در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : فریاد
عنوان : بخش هفتم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 18:13
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
توشهی بازگشت به خانه را جمع کرده بودم، پشت درب بهارخواب نشستم و در انتظار دیدن پرندگان ماندم، دلم برایشان خیلی تنگ میشد، در این روزها ساعتها به نظارهشان مینشستم و حسابی با هم دوست شده بودیم، از بودن در کنارشان لذت میبردم و آرام میشدم، شنیدن صدایشان روح به جانم زنده میکرد، دلم برای این اتاق در این هتل خیلی تنگ میشد، بوی سولماز را میداد
جایجایش برایم خاطرات سولماز بود، گویی در این روزها همیشه با هم بودیم و حرف میزدیم وقت میگذراندیم و زندگی میکردیم، اما تأخیر دیگر جایز نبود، مادر و پدر هر روز زنگ میزدند و نگران بودند
اگر به خودم بود دوست داشتم روزهای بسیاری بمانم و با او خلوت کنم، نمیدانم شاید فکر میکردم این خلوت دو نفرهی ما است، در طول روز ساعتهای دراز با هم حرف میزدیم، بحث میکردیم، حال دیگر دربارهی هر حرف ریز و درشتی من هم صحبت داشتم، هر چیزی را نقد میکردم و دربارهاش به بحث مینشستم و سولماز که همیشه پاسخم را میداد
در همان دفترچهی کوچک از خاطرات آن روزها به اندازهی تمام زندگی برایم پاسخ گذاشته بود و زنده همیشه در برابرم بود تا پاسخ پرسشهایم را هر چه که بود از ریز تا درشت بدهد و حال بالاخر بعد از این روزها باید از این اتاق و این خلوتگاه خارج میشدم و دوباره پیش خانواده برمیگشتم
دلم برای مادر خیلی تنگ شده بود، چند باری دوست داشتم کنارم بود ولی خیلی زود صرف نظر میکردم، دلم برایش خیلی تنگ شده بود، دوست داشتم هر چه زودتر نزدیکش باشم و ساعتها در آغوشش بگیرم و بوسهبارانش کنم، میدانستم پدرم منتظرم است تا آرزویی تازه برایم بسازد و تعبیر آن رؤیا باشد
دلم برای خانه و خانواده تنگ شده بود با توشهای که از این سفر جمع کرده بودم پیش به سوی خانه و خانواده بودم، به خانه رسیدم، دلتنگیهای جانم را با آنها در میان گذاشتم، تکتکشان را به آغوش کشیدم،
وقتی آراز را صفت در آغوش گرفتم و بوسهبارانش کردم سخت متعجب شد، ما هیچوقت با هم چنین نبودیم، از رفتار من حیرت کرده بود و باز مانند حالات سابق صوفی صدایم کرد ولی مادر او هم مثل من چه بسا بیشتر از من دلتنگ بود و این دلتنگی را با بوسه و در آغوش گرفتنهای گاه و بیگاهش بارها به من ثابت کرد
پدر میآمد و در کنارم مینشست از آینده میگفت، آیندهای مبهم که در برابرم بود، حال ساعتها بود، روزها و ماهها بود که دل به دریای دانستن سپرده بودم، حال آماده بودم میدانستم نه همه چیز را ولی برای فریاد زدن و ایستادن و در راه بودن میدانستم و در کنارم خانوادهای بود که تا حد جنون دوستشان داشتم و آیندهای که برایش سالها تلاش کرده بودم
در برابر تمام اینها سرزمینی بود در خون و التهاب، مردمش فریاد داشتند، هر روز در خیابان بودند و در پی احقاق حقوق از دست رفتهی چند هزاران سالهی خود فریاد میکشیدند و برای آمال و آرزوهایشان چه کسانی که از جان نگذشتند و من فرسنگها دورتر فقط نظارهگر این رشادتها و دلاوریها هستم
حال هر روز و هر ثانیه آنها را دنبال میکردم، کارهای ریز و درشتشان، شوراها، همایشها، احزاب، سخنرانیها، باورها همه و همه را زیر نظر میگرفتم، دل به ایران سپرده بودم و همیشه همه چیزشان را تعقیب میکردم، دیگر پدر و مادر هم فهمیده بودند، میدیدند که تا چه اندازه مشتاق و در حال شنیدن اخبار و حوادث ایران هستم
