در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : آلت پرستان
عنوان : بخش هفتم – قسمت پایانی
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 43:34
موسیقی :
نامشخص
با صدای : دیوا
آرام بر پشت بام نشسته بود و مدام بر زیر لب جملاتی نا مفهوم را تکرار میکرد، با خود همهی زندگی را دوره میکرد و به آیندهی نا معلومش چشم دوخته بود، ازدواج با کسی که حتی یک بار هم او را ندیده بود، ازدواج با مردی که زنی را طلاق داده و یا زنش پیشترها مرده بود، ازدواج با مردی که از پیشترها زنی اختیار کرده و او باید برای سالیان دراز با او بر سر تصاحب این مرد میجنگید، مردی که حتی از فکر کردن به او هم دیوانه میشد،
خود را هر بار به شکل کالایی میدید که به حراج گذاشته شده است، بهترین خریدار کجا است و چه وقت از میان خواهد رسید، شاید از میان این همه خریداران ریز و درشت یک پسر مجرد پا پیش گذاشت که هم چهرهی خوبی داشت و هم ثروت قابل قبولی، این مشتری مشتری خوبی است، اما باز با خود سؤال کرد، مهر کجا است، در این معادله و معاملهی پر سود مقامی برای مهر و دوست داشتن هم در نظر گرفتهاند،
باز باید به خود نهیب میزد و همهی این افکار را از درونش دور میکرد، او نباید به چنین موضوعاتی فکر میکرد، او کالایی برای عرضه است، او را برای فروش به حراج گذاشته است و باید که با قوانین آنان و با خوب و بد تشخیص دادن از جانب آنان همسری برای خود اختیار کند،
مالکش به پیش آید، او زین پس صاحبی تازه خواهد داشت، ناموس دیگری خواهد شد و این چرخ گردون به چرخش در خواهد آمد، محبوب این دیبای کهن را بر خواهد کند و با نگین انگشتری به دست مالک تازه خواهد داد تا زین پس او مالکانه به آرام بگوید، فرمان دهد، هر چه میخواهد را به پیش برد و باز دنیای خاکسترگون آنان ادامه یابد
این دختر کنیز شما است،
این پسر هم غلام شما است،
غلمان و کنیزان به مالکانهی پدران و مادران به بند در آمده که خدایی بر آسمان بر همهی آنان حکومت کند، هر بار مالک تازهای به پیش میآید و بر گردهی کهتران خواهد نشست، مرد مالک میشود و سر به زیر زنان در برابرش هر چه خواهند کرد که او فرمان داده است، بعد از چندی زنان کنیز شده در بند و برده به فکر جوییدن بردهای برای خویش بر آمدهاند، دنیای به کام آنان خواهد چرخید و بردهای پدید خواهند آورد،
محبوب، برده زر خرید خود را به پیش برد تا به میان آدمیان حراج کند، رو به جماعت در پیش کرد و فریاد زد:
ای آدمیان، این بردهی من است، تمام عمر را برای بزرگ کردنش صرف کردم، تمام جوانیام را برای او و به سامان نشاندنش گذاشتهام، پدرش مالکیت او را به من بخشید، او همهی عمر بار دیگران را به دوش برد تا ما او را اینگونه بپرورانیم و حال من مالک به حق او هستم
جماعت در برابر که بر آلتی بزرگ سجده میبردند رو به محبوب به نشانهی تأیید سر تکان دادند و بزرگی آلت جهان را پرستیدند، محبوب دوباره داد سخن گفت که:
ای خلایق، من این کنیز را به پیش آوردهام تا به بهای بیشتر مالکیتش را به یکی از شمایان بسپارم، چه کس طالب این حور بهشتی است،
جماعت آلتپرستان به وجد آمدند و محبوب و آرام را دور کردند، محبوب ادامه داد:
او تنی بلورین و سپید رنگ دارد،
بعد از ادای این جمله بود که لباس تن آرام را کند و او را عور در برابر دیدگان آلتپرستان نشان داد،
ای جماعت پستانهای بزرگشدهاش را دیدهاید،
جماعت آلتپرستان دندان تیز میکردند و از دهانشان آب راه افتاده بود
محبوب دست برد و عورت آرام را به دست گرفت فریاد زد:
ای جماعت این آلت به ندرت در خون مانده است، هیچکس به او دست نزده و تا کنون نه او را لمس کرده و نه دیده است، اما امروز برای فروش این کنیز به شمایان نشانش دادهام، آیا کسی است که به بهایی این کنیز را مالک شود
نگین و انگشتری و دیبای مالکیت او را برایتان آوردهام، هر که طالب این حور بهشتی است به پیش آید
جماعت آلتپرستان دیوانهوار به او چشم دوختند و به نگاههایشان تنش را لمس کردند، هر کس عورتش را پاره کرد، به پستانش دندان کشید و او را به خون وا نهاد اما آرام در همان پشت بام دیوانه شد، از جای برخاست همهی دنیای را از خود دور کرد، دیوانه شده بود
همه چیز را میدید، بازار فروش کنیزان را هم به نظاره نشسته بود، او دیوانه شده بود هیچ از این دنیا نمیدانست و نمیخواست که بداند، همهی جماعت آلتپرستان در برابرش بودند، نگاهی به عقب کرد، جنازهی اردکهای زرد نشان را بر زمین دید، آهی کشید و باز به پیش رفت، با خود خواند مرثیهی دردهایش را
