
در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : تسخیر
عنوان : بخش هفتم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 32:24
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
دوران سخت در اسارت ماندن،
در این زندان سرد روزگاران دیر از پی هم میگذشتند و هیچ به خاطر نمیآورد کیا که چه مقدار از این اسارت در پیش مانده است، تنها میدانست که هنوز باید سپری کند، بگذراند که روزگار تازهای شاید به پیش رویش باشد، در میان فرزاد و فرهاد روزگار میگذراند، از یکسو فریادی او را به خویشتن و ماندن فرا میخواند و دیگری به او گوشزد میکرد راه برقراری و ادامهی او در فراز دیگر آسمانی است و حال او بود که باید بیشتر از پیش فکر را همسو میکرد تا به راه درستی برسد،
فرزاد آن معلم پیشترها امروز هم در این زندان و حصر دل به دریای آموختن بر دیگران بسته بود میخواست تا به آنان بیاموزد و از آنان بیاموزد، اگر همهچیزدانان به او مدام از دانستهها گفتند، گفتند که هیچ در جهان باقی نیست که از آن ندانیم او بیشتر دانست که دنیای ندانستهها بیشتر از پیش است،
پس بیشتر خود را به کام دانستن غرق کرد و همین شر دامان زندگیاش را گرفت،
خودش هم از جرم واقع شده بیخبر بود، نمیدانست که چه کرده و ز چه رو در بند در آمده است، اما باز هم همهچیزدانان میدانستند و به اویی که نمیخواست تا از دریای بیکران معرفت آنان بداند هیچ نمیگفتند، فرزاد باید بیشتر تلاش میکرد بیشتر میدانست، حال باید سرکی به دنیای آنان میکشید و حداقل میفهمید، چه کرده که مستوجب چنین دردهایی است، این دردها به جانش لانه میکرد و هیچ بروز نمیداد اما شاهد تمام دردهایش کیا بود، او همه را میدید، گهگاه میشنید و گاه لمس میکرد، آنجا که او را از بند بیرون میبردند و کمی بعد با تنی تکه و پاره به سلول بازمیگرداندند، طعم دردها را میچشید، خودش هم از این دردها بر جان داشت و رد این تازیانهها را بر اندامش لمس میکرد، حال زمان آن بود تا دست بر اندامش ببرد، طعم دردهای پیشتر را دوباره مزه مزه کند، آیا فاطمه هم دردهایش را فراموش کرده بود، آیا او هم دیگر بر اندامش دست نمیفشرد، شاید برای رهایی از این دردها و التیام بر آنها باید میدانست باید به جهان همهچیزدانان گام مینهاد در تکاپوی میان همین فکرها صدای فرهاد او را به خود میخواند، باز و دوباره در گوشش زمزمه میکرد، به او گوشزد میکرد که راه رهایی از این دردها پرواز بر آسمان دیگری است، حال باید پا را فراتر از این دو جهان در برابر میگذاشت، باید به فراتر از این دو قطب در برابر سرک میکشید نه به جهان همهچیزدانان پا میگذاشت و نه در جهان ندانستهها گام مینهاد، شاید دورتر از این دو جهان دنیای دیگری بود که او را به خود میخواند و ندای این صدای را از بغضهای در گلوی فرهاد میشنید، فرهاد برایش از دنیایی دورتر از این عذاب صحبت میکرد، آنجا که دردها را فراموش کند و دوباره پرواز کند، آنجا که در آرامش شاهد پر در آوردن خود باشد و شاید به پرواز با این بالهای نوپا در آمد و پرواز با شکوهی ساخت،
حال در کنار این بغضها فریادهای فرزادی بود که به او میگفت باید به همین بالهای شکسته دوباره از نو سرآغاز شد و به پرواز در آمد،
سکوت فرهاد و فریادهای فرزاد، آرامش فرهاد و دردهای فرزاد همه در برابر چشمانش میدرخشیدند و او باید که تصمیم میگرفت باید به دنیای یکی از این دو پا مینهاد، جهان برایش دو راهی تازهای به پیش آورده بود و او باید در این وانفسا انتخاب میکرد، راه تازهای برمیگزید و بر آن پا میفشرد، باز فرزاد بود و التیام همدردان خویش و باز فرهاد بود و سکوت در برابر همهی دردها، او به فریاد دیگری مسکوت میماند و سر از این قائله به امان میبرد و فرزاد به شورش و طغیان درد بر جان رنجور خویش مهمان میکرد و کمی دورتر از آنان جماعت همه چیزدان آرام به تقلای آنان چشم میدوختند،