کوچکترین خبر از اتفاقات را دنبال میکنم، پدر گاه و بیگاه با من دربارهی ایران و ایرانیان حرف میزد، از شرایط و اتفاقات و آیندهای که خودش هم دربارهاش حدسهایی میزد سخن میگفت، دوست داشت نظر من را هم بداند اما من ساکت بودم و تنها گوش میکردم
نمیدانم دلیلش چه بود، اما هیچ از خودم بروز نمیدادم و تنها شنونده بودم، در تمام این روزها کودکان هم به من چشم دوخته بودند، سولماز هم بود او هم در کنارم بود اما شاید در آن روزها از همهشان خجالت میکشیدم
سرم را بالا نمیآوردم تا ببینمشان سرم را مشغول گوش دادن و دیدن و حوادث ایران کرده بودم، از اتاق بیرون میرفتم به چشمهای مادرم نگاه میکردم با پدرم وقت میگذراندم، تمام صحبتها دربارهی هرچیزی بهجز افکارم را با خانوادهام در میان گذاشتم، از هر چیزی گفتم تا ذرهای از آن افکار دور شوم
همیشه چهره و سیمای پدر و مادر در برابرم بود که به من چشم دوخته بودند، راه چارهای نداشتم باید در هر حالتی خودم را به آنها میرساندم، در این روزها بارها بیهوا به اتاق مادرم رفتم، او را در آغوش گرفتم، بوسهبارانش کردم، دلم گریه میخواست
دوست داشتم ساعتها در آغوشش گریه کنم، اما امان از خودم که هیچوقت به خویشتن چنین اجازهای ندادم و ساعتها در آغوش مادر با خود و چشمانم کلنجار رفتم تا مبادا قطره اشک کوچکی از چشمانم جاری شود، این روزهای در به دری و فکرهای ریز و درشت در حال ادامه بود،
صورتکهایی همراهم بود، به من چشم میدوختند، گاه سیمای پدر و مادرم بود، گاه سولماز و کودکان بودند و گاه همهشان با هم نگاهم میکردند، دوست داشتم در کنار پدر و مادرم باشم به آنها چشم بدوزم اما چیزی نگذشت که به نگاههای کودکان و سولماز دل بستم، حتی ثانیهای نمیتوانستم از آنها دور بشوم
خوب خاطرم هست در آن روزها با دوستان قرار میگذاشتم، بیرون میرفتیم، تفریح میکردیم، هر کاری که تا آن روز خیلی برایم شادی آور بود را دوباره تجربه کردیم،
کارهایی که خیلی از نظرم هیجان داشت، مثل سقوط آزاد
دوست داشتم تجربهاش کنم، در این تابستان هر کار کردم تا همه چیز را فراموش کنم، همه چیز را از خود دور کنم، از تمام اخبار و حوادث دور شوم و همه چیز را به دست فراموشی بسپارم، حتی برای ثانیهای به حوادث ایران گوش هم نمیکردم، همینگونه هم میشد هر کار تازهای انجام میدادم، دوباره بازگشته بودم به دوران قبل، به چند ماه پیش ولی خیلی افسارگسیختهتر و بیپرواتر
خودم را غرق میکردم در دنیایی از شادی و تفریح
در چشمهای پدر و مادرم نگاه کردم، دوباره کتاب در دست گرفتم و درسهایم را مرور کردم، چندی بعد ترم تازهی تحصیلی آغاز میشد، میخواستم خودم را برای درسهای جدید آماده کنم، پدر و مادر با دیدن این روزها خوشحال شده بودند که دخترشان به زندگی خود برگشته تمام اینها را میدیدم، شادی و خوشحالیِ پدر و مادرم را و چه شبها و روزها که با پدر بیرون رفتیم، باز هم تئاتر دیدیم به کنسرت نشستیم
از رخسار بازیگران حرف زدیم و این بازگشتنم به دنیای خانوادهام بود، شادی وصف نشدنیِ این تابستان در حال پایان بود، زمان شروع دانشگاهها نزدیک بود و همه چیز زندگی در حالت معمول و معقولش پیش میرفت
در روزی و ساعتی که میدانستم هر دوی آنها خانه هستند از اتاقم بیرون آمدم، در برابرشان نشستم، از آنها خواستم تا حواسشان را به من دهند، میخواستم از تصمیمم برایشان بگویم،
بالاخره بعد از روزها روزهی سکوت را شکستم هر چند که زیاد حرف میزدم اما حال لب به سخن راستین از دروازههای قلب گشودم
به آنها گفتم که میخواهم به ایران بروم
آنها صدایم را نمیشنیدند، با تعجب نگاهم میکردند، مادرم نام ایران را چند باری تکرار کرد، گفت:
یعنی چه که میخواهی به ایران بروی، مگر چه خبر است؟