ای مهر دور ماندم از لمس کردنت
ای عشق دور ماندم از بوییدنت
بدر این جان پوسیدهام را که هرزگی به جانم نشاندند
آرام به روی بام کوچک بر پشت بام رفت، لباسها را یک به یک از تن در آورد و عور به آلت پرستان چشم دوخت بعد فریاد زد:
این تن عور من است، این وجود و همهی جان من است، این هر آن چیز است که در من است
همه از خانهها بیرون آمدند، آرام را عورتن بر پشتبام خانه دیدند باز صحبتها شنیده شد
بیعفت، این دختر هرزه است،
بی آبرویی تا کجا،
وا مصیبتا دورهی آخرالزمان است
آلتپرستان میگفتند و آرام برایشان گفت:
تن عورم، آنچه همهی دنیایتان بر آن بود، پستان بزرگ شدهام، آنچه رویایتان در آن بود، عورت در خونم، آنچه فکرتان همهی عمر از آن بود و این عور تنم که آبروی و عفت و شوکت و عزتتان در آن بود، همه در پیش و رویتان
آلتپرستان دیدند او را عور تن دیدند و باز گفتند و هزاری شنیدند، محبوب هم دید، سعید هم بود، انور به پیش آمد، امیر را صدا کردند و همه و همه در بی آبرویی و آبهای رفته ز جوی بر آشفته بر تن عور آرام نگاه کردند که آرام در حالی که وردی زیر لب میخواند بنزین به روی خود ریخت و آتش زد، همهی دنیای را آتش زد، جهان سوخت و خاکستر شد و آرام، آرام زیر لب خواند:
ننگ جهانتان پاک شد، عورتن بیعفت در خاک شد،
به صدای ورد آرامش جهان سوخته از جان در عذابش، جان تازهای بر آمد و هزاری به خود خواند به دیگران خواند ناله سر داد، غمین و افسرده بود، باز رویید و جوانه زد، باز به پیش رفت و از نو شد، هزاری را به خود خواند و دوباره رویاند که مهر را بشناسند که به عشق لانه کنند که دوباره سرآغاز شوند و انسان دوبارهای را بیارایند،
اما آوا خویشتن را آتش نزد، به پشتبام نرفت تا عورتن در برابر آلتپرستان برایشان از پستی تن ساخته به دنیایشان بگوید، او در همان پشتبام بود که با خود راه تازهای جست، فکر تازهای کرد و خواست دنیایی دور از دنیا محبوب و محبوبگان بسازد،
آری او در همان پشت بام بود که یکباره از جای جست و بیرون رفت، لباس به تن کرد، جامهی رزم پوشید تا از دنیای دیوانگی آنان رهایی یابد، فرار کرد، خواست دنیای را دورتر از دنیای بیمار آنان بسازد اما جهان از آن آنان بود، همه جا ریشه دوانده بودند، هر جای محبوب بود، هزاری چو محبوب و محبوبگان در کمین نشسته بودند،
غذا نداشت، جای خواب در برابرش نبود هیچ در برابر نداشت، پس جماعت بسیاری که سالیان دراز در خفت و خاری روییدند به پیش آمدند، آمدند تا حقشان از جهان را پس گیرند،
هزاری در تمام این دوران پیش و در دوردستها آنان را به بردگی فروختند و خریدند، مالک داشتند و در سودای مالک بودن سوختند و ساختند تا در برابرشان آوایی آمد و آنان خویشتن را مالک بر او دیدند، کنیز در پیش بود،
غذا میخواهی، جای خواب نداری، مالکت در پیش روی تو است، جانت را بفروش و مالک برای خود اختیار کن،
آلتپرستان مالکان به جهان دادند و هر بار بر ارزش این مالکیت بر آنان افزودند، هر بار برایشان هزاری قصه بافتند تا در این مالکیت و صاحب بر دیگران شدن از یکدیگر پیشی گیرند، پس آنان مالکان به حق جهان شدند و حال که کنیزی بی پر و بال در برابر آنان است، مالکان به پیش رفتند و او را به بند در آوردند، یکی با نیاز نان او، یکی به نیاز جاه او یکی به قدرت تیغ و خشم بر او و یکی با فریب و مکر بر او، هر که مالک تنش شد و درید جانش را پستانهای بزرگ شدهاش را به دندان گرفت و کند خونش را خورد و شهوترانتر از دیرباز بر آلت مقدس جهان سجده برد،
عورت خونینش در برابر بود، برای اولین دریدن چه پولها دادهاند، چه دندانها تیز کردهاند، چه خرید و فروشها کردهاند، چه تجاوزها میکنند و چه شرم بر جهان گذاشتهاند از نام این دریده جان جهان از این انسان پستتر از هر پستی دوران از این دوپای بیمار در خزان
آوا چه کردند، چه به روزت آمده است،
عورتت در خون و پستانت بریده است؟
آوا زندهای؟
صدایم میشنوی، آوا چه کردند با تو ای جان پژمردهام، چه شد آن خندههای زیبایت، چه شد آن آرزوهای دور دستت، چه شد آن در دست گرفتنها، چه شد آن مهر و عشق و آن صفا
آوا چه شد جان گرانت، آوا در خون آلت پر خونت جان دادی و دنیای را بدرود گفتی، آوای به پستان بریدهات مرگ را به خویش خواندی،
آوا جانت را دریدند و در خون نشاندنت،
