Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی سرگردانی

بخش سوم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی سرگردانی اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی سرگردانی در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی سرگردانی

کتاب : سرگردانی

عنوان : بخش سوم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 30:38

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب سرگردانی

نگاه به چشمان مهربان مادرم که در بستر بیماری بود زخمی به روحم می‌زد و او را در این حال وخیم نظاره‌گر بودم، به شدت مریض بود و ما از دیدنش در این حال پر از غم زندگی را به سختی می‌گذراندیم،

پدرم تلاش بیشتری می‌کرد تا درآمد بیشتری کسب کند دکتری به بالین مادر آورد این غم لانه کرده به جانمان را دور کند و دوباره شاد شویم، مادرم به سختی در تب می‌سوخت، سرفه‌هایش زخم به جانمان می‌زد، بودن مادر در این وضعیت چه تصویری در ذهن من حک کرده بود

همیشه چشمانش در برابرم هست، آن نگاه مضطرب، آن نگاه مهربان که حال ترسی درونش بود، آن نگاه که همواره وقتی به من می‌افتاد نوازشم می‌کرد و من پر از شادی می‌شدم و حال پر از اندوه به سویش می‌آمدم و در آغوشش می‌گرفتم

حس می‌کردم که خود را جمع می‌کند و قدرتش را جزم تا خود را به من سالم نشان دهد، سخنان پر امیدی می‌زد که خود نیز بر آنان ایمان نداشت، حس می‌کردم که تنها برای آرام کردن من به زبانش جاری می‌شود

پدر به خانه می‌آمد به بالین مادر می‌نشست، با نگاهی پر از اندوه او را نظاره می‌کرد و از خانه برون می‌شد، به سختی کار می‌کرد و خود را مشغول این دل‌مشغولی از جهان دور می‌کرد، بارها به دوش می‌کشید، به سمت آبادی‌های اطراف رهسپار می‌شد، به همراه خود، پزشکی به بالین مادر می‌آورد تا او را ببیند و همان سخنان پراکنده را تکرار کند

ذره‌ای آب و کمی دارو تسکین دردهای مادرم نبود، مادر درد می‌کشید و با دردش ما نیز رنج می‌بردیم، کاری نمی‌توانستم برایش بکنم و با اندوه ساعت‌های بسیار به بالینش می‌نشستم، در همان روزهای پر اندوه، تلاش پدر و دردهای مادر، مادر چشمانش را آرام بست و دگر باز نکرد

او به آسمان‌ها پر کشید، چه تلخ بود طعم آن روزگار، پر کشیدن مادر با آن نگاه‌های مهربان و دنباله‌دار، حال محبت از کنار من پر کشیده بود و جای خالیِ این مهر بیکران را با تمام وجود لمس می‌کردم

به دل جنگل می‌رفتم و با نظاره به حیوان‌ها و گیاهان و درختان دردم را با آنان تقسیم می‌کردم و آنان آرام و صبور به سخنانم با همه‌ی جان گوش فرا می‌دادند و خویشتن را همدرد من می‌دانستند

چه آرام می‌شدم وقتی به دل جنگل می‌رفتم، حال دیگر مادربزرگ آن چهره‌ی پر محبت را برایم نداشت و من چه حس بدی به او داشتم، هماره آن صحنه در برابرم بود، به دستان خونینش می‌نگریستم، به آغوشش پناه نمی‌بردم که جسمم به خون‌آلوده نشود از او دوری می‌جستم، مادر نبود دنیا هم نبود مادر نبود و نگاه‌هایی مهربانش هم نبود لیک جنگل زیبا تنها غم‌خوارم بود و درختان سر به فلک کشیده سنگ صبورم در کنارم بودند

به ده‌سالگی رسیده بودم حال در کنار پدر سخت کار می‌کردم و به اعماق افکارم غرق می‌شدم، در بین هر کار و تلاشی فکرها از من دور نبود و همیشه همراهم بود، حال مثال آن مادر مهربان به کنار پدر کار می‌کردم و دیگر تنها نظاره‌گر تلاش‌های آنان نبودم و جزئی از تلاش طاقت‌فرسا برای زندگی کردن‌ها و دنیا شده باید کار می‌کردم

روییدن گیاهان در برابرم و تیمار حیوانات چه زیبا بود، آنان را آرام در کنارم می‌دیدم و از بودنشان آرام می‌شدم، حال در میان جنگل بودن‌ و جمع‌آوریِ میوه‌های جنگلی بیشتر کار روزانه‌ام بود، گهگاه به سمت پیر دانا می‌رفتم، با او هم‌کلام می‌شدم و ذره‌ای دانش می‌آموختم،

گذران زندگی در میان کار و خواندن و دانستن، به دور از آن مهر و نگاه محبت‌آمیز چه تکرار بی‌پایانی بود.