کمی دورتر از آنان یکی که همه چیز را بیشتر و بهتر آموخته بود، از نخست روزهایش هر آنچه باید را به او آموخته بودند، حال در سرایی گام نهاده بود تا هر آنچه به او آموخته بودند را برایشان دوباره از نو هجی کند، دوباره به طریقتشان پا فشرد و دوباره هر زشتی از میان بردارد، حال علی یکه تاز دنیای همهچیزدانان بود، حال راههای تازهای را در برابر میدید، فعالیتها تازهای را برای او ترسیم میکردند و او میدانست راه سربلندی فتح تمام قلهها است، برایش چندان متفاوت نبود که چه کوهی در برابرش نقش بسته تنها به قله چشم میدوخت و پیش میرفت هر آنچه باید را میدانست و حتی برای ثانیهای تردید به دل راه نمیداد که به او گوشزد کردند هر شک بطالت ایمان را به بار خواهد آورد، پس هیچگاه به دل شک راه نداد که از خصایص همهچیزدانان آن است که بیتردید به راهی گام خواهند نهاد، پس خلف فرزند خدا به پیش میرفت هر گره را باز میکرد و هر مأموریت را به درستی انجام میداد، اگر به او نجوا میآمد که فلان آدم در حال خرابکاری است، اگر کسی به او گوشزد میکرد که او را به نوک پیکان همهچیزدانان دیده بود حجت برایش کامل میشد و چشم، گوش، دل و دنیای را میبست و تنها به پیش میرفت، میرفت تا هر چه زشتی است را از پیش بردارد، اگر باری او را فرا خواندند تا تنی را از میان بردار که راه خدا را به شک و تردید آلوده کرده است، او که میدانست چه آفتی است این شک پس به پیش میرفت و آرام نمینشست، میرفت و ریشه را میخشکاند، میرفت و پلیدی را پاک میکرد، باری پدر به او گوشزد میکرد که کسی طاهر نخواهد شد مگر به خون ریختهاش، باری استاد دیگری فرمان میداد طهارت را به قتل و کشتار و باری عصای تکفیر را بر سر بی دینان میدید و آرام نمینشست، حال چه تفاوت بود آن که آلوده تنی فرزند به خویش دارد، او هم عاشق است، او هم درد میچشد، او هم چند تنی چشم به راه دارد و یا فراتر از آن کودکی در کنارش مانده بود،
او میشنید فرمان را و طاعت پیشه میکرد که در طریقت آنان شک گناه است و تردید کفر، پس شک به دل خاموش میکرد و گاه ماشه را میچکاند، گاه فرزندی پرپر میشد، گاه به خون میغلتید و گاه از خون پدر به دریای مرگ غرق میشد، هر چه بود فرمان بود و طاعت پیشه بر جماعت همه چیزدان و اینگونه هر زشتی از جای پاک میشد و هیچ تردید به جانش نمیآمد که بزرگان پیش از او چنین کردند،
نجوای خضر به گوشش آشنا بود، صدای موسی را به درون سینه میخشکاند و آنگاه که کودک خردسالی از درد بیپدری فریاد میزد، آرام طاعت میکرد، آرام ماشه را میچکاند و خنجر به قلبها میکرد و چه آرام و شادمان به خانه بازمیگشت،
حال فاطمه در انتظارش بود، نه حال فاطمه و نوعروسشان در انتظارش بود، فاطمه آرام به رخسار فرزند ذکورش چشم میدوخت و بارها او را ستایش میکرد و نوعروس آرام دست بر اندامش میکشید باز طعم شبی دردناک را دوره میکرد و پیرزنی پر نفوذ که با چشم و ابرو به او میفهماند فرزند ذکورش حال در انتظار چیست، باز باید دوران بچرخد و این دوار گردون به چرخ در آید که این بار پیرزن پر نفوذ فاطمه است و فاطمه پیشترها نوعروس نگونبختی که از درد همهی اندامش لمس و کرخاند
دوباره به اندامش لرز آمده است، دوباره از سرما به خویش میلرزد و اینبار به نظاره نشسته است، از پیشترها ندای این درد را بر جان شنیده بود، میدانست که کمی دورتر چنین دردی را خواهد چشید و حال که از دیرپای بسیار گذشته است باز سرمای نوانخانه را به جان میچشد و باز میلرزد، اما اینبار نه از سوز سرما که از داغ درد یار،