فروختند، آنان هم تو را فروختند، بکارتت را به دندان بریدند و در خونت نشاندند،
آوا زندهای؟
بگو که زندهای بگو که نکشتنت،
چه شده آوا چرا چیزی دیگر چیزی نمیگویی؟
خواستهات این بود که تو را بدرند و بکشند اما نکشتن و رهایت کردند، آوا اینگونه نگو، با خود اینگونه نباش، مگر چه به روزت آوردهاند که مرگ را بر آن ترجیح دادهای،
ای وای آوا نگو که این بیماران تو را هنوز هم مالک میشوند، نگو که هر بار برای تصاحبت دندان تیز میکنند و به جان هم میافتند، نگو که هر بار تو را میخرند و میفروشند،
آوا نگو اینان تو را فاحشه کردهاند
تو را به خاک و خون نشاندند و حال در این مالک شدن بر جهان و جهانیان فخر میفروشند و زندهاند،
آوا اینان آلتپرستند، اینان آلت پرستیدهاند، اینان به شهوت غرقاند، اینان محتاج بر پرستیدند محتاج بر مالک شدن اینان در بردگی و بندگی واماندهاند،
ای وای آوا اینان هر روز تنهای بیشمار را میخرند، مالک میشوند صاحبانِ در دریدن خون و جان او به یکدیگر فخر میفروشند و به خیال شهوتآلود خود لذت بردهاند،
ای کاش آوا بودی و باز برایشان میخواندی، ای کاش باری به این دیوانگان میفهماندی که لمس دست عاشقانه لذت است، عاشقانه دیدن لذت است، عاشقانه بوییدن لذت است، ای کاش آوا باز هم بر این دیوانگان میخواندی، ای کاش آوا با آرام همپا میشدی و بر آن پشتبام بر آلتپرستان از عشق و مهر میخواندی
آری آوا میدانم همه چیز را میدانم، نفرتت از عشق را میدانم، همهی بیبند و باریهای جهان را میدانم و همه را دانستهام، همه چیز را فهمیدهام، این نفرت از دوست داشتن و به مهر به آغوش کشیدن را میدانم که نهای دنیا هرزگی است، میدانم این قدر به گوش خواندند، اینقدر همه را بلهوس و هرزه گفتند که همه بلهوس و هرزه شدند، همه را میدانم، اما ای کاش آوا به آغوش آرام از عشق میخواندی، ای کاش این دیوانگان این آلتپرستان را به مهر میپروراندی و دوباره جهان تازه را بر جهان میکشاندی
چه بگویم از آن میدانها، از بردگان و کنیزان به بند در آمده از آنان که آورده تا بفروشند، از بردگان تحقیر شده که آمده تا باری خود را صاحب و ارباب تصویر کنند، از خرید و فروش جان از دریدن پستان و عورت نه فراتر از آن از دریدن جان، از چه بگویم، از تمام این سالیان و از بی نهای آوایان، آوا جهانشان زشت و غرق به زشتی است، لیک آوا تو زیبایی به زیبایی تمام احساسات پاکت در آن دوردستها، تو زیبایی به زیبایی همان دست بر دست دادنها، تو زیبایی به زیبایی همان جسم و جنست که آرام به تن سخن گفت و عشق را خواند به ندایش عشق را بخوان و این دیوانگان را بر حذر دار از خریدن و دریدن و در خون ماندن، از به کفن کشیدن و در خاک کردن این آلتپرستان را بیدار کن و دوباره سرآغاز کن
آیدا در برابر محبوب خاتون سر به زیر افکند و هر چه او گفت را به جان و دل سپرد،
خاطرهی آن روز را هر بار با خود دوره کرد، آن روز که جماعتی برای عیار جانش به میهمانی آمدند، در برابرشان، سینی از چای گرفت و برایشان چرخی زد، زن خریدار، مادر مالک در پیش گفت:
پستانهای دندانگیری دارد،
خواهر مالک در پیش خواند، خاتون عورتش را کس دیده است؟
محبوب در حالی که گلویش را صاف میکرد گفت:
این چه حرفی است، او آفتاب و مهتاب ندیده است، حتی نمیداند معنای آلت و عورت چیست،
آنگاه آلتپرستان با هم خندیدند و آیدا گریه کرد، آنان بر اندام او چشم دوختند، مادر پسرک به پیش رفت و دندانهای آیدا را برانداز کرد که مبادا ریخته یا خراب باشد، دستی بر پستانش کشید و صفتی آن را لمس کرد و با خود گفت، به فرزندان بیشماری میتواند که شیر دهد
حتی پسر زن مردهشان هم بر اندام او چشم دوخت و با خود او را به رختخواب تجسم کرد، نمیدانست همسرش را طلاق داده است، یا مرده است، شاید هم در خانه به انتظار آنان بود و یا اصلاً همسری نداشت، هر چند که درد به هر کدام از آیدایان تفاوت داشت، لیک مرد او را به تخت تصویر کرد و مالک به پیش رفت
آیدا بر تخت خود را مچاله کرد، لحاف به دهان برده بود که مرد آلت به عورتش خون پاشید و پستان درید، آیدا به خون آمده اشک در خون ریخت و با خود دوره کرد که چگونه مهر تأیید بکارتش را از پیش دادهاند، چگونه به کنار جماعتی پزشکی دست به عورتش برد، پایش را باز کرد و او را معاینه کرد، پرده را دید و فریادکنان برای گرفتن مژدگانی به پیش دیگران رفت، آنان سر مست هلهله کشیدند و خندیدند، اما آیدا باز هم اشک ریخت و گریه کرد
