
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
دلم هوای مهر دارد، دلم هوای دستان گرم و آغوش عاطفهآلود کرده است، میخواهم سر دهم به هر چه هرزگی است، باشد عاقله دانایان من پست و هرزه اما دلم هوای مهر کرده است، به هر چه باور دارید و آن را پرستیدهاید دلم هوای مهر دارد، خسته شدهام از این دنیای آلوده به شهوتتان، ذرهای رهایم کنید تا عاشق باشم تا به مهر آلوده شوم، میخواهم خود را به دست انجاس پنداشته شدن بسپارم، میخواهم خود را به مرداب هرزگیها بسپارم و آلودهی دوران شوم، دلم هوای دستان پر مهرت را کرده است، کاش بودی تا تو را به آغوش میسپردم، کاش بودی تا ذرهای به آغوشت میماندم و برای چندی از این دنیای غرق در جنسیت دور میشدم، اما دریغا که هر چه یادگار از تو بود را از وجودم گرفتند، نامههایت را آتش زدند، چه در میانشان گفتهای، چه گفتهای که همه را به کفر بدل کردند،
آیا دوست داشتن و عشق کفر است؟
آری در آیین اینان همه چیز به کفر بدل میشود و هیچ از مهر باقی نخواهد بود،
محبوب خاتون، آیا تا کنون ذرهای از عشق هم نصیب بردهای؟
آیا تا کنون دستی را به مهر فشردهای؟
محبوبان زمانهام، ای دانایان عاقله، ای همهچیزدانان با غرور تا کنون مهر را به آغوش کشیدهاید؟
تا کنون دلتنگ شدهاید؟
تا کنون غم دوری را چشیدهاید تا کنون قلبتان برای کسی زده است تا کنون خواستهاید تا کسی را به آغوش بکشید،
آیا شده است بی آلت و عورت در میانه کسی را نظاره کنید، دستهای پرمهر را به دستان به آغوش کشید و دورتر از شهوت به چشمانش چشم بدوزید؟
دلم هوای دستانت را کرده است، دلم به سودای نگاشتههایت پرپر است، دیگر نشد تا تو را به آغوش کشم، دگر نگذاشتند تا از تو یادی را در آغوش بفشارم، لیک به ذهنم زنده ماندی و هر روز بال و پر گرفتی، یاد دستانت و در آغوش فشردنشان مستانهام کرد، ای کاش روزی محبوب به پیشم میآمد، ای کاش باری پدر صفت به آغوشم میکشید، ای کاش باری در آغوش امیر اشک میریختم و از دلتنگیهایم میگفتم،
ای کاش دلتنگ هم میشدیم، ای کاش و ای کاش و هزاری از این ایکاشها، اما هیچ برایم باقی نماند و باز تکرار همان نقلهای دور دیوانهام کرد، نشنیدن هم نعمتی است، ای کاش نمیشنیدم و هربار از حرفهایتان بر جانم نمیتازید تا ذرهای آرام باشم تا ذرهای جهانم را دورتر از دنیایتان بسازم و در آن تنهایی را برگزینم اما دریغ که هماره صدایتان به گوشهایم چنگ زد و پردههایش را درید،
آیا این پرده دریدنها هم پایان پاکیها است؟
آیا دخول انگشتی یا ضربتی پاکی گوش را خدشه دار میکند؟
در این حصر و اسارت تمام جانم به بند در آمده است، نمیتوان از این حصار دوری گزید، نمیتوان از این دیوانگی دور شد، باید راهی جست تا ذرهای از این هوا دور ماند و هوای تازهای را بلعید، اما دریغ و صد افسوس که هوای همهی این شهر مسموم است، دوباره بوی همین دیوانگیها استشمام شد و باز همان نقلهای دوردستها را به گوشم خواندند، اما تحمل محبوبی در این نزدیکی دیوانهام کرد، اما دیدن او در این حوالی پروانهام کرد و پر گشودم به دوردستها منزل کردم تا اگر باز باید محبوبگان را دید دورتر دید، کمتر و کوچکتر دید،
رفتم و دور شدم، آن قدر دور شدم تا بتوانم از این نزدیکی محبوبگان رهایی یابم اما محبوب به کنارم بود هر بار به چهرهای در آمد و هر بار بیشتر به جانم نزدیک شد، باید به آنان گفت که میخواهم کار کنم، میخواهم دورتر از خانه کاری محیا سازم و دنیایی فراتر بسازم، قدارهها را به دست کشیدند و به پیش آمدند تا بدرند آنکه میخواهد دنیای را تغییر دهد، آنکه میخواهد بتهای ساخته را بشکند، اما صبر کردن و شکیبایی به منزلگاه خواستهها لانه کرده است، به تلاشش میتوان آنچه در دوردستها است را عملی ساخت،
پس دور شدم، به دورترها رفتم و برای خود کاری دست و پا کردم، باز بودند هزاری در آن نانکده که دنیای را همان قدر جنسی و بیمار تصویر کنند، باز بودند تا به آلتها چشم بدوزند، دختران پستان بر آمده را نظاره کنند، باری نان میدادی و دستانت را لمس میکردند،
آخر دیوانگان لمس این دست بیمهر چه در خود داشته است که حتی لحظهای دست کشیدن بر آن را به هر بدنامی خریدهاید؟
