
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : تسخیر
عنوان : بخش چهارم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 28:33
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
آغوش گرم مادر
هر روز باید تصویر تازهای ساخت از آغوش گرم مادری که در آغوش گرفته است، از گرمای جانش میبخشد به جان کودک دلبندش اما دریغ که تنها این تصویر در ذهن او نقش میبندد و در طول تمام این سالها گرد و غبار خاطرات را به خویش نگاه داشته است،
هر بار تصور چهرهای از مادر را در نگاه یکی از پرستاران نوانخانه نشانده است، باری فکر میکند اگر مادرش امروز در کنارش بود به مثال این زن آرام بود، او را به آرامی صدا میکرد برایش شبها از داستانهای متفاوت نقل میکرد و سرآخر او را در آغوش خود میخواباند،
گاه تصویر مادرش به مثال زنی پرتوان و سرکش میشد که شیطنتهای بسیاری میکرد، با او به مجادله مینشست، زیبا بود و او را دوست داشت تا ساعتها محو زیبایی مادر شود، او را زیاد در آغوش نمیگرفت اما به جایش هر از چند گاهی چیزی میگفت تا دنیایش را از نو بسازد،
هر روز تصویر تازهای بر مادر مجسم میکرد و این روزگاران تنهایی را با تصویر بخشیدن به مادری در اجسام دیگری طی میکرد،
اما کیا عاشق آن تصویر از مادرش بود که مهربان بود، با دستانی گرد و گرم و با صورتی دایرهای شکل، وای که چه قد دوست داشت تا سر بر شانههای او بگذارد او را در آغوش بگیرد ولی دریغ که سیمای ساخته به ذهنش وجود خارجی نداشت و هیچ یک از کارکنان نوانخانه شبیه به آن تصویر نبودند، پس برای مادر جسم میجست به او اجسام اطراف را میبخشید، یک روز در جسم بالشت بر تختش بود یک روز پتویی که بر خود میکشید، یک روز در جسم عروسکی که در اطرافش بود و هر روز در جسم یکی از این اشکال لانه میکرد،
نمیتوانست سخن بگوید پس کیا به جای مادر صحبتها میکرد برایش از روزگاران سخت میگفت از دوری و این فراغ، از رسیدن و در دوردستها با هم در کنار هم بودن، زندگی کیا هر روز در گذر این خاطرات میگذشت و او را بالغتر از پیش میکرد، اما هماره جای خالی مادر مهربان را در جانش بیشتر از گذشته حس میکرد، خویش را با تصاویر ساخته بر ذهنش با کلام آمده از دهانش با محبت نهفته در دستانش آرام میکرد و میخواست با تمام جان حس کند که مادری در کنارش داشته است،
گاه صدای لالاهای شبانهی کیا در سالن تاریک نوانخانه به گوش همگان میرسید و هم قطارانش از شنیدن این صدا آرام به خواب میرفتند و او در آن صدای مانده در گلوی خویش آوای مادر دور مانده از خود را دوباره باز میآفرید و اینگونه روزها را طی میکرد،
روزگار در چرخ بود و کیا هر روز از پیشتر بزرگتر میشد، اما فراتر از دیگر هم قطاران او بیشتر جثهی بزرگی به خود میگرفت،
هیکلی که او را تا حدی از دیگران مستثنا میکرد، حال که سنش به ده سالگی رسیده بود او را خیلی بیشتر از آن سن نشان میداد، هر کس حدس و گمانی نسبت به او داشت، گاهی او را تا پانزده ساله هم تخمین میزدند و این بزرگ شدن جثهاش هر روز ادامه داشت به طوری که القابی از هم قطاران به خود میشنید، روزی او را غول بیابانها خطاب میکردند، روزی به او هرکول میگفتند و روزی او را رستم میخواندند،