او را یکبار به معاینه بردند و حال در این شب خون و خونبازی نیاز به حضور مادر صاحبان نبود و فرزند تازه مالک شده خود و خویشتن به تنهایی دختری را زن کرد، باز شاد شد، خون دید و هلهله کشید اما آیدا باز هم گریه کرد،
زندگی گذشت، هر شب آیدا را به اتاق برد و آلت و عورت به هم نمایان شد، مرد زشت بود نه شاید زیبا بود، رشید بود نه کوتاه بود، اندام چاق و افتادهای داشت، نه عضلانی و قدرتمند بود همه بر فنا که آیدا از او بیزار بود، مهر جایی نداشت، عاطفه به دوردستها منزل کرد و هیچ در میانشان جاری و ساری نبود اما هیچ کس هیچ ندانست و برای هیچ کس هیچ از مهر و عاطفه به میان نبود تنها آیدا بود که باید همه چیز را به گوش و جان میسپرد و تکرار میکرد، باید گردن مینهاد او بردهای زر خرید بود باید گریه میکرد، باید در خون میسوخت و دم نمیزد که بردگان لایق به گفتن هم نبودند
هر شب بر عورتش آلت گذاشت و گریه کرد، هر شب پستانهای بزرگ شدهاش را بی مهر به دندان دیگری سپرد و هر بار در بی مهری خود را به مالکش فروخت، هیچکس هیچ ندید و نخواست که ببیند که به دنیای آلتپرستان مهر بی ارزشترین ارزشها است
او بردهای بود که مالکش سالیان بر او تاخته بود هیچ از دنیا نداشت پس بر مالک شدن طمع کرد شاید به فردا دختری داشت و باز آوای تازهای برون میداد، شاید مالکانه او را به فروش میگذاشت، شاید برایش همان میکرد که محبوب به جانش کرده بود شاید همهی دنیا را به مالک شدن خود دید و برای رسیدن به آن تلاش کرد اما شاید دنیای او راه دیگری گرفت
آیدا رفت و مهر به دل دیگری داد، رفت با دیگری عشق را تجربه کرد، شاید او خواست تا عشق را به آغوش دیگری بجوید، شاید عاشق شد و دست بر دستان دیگری نهاد اما او از پیشترها برای خود مالکی داشت و مالک بر او تاخت شاید او را به باد سنگ بست و طوفان نفرین به جانش رسید، شاید او بدکاره و بدنام در میان همگان شد، شاید او تنها به دنبال مهر رفته بود اما باز به دام هرزگی نشست باز هرزه خوانده شد و شاید هرزه خواست باشد
شاید آنقدر به گوش آیدا خواندند هرزگی را که هرزگی پیشه کرد، شاید به نزد هزاری رفت و با آنان همبستر شد، نه محتاج به پول بود و نه هیچ بر سر پروراند که خواست به آلتپرستان بفهماند که واقعاً هرزه است، شاید آنقدر به دریای هرزه خوانده شدن غرق شد که خود را به دست طوفان هرزگی داد،
عور تن به پیش رفت و همگان را به پیش خواند تا به عورتش دستی برند، پستانش را بفشارند، شاید آنقدر بی مهر زندگی کرد که بی مهر تن داد به هر که در برابرش بود، شاید هرزه شد تا به جهان آلتپرستان دهان کجی کند، شاید خود را هرزه کرد تا این تهمت را واقع کند تا به کم خود قانع شود که تهمتش راستین است
آیدا همه کار کرد، بیمیل به کام مردی رفت پستان به دهان فرزندش گذاشت و همان پستان را به مرد خیابان هم داد، فرزندها را رها کرد خود را به دام هرزگی سپرد، او هرزهای شد که هیچ کس همتایش را ندیده بود، او خانمان برانداز بود، به نزد مردهای دیگر رفت، به سلاح پستانها با همان عورت به خون همه را مست خود کرد، مردان زندار را وسوسه کرد تا همه به این هرزگی وا بمانند، او را هرزه خواندند و خواست جهان را هرزه کند،
آیدا روزگار بسیار داشت و سرانجامش به طول و درازای بسیار بود
لیک آیدا، ای کاش ذرهای دورترها را به یاد میآوردی، ای کاش طعم مهر به خاطرت بود، ای کاش به خاطرت بود که با آن احساس چگونه زنده میشدی، ای کاش این خرقهی ننگین آلتپرستی را به کناری میزدی و خویشتن را در میافتی، ای کاش این ننگ به تو داده را باز پس میفرستادی و این دیبا را به کنار میزدی،
آیدا ای کاش باز عور میشدی و باز به پشت بام میرفتی اینبار برای خویش و برای هر که در این دیوانگی خود را به دست هرزگی سپرده بود از پاکی میخواندی، میدانم، به تو انگ میزدند، تو را دیوانه خطاب میکردند، اما باز هم به پس ذهنهایشان یاد همان دستها میافتادند، یاد پاکی جانشان میافتادند، میدانستند که این جان برای عشق است، برای در آمیختن با او است، به خود تلنگر میزدند و جانشان را با عشق تقسیم میکردند، وای که در آغوش هم یک میشدند، یک تن به فریاد در میآمدند و جهان را از آلتپرستان دور میکردند، دگر مالک نبودند و همتای به هم فرزند میآوردند، برده در برابرشان نبود که جانشان برون آمده بود آنچه به او میدادند که خویش در آرزویش بودند