ای کاش میشد تا به صحن روم و برایشان عور از مهر سخن بگویم، برایشان بگویم ای آلت پرستان این آلتم این پستانهای بر آمدهام، دست کشیدنش به جبر هیچ در بر نخواهد داشت، دیدنش هیچ درد از شمایان دوا نخواهد کرد و باز به چنگال دیوانگی غرق خواهید ماند، ببینید بدرید لیک بدانید که به مهر در آغوش گرفتن دستی دنیایی برایتان خواهد ساخت که تا کنون تجربه نکردهاید
باز دستها را به پیش بردند در میان خریدن نان مالیدند و لذت بردند در دیوانگیهایشان، آخر کسی نیامد تا به اینان از مهر بگوید و برایشان دنیایی فراتر از آنچه در آن حصرند بسازد، بگوید در بر گرفتن و لذت جستن به مهر است به عاطفه است به عشق و دوست داشتن است، هیچ کس برایشان نگفت و آنان به غریزه برده شدند، بردگان دست بردند و همه را مالیدند به خویشتنشان به دستها هم رحم نکردند، حتی لحظهای سایش دست بر دست دیگری در جبر برایشان نهایت لذت برده وارانهشان در غریزه شد
باز نگاههای هرزه به تنها رویید و باز به چنگال دیوانگی خویشتنم آن دیدم که شاید دورتر از واقع بود، آخر من را هم همینان بالغ کردند، آخر همینان به من آموختند و به من نشان دادند،
محبوب همه را تو فهماندی همهی دنیا را تو تصویر کردی و به ما نمایاندی، محبوب همهی دنیا از آن تو بود و تو به پیش راندی و در این دیوانگی سردمدارانِ به پیش خواندی، این شد که من هم به کامتان شیرین بلعیده شدم، خورده شدم و به چنگالتان هضم در آمدم و همه را آن دیدم که به جانم آموختید،
هرزه پندارگان هرزه دیدند و در این هرزگی همه را هرزه کردند، مردان بلهوس را همه و همه بلهوس دیدند، او چشم دوخت، آرام نگاه میکرد به کجا چشم دوخته بود اگر چشمانت را نگاه کرده بود تو به لبان دیدی و اگر بر وجودت نگاه دوخت تو به پستان شنیدی
آخر نگذاشتند تا چیزی را ببینی همه را خواندند و تو همه را از پیش شنیده بودی، دیگر جایی برای دیدنت نماند، زنان در کفن پیچیده شده برای دریغ کردن از مردان بلهوس است، چه باقی خواهد ماند جز مردانی که چشم به پستانها خواهند دوخت، دست بر آلتها خواهند کشید، شاید دستشان به اشتباه به دستت خورد، لیک اینان بلهوساند، اینان هوسران و چشمچرانند، پس بی شک به گوشت خواندند و تو همه را شنیدی و هیچ ندیدی که دستانش را خویشتن پس کشید، مردان دور باشید، دورتر از همیشه و دور از تمام تنتان، دورتر بمانید، به ما نزدیک نشوید، خویش را پس زنید و عقب بمانید که کوچکترین نزدیکی شما نشانه از بلهوسیهایتان است،
آنکه چشم بر زمین دوخته و نگاه بر رخسار نکرده است، به خیالش در آن سر بر زمین نشانده به چه میاندیشد، چرا نگاه نمیکنی، دیدنمان خبط و خطا است، چشم بستن بر همهی دنیا تنها راه حل شمایان بر جهان است؟
نباید دید و باید کور ماند، نباید لمس کرد و باید هیچ بود تا طاهر شد، رخ بر دیدگان نگاه شهوتآلود بر لبان قرمز شده زنان است، نگاه به پایینتر نگاه بر پستانهای بر آمده است، خسته شدم، کلافه و دیوانهام دست از گریبان من بردارید، میخواهم رهاتر از شمایان ببینم
نگاه کن، هر بار که آردها را به دوش میکشی به من نگاه کن، به من چشم بدوز دیگر تو را قضاوت نخواهم کرد، شاید تو هم دردمندانه در پی مهر آمدهای، شاید تو هم سخن از عاطفه کردهای شاید اگر نگاهت پایینتر از صورت است، به پستانم چشم ندوختهای، شاید تو هم از دنیای اینان به تنگ آمدهای
بارها را به دوش بکش و پیش بیا شاید باری سخن گفتیم، شاید باری نگاهمان به هم دوخته شد، شاید آنگاه که به من نگاه کردی از شرم سرخ شدم و تو لبخند زدی، شاید همین سادگی ما، آراممان کرد،
شاید ذرهای از دنیای اینان دورمان کرد، بگذار آنقدر بگویند تا باز به دنیای آلودهشان حجت بیاورند، بگذار بگویند تو چشمچران و من هرزهام، بگذار به ذهنهایشان من و تو را به رختخوابمان تصویر کنند، بگذار باز آلت من و تو را عور کنند و به آن چشم بدوزند، اما من که تو را در دستان پر مهر دیدهام، در لبخندهای آرامت جستهام، در آرام سخن گفتن و متین بودنت جستهام، بگذار آنان هر چه میخواهند بگویند اما تو آن نباش که آنان گفتند