از همان کودکی از ارتباط برقرار کردن با انسان‌ها در گریز بودم و علاقه‌ای به چنین کاری در خودم نمی‌دیدم وقتی به نزد استاد پیر می‌رفتم، هم‌سن‌وسالان گاه کوچک‌تر و بزرگ‌تر از خودم بسیاری نزد او بودند و من هیچ علاقه‌ای به ارتباط با آن‌ها از خود نشان نمی‌دادم و گاه بعد از اندکی هم‌صحبتی با آن‌ها به سرعت از جمعشان دوری می‌جستم، این احساس هماره در وجودم بود و هیچ‌گاه برای ارتباط برقرار کردن با انسان‌ها در خویشتن اشتیاقی نمی‌جستم، بیشتر دوست داشتم به دامان طبیعت بروم، با حیوانات و نباتات هم‌کلام شوم به گوشه‌ای در تنهایی خویش بخزم و ساعت‌ها به جهان پیرامونم فکر کنم

در دالان تو در توی افکارم پرسه بزنم و دریای عظیمی در پیش رو خود بسازم و در آن شنا کنم، گاه غرق شوم و گاه شنا کردن بیاموزم اما با همه‌ی این اوصاف به نزد انسان‌ها نروم و با آن‌ها مرتبط نشوم که نکند طنین صدایشان رشته‌ی افکارم را بدرد و هم‌کلامی با آنان بیشتر در فکر غرقم کند اما این بار در فکرهایی که…

این حس دوری جستن از انسان‌ها از همان ابتدا در وجودم بود لیکن زمانی که از ده‌سالگی می‌گذشتم و روزها به سختی در کنار پدرم در حال تلاش بودم گاه با او به دهکده‌های اطراف می‌رفتیم، بیشتر با انسان‌ها مرتبط می‌شدم و ناخودآگاه با آنان هم‌کلام، این‌گونه ارتباط جبری بیشتری با آنان برقرار می‌کردم و به فراخور آن با هم‌سن‌وسالان خویش نیز بیشتر معاشرت کردم

در اطراف زمین زراعی کوچک ما، خانه‌های دیگری نیز بود که در برخی از آن‌ها کودکانی هم‌سن‌وسال من می‌زیستند و بعضی‌شان مثل من نزد والدین کار می‌کردند و برخی مشغول بازی بودند، این حس دوری جستن از انسان‌ها و دنیایشان کماکان در من زنده بود و دوست داشتم با خویشتن خلوت کنم، لیکن بیشتر آن‌ها را می‌دیدم و گاه مجبور به برقراری ارتباط با آن‌ها می‌شدم، ارتباطم هماره نوعی اجبار بود، گاه به اجبار نیز ادامه پیدا می‌کرد و گاه به کنجکاوی ادامه می‌یافت

این‌گونه بیشتر با هم‌سن‌وسالانم مرتبط شدم و شاید به قول انسان‌ها دوستانی پیدا کردم،

طنین صدای مادرم و آن نگاه‌های عشق‌آلودش، آن نگاه‌های مهربان همیشه در برابرم بود، وقتی به خانه می‌آمدم و بستری را می‌دیدم که روزگارانی مادر در آن به خواب می‌رفت همه‌ی جانم درد می‌شد، به بالینش می‌نشستم درونم مالامال از غم فریاد می‌زدم

دوست داشتم ساعت‌ها اشک بریزم، لیکن صدایی از درونم فریاد می‌زد که استوار باش، در خویش بمان و این غصه را بگذران، از این رو می‌نشستم و ساعت‌ها بر جای خالی مادر نگاه می‌کردم، به یاد آن روزگاران می‌افتادم که دستانش را به رویم می‌کشید و نوازشم می‌کرد، به چشمان مهربانش نگاه می‌کردم و تمام جانم پر از شادی و شعف می‌شد، به روزگاران تلخ مریضی‌اش فکر می‌کردم، آن روزها که به بالای سرش می‌رفتم و دستانش را در دستانم می‌فشردم، گاه دستانش آن قدر داغ بود که گرمای بدنش جانم را می‌سوزاند و گاه آن قدر سرد بود که می‌خواستم از آتش درونم بر او ببخشایم