اینبار از درد مرگ به خود لرزیده است، دست نوازشگر طبیعت از سرش دور شده، او و جهانش را تنهای گذاشته است، جهان او را به خویش وانهاده و اینبار فرزاد در این قمار زندگی بر شمرده است تا جان از تنش برگیرد،
از پیشترها همه این زمزمه را به گوش هم میخواندند و از همه بیشتر فرزاد از وقوعش مطلع بود، به داد رفت به فریاد آمد به بیداد گفت و هر چه کرد آنها همه چیز را از کمی پیشتر میدانستند، آنان همه چیزدان بودند و به گزاف گفتههای او چشم ندوختند، آنان میدانستند چه باید بکنند و فرزاد باید طاعت میکرد، لیک او که جان طاعت نداشت، او که به عصیان تازیده بود، اینبار طاعت به عصیان او گره خورده بود اینبار عصیان او طاعت اینان بود، اگر او را در بند به پیش بردند اگر طناب بر گردنش نهادند اگر سرد و آرام، ماشهها را چکاندند او عصیان کرد و اینان طاعت بردند و به آخر همهچیزدانان عبادت کردند و او رشادت کرد،
او که میدانست این سرنوشت شوم را، نه از باب رها شدن از درد که از شرافت و ایستادگی فریاد بر آورد، هر چه در توان داشت کرد و از خویشتنش به جان ایستاد تا نگویند این زشت صفتی را تا نگویند از کینههای خود تا نگویند آنچه میکنند را بر جان خستهی او،
لیک آنان گفتند، آنان همه چیز را میدانستند که همهی قدرت هم از آن آنان بود، پس به پیش تاختند، داد به بیداد بنا کردند و او را به محکمه مضحکه فرا خواندند، از کارهایی گفتند که او از دانستنش هم عاجز بود از آتش و کشتار گفتند از سوختن و انفجار خواندند، از چکاندن و اسلحه خواندند و باز فرزاد آرام به زیر لب از ندانستههایش گفت،
او گفت و آنان به دانستههای خویش بالیدند و وای که از این دانستهها هر چه خواستند کردند، کمی دیرتر و شاید کمی دورتر هزاری چو او را بدین سرنوشت خوراندند، باری علی کسی را به این عصیان به طاعت خویش رساند و باری دیگر علی نام دیگری را به عبادت خویش به رشادت رساند و حال فرزاد را به تنگنای درد میهمان کردند و او آرام در شجاعت به پرواز در آمد لیک همه به جان لرزیدند،
اینبار نه نوانخانه که پشیمان خانهی همهچیزدانان نه به سرما که به درد میلرزید و کیا در جان میلغزید،
حال که به روی جوخه در پرواز است حال که به شجاعت در ایثار است حال که به رشادت استوار است حال که در درد، یکتای بیشمار است
حال آرام کیا چشم میبندد، نه به او که به خویشتنش، نه به او که به ماندنش، نه به او که به ساختنش، حال او آرام به سوختن سلام میگوید که بماند
فرزاد آرام شد و جهان ادامه داشت، فرهاد آزاد شد و باز هم جهان ادامه داشت به سکوت آزاد بودند و به فریاد در خاک و باز سوختن را به ساختن ترجیح دادند و باز راه آرام به پیش گرفتند، حال دیگر برای کیا همه چیز روشن بود حال او هم دیگر همه چیز را میدانست به گوشش خوانده بودند و او میدانست که چه باید بکند، باید سر به پایین دارد و آرام بر جای بر خویشتن و جهانش بلرزد که کمی پیشتر طغیان کرد و ثمرهاش را در این کارزار پر درد جست، پس فرهاد به او آموخت و فرزاد هر چه توان داشت کرد و نخواستند که بدانند که بفهمند و کیا دانست آنچه میخواست را تصمیم به پیش خواند که بر فرازی دورتر از این خاک به وعدهی فرهاد به پرواز درآید کمی دورتر دوباره جان گیرد و دوباره به عصیان برآید،
حال روز آزادی بود روز پر کشیدن، حالا کیا میتوانست از پشیمان گاه همهچیزدانان بیرون آید و دوباره و از نو سرآغاز شود، دوباره با خود مرور کرد، روزگاران پیشتر را کمی دورتر در نوانخانهای برای ذرهای کنجکاوی و دریافتن بیشتر دنیا بیرون آمد و هشتاد بار به درد در زجر فریاد زد، باز پیشتر رفتند و او را به درد در آوردند و سالی دورتر از همه در ندامتگاهی زنده ماند و سوخت و هر چه خواستند که بسازند را خراب کردند و حال که بیرون از آن قفس دیرترها است هیچ جای برای مسکنش نیست