هر روز به ساعتی مشخص آمدی و باز نگاه کردی، یاد مهر روزهای دیرین افتادم و آن را دوباره تصویر کردم، آنگاه که دستانمان به دست یکدیگر بود و ما بیکلام سخن گفتیم، شاید بار دیگری دوباره آرام جان خسته و جسم دردناکمان سخن گفت، شاید بار دیگر توانستیم مهر را به دنیایمان باز گردانیم، پس هر بار آمدی و هر بار دنیای را به دوشت کشیدی و همه را با درد به دورترها بردی، ای کاش تمام نگاه بیگانگان را با همان بارها ا ز دنیایمان دور میکردی،
چه آرام بودی آنگاه که برایت شربت آوردم، جرعه جرعه از آن نوشیدی و همهی جان در آتش ماندهات از عشق به خنکای شربتم آرام شد، بنوش از هستی جانم، بنوش که خستگیات را دیدهام که عرق ریختنهایت را چشیدهام، چه زیبا و متین نگاه کردی، دیگر نمیخواهم هیچ از دنیای اینان به جهانم افزون کنم، نمیخواهم هیچ راه از اینان به جهانم دهم، بگذار هر چه میخواهند بگویند،
بگویند:
این هرزه دختر دنیای پسرک را به هرزگیها کشانده است، بگذار بگویند آن پسرک بلهوس میخواهد دختر معصوم را فریب دهد، بگذار بگویند این دو بیعفت پاکی را لکهدار کردهاند، بگذار هر چه میخواهند بگویند، بگذار پاکی از آن همانان باشد، بگذار ما را ناپاک و آلوده خطاب کنند، میخواهم هرزه خطاب شوم،
آی مردم، هرزهای با تن عورش به رویایتان آمده است، ببینید تنش را بدرید و بگویید او هرزه است
اما تو باز نگاه کردی آرام نگاهم کردی و به چشمانم چشم دوختی، چشمانت سخن گفت، از دردهای مشترکمان گفت، از همهی رنجهای دوران که به دوش کشیدهایم، تو هم مثال من دردها را چشیدهای، تو را هم بلهوس خطاب کردند، اما تو که هوسی در سر نداشتهای تو که برای مهر آمدهای تو که آمدهای تا فراتر از بردگیهای اینان ذرهای از شهد مهر بنوشی و پرواز کنی،
آمدم باز هم آمدم و شهد به دست در برابرت نشستم تا تو باز با نگاهت به جانم سخن بگویی، هر بار نگاهم کردی و هر بار بیشتر به جانم فهماندی که عاشق شدهام که همهی دنیا را در نگاه تو جستهام، چه زیبا و آرام بود دنیای با تو، چه دور میشدم از هر چه اینان ساختهاند، چه آرام با تو به پرواز در میآمدم و چه سلانه سلانه دنیای را میپیمودم،
آتش عشق وجودمان جهان را روشن کرد، آن اول بار لمس کردنت چه رؤیای والا بود، تکرار نشدنی و در آسمانها
آلتپرستان به هر چه میخواهید تعبیرش کنید اما لمس جانی که مهر را در آن دیدهای والاترین احساس جهانیان است، والاترین معراج بر کهکشان است، باز با تن عور به میانتان خواهم آمد باز برایتان خواهم گفت، اما شمایان که جهان را به آلت و عورت تصویر کردهاید هیچ توان درک را نخواهید داشت، باید که جامههای ننگین پیشینیان را بدرید، باید خویشتن به این دریا وارد شوید و شنا بیاموزید و احساسش کنید
دست بر دستانت بدنم لرزید، لمس آن تن زیبایت آرامم کرد، تمام وجودم قلب شد و تپید، نفسهایم به شماره افتاد، همه را تو هم حس کردی، تو که آلوده به جهان اینان نشدهای، تو که والاتر از جهان اینان را دیدهای، لمس کردهای تو که به جهان اینان وا نماندهای، این عشق تو را دوباره میزاید و باور خواهد کرد، به تو خواهد فهماند آنچه در نوشتهها نگنجیده و گنجیده نخواهد شد
در این دنیای که تویی و من هیچ بر دیگران جای نیست، باز هم آمدند باز هم خود را چسباندند، باز هم لمس کردند، باز هم دشنام دادند، باز روسریها را به سر کشیدند، باز با توسری حجاب بر سرها کردند، باز گفتند و کنایه زدند، باز محبوب خاتونها بیرون آمدند و همه را هرزه خواندند و همه چیز جهان اینان همان تکرار دیرترها بود، اما تو بودی و جهان من تغییر کرد، دیگر هیچ از دنیای اینان نشنیدم، دیگر هیچ از دنیای اینان را ندیدم، همهی دنیا همان بودن و با تو ماندن بود، آن احساس رهایی و عاشق شدن بود، آن تعلیم بود که کس در مکتبش نداشت، آن بود که دوباره زندهام کرد، دوباره مرا بیاراست و پایندهام کرد،
شاید اصلاً تو نبودی آن احساس زیبا آن فراتر از این دنیا جهان را برایم دگرگون کرد، آن ذره از دیربازان، آن دستها و سخن گفتنها آن دیربازان و کنایههای جسمهای پاک به نجاست خوانده گفتند