چه آرام و معصومانه به من نگاه می‌کرد، با چه تلاشی چشمان مهربان و ناامیدش را، امیدوار برای من جلوه می‌ساخت، گاه به یاد آن مادربزرگ مهربان می‌افتادم که حال چهره‌اش برایم مبدل به انسان دیگری شده بود، هرگاه به مادربزرگ فکر می‌کردم به یاد آن روزگاران پیش می‌افتادم، آن قصه خواندن‌ها، نوازش‌ها، بارش بوسه‌ها و ناگاه به دالانی از فکرهایم فرو می‌رفتم، چهره‌ی آن زن در برابرم نقش می‌بست که سنگدلانِ در حال بریدن خرخره‌ی حیوانی است

آن حیوان جان می‌دهد، زجر می‌کشد، شکنجه می‌شود و آن پیرزن بی‌توجه به ناله‌ها و ضجه‌هایش به کار خود مشغول است، قطره‌ای خون به صورتش می‌پاشد و آن را با دستان که مرا نوازش داده پاک می‌کند، ادامه می‌دهد و بازمی‌گردد، به من نگاه می‌کند و من با حسی پر از نفرت از او فاصله می‌گیرم و با جان آتش‌گرفته و سوخته به سوی جنگل پناه می‌برم، دستان پر مهر خون می‌ریزد و خون جان من با خون حیوان یکرنگ به کام هزاری رفته و می‌نوشند،

چه بسیار این فکرها که گهگاه با به خاطر آوردن آن روزگاران خوش مادربزرگ به سویم هجوم می‌آورد و مرا در چنین افکاری غرق می‌کرد، هربار به شکلی و به درازای ساعت و روزها و ماه‌ها

خدا، این واژه را چه بسیار از همان کودکی شنیدم، با شنیدنش به فکر فرو رفتم، گاه و بیگاه بر زبان مادر جاری می‌شد، گاه پدر او را گرامی می‌داشت، هر وقت سخنی از او به میان می‌آمد، پدر و مادر حالتی خاضعانه به خویش می‌گرفتند و مدام از او یاد می‌کردند، از همان کودکی هزاران سوال بی‌پایان در باب این نام در ذهنم بود، گاه و بیگاه آن‌ها را با سایرین در میان می‌گذاشتم، پاسخ‌ها می‌شنیدم و برخی اوقات بدون اینکه جوابی شنیده باشم به فکر فرو می‌رفتم

خدای مهربان

همواره مادرم این نام را برایم لالا می‌کرد و ملتمسانه خواهش‌های خویش را با او در میان می‌گذاشت، برای ما آرزوی سلامتی می‌کرد و در روزگاران خوشمان از او می‌پرسیدم که خدا کیست

چرا از او چنین خواسته‌هایی داری؟

مادرم می‌گفت: او پدر ما است، پدر زمین و آسمان‌ها، خالقی یکتا و قدرتمند، گاه به شوق می‌آمدم، برایم ساعت‌ها از او حرف می‌زد، با سخنانش بیشتر به فکر فرو می‌رفتم، او نیز به سختی برای آسایش فرزندانش کار می‌کند چون پدر و مادر من؟

او مثل پدر من است، پس چرا لقب مهربان دارد؟

مگر مادرم مهربان‌تر نبود؟

دست نوازش به سرم می‌کشید، نگاه‌هایش سراسر مهر است همچون مادر من؟

او که مادر نیست،

هر بار که به خدا فکر می‌کردم تمام جانم سوال می‌شد، به او فکر می‌کردم و سیمایی برایش متصور بودم، همیشه نشانم داده بودند که در آسمان است و برایش در آسمان جایگاهی ساخته بودم، او نشسته بود چرا کاری نمی‌کرد

چشمانش مهربان نبود، یاد مادر می‌افتادم و چشمان او را به جای چشمان خدا در ذهنم می‌گذاشتم که به من خیره شده و مهربانانه نگاهم می‌کرد،

مادرم چرا رفت؟

آخرین روزهای عمرش به من هماره می‌گفت من به نزد خدا خواهم رفت و تو سالیان سال زندگی خواهی کرد و سرآخر پیش من می‌آیی،