از شنیدن این القاب خوشش میآمد، خود را بزرگتر از دیگران میدید و این بزرگی به او غرور و جایگاه بیشتری نسبت به سایرین داده بود، حال دیگر داشت در این نوانخانه به قدرتی بدل میشد که دیگران از بودن در کنار او لذت میبردند، آرام بود و با کسی کاری نداشت اما وقتی عصبانی میشد خیلیها را به ترس وامیداشت از این رو بود که خیلیها دوست داشتند با او همراه باشند تا از شر دیگران در امان بمانند،
کیا غول آن نوانخانه سرد شده بود، جان آرامی داشت، بیشتر زمانش را در پشت پنجرهها میگذراند، به گذر طبیعت چشم میدوخت، شاید یکی از تفاوتهای بارز او با دیگران در ندانستنش بود، با خود بارها دوره میکرد که چیزی نمیداند و مدام دوست داشت تا بیشتر از پیش بداند، دوست داشت تجربه کند، دوست داشت با جهان پیرامونش درآمیزد و بیشتر از گذشتگان دریابد، هر چه به او میگفتند از محالات بود که قبول کند، هیچ چیز را با چشمان بسته نمیپذیرفت و این بلا به جانش برای زندگی با دیگران شده بود، هم رنگ نمیشد و هر بار با جماعت به جدال برمیخاست، سر هر کلاس ساعتها با دبیر به بحث برمیخاست تا فلان مطلب را دریابد، جماعت بیشماری از هم قطاران که هر چه میشنیدند را میپذیرفتند از این اخلاق او خسته میشدند او را احمق خطاب میکردند، اما در دل میگفتند، این از خصلتهای غولها بوده است و به دل او را میستاییدند،
گذر طبیعت به او هر روز آموزهی تازهای داشت، روزی از غرور آسمان به وجد میآمد، روزی از رحمت ابرها، روزی از همبستگی موریان و روزی از وفا و مهر سگها، هر روز درس تازهای در برابرش بود و دوست داشت تا هر چیز را به متر و معیار خود به آزمون بگذارد تا خطا و ثواب آن را به دست آورد،
این روح پرسشگر و شکاک برایش گاه گران تمام میشد، آنجا که سر کلاس با دبیری به بحث برمیخاست، آنقدر او را در سؤال غرق میکرد که دبیر رشتهی افکار که نه جهان از دستش درمیرفت، محکوم به خروج از کلاس میشد و حال میتوانست به کلاس طبیعت بنشیند،
میتوانست درسهای تازهای بیاموزد، اما داستان به اینجا ختم نمیشد باز خطابهها به رویش باز بود، باری او را به اخراج از کلاس محکوم میکردند و روزی به نخوردن غذا، روزی او را از ساعت گردش منع میکردند و روزی از ساعات هواخوریاش کم میشد، اما هیچگاه این تنبیهها از روحیهی پرسشگرش نکاست و باز بیشتر از پیشها طالب جستن بود، میخواست که بداند اما هر چیز را به منطق خویش واکاود و دوباره از نو بر آن معنا بخشد پس بحث با او کلاف طول درازی میشد که پایانی نداشت،
دوستان زیادی نداشت، هر چند بیشمارانی برای دوستی با او از یکدیگر سبقت میجستند و این گوی را به دست در کنار غول نوانخانه میخواستند تا پادشاهی کنند اما آنگاه که به نزدیک او میرسیدند با پرسشهای بیشمارش روبرو میشدند با کنکاشهای همیشگیاش مواجه میشدند با ساعت به کلاس طبیعت رفتنش روبرو میشدند، کم صحبت کردنهایش را میدیدند برایشان خستهکننده و دلگیر میشد این فضای طول و دراز در کسالت، پس دور میشدند و آن قدر نزدیک بودند تا از او بهره بجویند،
بهره بسیار بود از غول نوانخانهها، گاهی کسی با دیگری دعوایی داشت و یا حقی از او میخواست تا بستاند و یا مورد آزار قرار گرفته بود، پس به سمت کیا میآمد و از او طلب مغفرت میکرد، کیا باز با چرتکه در دست به گوش مینشست و همه را میسنجید و آنجا که درمییافت دردی به آنان زده شده است بپا میخواست و پیش میرفت، غرشی کافی بود تا حق را بازستاند شادمان بازگردد، اما اگر در کفههای ترازویش ثابت میشد که میخواهند از او سودها بجویند، دیگر آنجا غرش و نعرههایش به چنگال تیز و بران بدل میشد، برمیخاست و زمین و زمان را به جنگ میکشید، اما نه به بیرون کاری نداشت و به خود در جنگ بود، شاید پس از چنین واقعهای بود که ساعتها به گوشهی پنجره و در تنهاییهایش غرق شد و از جای تکان نخورد،
