شهر ما شهر خوبی است،
بهترین شهرها است، اینجا خونهای بسیار ریخته شده تا ما آزادی را به چنگ آوریم، ما برای داشتن آنچه آزادی است بسیار خون دلها خوردهایم اینگونه است که شهر ما شهر خوبی است
من نمیدانم این بیخودیها چه میگویند،
نمیتوانم این لاجانها را درک کنم که چگونه به خود جرأت میدهند که در برابر آنچه ما به دست آوردهایم شاخ و شانه بکشند، این زیباییها با از جان گذشتگی بسیاری پدید آمده است نمیدانم این نابخردان چگونه به خود اجازه میدهند آن را خراب و این نظام را به فساد بکشانند
آیا آنچه ما به عنوان طریقت دنیایمان ساختهایم دور از آنچه آزادی نام دارد قرار خواهد گرفت؟
این تقصیر خود او بود، او خود باعث این ننگ شد، او خود همه چیز را از میان برد
چه کسی از او خواسته بود که در برابر این نظم حاکم قرار بگیرد و برای تغییر تلاش کند؟
ما تغییرهای لازم را انجام دادهایم، ما آنچه نیاز داشتیم را به دست آوردهایم، ما را چه سود با این نابخردان؟
آری او مسبب تمام این زشتروزی ما است، او ما را به کام این زشتی نشانده است
اگر او نبود اگر او لب از لب باز نمیکرد اگر او ما را به این رسوایی نمیرساند اینگونه نمیشد، او باعث این انهدام است، باید بیاید خود مسئولیت این نابخردی را به عهده بگیرد
مگر ممکن است، حکومتی را پدید آوری که آن عاری از هرگونه خبط و زشتی باشد
این خیال خام متوهمان است، آنان که به دنبال بهشت بر زمین میگردند جهنم را به زمین خواهند ساخت
آری او خطا کرد، او ما را به این آشوب رساند، چرا باید مردمان در میان این تمدن بزرگ، در میان این نهای تفکر بشری به پیش آیند و طالب طریقت تازهای شوند؟
اینها چه میخواهند که ما به آنان عطا نکردهایم
در میان انتخابات تقلب شده است؟
رأی بسیاری را با زر و به زور خریدهاند؟
اینها قابل اصلاح است، این را میتوان اصلاح کرد، ما که نمیتوانیم به خاطر چنین ایرادات کوچکی به جنگ نظم حاکم برویم و این نظم را دگرگون کنیم
باز آن چهرهی بیمارت در برابرم است، هر بار به روی صورتم میآیی و همان اباطیل را تکرار میکنی، تو از جان این نظم حاکم چه میخواهی؟
آیا برایت دروازهها کمی باز بود تا برای بهبود و سامان دنیا گام برداری، آیا همه چیز را به طغیان و قیام میخواستی
چه میگویی، صدایت را نمیشنوم
در میان زندانهایمان شکنجه میکنند؟
نمیکنند این دروغ است، این خطا است، این اخبار و شایعات دشمنان ما است، این را دشمنان علم کرده تا ما را به باد تحقیر ببرند، این را به وجود آورده تا تمدن ما را با خاک یکسان کنند
تو خائنی، تو خیانتکار بر مردمان و ملت خود خوانده خواهی شد
جزای خیانتکاران مرگ است، اما ما که کسی را نمیکشیم، ما متمدن و سالها است که قانون معدوم کردن آدمیان را از بین بردهایم، ما را از آن بربران نخوان، تو از آن بربرها هستی که میخواهی نظم را دگرگون کنی، تو یاغی طغیانگری و این بزرگترین نشانهها از دل بربران است، آنان با نظم به رزم برخاستهاند
دوباره تکرار نکن، ما کسی را شکنجه ندادهایم
چه کسی در زندان ما بر اثر شکنجه مرده است؟
چه کسی را کشتهاند؟
چه کسی این اباطیل را باور خواهد کرد،
باشد، تو راست میگویی ما کسی را کشتهایم، آری در میان زندان یکی بر اثر شکنجه جان داد، آیا تو باید آن را با دیگران در میان بگذاری؟
آیا این خیانت به مام میهن نیست؟
تو وطن نداری، تو بی ناموس و بی وطنی، من میدانم تو برای هیچ چیز ارزشی قائل نخواهی شد،
اصلاً تو بگو ارزش دنیایت چیست، آیا تو برای ارزش جهانت کسی را از بین نخواهی برد؟
هر گاه که صحبت به اینجا میرسد میگذاری و میروی، میدانم تو پاسخی برای پرسشهای من نداری و همیشه برای کسی که در میدان نیست سادهترین کار نقد کردن است، اما آنگاه که به میدان رزم در میآید میبیند که همه چیز آنقدر هم که فکر میکند آرام و قابل حل نیست، باید گاه کسی را کشت، کسی را شکنجه داد، باید کسی را به زندان فرستاد، تبعید کرد، اینگونه نظم بر جای خواهد ماند،
تو برای اعتراف به نزد من آمدهای، تو آمدهای تا من اعتراف کنم، آمدهای تا من به آنچه کردهام اقرار کنم،