فکر به خدا لحظه‌ای از سرم دور نمی‌شد، خدا چون مادربزرگم مهربان است و چون تصویر در افکارم مثال پدر است، به سختی کار می‌کند و یا چون مادر چشمانش را به من دوخته است و مهربانی ارزانی می‌دارد

روزها و ماه‌ها و سال‌ها در حال گذر بودند، فکرهای من روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شد، لحظه‌ای آرامم نمی‌گذاشت، هر چیزی که در دنیای پیرامونم می‌دیدم، باعث به وجود آمدن افکاری در ذهنم می‌شد، خود را در این دریای افکار غرق می‌کردم، ساعت‌ها به آن می‌اندیشیدم، چون کلبه‌ای بزرگ به داخلش می‌رفتم و آن را وارسی می‌کردم به تمام اتاق‌هایش سر می‌کشیدم، آن را تفتیش می‌کردم، گاه به دنبال پاسخ بودم و گاه راه‌حل و گاهی تنها غرق در افکار در آن کلبه‌ی عظیم سیر می‌کردم

احساس تازه‌ای در من بیدار شده بود که برایم بسیار غریب بود و به تازگی با این حس روبرو شده بودم، چیزی که مرا به سمت خود می‌کشید، تنم گاه داغ می‌شد، عرق سردی بر پیشانی‌ام می‌نشست، فکرهایم آشفته می‌شد، نمی‌توانستم به موضوع خاصی متمرکز شوم، جز این‌ها خواب‌های بسیار نیز می‌دیدم، خواب‌هایی که تا آن زمان ندیده بودم، چهره‌هایی که در برابرم جست و خیز می‌کردند و مرا به دنبال خویش می‌کشاندند،

در وجودم احساس تازه‌ای پیدا شده بود که درگیر جهان بیرونم می‌کرد و ذره‌ای از خویشتنم فاصله می‌گرفتم، به بیرون می‌نگریستم، گاه در دل کار و مزرعه آن احساس سوزش و آتش در وجودم پدیدار می‌شد، گاه وقتی به رختخواب می‌رفتم تمام تنم داغ می‌شد و عرق می‌کردم، هیچ زمان مشخصی نداشت و گاه و بیگاه به سراغم می‌آمد

هر وقت که چنین احساسی در وجودم رخنه می‌کرد، ذهنم فریاد می‌‌زد که از این احساس بگریز، افکارت را متمرکز کن، تنم گرم بود و از این سرمست، گویی برایش حس لذت‌بخشی است که دوست دارد بیشتر در آن غرق شود، لیکن به تنهایی قادر به ادامه راه در چنین احساسی نیست، می‌خواهد که به جهان بیرون چنگ بزند و کسی را بجوید، مجذوب است به دنبال جذب‌کننده‌ای می‌گردد

به خواب و در اعماق خویش آن جذاب در دوردست‌ها را ترسیم و او را می‌جوید، من از خواب برمی‌خیزم و از این حس غریب دوری می‌جویم و پس از نوشیدن جرعه آبی آتش درونم را خاموش می‌کنم، این حس که روز به روز بیشتر به سراغم می‌آید و مرا بیشتر ترغیب می‌کند تا با انسان‌ها سخن بگویم، نزدیک آن‌ها بشوم، به آن‌ها نظاره کنم و غرق در چنین احساساتی بشوم، در حال قدرت‌گیری است

هرگاه که به دختری می‌نگریستم، نگاهم را از او می‌دزدیم، مشغول کار کردن و یا فکرهایم می‌شدم، رشته‌ی افکارم ناگاه از هم می‌گسست و یا کار را به کندی انجام می‌داد، آن حس به تمام جانم رخنه می‌کرد، تنم داغ می‌شد، هر دختری این احساس را به سویم پرتاب نمی‌کرد و گهگاه بعضی از آنان با کردار یا گفتاری چنین حسی را به سویم سرازیر می‌کردند

عجیب بود، آن همه علاقه به انزوا طلبی و دوری جستن از انسان‌ها با پدیدار شدن چنین احساسی به یکباره تغییر کرده بود، هرچند که هنوز هم علاقه به ارتباط با پسرها نداشتم و با آن‌ها همچون سابق ارتباط برقرار می‌کردم اما به دخترها احساس تازه‌ای پیدا کرده بودم،