هر روز بیشتر به درون خود لانه میکرد و از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن درد میکشید و به خود میرفت،
باز طبیعت داستان تازهای برایش پهن میکرد به او میگفت و درسهای تازهای به او میآموخت، شاید یکبار بچهگربهای برایش قصهای طرح میکرد و او آرام به چشمان او که برق میزدند خیره میشد، دوست داشت که او را لمس کند، دوست داشت تا او را به آغوش گیرد و با نوازش بر جانش روح و زندگیاش را نوازش دهد، او بر دستانش آرام گرفته بود، دیگر نمیشنید و میدید، حفاظت مادر را میدید، کنترل و مراقبت را میدید، میدید که چگونه حتی مواظب آن است تا فرزند دلبندش بیشتر از آنچه باید بخورد، نخورد
مدام حواسش به نیمهی جانش بود و نگاه کیا از او دور نمیشد به خلوت به او میگفت و از نگاه دیگران میخواند و مادر را میدید که چگونه حافظ جانی است که خود آن را پرورانده است، حال باید او را از گزند دیگری در امان دارد و با همهی توان در برابر هر زشتی از او محافظت کند، دوست داشت برای لحظهای هم که شده جای مادر او را داشته باشد، حافظ باشد و مراقب آن کودک بیجان که درسها به او آموخته بود، پس باز به فکر فرو میرفت و اگر اینبار دردی به او میگفتند بیشتر تلاش میکرد تا در برابر ظالمان حافظ مظلوم به خاک مانده باشد
کمی دورتر از او در همین شهر نفرین شده و در هوای همین دیوانگیها علی هر روز بیشتر از پیش جان میگرفت و بیشتر به ارج و منزلت میرسید حال دیگر عضوی فعال در این نظام حرکتی بود تا بیشتر در برابر تهاجم فکرهای انجاس بایستند، او حال بیشتر از هر بار وظیفه داشت تا این شهر نفرین شده را آرام کند، در برابر احزاب شیطان که خویش نمیدانستند به شیطان رجیم منفعت میرسانند بایستد و آن جاه و مقام والا را گران بدارد که خونهای بیشماری برای گران داشتنش به زمین ریخته بود،
حال او را برادر علی خطاب میکردند، از گرفتن این لقب به خود میبالید و بر خویشتن فخر میفروخت،
از خود میپرسید: تا چه حد پدر به داشتن چنین پسری به خود خواهد بالید؟
مادر آیا هیبتی فراتر از این برایم تصویر کرده است؟
فاطمه به هیبت پر غرور علی چشم میدوخت و از دیدن او آرام و قرار نداشت، میدانست که او تا چه حد سرباز بزرگی برای خداوند خواهد شد و خویشتن را وسیلهای برای آمدن او میدانست، آنگاه که خسته از وظیفه بازمیگشت، عطر جانانهی او را میستود، گاه بوی خون میآمد، گاه بوی ترکه و باروت، میدانست که با چه خدا ناشناسانی در آمیختهاند، میدانست که چگونه در برابر زشتیها ایستاده بود، میدانست که چه از جان گذشتگیهایی کرده است،
یکبار تصویری در خواب بر او هویدا شد و دانست که چه میکند این شیرمردی که او روانهی جهان کرده است،
زنانی را دید که از پیشوانشان مار آویزان است، تمام پیکره موهایشان را مارهای کوچک و بزرگی پوشانده بودند و شرارههای آتش از دهانشان بیرون میآمد، این نیمِ مردان برای از میان برداشتن خلافت خداوندی به جهان آمده بودند،