باری تو پاسخ من را بده، ارزش تو در جهان هستی چیست؟
احترام به جان دیگران و آزار نرساندن، میدانم همان قصههای دیروز، همان شعرهای سابق و تکرارهای بی پایان، میدانم من توی متوهم را میشناسم، تو در هپروت خود زندگی میکنی، در برابر کسی که بودن تو و نظام فکریات را تهدید میکند چه خواهی کرد؟
او را به آزار نرساندن به دیگران تشویق خواهی کرد؟
او را از میان نخواهی برد؟
آیا او را برای اطلاع از نقشههایش به اعتراف وادار نخواهی کرد؟
آیا او را شکنجه نخواهی داد و اگر کشته شد فریاد پست بودن خود را خواهی زد؟
اگر در نظم خود اختلالی دیدی برای دگرگونیاش تلاش خواهی کرد و یا آنچه تو را با ارزش کرده را پاس خواهی داشت
آری میدانم میخواهی بگویی که من همهی ارزش خود را از این نظام فکری آلوده کسب کردهام، میخواهی بگویی که تعصب مرا از دیدن دور کرده است، میخواهی بگویی که من پیش از دانستن تصمیم به دانستن گرفتهام و از همه چیز برای تأیید افکار خود استفاده کردهام، تو آزادی و من هماره در بند بودهام اما تو با این افکار خام به کجا خواهی رسید؟
آیا فکر میکنی بدون داشتن پشتوانهای از پیشینیان کسی را یارای ساختن جهانی تازه خواهد بود،
آیا فکر میکنی فقدان هویت تو را از پای در نخواهد آورد؟
آیا خیال کردهای که کسی را توان تغییر همهی نظمهای جهان در میان است؟
تو را به حماقت و توهم، به دیوانگی و مستی از خود خواهند راند
قدرت از آن ما است، از آن تفکری که همه را در دل خود جای خواهد داد، تفکری که تعادل را در میانه خواهد داشت، نه به جنگ مذهب رفته است، نه نظام وحدانیت را به تمسخر گرفته است، نه آشوب و شورش را ترویج داده و نه طغیانگر است، من از نظام فکری آمدهام که اعتدال را فرا میخواند و در برابر این تندخوییهایی تو و امثال تو ایستاده است،
چه میگویی صدایت نارسا است
آری برای حفظ و گسترش این نظام فکری که از پیشینیان است همه کار خواهیم کرد
آری من هم فریاد میزنم، هدف وظیفه را توجیه خواهد کرد، چه تفاوت که از چه راه و به چه مسیر بر آن هدف غایی رسیدهایم، ما باید آن هدف بزرگ را به دست آوریم و هر مانع در برابر را از میان بر خواهیم داشت، حال اگر در میدان جنگ مرتفع شود و یا در زندان و به شکنجه
جنگ، آری جنگ هم کردهایم، اگر ما به آنان حمله نمیکردیم آنان شهروندهای ما را از میان میبردند، آنان ما را میکشتند
ریشخند بزن، آری بخند بگو، ولی پیش از آنکه تو چیزی بگویی من خواهم گفت:
افکار تو متوهم و دور از جهان واقع است
جنگ کردیم، آنان که ما را به جنگ طلبیدند را از میان بردیم، بمب و آتش فرستادیم تا شهروندانمان زنده و قدرتمند باقی بمانند، آنان ما را کشتند و به قصاص آنان را کشتیم
دهانت را ببند،
این چرخهی انتقام پایانی ندارد، این جملات تو متعفن است، اینها دور از جهان واقع است، اینها خیال و دور از واقع است، به خودت بنگر، به چهرهات، به این سکوت مداومت،
چرا آن اخبار را با همگان در میان گذاشتی؟
آن اخبار کذب را چه کسی در اختیار تو گذاشته بود؟
آیا با سرویسهای اطلاعاتی دشمن در ارتباطی؟
این چه سؤالی است که از تو میکنم، این چه سخن بیهودهای است، تو از خائنین و با خیانتکارانی تو خود را به بهای اندکی به اجنبان فروختهای تا هر چه آبرو از کشور ما است را از میان ببری
ما جنایت جنگی مرتکب شدهایم؟
غیر نظامیان را کشتهایم؟
سربازان ما به زنان تجاوز کردهاند؟
آری کردهاند، اما این چه ربطی با نظم حاکم در کشور ما دارد، این اشتباه فردی را چگونه میتوان به پای حکومت ما نوشت،
آری ما جنگیدهایم، ما به میدان رفته و بسیاری را قتل عام کردهایم اما ما که فرمان به تجاوز نداده و کسی از غیر نظامیان را هدف گلوله قرار ندادهایم،
تو باید حقیقت را میدانستی، آیا ما فرمان به تجاوز دادهایم؟
آیا ما و فرماندهان گفتهاند که غیر نظامیان را از بین ببرند
تو دروغگویی تو با فریب قسط تشویش اذعان عمومی را داری و به خیالت به این خیال خام رسیدهای
مگر سیستم حاکم ما جای برای تغییر را نگشوده است، مگر این سیستم توانگر راه برای دگرگونی را نگشوده که تو دست به طغیان زدهای؟