آیدا میدانم، همهی دردهایت را میدانم و این هرزهپنداری از هرزه باوران را میدانم، اما باز هم به مهر زنده خواهی بود اگر خویشتن بخواهی، پاکی از آن تو است اگر به قدرت مهر ایمان بیاوری، برخواسته از گور بی کفن به پیش تا جهان تازه به پیش آید دور از آلتپرستان و به قلب مهر و عشق
اما آلما در آن روز و در آن پشت بام به خود عهد کرد تا برای همیشه از دنیای شهوتآلود اینان دور باشد، به دور خود ریسمانی بافت که از همه چیز و همه کس دور بماند، او به دل عشق را به کنار شهوت کشت و خویش را زنده کرد، دیگر همهی دنیای ترسیم شده از سوی آلتپرستان را در شهوت دید و نخواست به شهوت آلوده شود،
آلما همه چیز را کشت، هر دست فشردنی را به تعریف آنان در شهوت دید از شهوت متنفر شد، همهی دنیا برایش تنفر بود و تنها راهحل را دوری جستن از جهان دید، دیگر هیچ در میان نبود نه مهری به میانهی قلبش جای داشت و نه شهوت، نه عشق را شناخت و نه لذت او به دام جهان پوچی اسیر ماند، همه چیز را به دوری جستن تعبیر کرد، او از همه بیزار بود از همه چیز دنیای دور ماند و خویشتن را به دنیایی از نفرت باز ساخت، دور و دورتر شد، از همهی دنیای دور شد
به پای خود ایستاد و در این دوری جستن از جهان آلتپرستان آن شد که دور از آنان ترسیم شود، شاید درس خواند، شاید کار کرد هر چه در جان داشت را به خدمت گرفت تا تنها از دنیای آنان دور بماند تا تنها دنیایی به دور از دنیای آنان ترسیم کند و همهی وجود را به خدمت این خواسته گرفت
آلما تنها بود، تنهاتر از همهی دنیا به تنهایی زنده ماند و در تنهایی قد کشید، بزرگ شد و همه چیز را از دنیای خود پاک کرد، همه چیز را به ننگ و انگ خاموش خواند و پستانهایش را از یاد برد، عورتش را دفن کرد و بر آن خاک ریخت، خویشتن را به خاک سپرد و زنده به گور دنیای را ادامه داد
آلما هیچ از دنیای نداشت جز خویشتنی که زنده به گور بود، آلما تنها و بییار و همنفس زنده ماند هر روز به خواستههایش که دورتر از مهر و دوست داشتن بود منزل کرد، نه همسری داشت و نه مهر و عاطفهای نه خواست فرزند داشته باشد و نه خواست که زندگی کند، تنها خواستهاش آن بود که با تنی در خاک مانده و دفن شده به دنیا زندگی را طی کند
آلما در خاک بود و تنها سرش از خاک بیرون مانده بود با همان سیما و در همان شمایل زندگی کرد به دور از هر چه دنیا برایش تصویر کرده بود او دورتر و تنهاتر از همیشه زندگی کرد، شاید هم پیروز شد، شاید هم دنیا را فراتر از آنان تصویر کرد اما مهر را به دل کشته بود و اینگونه زنده به گور نفس میکشید، او زندگی نکرد که مردگی را ترجیح داد، نمیخواست عاشق باشد، نمیخواست کسی را دوست داشته باشد، نمیخواست به مهر سر بپروراند و به عشق زنده شود تنها مردگی هدفش از زنده ماندن بود
آلمای تنها، دنیای این روزهایت چگونه است؟
آیا هیچ در خاطرت از آن روزها مانده است، آیا کسی از آن دورترها را به یاد داری، آیا آن دوست کودکی در خاطرت هست،
آیا دستهای او زیر نیمکت را به خاطر داری؟
آیا سخن دستانت را به گوش خواندهای؟
هیچ از آن روزگاران در خاطرت نیست، میدانم همه چیز را به نفرت بدل کردی، همه را به نفرت خواندی و هر روز از آنچه برایت ساختند دورتر و دورتر شدی، میدانم هیچ از آن روزگار در خاطرت نیست
اما آیدا آیا آن پسر آرد بر دوش را هم از خاطر بردهای؟
آیا او را با همهی نگاههایش به دنیایت راه ندادهای؟
آیا او را از یاد بردهای که به تو چشم دوخت و با نگاه عاشقت کرد،
او را هم از یاد بردهای؟
آن احساس ناب مهر را هم به شهوت برایت بدل کردند و همه را در همان عورت و آلت تصویر کردند و تو همه را چشم و گوش بسته پذیرفتی
آیدا اردکان را چه آنان را به خاطر داری؟
آنان که به مهر در آغوشت آرام بودند را از یاد بردهای،
آیا آن را هم به شهوت تعبیر کردند و تو چشم و گوش بسته پذیرفتی؟
آیدا میدانم درد در جانت لانه کرده است، میدانم پر درد زنده به گور جان دادهای و به مردگی زندگی گذراندی،
از مرگ آنان همهی دنیایت مرد، آنان زنده نبودند تا به عشقشان خود را باز ستانی تا خود را دوباره احیا کنی، ای کاش به ندای آرام آنان گوش فرا میدادی و با آنان دوباره زندگی را میجستی، ای کاش به ندای عاشقانهی آنان گوش فرا داده بودی، ای کاش دیده بودی که از مرگ یکی دیگری در خاک و خون نشست، به شکل او در همان جای جان داد که با او ادامه دهد با او باشد و در کنار هم به دور از جنس و جسم زندگی کنند، در مهر زاده شوند ای کاش آنان را دیده بودی