اینان آمده بودند تا همه را محصور خود کنند، آمده بودند تا جماعت پاک باوران را آغشته به انجاس دارند و میآمدند و پیش میرفتند همه را در زمین به آتش شرارههای خود به نگاه و نگاههای مارهای بر پیشانی محصور میکردند و با قلادههایی به گردن به سوی دوزخ راه میبردند، اما هالهی نوارانی از آتش به پیش آمد، آمد تا زمین خداوندی را پاک دارد همه را درید و به جای نشاند، همه را سر برید سرهای افروخته آتش زبانها همه را درید و پیش رفت هیچ باقی نگذاشت و اینبار جماعت خوش دینان پاک نهاد قلاده به گردن به سوی دیگری کشانده شدند اینبار منزلگهشان بهشتی برین بود و چه از این فراتر میخواستند،
حال فاطمه قلادهی بر گردن را به دستان قدرتمندی میسپرد که آمده بود تا این گلهی گمشده را به خانهای امن در بهشت موعود برساند،
در چشمانش آتش بود، شرارههای آتش را در نگاههای آنان میدید، صدایی از دوردست به او فرمان میداد تا انجام دهد آنچه مولا و سرور به تو امر کرده است،
تمام جانش آتش میشد، در برابرش زنی نشسته بود،
خودش هم نمیدانست، شاید زن است و شاید دختری کم سن و سال، آتش تمام جانش را فرا گرفته بود نمیدانست چه میبیند گاه نگاه سوختهاش میدید که دختری در حال ضجه زدن و فریاد کشیدن است، مدام التماس میکند، طلب عفو و بخشش میکند و تنها جرمش ذرهای موهای بیرون زدهاش است، اما باز فریادی او را به خود میخواند،
میدانست درست است که هیچ نمیدید اما به او گفته بودند و او میدانست هر آنچه باید دانست را که جماعت همهچیزدان هر آنچه نیاز بود را به او گفته بودند حجتی فراتر از آنچه باید او میدید و میشنید،
او هر آنچه نیاز بود را از دیرترها دیده بود، پس چشمانش را بست و آنچه جماعت همه چیزدان گفته بود را به رؤیا و با چشمان بسته دید، دید که این لکاتهها چگونه به آتش همه را میسوزانند، دید که چگونه به جنازههای در آتش مانده از هم قطاران پیشتر او میرقصند و آن جنازههای مبارک را بیعصمت کردهاند
همه را دید، آتش در چشمانشان را هم دید، مارهای بر پیشانی و حتی خود شیطان را هم دید که هر روز جماعتی را برای نابودی این طریقت به پیش میفرستد همه را دید و دست به فرمان برد، میخ بود و یا شلاق، آتش بود و یا سنگ هر چه که بود را به دست گرفت و پرتاب کرد هر چه زشتی را از وجود خویش انجاس را به طهارت کشاند از خود این جامهی پر درد دور کرد، آنگاه که فرمان را به جان خریده بود، آنجا که برادر بودن خود را به اثبات رسانده بود، آنجا چشمانش را باز کرد، نالههای دخترکی را شنید، پیشانی پر خونش را دید جسمهای سخت بر جانش را دید، همه را دید دیگر نخواست که ببیند، حال باید به جهان آنچه باید بود را میدید و آنچه خواست را دید، هر آنچه به او وحی شد، هر آنچه بر او امر شد، پس دیگر لکاتگان را دید،
به جای اشک فریادهای شیطانی شنید به جای خون مایهای از طهارت دید و باز درید، درید و به اشک قانع نشد که باید طاهر میکرد این جهان زشتی را
به پشت پنجره چشم دوخته بود و باز همهی جهان را میدید از آنچه باید میآموخت آموخت و باز چشم دوخت، در این خلوت از هر چه بود در جهان دور و دورتر میشد و حال که نجوایی به درونش او را به خود فرا میخواند دوست نداشت تا از این آرامش محصور در آن دور شود،
باز او را به خود خواندند، در نزدیکش جماعتی از هم قطاران بودند که میخواستند در این جشن باستانی ایرانیان دورتر از این حصار رها باشند، به او گفتند و او نشنید، او این پنجره را دوست داشت، خلوت خویش را میستود، اما آنان به او تجربهای جدید را فرا خواندند، حال کیا بود و احساس تازهای،