اینبار پر قدرتتر و مغرورتر از خود خواندند، اینبار به من فهماندند که دنیا فراتر از این آلت در خون است، فراتر از پستان بر آمده است، این دنیا و این احساس فراتر از آنچه دیوانگان بافتهاند است
با تو همه را دریافتم، با تو همه را احساس کردم، با تو همه را از نو سر آغاز کردم و با تو دوباره زنده شدم
اما اینها که جهان میان من و تو است، همهی جهان که من و تو نیستیم، باز هم آلتپرستان به جهانمان زندهاند، باز هم آنان هستند تا دنیا را به کاممان زهرآلود کنند و جام شوکران به حلقمان بریزند،
حرفها پیش رفت، دستها دوباره دیده شد، دوباره همان داستان آلتپرستان خوانده شد و همه را از نو تلاوت کردند، اینان هرزه و بیمایهاند، اینان عرش خداوندی را با هرزگی خود لکه دار کردند، اینان آبرو و عصمت و عفت را بر باد دادهاند، خوشا به غیرت برادر و پدر این دختر هرزه، چه آبرویی از خانوادهاش به باد داده است، غیرت اینان کجاست و باز حرفها پیش رفت، آن قدر به پیش رفت تا به گوش محبوب خاتون رسید،
محبوب دیوانه شد، همه چیز را فهمید و تمام ساختههایش در این سالیان به باد رفت، محبوب چه میگفتی با خود در آن روزگاران چه میخواندی؟
ای عاقله زن، ای خواهرم مرا عفو کن که شرافت خانوادگیمان را بر باد دادهام، انور خاتون من اینگونه نبودهام، این دختر از تربیت من بدینجا نرسیده است، او هرزهای بالفطره بود و مرا شرمگین در برابر دیدگان همه کرد،
ای خداوند عزوجل ای بزرگ مرتبت تو مرا عفو کن اگر این دخترک هرزه اینگونه کرده است، گناه او را به پای من مگذار تو بزرگ و بخشندهای
محبوب دگر چه گفتی به من چه خواندی، شاد بودی یا غمگین؟
شاد بودی که از نخستین روز مرا شناخته بودی، چه فخری فروختی در برابر دیدگان آن پدر کمر شکستهام، او را هر بار به طعنه کوفتی و تحقیر کردی که همهی این مصیبتها از نادانی و دیوانگی تو است،
چه شادمان شدی از قضاوتت پیرامون من، چه مستانه مرا هرزه خطاب کردی که هرزگی در تار و پود و خون من است،
چه غمگین و شرمسار شدی از آب ز روی رفتهات، هر چه در این سالیان بافتی پاره شد، پنبه شد همه نقش بر آب شد و تو در این خجالت و شرم واماندی، اما انتقامت را از من و آنکه عاشقم بود گرفتی،
بزن آن قدر بزن و تنم را بدر تا خونینتر از همیشه باشم، آن قدر بر جانم بکوب تا تمام حرصت فرو نشیند، آن قدر بکوب و بتازان تا آرام شوی، هر چند که هیچ تو را آرام نخواهد کرد، باز به پیش رو و بر گوش امیر بخوان، از بیغیرتی بگو، بگو که دامن خانوادهات ننگین شده است، برایش از غیرت مردان دور بگو، شاید انور هم در این راه کمکت کرد، شاید برایت حدیثی گفت تا بیغیرتی را بدترین بدترینها در برابر امیر تصویر کنی، او را بساز و بپز بیرون کن و به جان اوی بفرست که تاوان به رنج و انتقام به خون از او باز پس گیری
شاید او رفت و جان او را گرفت که اگر چنین کرد تو شادمانهتر خواهی شد؟
نمیدانم اما به خون کشیدنش دیوانه و مستت میکند، بوی خون که در هوا بپیچد مستانهتر میشوی، مرا به انجاس بکشان دوباره بر سر و رویم بکوب و خون بر زمین بریز که آرامت میکند، بوی خون در هوا پخش میشود و بیشتر میدانی که من نجسم
حالا مرا به خون کشیدهای، حالا که من در خون در برابرت نشستهام میتوانی با خیالی آسوده مرا هر بار نجس خطاب کنی، هرزه بپنداری و در خون ماندنم را نظاره کنی،
اما سعید از این نمایش بی سر و کلاه مانده است، برای او هم کلاهی بباف و بر سرش بگذار تا به میدان بیاید، شاید رفت و در آن نان فروشی و کارگاه فریاد زد، شاید صاحب آنجا را به بی بند و باری و هرزگی متهم کرد، شاید چند چکی هم به گوش آن پسرک خواباند، شاید فریاد زد و تو آن سیبزمینی بی رگ را مردانهتر دیدی، شاید اندامش تنومندتر شد و شاید
سعید را به جان من هم بینداز تا او هم همهی دردهایش را از من باز پس گیرد، فریاد بزند که همهی آبروی ما به باد رفته است
این آب از کجا آمده و به کجا میرود که همهاش به دستان من است، آغوش فشردن دستان، همهی آن آب را از کف میدهد و از آن هیچ باقی نمیگذارد، این آب را از کدامین رود گرفتهاید، ای کاش باری به من نشانیاش را میدادید تا برایتان از آن پر کنم و به کرات بیاورم، آنقدر از آن آب در زندگیان پر کنم که دستان و حتی آلت دیگری باعث از کف دادنش نشود