دوست داشتم به سمتشان بروم با آن‌ها سخن بگویم، نگاهشان کنم، لمسشان کنم و بیشتر از پیش جذبشان شوم، با بودن آن‌ها و هجوم این احساس به سمتم چه حال بدی داشتم، درونم فریاد می‌زد که به سمتشان برو درونم بود یا جسمم نمی‌دانم، اما باز هم ذهنم فریاد می‌زد به خصوص با دیدن کسی و نگاه کردن و گوش فرا دادن به آن، نوعی غم به درونم لانه می‌کرد، فکرم آشفته می‌شد، از خود و خویشتنم دور بودم و از این تناقض رنج می‌بردم

گویی کس دیگری به درونم می‌آمد و حال فرمانده بر جسمم این تازه وارد و مهمان ناخوانده بود، ذهنم و درونم که بی‌مهابا به مبارزه با او می‌پرداخت، او خویش را غرق در چنین حسی می‌دید، افکار این احساس را از درون فریاد می‌زد و قدرت فکرم در این جدال هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد، آن دیگری به ستوه آمده از درونم دوری می‌جست به گوشه‌ای دوردست می‌خزید،

شاد می‌شدم، خویشتن را می‌جستم، به خویشتن سلام می‌گفتم به فکرها و دنیایم سامان می‌بخشیدم لیکن مهمان ناخوانده دگرباره به سویم هجوم می‌آورد و این مبارزه کماکان ادامه داشت

در چنین دوران آشفتگی‌های درونم باز هم با پسران هم‌سن‌وسال خویش هم‌کلام می‌شدم، با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کردم، گاه به اجبار و گاه به کنجکاوی‌های، خودم از سر مزرعه به بیشه می‌رفتم و با جمعی چند نفره که هم سن و سال هم بودیم مشغول خوردن خوراکی می‌شدیم، از هر چیز سخن می‌گفتند، بیشتر به آن‌ها گوش فرا می‌دادم و دنیایشان را در برابرم ترسیم می‌کردم، از خانواده‌هایشان می‌گفتند، از کار و بازی‌هایشان، گوش می‌دادم و علاقه‌ای به صحبت کردن با آن‌ها نداشتم، گاه سخنانشان به فکر وادارم می‌کرد، گاه پر از احساس غم و اندوه می‌شدم، گاه عصبانی می‌شدم و دوست داشتم فریاد بزنم، به هیچ عنوان دوست نداشتم از خویشتن و دریای افکارم سخنی به میان آورم، دوست نداشتم آن‌ها را به دنیای خویش وارد کنم و در حال شناخت دنیای آنان بودم

گاه سخنانشان به دنیای دیگری می‌رسید و از همان احساس متناقض صحبت می‌کردند، برخی از آنان چه بی‌پروا درباره‌اش حرف می‌زدند و آشنا به این احساس غریب بودند، ابتدا فکر می‌کردم که این احساس تنها متعلق به من است و کسی از آن بهره‌ای نبرده است لیکن دیدم آن‌ها نیز چنین احساسی دارند ولی چون من به مبارزه و ستیز با آن نپرداخته و پی لذت‌جویی از آن دور این محور در گردش‌اند، شروع می‌کردند به صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با دیگران به آن‌ها گوش فرا می‌دادم، فکرهایم آشفته‌تر می‌شد، ذهنم به فریاد می‌آمد و خواستار دوری جستن از چنین دنیایی بود او عاجزانه فریاد می‌زد اما حس کنجکاوی و آن احساس غریب مرا میخکوب و غرق گوش کردن می‌ساخت

از این احساس می‌گفتند، از ارتباط با دختران هم‌سن‌وسال خودشان، از لذت‌جویی‌هایشان، برخی از آن‌ها از چنین ارتباطی با پسران هم‌سن خود می‌گفتند و از آن دسته‌جمعی سر کیف می‌آمدند، بیشترشان سرمست توضیح می‌دادند و باقی گوش فرا می‌دادند و منی که پر از نفرت از کنارشان دوری می‌گزیدم

به دنیای اینان نزدیک شده بودم، روزی چند ساعت به کنارشان می‌رفتم، سخن می‌گفتند و من هم می‌شنیدم و پر از احساسات گوناگون می‌شدم، از این همه پوچی و افکار غرق در چنین حسی ناراحت بودم، هر روز می‌دیدم که بیشتر آنان در این دنیای پوچی غرق‌اند و دوست دارند از آن خارج نشوند، هماره از آن نقل کنند و باقی با حرص و ولع به آن گوش فرا دهند پر از احساس غریب شوند و در فکر و خیالشان خود را به چنین روزگارانی نزدیک کنند، به آن دنیای وصف شده در نقل برسند و در این حس غریب غوطه‌ها بخورند