پدر فقط نگاهم میکرد، آرام و شمرده گفتم:
میخواهم به ایران بروم و در تحولات شرکت کنم و بخشی از این تاریخ باشم
پدرم به سخن آمد و گفت:
در تحولات حضور داشته باشی؟
این حرفها چیست که میگویی،
توضیح دادنش خیلی سخت بود، نمیدانستم دقیقاً چه بگویم، اما در آن لحظه تنها چیزی که به دهنم رسید این بود که در برابر این شرایط من هم مسئولم
مادرم گفت: تو در برابر خانوادهات مسئولی، در برابر درس و دانشگاهت، تو در برابر آیندهات مسئولی
و پدر که حرفهای مادر را تأیید و تکمیل میکرد
صورت آن پدر و مادر در برابرم بود که با من صحبت میکردند و هر ثانیه دلیل و برهان میآوردند، هر لحظه چیزی میگفتند و از استدلالشان آسوده میشدند و به دل فرزند ششسالهای که در برابرشان بازی میکرد را میدیدند و از دیدنش لذت میبردند
دیگر چیزی برای گفتن بر زبانم نمیآمد، مادرم نزدیکم شد مرا در آغوش گرفت، نمیدانم شاید این سکوتها و آن چهرهی مصمم باعث شده بود تا این اندازه احساس ترس کند، پدر هنوز هم حرف میزد، از ایران میگفت، از اوضاع ملتهب، از اینکه غیر ممکن است اجازه دهد من به ایران بازگردم،
لحظهای به چشمان مادر نگاه کردم و غرق در نگاهش به دنیای پر از عشق و محبت او سفر کردم که چگونه پارهی تنش را به آغوش میگیرد تا گزندی از کسی به او نرسد،
خجل بودم، با هر دویشان صحبت کردم و گفتم:
در این روزها هر چه در توان داشتم به کار بستم، از هر حربهای کمک گرفتم تا به زندگیِ عادی برگردم، گفتم در این روزها و همهی روزهای زندگی چه قدر به دستان پر مهر آن دو فکر کردم، آرام نگاهم کردند، آرام برایشان از پدری گفتم که برآورندهی تمام آرزوهایم بود، از مادری گفتم که جانش را برای دیگری به قربانگاه میفرستاد، از پدری که فهماند برای آرزوی دیگران هم ارزش قائل است، از مادری که تمام وجودش را با مهر تقدیم ما کرد
گفتم درس آزادگی را در مکتب خودتان آموختم، درس ایثار و ازجانگذشتگی را، درس عشق را از شما آموختم،
شما تمام این راه را برایم هموار کردید، گفتم که اینها آموختههای من در مکتب خودتان بود که آرام نمانم و خاموش نشوم برای آرزوهایم آرزوی دیگران را تباه نکنم، به آنها گفتم که دیدم روحم قلبم پرپر شد، گفتم که افسرده شدم و پژمردم، گفتم از دخترانی که جان بر کف از همه چیزشان گذشتند تا ما زندگی کنیم، از همه و همه گفتم
از فریاد مانده در گلویم،
از بغض این روزها و بغض مانده در گلوی همهی انسانها
به طول تمام سالهای زندگیام گفتم و سرآخر بغضم ترکید،
اشک میریختم،
دیگر نمیخواستم حوصلهاش را نداشتم که جلوی اشکهایم را بگیرم، میخواستم اشک بریزم، برای تمام آن کودکان دردمند، به وسعت دنیایشان اشک بریزم، به طول تمام این روزها که میخواستم در آغوش مادرم اشک بریزم و اشکها را به جان خوردم و حال اشک بریزم
در زندانها میان شلاقهای مانده بر اندام سولماز اشک بریزم، به حال مادری که طفل در شکمش سقط شد اشک بریزم، به جنازههای بیشمار مردم و آزادگان سرزمینم اشک بریزم، اشک بریزم به حال جنازههای بیعصمت شده، به این تحقیرها و تزویرها و ریاکاریها، به گلولههای سربی، به اجساد بر روی هم به قبرستان لعنت شدگان، به خاوران به وسعتش اشک بریزم،
آری اشک میریختم، به طول سالیانی که اشک نریخته بودم میخواستم با اشک چشم این دنیای زشتی را بشویم و با خود به دوردستها ببرم، پدر و مادر با تحیر به من نگاه میکردند
به سولمازی که از کودکی گریه نکرد و حال اشک میریزد و با درد به آنها میگوید، میخواهد به ایران برود و برای انقلاب کشورش تلاش کند، میخواهد دوباره گلی روییده به مرداب شود، میخواهد فریاد بزند، میخواهد دل به دریا بزند و پدر و مادر که به کودکشان نگاه میکردند او چگونه بزرگ شد، چگونه همچون پرندهای آزاد شد و حال میخواهد که پر بکشد