اما آلما هر چه تو ندیدی را آنا دید او همه چیز را به نظاره نشست، او از دیر باز نه صدای این دیوانگان به شهوت آلوده را که به ندای جانش پاسخ گفت، آنا زنده شد دوباره بر پای ایستاد و خود را دورتر از دنیای اینان ساخت
او به میان شهوتپرستان زاده شد، او در دل همین جماعت آلتپرستان زنده بود، در همان خانه و با همان محبوب زندگی کرد، اما او دنیای دیگری را دید که ندایش از جانش برخواسته بود، او به ندای دستان عاشقانه به زیر نیمکتها گوش فرا داد، او آغوش باز کرد تا اردکان زرد به قلبش لانه کنند، او عشق را با آنان تجربه کرد، به آرامش دستانش به آرامی تن آنان جسمش را دوباره خواند
به دستان پر مهر خود چشم دوخت و به آرامش دستانش به دیگری جان داد، جان خواست و به جان دوباره زاده شد،
آنا تنش را شناخت و به نخست راه عاشق خویش شد، نه تن را هرزه دید و نه جان را به که و ننگ و انگ آلوده کرد،
او پستان بزرگ شدهاش را آراست تا شبی به دهان فرزندش گذارد و از مکیدن او عاشق شود، او دست را به مهر تعبیر کرد و گاه به صورت دردمندان کشید، گاه به رخسار عشق جان داد و گاه به اندام اردکان لانه کرد
عورت خونینش را نجس نپنداشت و با عورت عور در برابر عشقی که همهی جان در گروی او داشت آرام یک تن شدند، آرام به هم آغوشی زنده شدند و جهان را به تابیدن جانشان معنا کردند
آنا همهی تن را آراست زیبا و زیباتر شد، آن قدر زیبا که به زیباییاش دنیای زیبا شود، به مهر و عاطفهاش به عشق و تقسیم عاشقانهاش جهان گلستان شود،
او همهی عمر جنگید با هر چه زشتی در برابرش بود، او همهی عمر ایستاد و سر خم نکرد، هر چه از پستی و هرزگی گفتند او را هرزه نکرد و پاک جان در آمیخت با آنکه تنها عشق دورانش بود، با آنکه عشق را در نگاه او جسته بود،
شاید همهی عمر را به مهر و عاطفه بخشیدن به دیگران طی کرد، شاید لباس پولادین به تن در برابر دیوانگان مست حقارت و آلتپرستان ایستاد، به جهانشان گفت فریاد زد و همه را از این دنیای ننگآلود رهانید
صدای فریادش را شنیدهاید، شنیدهاید، آنا چگونه فریاد زد،
آلتپرستان، این تن و جان منبع مهر و عاطفه است، این دستان مهر میپروراند و به دردمندان عاطفه بخشیده است، این پستان برآمده به دهان فرزند از جانم بخشیده است و او را دوباره زنده خواهد کرد، این عورت در خون مانده خونین نیست، دیگر در خون نیست و برای یک تن شدن آمده تا دنیای را به عشق بپروراند، این تن شرمگاه نیست و منبع عشق و عاطفه است
آنا پیش رفت و رخت جنگ پوشید تا برابر هر دیوانهای بایستد، در برابر محبوب و سعید و امیر ایستاد و عشقش را بزرگ و بزرگتر بر همگان خواند، به جنگ ایستاد تا حقش را از یک بار زیستن به جهان بگیرد و آنکه را دوست دارد به آغوش کشد، عشقش آن نگاه و آن دستان را به آغوش کشید و در آغوش او دوباره زنده شد
در برابرش بسیار بودند، انور پیش آمد و او را هرزه خواند اما او به عورتنی پاکش پاسخ گفت، تن عور برابرش عریان کرد و به او خواند از راز این دستان پر مهر، از پستانهای جان بخش از عورت پیوند ده جان و عشق
انور خاموش ماند و دیگر هیچ نگفت، محبوب فریاد میزد، آمده بود تا او را به میدان شهر در میان دیگر کنیزان بفروشد و این یوغ بردگی به گردنش بیاویزد، اما آنا زنجیرها را پاره کرد، به زیر زمین رفت و با دستان مهرتن و جان رنجورش هر چه در میدان بود را زیر و زبر کرد، همهی کنیزان را آموخت که یکبار زندهاند، همه را خواند که خویش را عاشق شوید که خویشتن را نخست دوست بدارید که به تن و جان خویش بها دهید که خود را والا و بیهمتا فرض کنید
بردگان کنیزان و غلامان یوغها را برکندند، خویشتن را به آغوش کشیدند و بر تنان دردمندشان که به هزاری انگ دیوانگان آلوده بودند بوسه زدند، خویشتن را شستند اما نه اینبار تنان به خون بود و فکرها آلوده به هیچ نبود، اینبار مغزها را شستند و دوباره و از نو سرآغاز شدند
آنا در برابر همه ایستاد هر عاقلهی همهچیزدانی، هر چه او گفت را شنید و در برابرش ایستاد، هر چه را پست گفتند به پاکی نشان داد و پیش رفت هر که در برابرش بود به کناری رفت که آنا آمده بود تا خویشتن را دوست بدارد تا به دوستی خویشتن دیگران را به مهر بطلبد، او عاشق بود عاشق هر که در جهان بود، جنس نبود و هیچ از دنیای ترسیم شده از آنان به میانه نبود