چه دنیای کسالت‌بار و یکنواختی بود، با اینان چه صحبت‌های بی‌سرانجام و تکراری اما ذهنم را خاموش می‌کردم، در برابر فریادهایش بی‌اعتنا می‌گشتم تا به این دنیای انسانی بیشتر وارد شوم و آن را بیشتر درک کنم، آن حس غریب نیز مرا به این قفس می‌رساند، از چنین دنیایی سرمست بود از این رو زمان زیادی را در روز با هم‌سن‌وسالانم می‌گذراندم و به سخنانشان گوش فرا می‌دادم، از هرجایی سخن می‌گفتند که همگی آن‌ها به شاهراه این احساس غریب ختم می‌شد و یکسره این راه به میان این احساسات غریب متصل بود

روزی که چون روزهای دیگر کار کرده بودم، پس از فراغت از آن روی تخته سنگی در کنار مزرعه نشستم، یکی از آن هم‌سن‌وسالان به سویم آمد و صدایم کرد، مشغول صحبت شدیم، من نیز از جای برخاستم و به همراهش نزد آن جمع چند نفره رفتم، در میان راه چندکلامی با من سخن گفت که چرا هیچ گاه سخنی نمی‌گویی و اینقدر کم حرف می‌زنی تو نیز چون ما از خاطراتت بگو برایمان قصه‌ها نقل کن، به نشانه‌ی تأیید سری تکان دادم و او که با لبخند به من نگاه کرد تا به جمع دوستان رسیدیم،

پس از گذشت لحظاتی از هم‌نشینی و صحبت‌های معمول از این در و آن در یکی از بچه‌های جمع مشغول گفتن خاطره‌ای شد و همه مشتاقانه به او گوش فرا دادند تا غرق آن حس غریب و لذت‌جویانِ سرمست شوند

پسری درشت هیکل بود که در جمع ما از همه بزرگ‌تر و نمایان‌تر شناخته می‌شد، از نظر سنی نیز از ما بزرگ‌تر به حساب می‌آمد، او بیشترین نقل‌ها و خاطره‌ها را در جمع بیان می‌کرد، چون سایرین به او نیز حس خوبی نداشتم و بیشتر از سخنانش ناراحت می‌شدم، اما هیچ‌گاه حتی لحظه‌ای هم به چنین اتفاقی فکر نمی‌کردم، هیچ‌گاه تصور هم نمی‌کردم که چنین حادثه‌ای اتفاق بیفتد

او چنین نقل کند و سایرین از شنیدنش لذت ببرند،

همه‌ی آن دنیای پوچ و بی‌معنی که لااقل ستون‌های آن را به زحمت آن احساس غریب استوار نگه داشته بودم با شنیدن چنین سخنانی بر سرم آوار شد و در آن مدفون شدم.

پسرک شروع به نقل داستانش کرد و با شور و حرارت بسیار آن را شرح ‌داد، سایرین چشمانشان بر لبان او خشک شده بود تا ادامه ماوقع را بشنوند، در این جمع بلوایی به پا بود، حاضرین با اشتیاق بسیار گوش فرا می‌دادند و بیشتر از هر زمان دیگری غرق در لذت شده از درونشان فریادی از شادی سر می‌دادند

به چشمانشان نگاه می‌کردم و در آن شعله‌های سرکش آن حس غریب را می‌جستم که زبانه می‌کشید، همه چیز را می‌سوزاند، حرف‌های در پستو و عاطفه‌هایی بیمار و چه دنیای زشتی غرق در آن حس نفرین‌شده

پسرک داشت با آب و تاب می‌گفت که دختری را دیده بسیار زیبا، از دیدنش به هیجان آمده و به سرعت خود را به او نزدیک کرده، گرمای تنش را از دور حس می‌کرده و با حرص دوست داشته که او را در آغوش بگیرد، از دختر می‌گفت و سپیدی رنگ و رخسارش، از لبان قرمز و خون‌آلودش، از او می‌گفت و سایرین لذت‌جویانه گوش فرا می‌دادند

پسرک گفت که نزدیک دختر رفتم و بی‌مهابا خود را به او نزدیک کردم، تنم را به تنش چسباندم، با ترس از من فاصله گرفت، چند کلامی با هم صحبت کردیم، دختر با ترس بسیار پا به فرار گذاشت، پسرک به دنبالش شتابان به حرکت افتاد و او را در فاصله‌ای نزدیک گرفتار کرد،