میخواست تا حس تازهای را تجربه کند، آنجا که صحبت از تجربهی تازه به گوشش میرسید دیگر سر از پا نمیشناخت، آنجا که عدهای برای او از احساس فرار میگفتند، از پر کشیدن میگفتند، آنجا که از دور شدن از این حصار میگفتند، تمام جانش شور و هیجان میشد، حال در این سهشنبه شب آخر سال در جایی که همهی مردم شهر به جشن و پایکوبی رسیدهاند، چرا ما باید به قلب این حصار محصور بمانیم، چرا باید به این کنج تنهایی بخزیم و آرام از میان آتشی که آتش به زندگیمان افکنده است خاکستر شویم،
مدام اینها را به دل دوره میکرد، فراتر از اینجا را میجست، آنجا که به فراتر از اینجا سرک کشیده است، آنجا که چیزی فراتر از این زندان و زندانیان و زندانبانان دیده است،
همین برایش کافی بود که همهی جان پا شود و پا به بال درآید و پرواز کند، دست در دست جماعتی غول نوانخانه هم به بیرون این پرچینها راه برد، در میان جشنها و پایکوبیهای مردم، به دل آنان سفر کرد، حال باید پا را فراتر میگذاشت و این احساس رهایی را تجربه میکرد،
طبیعت هم هیچ نمیگفت، او هم آرام به گوشهای خزیده بود، شاید او هم در این جشن به محافظت از فرزندانش میپرداخت این فرزند را از یاد برده بود زیرا فرزند بیشماری در این آتش و جشن امکان سوختن داشتند، پس طبیعت هیچ نگفت و کیا برخاسته و از آنجا دور شد،
به چیزی فراتر از آن نوانخانهی نمور دست یافته بود، حال دیگر بیشمارانی میدید از آدمیان، به ذهن آنان را کنکاش میکرد، هرکدام را مادر یا پدری فرض میکرد، کودکان را بیشتر مورد کنکاش داشت، گویی از آنان نیست و آنان را نشناخته است،
حال دیگر پانزده بهار را دیده بود و حال که در میان جمعیت کثیری از هم نوعان نشسته آنان را هیچ نمیشناسد، گویی در این سالیان تنها نقابی از آنان را به جان زده است، نزدیک میشود به هرکدام از زاویهای نزدیکتر مینگرد اما باز هم هیچ از آنان درنیافته است و نمیداند که جز تشابه در ظاهر دگر چه خصوصیات مشترکی میان آنها است
شاید به دنبال آن پنجره است شاید دلش برای طبیعت تنگ شده است، اما به خود نهیب میزند که حال زمان فراغت است، زمان شادی و یکرنگ شدن است، حال باید به مثال این جماعت بیشمار دیگران از این روز فرخنده لذت برد
باید در آنان در آمیزد به آنان و به رنگ آنان در آید، چه شادمان هلهله میکشند، به میان آتش میروند از آن میگذرند و شعرها میخوانند، چه رقصها کردهاند، خویشتن را در شمایل رقصندهای جا میزند و خندهای مضحک بر لبانش نقش میبندد، چه قدر برایش این یکرنگ شدن طنز و دور از ذهن است، اما میخواهد امروز هم رنگ همگان باشد، میخواهد در احساس تازهای که آنان به او شناساندهاند سهیم باشد، میخواهد با آنان به رقص در آید، با آنکه خویشتنش هم از این تصویر به خنده آمده است
به میان جمع میآید، میآید تا هم زمان و در کنار آنان به شادی در آید و برای دقایقی از دنیای اندرون خود دور شود،
او شادمان است، خودش هم نمیداند اما این احساس تازه او را برای دقایقی از هر چه در دنیایش بود دور کرده، حال هیچ در سر ندارد جز این حد از مضحک بودن بر جان خویش،
با آن هیبت بزرگ و غولآسا در میان جماعتی به رقص در آمده و مدام خودش را به این سو و آن سو پرتاب میکند، از هیچ قاعدهی درستی برای این رقصیدن پیروی نمیکند و گاهی تنها هر چه دیگران میکنند را تکرار کرده است، گاهی دوست دارد حرکت تازهای به آنان بیاموزد و دوست دارد بیشتر از دیگران بدرخشد، هر چه در توان دارد را به خرج میدهد تا بیشتر از دیگران به چشم آید، اما نیازی به تلاش نیست که او از خیلی دورترها هم قابل روئیت است و همه میبینند که او چگونه در میان آنان به وجد آمده است