آنا شاید عاشق مردی شد، شاید عشق را به جان زنی دید، شاید عشق و تبلورش به جان حیوانی بود هیچ در میانه نبود جز مهر و عشق که همه بر جانش لانه کرده بود پس تنها عاشق بود بی فکر بر آنکه چه کس در برابرش است او تنها به قدرت عشق ایمان داشت
شاید با همان پسرک باربر یک تن شد، شاید به آغوش هم در آمدند، شاید با هم یک تن شدند، بوسه بر جسم هم زدند، زیبایی تن خویش را دانستند از زیبایی تن دیگری لذت بردند، به آغوش هم آنگاه که یک تن بودند به آغوششان کودکی سر برافراشت،
آنا اشک ریخت، گریه کرد، پسرک هم اشک میریخت و گریه میکرد که به عشق آنان دیگری سر برافراشت دیگری به میان آمد که همهی دنیای آنان بود، به مهر او را به خود فشردند و از شوق اشکها ریختند، آنا پستانش را برون کرد، وای که چه حد به آن پستانهای برآمده میبالید، وای که چه حد به عورتش میبالید به این عشق بیکران مفتخر بود و آرام پستان به دهان فرزندش گذاشت او مکید و آنا بیشتر عاشق شد، بیشتر پرواز کرد و به اسمان رفت
آنا همه را عاشق کرد و عاشق شد، گاه دست بر صورت سگی کشید و او را به پاکی جانش ستود، چه والا و بزرگ مرتبت بود او مظهر عشق و عاطفه بود، اینان هر چه مهر داشت را نجس خواندند و آنا هر چه مهر بود را ستود
اردکان به کنارش قد کشیدند و بزرگ و بزرگتر شدند، کودکش قد کشید و بزرگ شد، برایش از تن والایش گفت، از این جان با ارزشش که والاترین ارزشها بر جهان است، هر روز برایش خواند، هر روز به او درس آزادگی داد، به گوش فرزند خواند که یکبار به جهان آمده است و یکبار این دنیا را دیده است باید که آرزو کند، باید به آرزویش عمل کند باید به راه آرزویش زنده بماند
آنا هر روز به آغوش فرزندش برایش از تن پاکش گفت، از این ارزش والا به دلش خواند و هر بار برایش گفت که میتواند با این تن پاک چه مهرها را فزون کند، چه عشقها را برون کند و چه جهان را واژگون کند، تنش را به او شناساند و این جان پاک را به او فهماند
آنا فرزندش را آزاد از هر قید و بند به پرواز در آورد، آنا دورتر نشست و پرواز او را نظاره کرد، بر آسمان بودنش را دید و بر خویش بالید، هیچ از گذشته به یاد نداشت آن دنیا را از یاد برده بود، با خود خواند جهان را دگرگون خواهد کرد، همه دنیا را دگرگون خواهند کرد همه دوباره خویشتن را خواهند دید همه جان را خواهند دریافت و بر ارزش والایش بر قانون پاک آزادی پایبند خواهند شد
آنا به تنهایی پرواز نکرد و هر که در کنارش بود را به پرواز در آورد تا جهان را دوباره از نو سرآغاز کند.
در آن دورترها و آن دوردستها، آنجا که دختران را زنده به گور میکردند، یکی سر برآورد و فریاد وا مصیبتا سر داد که چه میکنید:
ای جماعت دیوانهی مشرک، این چه دنیا است که ساختهاید و بر آن دختران را زنده به گور دفن و میکشید، آنان باید برآیند و دنیا را ببینند، آنان باید به جهان زندگی کنند و به فرمانش همان کردند که او فریاد زده بود
اما دیری نپایید که او به قدرت در آمد و اسیر بر خدا سر طاعت فرو نشاند، او و همه بر جهان به چنگ قدرت در آمدند و هر چه خوبی بود را فدای خویش کردند که جهان همین و تا ابد همان خواهد بود
قدرت به پیش بود و همه را به بند در آورد هر که هر چه گفت در خدمتش به کنیزی رسید و در برابرش سر تعظیم فرود آورد و آنکه از زنده به گور کردن دختران گفته بود به شهوت قدرت سر سایید و آن کرد که همگان میکنند، آن کرد که انسان کرده است، آن کرد که به ذات همگان زنده است،
شهوتآلود به کام قدرت بر آن شد تا همه چیز را به کام خویش ببلعد، این رسم زندهی انسان است، این رسم این کهتر از کهتران است، همه چیز را مالک شد، مالکانه به پیش رفت و زنان را صاحب شد، همانان که زنده به گور میکشتند، از همه خوشش آمد همه را به شهوت دید، همه را در آغوش خود تصویر کرد و باز از این هرزه پروری لذت برد،
همه هرزه شدند و همه بر کام او درماندند، پس از چندی فرمان داد تا هرزه رویی را بپوشانند، این تن هرزه را از دیگران ببرانند، به کیسه کرد، به اندرون برد، پردهها را به پیش کشید و همگان را از این مالک شدن دور کرد، بر آنان راه مالک شدن آموخت تا بر این کعبه سر سایند،
چندی گذشته بود که کفنها بیرون شد، همان کفنها که دختران را به آن دفن کردند و به خاک سپردند تا دیگر زنده نباشند،
کفنها را برون کردند و زنان را به پیش خواندند، کفنها به تن شد و زنان به پیش آمدند، هر روز فرمان تازهای به پیش آمد، هر روز قدرت مسخ کننده به پیش رفت و قانون همه را در خویش خورد و باز به پیش رفت،