باز به روزگاران پیشترش باز گشته است، باز هم هیچ کس از آمدن او به دنیا خوشحال نیست و باز هیچ چشم انتظاری در برابرش نیست هر چه که هست دوباره تنهایی و بیکسی و دور ماندن است، حال در فضای این شهر نفرین شده که گام برمیدارد میداند که هیچ جای برایش خانه نکردهاند و هیچ سرپناهی برایش در دسترس نخواهد بود اما او که در همان ندامتگاه نمور تصمیم را به پیش خوانده بود او که طریقت فرهاد را پیش گرفته بود و حال باید به درگاهی میرفت که او به جانش وعده داده بود، حال باید آن راه دوردستها را پیشه میکرد باید به آن ساخت، در دوردستها بال میزد و رهایی را در فرازی دورتر میجست پس پای را محکم بر زمین فشرد تا آیندهاش را در فضایی دورتر از این خاک بجوید و فرهاد را دریابد
اما این سرزمین و این شهر نفرین شده فرزندان بیشمار داشت که حال نه چون دیرترها، آن فرزندان که مالک بر این خاک بودند، آنان همه چیز را میدانستند و خویشتن را خلیفهی صاحب زمین و زمان میدانستند پس حق داشتند که مالک بر این زمین زیر پا و فراتر از آن مالک جان همگان شوند آنان اشرف بودند و این اشرفان تاج به سر داشتند و یکی از این اشرفان همه چیزدان علی بن محمد بود که میدانست چه باید کند، از این رو هر بار دست به طریقتی میزد و زشتی از جهان پاک میکرد، حال بیشتر از پیش در راه پاکی زمین پای میفشرد،
حال مدام به او گوشزد میکردند که باید ریشهی این زشت صفتی را به جانها پاک داری و به خون تطهیر کنی، باید این خاک خداوندی را از شر این زشت رویان دور کنی و او چه مردانه به این راه پای نهاد و چه جانها را که از جهان دور نکرد، چه بیمایگان را که به جای ننشاند، آنجا که لازم بود میچکاند، آنجا که لازم بود میبراند، آنجا که لازم بود میفهماند و آنجا که لازم بود میرواند، حال که آرام در آغوش نوعروس لانه کرده است، مدام در فکر فرمانی است که کمی پیشتر به او امر شده، نوعروس که جان دردمند را آرام به گوشهای میغلتاند هیچ از دنیای او نمیداند، از دنیای علی که مدام نامهای بیشماری در حال رفت و آمد بر آن هستند، گروه خرابکاری که قسط اغتشاش در این خاک مقدس دارند و جز چند نام بیارزش هیچ از آنان را لشگر خدا نمیداند و همه بر دوش علی است تا این فرزند خدا ریشهی این ظلمت را بشناسد و از جای برکند،
پیرزن پر نفوذ به پشت درب این اتاق لانه کرده تا فرزند ذکورش را بر کشتزار در برابر به صدا بشناسد و دریغ که هیچ صدای از آن دور برنمیآید و مدام در دل به کشتزار نا مرغوب دشنام میدهد، مدام او را ملامت میکند که چه سست عنصری است که چگونه در این روزگار نتوانسته فرزند ذکور دیگری را به خاندان عرضه کند، فاطمه در خویشتن هر ثانیه و مدام نام فرزند ذکور را دوره میکند
حرص به داشتن فرزندی از جان علی دنیایش را به آتش میکشد و مدام میخواهد دربها را بدرد، به درون لانهی آنها سرک بکشد و گاه میخواهد کشتزار در برابر علی را از جان بخشکاند، گاه به دل فریاد میزند که باید او را به جای نشاند، او بیشتر از حدش خویش را بزرگ انگاشته و در همین حال است که به یاد چشمان آرام نوعروس میافتد که چه قدر ملتمسانه در پیشتر روزی به او چشم دوخت،
او را آرام نگاه میکند و در انتظار دست نوازشی به دستان او چشم دوخته است و در میان همین افکار کافی است تا دوباره به یاد فرزند ذکور، دنیایش به آتش بدل شود، آن قدر خشمگین است که توان دریدن او را در خویش میبیند و حال که با پشتی خمیده به سوی اتاق خویش و به کنار حاج محمد میرود برای فردا نقشهی تازهای میچیند تا چگونه نوعروس را به خویش بخواند و به او بفهماند که حال زمان آوردن طفل ذکور دیگری است