ناگهان سیلی از راه رسیدهاند، آمده تا این بیعفتی را پاک دارند، آمدهاند جماعت همه چیزدان تا هر چه ناپاکی و زشتی است را طاهر کنند،
کیا هیچ از آنان نمیداند، از دنیای آنان هیچ ندیده و این اولین رویارویی او با جهان همهچیزدانان است، آمدند جماعتی تا طاهر کنند، شادی کنندگان دور میشوند و فرار میکند، اما از جماعت نوانخانه که چیز زیادی از آنان نمیدانند کسی فرار نکرده و به دور آتش خشک شده بر جای ماندهاند، تعدادی از آنان به سختی به خود میلرزند، یاد روزگاران پیشترها افتادهاند، یاد روزگاران کودکی و رقص در آن میان،
هیبتها یک به یک از ماشینی زرهی پیاده میشوند،
آنان به میدان جنگ هستند میدانند با چه زشترویانی به مقابله در آمدهاند، میدانند اینان چه کرده و دنیا را به کجا خواهد کشاند، از کمی پیشتر همه چیز را به آنان گفتهاند، گفتهاند در پشت این رقصهای کثیف و ناپاک چه بیعفتیهایی نهفته است، چه زشتیها به بار خواهد آمد، گفتهاند از روزگاران آخرالزمان به آنان گفتهاند و میدانند خدا چگونه چشم به دنیای آنان و دست و پاهای آنان داده است، حال این لشگر پر دانسته از جماعت همه چیزدان در برابر مشتی بیچاره و مفلس که دین و دنیا فروختهاند صفآرایی میکنند،
آنان به جای خشک مانده و کسی از دل همهچیزدانان به صدا میآید،
چه میکنید، این فسق و فجور برای چه است؟
میخواهید عرش خداوندی را به لرزه در آورید
یکی از جمع فاسقان به خنده میآید، نمیداند اما در میان لرزیدن به یکباره خندهاش گرفت، شاید ترسیم خدا در حال لرزیدن برایش خندهدار بود، شاید فکر کرد خدا هم مثال او در این لحظه به لرز آمده از این روزگار میترسد، شاید تصویر عرش خدا برایش خندهدار بود و شاید…
اما همین کافی است تا فریاد دوبارهای از جماعت همه چیزدان به هوا برخیزد و بگوید
کدامین بی پدر و مادر به جمعتان جرأت کرده تا با خدا در آویزد
حال زمان ایستادنها است، حال زمان باز ایستادن قلبها است، حال همه به جایشان خشک ماندهاند، صدا از هیچ بیرون نیامده و همه به درون خویش ماندهاند و حال زمان فریاد و سر کشیدنها است
کیا، غول نوانخانهها سراسیمه فریاد میزند، از نداشتههایش به خشم آمده یا از رخ نمایانی نداشتههایش در برابرش، آن هم از زبان دیگری
هر چه هست سراسیمه به پیش آمده تا حق خویش را باز گیرد، هم قطاران فریادهای او را شنیدهاند، میدانند آنگاه که خشمگین میشود چهها میتواند بکند و تا کجا پیش میرود، پس همه سکوت میکنند و در جای خویش آرام میلرزند و کیا آمده تا تمام خشم نداشتههایش را به جزا پاسخ گوید
جماعت همهچیزدان از هیبت او به تنگ آمده او پیش میرود و تعدادی از آنان را نقش بر زمین میکند، کسی تاب رؤیایی با او را ندارد که از دور مردی با هیبتی نورانی پیش رفته او را سلحشورانِ تصویر کردند، میداند در برابر چه خبیثی ایستاده است میداند او از سران شیاطین است و چندی بعد حزبی از شیطان به پا خواهد کرد پس او را از پشت به تیغ میزند و به زمین میافکند او جنازهی غول نوانخانهها را به زمین افکنده و همه فریاد میزنند،
برادر علی تو قهرمان راه خدا خواهی بود.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021-2023 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.