شما بیماران طغیان هستید و همیشه در این شورش دیوانهوار گام برمیدارید، شما را به نظم چه کار که طالب هرج و مرج و عصیانید
آری تو اگر دل به بهتر شدن دنیای داشتی نظر بر این هدف والا میکردی به راه میآمدی و در راه این تغییر به کنار دیگر مردمان کشورت از راه مردم و به سالاری آنان دنیایمان را تغییر میدادی نه با شورش و طغیانگری
مردمان آرام کشورم را ببین، ببین آنان با تمام هوچیگریهای تو هم به خیابان نمیآیند
آنان را هیچ اخوتی با تو و دنیایت نیست، ما آنان را آموختهایم، ما آنان را به دنیایی که خواسته فرستاده و حال ببین که چه آرام آنان به هر آنچه میخواهند نظر خواهند کرد
از هر کدام آنان که بپرسی برای تغییر کشور چه باید کرد همه راههای متمدنانهای را به تو خواهد گفت و کسی طغیان را بر نخواهد گزید
چرا؟
تو خیال میکنی دلیل این مقدار از اطاعت در میان مردمان چیست؟
آنان متمدن و فهیم شدهاند، آنان را به دوران بیخردی توان بردن نیست، آنان آرام به خیابان میآیند، اعتراض میکنند، در حالی که سربازان ما در کنار آنان هستند، به اصناف خود میروند آنجا هم آرام اعتراض میکنند و هر بار در دل خود این را خواهند خواند
ما و نظام فکری ما بهترین جهان است و قدرتش را از مردمان اخذ کرده است
مردمی که خود قدرت را بخشیدهاند بر آن نخواهند شورید، ما این قدرتی که آنان بخشودهاند را هر بار و هر بار پررنگ و پر رنگتر خواهیم کرد تا آنان بدانند همه چیز از آن آنان است
آنان را توان تغییر خواهد بود، چهار سال نهایت تحمل آنان چهار سال است، چهار سال دیگر تغییری دوباره، انقلابی آرام اما تو و دوستان دیوانهات در برابر نظم ایستادهاید، شما این نظم را میخواهید که برهم زنید
حقیقت را بگو، دشمن به تو چه گفته است؟
او تو را با چه فریفته است؟
پست مقام ثروت؟
کشورمان همهی اینها را به تو خواهد داد، چرا به مام میهنت خیانت کردهای؟
در طلب هر کدام از اینان که بودی توان آن بود تا به سیاست گام برداری و هر آنچه دوست داشتی را طلب کنی، اما تو این نظم را نشانه رفتی و مواجبش را از دیگر کشورها گرفتی
راستی چگونه از کشور خارج نشدی؟
چگونه با دشمنان ارتباط برقرار کردی و هیچ بار آنان را در کشوری ندیدهای؟
به من بگو چگونه تو را دوره کردند، تبلیغاتشان تو را افسون کرد؟
چگونه توانستی از جنگهای ما از فساد ما از کشتار و تقلب ما آن هم به کذب و با اخبار دشمنان سخن بگویی تا به پاشنهی آشیل این حکومت ضربه بزنی
نگاه کن، به بیرون بنگر و مردم کشورت را ببین، آنها باز هم آرام هر روز به سر کار خود میروند، دوباره هر چه میخواهند را از ما طلب خواهند کرد، دوباره اعتمادشان ما هستیم،
جعبهی جادو از آن ما است
اخبار از آن ما است
حرفها را ما میسازیم
هنر را ما به دست گرفتهایم
آموزش برای ما است
پرورش مردم به اختیار ما است
همه چیز مال ما است و ببین آنان را که آرام دیگر هیچ از تو به یاد نخواهند داشت، ببین که آنان را به هیچ قیامی نکشاندی و هیچ احساسی را در آنان زنده نکردهای، آنان نسبت به طغیان ایزوله شدهاند
میدانی دیگر هیچ از شور و شورش نمیدانند، بزرگترین تفاوت ما با دیگر حکومتها دیگر نظمها و دیگر قوانین میدانی در چیست؟
نباید میگفتی، نباید با کسی چیزی را مطرح میکردی، نباید اینگونه خود را به خطا میبردی نباید، نباید…
فکر میکنم اینجا سازمان اطلاعاتی باشد، شاید یک سازمان مخوف، یک وزارتخانهی قدرتمند، یک سازمان جاسوسی وطنی، یک سیستم ضد اطلاعاتی قوی یا چیزی شبیه به اینها،
درست است که نمیدانم کجاست اما این تصویر در برابر ساعتی است که از برابرم دور نمیشود
مردی است میانسال، او ساعتی است با جنازهای در حال حرف زدن است،
به من گفتهاند که او پسر جاسوس خود را در حالی که با اخبار کذب به میهن خیانت میکرده کشته است،
نمیدانم چه حالی دارد اما من بعد از اینکه آزاد شوم میدانم باید چه کنم،
باید داستان این پدر را نشر دهم، باید همه بدانند این نظام فکری از پدران، فرزندان و مردم ما چه موجوداتی ساخته است…