آنها به چشم سولماز پرپر نشدنیِ خویش را میدیدند که بال در آورده و آمادهی پرواز است، تمام آرزوهایم در برابرم بود،
پدر در آغوشم گرفت، گفت پارهی تنم کی اینقدر بزرگ شدهای
و مادر که تنها به آغوشم گرفته بود و بوسهبارانم میکرد و اشک میریخت
پرسوز بالهایش را جمع میکرد، صورتکها باز هم در برابرش بود بین پرواز و قفس گیر کرده بود، حاضر بود عذاب بکشد، روح و جانش به قفس درآید تا فقط آنان را شاد کند، لیکن میدانست که به زودی خواهد مرد در آن قفس، در آن قفس بی آزادی، در پی پرواز خواهد مرد، شاید جسم زنده بماند، اما روح و جان مرده است
اما صاحب قفس، قفس را میگشود و پرواز او را نظاره میکرد، میدانست اگر پرندهای در قفس بماند همگان اسیر خواهند ماند،
حال که همه چیز را به آنها گفتم، احساس بهتری داشتم، سختترین روزهای زندگیام، چندی قبل از آن اتفاق بود، آن وانمود کردنها، بازی کردنها، به زندان خو گرفتنها،
به درون سوختم و خاکستر شدم، دلم فریاد میخواست، دوست داشتم با فریادم میلههای آن زندان را در هم بشکنم،
زندانی که خودم با احساساتم برای خود رقم زده بودم را نابود سازم،
آن روز بعد از آمدن از هتل و به شهر و خانهی خود بازگشتن شروع این مصیبتها بود، نگاه به صورت پدر و مادری که با همهی جانشان برایت همه کار کردهاند و چه قدر در مقابلشان تمام وجدانت درد میشود، آنجا است که حاضری زنده زنده خود را بسوزانی و آتش بزنی و من زنده زنده خودم را دفن کردم بر روی دنیایم و بر آن خاک ریختم
به دنیای گذشته پا گذاشتم، دم بر نیاوردم، تمام سختیها را به جان خریدم اما مردم و پرپر شدم،
خودش با دستان خود داشت خویشتن را پرپر میکرد، اما دیگر بازی نکردم، چرا که نمیتوانستم بیتفاوت در زشتی زندگی کنم، همه در مقابلم بودند، سولماز که با جان درد کشیدهاش نگاهم میکرد، دخترک آدامسفروش با همان نگاههای دنبالهدار، من تصمیم گرفتم، میخواستم حقیقت را بجویم، به آنها گفتم همه چیز را
به من چشم دوختند و سرآخر تصمیم گرفتند و به من گفتند
وقتی فهمیدم و دانستم که هر چه دربارهشان فکر میکردم حقیقت است، هر چه در این دنیا آموخته بودم از وجودشان بود، وقتی با رفتن و رسیدن به آرزوهایم موافقت کردند همه چیز این دنیا را فهمیدم
میدانستم که برآورنده کنندهی آرزوهایم هیچگاه حاضر نیست خودش مانع و نابودکنندهی آرزوهایم شود،
مادرم همهی جانش من بودم، حاضر بود هر سختی بکشد تا دخترش رها پرواز کند،
چندی بعد بلیت رفتن به ایران گرفتم
حالا دیگر هدفم در برابرم بود، در آن روزهای پر التهاب ایران دیگر کسی به ایران سفر نمیکرد و من بودم که میخواستم به ایران بروم، به سرزمین مادریام به جایی که متعلق به آن بودم، در خاکی که بال و پر گرفته بودم
حال میخواستم در همان خاک پرواز کنم، حال میتوانستم خود واقعیام باشم و به چیزهایی که باور پیدا کرده بودم برسم و برای آزادی از جانم بگذرم
روزها در پیش بود، روز رفتنم نزدیک و سختترین اتفاق زندگیام دوری از جانهایم بود، اوایل خیلی افسرده شده بودند ولی اواخر حال بهتری داشتند، شاید مثل من بازی میکردند، پدر شوخی میکرد، همه چیز را طبیعی جلوه میداد و مادر گاهگاه اشک میریخت،
پدر را میدیدم که هر روز خمیدهتر میشد و برادری که امروز موضوع برای او هم خیلی جدی شده بود، حتی گریههای او را هم در اتاقم به نظاره نشستم، من برای مبارزه آماده بودم و تنها نگرانیام خانوادهام بود که چگونه با این مسئله کنار خواهند آمد.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.