سعید تو هم بکوب من همه را به آغوش گرمت تعبیر کردهام، من همه را به آغوش نکشیدنهایت بدل کردهام، آن دست کوفته بر صورتت را به بوسهای بدل کردم که هیچگاه از صورتم نکرد، در خیال همهی مشت و لگدهایت را به نوازش موهایم بدل کردم، بزن و آرام شو، شاید این کوفتنها ذرهای آرامت کند، شاید از دردت بکاهد اگر دردت اینگونه آرام میشود اگر آب رفته از جویت اینگونه باز میگردد پس بتازان و بزن
آن دستها در هم تنیده شده فرمانروایی را به محبوب باز گرداند، دوباره پادشاه شد و فرمانده بر زندگی دیگران حکم راند،
دختر که به دانشگاه نمیرود
دختر که به سر کار نمیرود
دختر که با دیگران سخن نمیگوید
دختر را باید قبل از سر بر آوردن از تخم شوهر داد
حال فرمانده تویی بتازان و حکومت کن، حکم کن که همهی ما محکومیم، من محکوم باید به هر آنچه میگویی سر نهم و همه را به گوش جان بسپارم، باید همه را به گوش دل بگیرم و همه را در پیش بخوانم که تو حکم کردهای که تو حاکم بر جهان آمدهای تا حکمت را به پیش بری
لفظ شوهر در خانه پیچید و همهی خانه بوی شوهر گرفت، اما من از شوهر چه دیده و شنیدهام، چه گفتهاند برایم از آن مردی که مالک به جانم خواهد شد، آن تصویر دورترها در برابر دیدگانم است، آن دورتری که به ناگاه به خانه آمدم، آنجا که بت در برابرم شکست و به زمین ریخت،
محبوب خاطرت هست، آیا تو فهمیدی آیا تو دانستی که من همه را دیدهام، آیا تو دانستی که من تو و سعید را به همآغوشی و در آغوش گرفتنان را دیدهام، ای وای که هوا و نفس به درون سینهام حبس مانده است، تو را در آغوش دیدم، اما نه مهر به میانه بود نه عشق فرمان داد که همه غریزه در میانتان بود،
آن روز شوم را هزاری به دل دوره کردم، هر بار چهره از شمایان در برابرم بود که جان یکدگر را میدریدید، تو به آغوش سعید منزل کرده بودی و او تو را به بر گرفته بود تو را به حصر کشیده بود و تنت را میدرید، تو جان میدادی و او سوار بر جانت، جانت را میدرید،
وای آلت عریان و این عور تنی مرا دیوانه کرد، آخر یکبار برایم نگفتی و من از این بودن هیچ ندانستم، ای کاش باری به گوشم خوانده بودی که چگونه مرا آفریدی، ای کاش یکبار برایم از داستان همآغوشیتان نقل کرده بودی تا خود آن تصویر را در برابر نبینم و این دریدن را نشنوم
تو که همهی دنیا را به آلت در برابرم نشاندی و هیچ از مهر برایم نگفتی، پس من هیچ از آن در آغوش کشیدن به مهر ندیدم و همه آلت بود، همه عورت عریان بود و من کودک چه میدانستم جز تنفر و شکستن بتی که دنیایم را به دیوانگی کشاند،
ای کاش ذرهای مهر به آغوشتان دیده بودم، ای کاش بوسهای به لبانتان خشک مانده بود تا شمایان را به مهر تصویر کنم، اما همهاش دریدن شد، همهاش آلت عریان شد، از سعید بیزار شدم تو را هرزه پنداشتم، آخر همهی گفتهات هرزگی در این بودنها بود، هیچ از مهر به میانش نبود و این کودک شنیده از هرزگی چه دید جز دریدن جانتان
حال نام شوهر به گوشم زنگ میزند و آن را به دریدن تنم تعبیر خواهم کرد،
آیا او هم آمده تا جان مرا بدرد، میخواهد عریان تنم را به دندان بکشد، میخواهد آلت خونین را تکه و پاره کند، او میخواهد به خونم بنشاند و خون ریختهام را به دیگران نشان دهد، به دیگران بفهماند که من باکره بودهام، به دیگران بفهماند که این صید او است، او مرا شکار کرده و همهی جانم از آن او است
ای کاش ذرهای مهر را پرورانده بودید و از این شهوت لخت دوری میگزیدید ای کاش ذرهای این عورت و آلت را به فراموشی میسپردید و به جایش مهر را منزل خانهمان میکردید
وای از آن روز که در برابرم به گوشم شنیدم که با سعید از بکارتم گفتید، وای که باز با زبانتان آتشم زدید، به خاکسترم نشاندید و باز به من فهماندید که همه چیز دنیا در آلت و عورت زنان و مردان است، باز برایم نقشه کشیدید که مرا به معاینه برید بدانید که من پاک و طاهرم،