دختر چون بید به خود می‌لرزید، با نگاهی ملتمسانه به پسرک چشم دوخته و از او خواهش می‌کرد تا بگذارد از او دور شود، پسرک که حال غرق در آن احساس بیمار بود چیزی جز خاموش کردن آن احساس درونش نمی‌شنید و نمی‌شناخت و دختر را به روی شانه‌هایش از زمین بلند کرد و به دخمه‌ای در همان حوالی برد،

دختر اشک می‌ریخت، می‌لرزید و پسر سرمست از فوران آن حس کثیف لذت می‌برد، دختر فریاد می‌زد و پسرک از فریادش سر کیف می‌آمد،

سایرین مست شنیدن چنین سخنان از پسرک بودند و من جهان و همه‌ی آدمیان بر سرم آوار شد،

به سایرین می‌نگرم، در نگاهشان جز غلیان آن احساس چیز دیگری نمی‌بینم، چه دنیای بیمار و زشتی که اینان از شنیدن چنین رنج‌نامه‌ای سرمست می‌شدند، آن حس غریب و شنیدن

حال برایم همه چیز نفرت‌انگیز بود، در ذهنم غوغایی به پا بود، فکر فریاد بود، اشک می‌ریخت، صدای ناله‌ها و ضجه‌های ذهنم را می‌شنیدم و در سوگش من نیز عزادار بودم، آن حس از وجودم رخت بسته بود، به کنارم نادم خزیده بود و جرئت بازگشت در خویش نمی‌دید، ذهن پر آشوبم فریاد می‌زد که برخیز

به لبان پسرک چشم دوخته بودم، واژگانش چون تیر به قلب و تنم فرو می‌رفت و آن‌ها را به جان می‌خریدم که در این سوگ چه تسکینی باشد، آن درد که ذره‌ای از فکر برهاند، چون دیوانگان از جا برخاستم

ضربه به صورت پسرک زدم، با مشت محکم بر دهانش کوفتم، گویی نمی‌خواستم آن کلام‌ها را بشنوم و یا به انتقام برخاسته در حال استخراج فریادهای ذهنم بودم، به صورت پسرک مشت می‌کوفتم، به رویش نشسته بودم، آن‌قدر محکم به او ضربه می‌زدم که دستانم پر از درد می‌شد، خون از رویش به آسمان می‌رسید و صورتم را رنگین به خونش می‌کرد، چهره‌ی مادر بزرگ و آن حیوان نالان به یکباره در برابرم نقش می‌بست و من دیوانه که محکم‌تر ضربه می‌زدم

فریاد می‌کشیدم، سخنانم را به یاد ندارم و یا شاید معنایی نداشتند و منی که دیوانه‌وار ضربه می‌زدم، فریاد می‌کشیدم، پسرک غرق در خون و سایرین که به سمت من هجوم آورده تا مرا از روی این دیو بلند کنند، به هر زحمت که بود مرا بلند کردند،

به سرعت از جمعشان دور شدم، دنیا بر گوش‌هایم سنگینی می‌کرد، گویی جهان بر سرم آوار شده بود و زیر آوارش مدفون بودم، به دل جنگل رفتم به زمین نشستم و رو به آسمان فریاد سر دادم، اشک می‌ریختم، فریاد می‌کشیدم دستانم پر از خون بود،

به دستانم نگاه می‌کردم، ذهنم فریاد می‌کشیدو به تبع از آن من نیز فریاد می‌کشیدم، از خویشتن و همگان بیزار بودم پر از نفرت جانم آتش می‌گرفت و می‌سوخت، آن‌قدر اشک ریختم که بر دامان طبیعت به خواب رفتم، به دامان همان درخت مهربان که سرم را بر پایش آرام نشاندم و او که مرا نوازش کرد، چه خواب آشفته‌ای بود چه دنیایی در خوابم نقش بست و همه‌ی دنیا را سوزاند که دیو رویان سوزاندند هر آنچه از عشق و مهر و عاطفه بود و به سوگ و مرگ همه‌ی دنیا هلهله سر دادند و دنیای هم دیوانه‌وار چشم بست و از دنیا پرکشید

7 1

پخش کتاب صوتی سرگردانی

پخش تصویری کتاب صوتی سرگردانی
پخش کتاب صوتی سرگردانی در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی سرگردانی در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