نامها مدام در گوش علی زنگ میزند و فرهاد را چند بار از اول به آخر و از آخر به اول دوره میکند، اینان چه میخواهند؟
در تدارک چه قشونی هستند؟
در فکر چه دارند و به فردا چه خواهند کرد؟
در همین حال است که به یاد روضههای دردمندانهی چند روز پیش میافتد به یاد بزرگی و شکوه امام پر شأن که چه مظلومانه و دردمند جان داد، چگونه او را قربانی جاه و مقام خویش کردند و چگونه جانش را دریدند، اشک در چشمانش حلقه میزند و در حالی که نوعروس در آغوشش است او را به کناری زد و آرام سر بر بالشت فرو میکند و اشک میریزد،
کیا دوباره به حصر است اینبار در فضایی که فرهاد برای او تدارک دیده است، فرهاد او را سوار بر اتومبیلی کرد تا راه به سوی کشور همسایه گیرد و او را بر آسمانی در دورترها بپروراند، حال کیا به همراه جمع دیگری در این فضا حصر شدهاند و آرام در انتظار برگهی تازهای از زندگی خویش میگردند،
نمیداند چه آیندهای در انتظار او است اما میداند که خویش این طریقت را بر خود برگزید، حال که آرام بر جای خود نشسته باز راه پیشتر را در برابر میبیند، فرزاد را آرام در برابرش نظاره میکند که چه آرام چه تنها در برابر آنان ایستاد، چگونه در برابر جاه و مقام او را دریدند و بر جنازهاش هم رحم نکردند چه مظلومانه به قربانگاه رفت و با یاد او چشمانش تر میشود و آرام سر بر گریبان میکند تا برای لحظهای اشک بریزد از اشک دیرزمانی نگذشته که به آنان اعلام میشود باید راه را در ادامه پیاده طی کنند،
حالا او در کنار بیشمارانی که بیشتر هم سن و سال او هستند در راه پر سنگلاخی به پیش میروند، همه در آرزوی جستن راه تازهای هستند و همه میخواهند که از این در به دری برای لحظهای رها شوند، از جمع بیشمار آنها یکی توجه کیا را به خود جلب کرده است، آرام سر بر خویش فرو برده و هر از چند گاهی چیزی را زمزمه میکند،
حال کیا دوست دارد تا نزدیک او باشد با او حرف بزند این درد به دل مانده را با کسی شریک شود و از این رو است که آرام به کنار او میرود،
هوا سرد است دندانهای کیا مدام از شدت سرما به هم میخورند، اما با همهی جان سعی در نمایان نشدن آن دارد، آرام در کنار او به سخن میآید و جویای نامش میشود، پسرک گویی زمان بیشتری است که در خویش مانده و تاب برون آمدن از دنیای خویشتن را ندارد، نمیتواند با او حرفی بزند شاید اصلاً صدای او را نمیشنود، هر چه که هست، به او پاسخی نمیگوید و راه خود را ادامه میدهد،
کیا باز نگاه سر تا پایی به او میاندازد، پسری است کوتاه قد و ریز هیکل، مدام در سرش تکانی دیده میشود و آرام ندارد، مدام زیر لب چیزهایی را زمزمه میکند و گاه بر سرعت راه رفتنش میافزاید،
کیا به اندام کوچک او نگاه میکند، باز به یاد فرزاد افتاده است، چه قدر تنها بود چه جماعت بیشماری در برابرش بودند و وای که چه غریبانه مرد، دوباره بیآنکه فکر کرده باشد نام پسرک را جویا میشود اما اینبار کمی محکمتر از پیشتر،
شاید نیاز به همین صدای بلند بود که او را از این در خویش ماندن بیدار کند، حال با این نهیب بلند او ذرهای به خویش آمده نگاهی به کیا میاندازد و از دیدنش جا میخورد، او در دنیا خویش زنده است و حال میتوان در نگاه او این ناراحتی را دریافت که از آمدن به خلوتش سخت آزرده است، با حرکت سر و به اشاره به کیا میفهماند که متوجه منظورش نشده است و کیا دوباره جویای نام او میشود،
آرام در حالی که سر را به پایین انداخته است میگوید: پرویز
آرام بخواب و هیچ مگو، آرام بخواب هیچ در پیش رویت نیست، آرام باش ای جان من،
این جملهای است که پرویز مدام تکرار میکند و کیا برای فهمیدنش نیاز دارد تا بیشتر به او نزدیک شود بیشتر آرام بگیرد تا معنای جملات بریدهی او را دریابد،