اما ای آلت پرستان دنیای ما به مهر رقم خورد، آلت به میانش نبود، همهاش مهر و عاشقی بود، همهاش در آغوش کشیدن بود و صد حیف که هیچ از آن ندانستید و همهی جهان را عورت و آلت نمایان دیدید، همه را در آغوش عور ترسیم کردید که ناله میکنند که لذت میجویند که پاکی میفروشند که تن عرضه میکنند و وای که همه چیز بار دیگر آلت و عورت شد
عور تنان به میان آمدند که اگر به مهر دست برون دادند تو آن دست را تصویر فشردن پستان بزرگ شده تصویر کردی و باز به آلت خونین آنان چشم دوختی که در روز در آمیختن مردان، زنان باکره انتظارشان را بکشند
لغلغهی زبانتان پاکی و بکارتم شد، دیوانه شدم، باز تصویر شمایان در برابرم بود که تن از هم میدرید و سعید در دور دستهایی برای خونین کردن تن تو برای آلت خونین شده از تو دندان تیز کرده است،
سعید تا پیش از اینها تو به جانم ذرهای جای داشتی، به دل با هر چه داشتی و نداشتی تو را پذیرفتم و با تو یکدل شدم اما به گفتن پاکی تنم، به اعتماد نداشتهات، به در پی معاینه بودنت همهی جهانم را کشتی، تو هم مرا آنگونه ندیدی که بودم، ندیدی چه تقلایی برای در آغوش کشیدن دستهایت کردم، هیچ از من ندیدی و هیچ بر دنیایم نگذاشتی تا بماند،
محبوب حاکم شرع و دنیای همگان است، ای محبوبان زمان ای آلت پرستان جهان، باز به بندم در آورید مرا برای معاینهی بکارتم به پزشکی قانونی برید تا مبادا خون ریخته از آلت پر خون همیشگیام ذرهای از آب جوی شما را به باد دهد
ببرید و بر من بتازید اگر پاک بودم هم به من بتازید و باز در فکر شهوت را آنگونهی دیگر تصویر کنید که بکارت دختران در آن محفوظ است، آخر شمایان از دیرباز آنگونه فهمیدید که به شما خوراندند، این درد هزارتوی هزاری است که به همراه ما لانه کرده است و شمایان همان را هجی کرده که به شما آموختهاند، پس مرا هم آنگونه بدرید که شمایان را دریدهاند، آخر به ما دریدن آموختند و هیچ به ما عطا نکردند، همه را از مهر دور کردند و آن ساختند که همهی دنیا به طول تمام دوران به قعر شهوت مدفون شود
باید او را شوهر داد
باید این لکهی ننگ را از پیشانی و دامان پاک کرد
او مایهی ننگ و آبروریزی همگان است
انور آمد و برایت خواند، زن عاقله آن خالهی بلورین تن آمد و برایت از همینها گفت، محبوب بیرون بود و هزاری محبوب در برش، همهی آلتپرستان با هم و در کنار هم خواندند که باید دختران را پیش از آنکه چیزی بدانند شوهر داد پس باید که آستینها را بالا زد و دختران را به خانهی بخت و نگونبختی فرستاد
سعید، بیغیرت نمیخواهی آبرویت را باز جویی؟
نمیخواهی از شر این ننگ خانمان برانداز رهایی یابی،
برو و برای دخترت شوهری دست و پا کن
باید به همه رو انداخت باید در برابر همگان خویشتن و آن دختر بی بخت را به حقارت نشاند، باید به همگان سر تعظیم فرود آورد تا شاید یکی پیدا شود و این لکهی ننگ را از دامان ما پاک کند
باید از شوهر او سپاسگزاری کرد، اصلاً شاید سعید بر دستان آن مرد هم بوسه زد، حتی اگر زن مرده بود یا حتی اگر خواست به عنوان زن دوم او را مالک شود، باید به دستان این شوهر گران بوسه زد، اگر مردی پیدا شد که به عنوان زن اول و رسمیاش پا پیش گذاشت باید که قدومش را طلاباران کرد که اینگونه از خود جوانمردی و شکوه نشان داده است
ای آلتپرستان دیوانه، ای دیوانگان جهان، آیا از آنان هم بکارت طلب کردهاید، او که زن از خویش داشته و دارد، یا آن جوانمرد از نگاه شما دست به دیگری نزد، لمس نکرد، چون شما تن دیگری را ندرید
اینها هیچ ارزشی در میان نیست و همهاش را باید که باد فراموشی سپرد، باید آنچه را در پیش گرفت که ابرو را باز گرداند، باید زنگ زد و به دوستان و آشنایان حقارت دختر را فروخت، او را به خاک نشاند و در برابر مالک تازهاش در خون کشت
سعید، محبوب میخواهد این تن خونین را که با مشت و لگد به خون نشاندهاید، بفروشد، شاید در ازایش بهای بیشتری کسب کردید
خستهام ای نفس دست از سرم بردار، بگذار آرام بخوابم و هیچ نبینم، اما تو که به این سادگیها دست از سرم بر نخواهی داشت، پس بگذار به همان پشت بام روم، بگذار تا ذرهای در آن هوا و پرسه زنم، بگذار تا عور به آسمان پر کشم،
