،
بلکه سندیست از عشقیکه
حتی گلوله هم نتوانست
خاموشش کند.
وقتی پرندهایکه هرگز نتوانست پرواز کند،
در لحظهٔ مرگ مادر،
اوج گرفت،
واژه،
خودش پرنده شد —
و پرنده،
خودش واژه.
📘 جایی هست که این پرواز،
نه فقط روایت شده،
بلکه واژهبهواژه حس شده —
تا نشان دهد که جان،
اگر عاشق باشد،
حتی از مرگ هم عبور میکند:
رسوخ
زندگی،
وقتی از دل مرگ بجوشد،
دیگر نه فقط بودن،
بلکه رسوخ است —
و واژه،
گاهی تنها پرندهایست
که هنوز جرأت میکند
پرواز کند ✍🏽🕊