راه پر سنگلاخ به پیش رو است و کسی که پیشقراول آنها است آرام به همه هشدار نشستن میدهد، گویی خطر تازهای در پیش روی آنها است همه بر زمین مینشینند و سرما به جانشان رخنه میکند، شاید اتومبیلی از همهچیزدانان بود شاید راهداری از دورداران بود هر چه که بود به سرعت گذشت و جز ذرهای سرما به جان این دردمندان هیچ به جای نگذاشت، سرمای جانسوز، برف بر زمین کافی بود تا از سیل آنان جماعتی مدام به جان سرفه کنند، از درد بپیچند و با درد به پیش روند
در آرزوی دوردستی پر آرزو و دست یافتنی، حال باید باز هم به پیش رفت باید آرام در میان سنگلاخها جان به در برد باید از سرما و برف گذر کرد باید از مرزها گذشت در انتظار بود تا هر لحظه به صدای گوشخراش چکاندنها همهی دنیا را به فراموشی داد و هر ثانیه به اضطراب نور به تاریکی پناه برد،
وای که این جماعت فریاد به تاریکی برده است، انتظار به تاریکی خوانده است و همهی دنیای را به تاریکی فرا خوانده است هر چه هست از نور نمیخواهد، هیچ نمیخواهد،
میخواهد در اعماق این جنگل همه مسکوت به تاریکی پیش روند، وای از آن روز که نور بیرون آید و همه بر دل هزاری ترس لانه میدهند باز به لرز پاسخ میگویند و به بزم به رقص در میآیند
شب دردناک سرد در حال گذر است، میگذرد اما به هر ثانیه گذشتن جان کسی را به لب فرا میخواند،
اما کیا آرام است، گویی کمی پیشتر جانش را به لب رساندند و او دیگر هیچ برای از دست دادن ندارد، به لرز میآید، گاه به رقص هم در آمده است، اما تجربهی این رقص و لرزها به او بسیار فهمانده تا از این دردها نشکند محکوم محکمتر شود،
صبح پیش میآید و آنان مرز را سپری کردهاند اما باز هم خطر به پایان نیست که شاید دورداران از جماعت آنان بدرند آنان را به غسل بنشانند و از راه در پیش دور کنند، پس باز به ترس در رنج به لرز در میآیند حال به سرما پاسخ گفتهاند بیشمارانشان از درد به جان سرفه میدرند
کیا هیچ نمیداند، فرهاد به او هیچ نگفت و نمیداند که چرا او را از آن دیار در دورترها دور کردند و بدینجا رساندند اما حال میداند که از آن روزگار پیشتر دور شده است و به وعدهی او جان سپرده است، حال میدانست که در فرازی دورتر از آن خاک دورترها است و حال باید برای پرواز آماده شود،
پرویز هم مدام جملاتش را تکرار میکرد و هیچ از پا نمینشست به آوایش کیا آرام میشد و مسکوت تنها گوش فرا میداد تا حال موفق به فهمیدن جملاتش نشده بود و فراتر از آن هیچ از دنیای در اسرار او نمیدانست اما به آوای او آرام میشد و سرمست به این راه پر درد ادامه میداد،
راه دردهای بسیار داشت اما به آخر فرجام هم داشت و کیا نمیخواست که بیشتر بر درد افزون کند که به خویش رسیدن به فرازی در دوردست را وعده داده بود، جایی که دوباره بال کند ریشه زند و پیش رود
این خاک هموار در برابر رویش بود دیگر نه تاریکی بود و نه راه پر سنگلاخ که صبح و نور بود و راهی هموار که این جماعت بیشمار را در خاکی دورتر از خانه دورترها لانه داده بود در فضایی که این بار نه نوانخانه و ندامتگاه که منزلگاه بی پر و بالانی بود که به آرزوی بال میهمان آن شده بودند
باز آفریدنشان به خانهای بود که باید آنان را از نو میپروراند و اینبار نه ندای آرام پیشتر فرهاد که به فریادها رسا به آنان بال میدادند و نه فراتر از آن باید به آنان هم میگفتند و باز داستان تازهای بود که هر چه تفاوت به نها یک بود باید دانست و همه چیزدان بود
دانستهها ارزش نداشت که دانستن ارزش بود، همه چیزدان بودن ارزش و نها خواهد بود و آنچه آنان گفتند را اینان تکرار کردند
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021-2023 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.