کجایید ای آرامگهان جان، کجایید ای جان جانان جهانم، کجایید ای اردکان نازنین زرد رویم، شما را چه کس کشته است، شما را به حقارت میفروشند و به تاراج میبرند، اینان مالک بر همهی دنیایند، به اینان خواندهاند که مالکید و در مالک شدن با یکدیگر به جنگ میپردازند، مرا هم میفروشند و میخرند اینان همه را خرید و فروش کردهاند، اینان مالک بر جهان دیگراناند و دیگری مالک بر جهان اینان
ای جان جهان من ای جانان دنیایم، آغوش باز کنید تا چندی به آغوشتان بمانم، عمری مالکانم این زندانبانان جهانم، این محبوب خاتونان بیشمارانم مالک بر جانم بودند و حال آمده تا مالک تازهای برایم بجویند و مرا به او بفروشند، ذرهای هوای میخواهم، ذرهای نفس میخواهم در آغوش شما آرامش میجویم و این آرامش را از من دریغ نکنید،
اما دور زمانی است که شمایان را هم دریدهاند، از شما هم هیچ باقی نگذاشتند و حال در این هوا و من باز دریایی از تنهایی و بیکسی همیشگیام همراهم است، کاش شما برایم بودید تا با آغوش کشیدنتان ذرهای از جهان اینان دور شوم، میدانم، حال دگر میدانم که به جهان شما این دیوانگیها جای ندارد، اگر به غریزه هم آغوش شدید، اگر به درد همدیگر را دریدید در آن نقش نکردید و به بازیاش بیمیل واماندید، اما مهر را در آغوش کشیدید و من مهر را به جهانتان دیدم، آموختید که میتوان دور از این آلتپرستی مهر ورزید و عشق داشت
تمام دانستههایم را در آغوشتان جستم، دیدنتان، در آغوش کشیدنتان، به آغوش ماندنتان، آنگاه که عاشق نیست معشوق هم نخواهد بود، به یاد بالهای او بال میگشاید، به یاد نوک او نوک میزند و به یاد او آرام سر میگذارد و دیگر بر نخواهد خواست
جهنم اینان، وعدهگاه دورشان بر زمین است، در زمین بر آمده تا همه را به کام این مرگ و رنج پرستی بکشاند، این آلتپرستان جهان پر غلم و حور را به زمین ساختهاند و حال میخواهند هر که در برابر باشد را بدرند،
سعید به پیش برو و در برابر همگان زانو بزن، بر دست مردان زن مرده بوسه بزن، آنان را ترغیب کن تا این لکهی ننگ را از پیشانیات بر کنند، برو و هیچ به یاد من و دنیایم نباش مرا حقیر و پست به بازار آنان به مالکیت آنان بفروش
محبوب شاد باش تو مرا دریدی و به کام بردی و حال به مالک تازه این مالکیت را تنفیذ کن، تو مالک بودی و حاکم حال حکم کن که دیگری مالک بر من باشد، حال حکمهای او را تنفیذ کن و مرا به دیگری واگذار تا آب از رود رفتهات را باز جویی،
امیر تو هم به دنیای اینان غرق شو و با همینان یکسان شو که برای تو هم آیندهای به مثال خود ساختهاند، شاید سعید شدی و واماندی، شاید محبوب شدی و حاکم گشتی اما همهی دنیا را برایت از پیش ساختهاند، اینان دوش به دوش زبان به زبان، نسل به نسل میآموزند تا همه در برابر آلتی بزرگ به سجده در آیند و این قدسی بیانتها این حکم و محکوم بودن این مالک و صاحب ماندن و این حقارت را بپرستند
ستایش کنید آلت را که آلت نماد مالک بودن بر جهانیان است
پرستش این بزرگ مرتبت در برابر دیدگانتان است یا او را بپرستید یا در خاک و خون بمانید
اما ندای قلبم، مهر بر جانم، نگاه عاشقانم، حیوان پر مقامم ندا میدهد که میتوان دنیای را بی پرستش و در خاک ماندن به مهر دوباره آفرید و زنده کرد، دوباره عاشق بود و جهان را عاشق کرد پس به امید تپیدنت زندهام تا تو را خویشتن بسازم
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
آثار صوتی نیما شهسواری شامل
تمامی این آثار به صورت رایگان در اختیار شما است
همچنین شما نیز میتوانید در این راه در کنار ما باشید و در صوتی کردن این آثار به ما کمک کنید، تا هر چه بیشتر این افکار نشر گردد و موجبات آگاهی و تغییر را فراهم سازد
آثار نیما شهسواری پیرامون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا و … است
تمامی این آثار در قالبهای مختلفی از جمله شعر، داستان مقالات و … گردآوری شده و دسترسی به آن سهل و قابل وصول است،
برخی از این آثار به صورت صوتی منتشر و برخی دیگر در آینده منتشر خواهد شد
در پادکست “به نام جان“، سفری عمیق به دنیای اندیشه و آزادی آغاز میشود. در هر قسمت از این سفر، به بررسی موضوعاتی همچون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا، مشکلات اجتماعی و … میپردازم.