بیشتر از آثار صوتی نیما شهسواری بدانید

آثار صوتی نیما شهسواری شامل

 

تمامی این آثار به صورت رایگان در اختیار شما است

همچنین شما نیز می‌توانید در این راه در کنار ما باشید و در صوتی کردن این آثار به ما کمک کنید، تا هر چه بیشتر این افکار نشر گردد و موجبات آگاهی و تغییر را فراهم سازد

آثار نیما شهسواری پیرامون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا و … است

تمامی این آثار در قالب‌های مختلفی از جمله شعر، داستان مقالات و … گردآوری شده و دسترسی به آن سهل و قابل وصول است،

برخی از این آثار به صورت صوتی منتشر و برخی دیگر در آینده منتشر خواهد شد

در پادکست “به نام جان“، سفری عمیق به دنیای اندیشه و آزادی آغاز می‌شود. در هر قسمت از این سفر، به بررسی موضوعاتی همچون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا، مشکلات اجتماعی و … می‌پردازم.

اینجا جایی است که صدای ما تلاش می‌کند تا به عمق مسائل پی ببرد و از طریق گفتگوهای مختلف، نگاهی تازه و الهام‌بخش به دنیای پیرامون ایجاد کند.

آیا به دنبال تجربه‌ای از گفتگوها و تفکراتی غنی از دیدگاه‌های متنوع هستید؟

آیا علاقه‌مند به درک بهتر موضوعات مهم امروزی از زوایای جدید هستید؟

پس گوش دادن به پادکست “به نام جان”، دعوت به یک سفر نوین در دنیای اندیشه و آزادی است.

به نام جان قصد دارد تا مباحث مهم جهان را به زبانی ساده، صریح و روشن با شما در میان بگذارد

بی‌شک بزرگترین همکاری شما با ما به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران است

اما فرای این اشتراک‌گذاری و اطلاع به دیگران پیرامون این تغییر شما می‌توانید در کنار ما باشید

راه‌های بسیاری برای همکاری با ما وجود دارد، شما می‌توانید در زمینه ترجمه‌ی آثار، طراحی گرافیکی، کتاب صوتی، طراحی وب‌سایت، اپلیکیشن و … در کنار ما باشید

فرای این عناوین اصلی برای همکاری شما می‌توانید با عضویت در وب‌سایت جهان آرمانی، مقالات نظرات باورها و … از خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، برای این کار شما می‌توانید از طریق ارسال پست در وب‌سایت جهان آرمانی و همچنین با عضویت در تالار گفتمان دیالوگ در کنار ما باشید و به همراهان این تغییر بپیوندید

تمامی آثار نیما شهسواری در وب‌سایت جهان آرمانی در اختیار شما است، 

نکته مهم آنکه همواره این آثار به صورت رایگان خواهد بود که برای بیدار کردن مردمان نگاشته شده است، از این رو شما همواره می‌توانید تمامی آثار نیما شهسواری اعم از کتاب، اشعار، پادکست و … را به صورت رایگان از وب‌سایت جهان آرمانی بدست آورید،

فرای وب‌سایت جهان آرمانی، این پادکست در بیشتر پلتفرم‌های پادکست‌گیر در اختیار شما است از جمله این برنامه‌ها

 

فرای برنامه‌های پادکست‌گیر شما می‌توانید این آثار را از طرق زیر نیز بدست آورید

 

برای دسترسی به پادکست به نام جان تنها کافی در برنامه‌ی پادکست‌گیر خود نام نیما شهسواری، به نام جان و یا جهان آرمانی را جستجو کنید

راه تغییر و دگرگونی این دنیا راه سختی است، 

در دنیای پر زرق و برق امروز ما را کسی نخواهد شنید که صدای دلربایان خوش نوا است، گاه فریاد گوش‌خراش زورمندان همه را مبهوت خواهد کرد، پس تنها راه برای این تغییر بزرگ با کمک شما امکان پذیر خواهد بود

اگر خواستید در تغییر زشتی‌های این دنیا همراه ما باشید با اطلاع‌زسانی به دیگران بزرگ‌ترین کمک را به ما خواهید کرد و این راه تغییر را آغازگر خواهید بود

ما در کنار هم توان تغییر همه چیز در این دنیا را خواهیم داشت بیایید با هم و درکنار هم برای تغییر دنیا تلاش کنیم

با تشکر

نیما شهسواری

sing 1

برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.