گذشته بود دیر زمانی گذشته بود شاید هم از همان نخستین بود که زنان کفن شده بر جهان دیگر زنده به گور نمردند که زندگی کردند
اینبار زنان با کفن محکوم به زندگی بودند
اینان زنان زنده به گور شده بر جهانند
دیربازی آنان قدرت پرستیدند، گاه سبعیت و وحشیگری را ستایش کردند، گاه بر زر و زور سر تعظیم فرود آوردند و حال به آلت تسلیم شدند، این جماعت در برابر بر آلت نمایان بر جهان سجده بردند و هر روز بیشتر بر پای این قدیسه خویشتن را به خاری فرا خواندند، اما ای وای که همهی جهانشان به تناقض بود، آن قدر در این دیوانگی غرق بودند و این قدر در این فرسایش به تنگ آمدند که هر بار خویشتن را در این سردرگمی به اعماق چاه کنده به دست خویش بردند، همه را به چاهی دفن کردند که نامش زندگی بود، نخست زنان به این چاه دفن شدند و مردان شادمان به مردگی آنان چشم دوختند و پس از چندی مردان را به ته چاه بردند و همه با هم در کام چنین ننگ پرستیدنی واماندند همه زنده به گور مردگی کردند
زنده به گوران آلتپرست در پیش بودند و هر بار بر خویشتن ننگ بیشتر کوفتند همه چیز شرم شد، جانشان تنشان عورت و آلتشان همه بر ننگ سر بر زمین کوفتند و به آنچه برایشان تقدیر بود تسلیم شدند،
این تسلیم شدگان ننگ شدند و بر این ننگ سر ساییدند، در گوری دفن بودند که خویشتن برای خویش کنده بودند و هر بار در این دیوانگی به پیش رفتند،
آرزو مالک شدن بود، رؤیا و خواسته صاحب ماندن بود، به تحقیر در خویش بودند و به تحقیر به پیش آمدند، انتقام نخست ارزششان بود و در این انتقام از خود در گور مانده به انتقام بر آمدند، صاحبانِ بر برده فخر فروختند و سیر دواری ساختند که همه در آن برده شوند به نوک پیکان این هرم اربابی نشسته بود و برای ماندن در این هرم همه برده و ارباب شدند
تحقیر شدگان تحقیر کردند، هرزه پنداری باب شد، هرزه شدند و بلهوس خوانده شدند و به آخرش همه در نقش از پیش خوانده فرو رفتند و حال جماعت بیشمار که با کفن به تن هرزه پندار است و جماعت عور تن که بی کفن در تن زنده به گور خود، خود را هرزه خوانده و هر چه میکند تا بدانند او هرزه جان و بلهوس است
آلتپرستان در برابر آلت بزرگ جهان، قدرت سر تعظیم فرود آمده در ننگ و انگ بر این زشتی سر میسایند و هر روز در این زنده به گوری بیشتر به مرگ نزدیک شدهاند اما باید که برخاست باید که از نو سرآغاز شد اینگونه است که یاغیان به جهان بر خواهند خواست
یاغیانی که نیامده تا همه چیز را زیر و زبر کنند، آمده تا باز بیافرینند، آمده تا دوباره و از نو سرآغاز شوند، آمده تا جان بسازند، آمده تا جان را به جهان ارزانی دهند، آمده تا همهی ارزشها را دگرگون کنند، آمده تا ریشه از هر چه اینان ساختهاند را برکنند و دوباره از نو نهال تازهای بکارند
آلتپرستان ببینید آمده تا از گور برونتان کنیم، اگر سر خم کرده در گور به کام مرگ مردگی کردهاید بس است، اگر به دهان کجی خویشتن را هرزه کردهاید بس است، اگر در کام اربابان وا مانده خویش را به خاک و خون کشیدهاید بس است، حال زمان دوباره برخاستن است، زمان از نو بر آمدن است، حال زمان جاری و جان شدن است
هر چه خرقه و دیبای از دورزمان دارید را برکنید، همه را به آتش بسوزانید و رخت تازه بر تن کنید دوباره شوید اینبار جان باشید هیچ کهتر و بیشتر از آن نخواهید که جان باشید ارزش دنیایتان جان شود که این باز ساختن و دوباره برون آمدنتان است
آنا کفن از تن برکند و دیبای زیبایی به تن کرد خویشتن را جان انگاشت و این جان والا را ستود، این یگانه ارزش دنیای را ستود، دانست که والاترین ارزش بر جهان جان است هیچ همتای او نیست و بر تنش دست کشید از داشتن عورتش از پستان بر آمدهاش از دستان و موهایش از هر چه بر جانش بود خجل نشد و بر آن بالید
زنده به گوران آلتپرستان زمان برون آمدن از گورهای ساخته در پیش است، باید از زمین بر آییم جوانه زنیم دوباره سرآغاز شویم و ریشه بپرورانیم،
باید از نو برآییم و بر آسمان رویم آسمان را به ارزش تازه از جانمان میهمان کنیم هر چه از دیرباز ساختهاند را ویران کنیم که همه ریشه در دریا داشت باید که خاک را جست و اینبار نه به دفنش در آمد نه بی دفن به دنیا در گور ماند که باید ریشه از ارزشهای تازه بر ساخت و بر جهان تازه درود گفت
به امید ساختن جهانی به وسعت جان که معنای آزادی در او است.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.