اینجا جایی است که صدای ما تلاش میکند تا به عمق مسائل پی ببرد و از طریق گفتگوهای مختلف، نگاهی تازه و الهامبخش به دنیای پیرامون ایجاد کند.
آیا به دنبال تجربهای از گفتگوها و تفکراتی غنی از دیدگاههای متنوع هستید؟
آیا علاقهمند به درک بهتر موضوعات مهم امروزی از زوایای جدید هستید؟
پس گوش دادن به پادکست “به نام جان”، دعوت به یک سفر نوین در دنیای اندیشه و آزادی است.
به نام جان قصد دارد تا مباحث مهم جهان را به زبانی ساده، صریح و روشن با شما در میان بگذارد
بیشک بزرگترین همکاری شما با ما به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران است
اما فرای این اشتراکگذاری و اطلاع به دیگران پیرامون این تغییر شما میتوانید در کنار ما باشید
راههای بسیاری برای همکاری با ما وجود دارد، شما میتوانید در زمینه ترجمهی آثار، طراحی گرافیکی، کتاب صوتی، طراحی وبسایت، اپلیکیشن و … در کنار ما باشید
فرای این عناوین اصلی برای همکاری شما میتوانید با عضویت در وبسایت جهان آرمانی، مقالات نظرات باورها و … از خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، برای این کار شما میتوانید از طریق ارسال پست در وبسایت جهان آرمانی و همچنین با عضویت در تالار گفتمان دیالوگ در کنار ما باشید و به همراهان این تغییر بپیوندید
تمامی آثار نیما شهسواری در وبسایت جهان آرمانی در اختیار شما است،
نکته مهم آنکه همواره این آثار به صورت رایگان خواهد بود که برای بیدار کردن مردمان نگاشته شده است، از این رو شما همواره میتوانید تمامی آثار نیما شهسواری اعم از کتاب، اشعار، پادکست و … را به صورت رایگان از وبسایت جهان آرمانی بدست آورید،
فرای وبسایت جهان آرمانی، این پادکست در بیشتر پلتفرمهای پادکستگیر در اختیار شما است از جمله این برنامهها
فرای برنامههای پادکستگیر شما میتوانید این آثار را از طرق زیر نیز بدست آورید
برای دسترسی به پادکست به نام جان تنها کافی در برنامهی پادکستگیر خود نام نیما شهسواری، به نام جان و یا جهان آرمانی را جستجو کنید
راه تغییر و دگرگونی این دنیا راه سختی است،
در دنیای پر زرق و برق امروز ما را کسی نخواهد شنید که صدای دلربایان خوش نوا است، گاه فریاد گوشخراش زورمندان همه را مبهوت خواهد کرد، پس تنها راه برای این تغییر بزرگ با کمک شما امکان پذیر خواهد بود
اگر خواستید در تغییر زشتیهای این دنیا همراه ما باشید با اطلاعزسانی به دیگران بزرگترین کمک را به ما خواهید کرد و این راه تغییر را آغازگر خواهید بود
ما در کنار هم توان تغییر همه چیز در این دنیا را خواهیم داشت بیایید با هم و درکنار هم برای تغییر دنیا تلاش کنیم
با تشکر
نیما شهسواری
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
نیما شهسواری، نویسنده و شاعر، با آثاری در قالب داستان، شعر، مقالات و آثار تحقیقی که مضامینی مانند آزادی، برابری، جانپنداری، نقد قدرت و خدا را بررسی میکنند
جهان آرمانی، بستری برای تعامل و دسترسی به تمامی آثار شهسواری به صورت رایگان است
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.