در این مقاله قرار است به مسأله حکومت و حکومت استبدادی پرداخته شود. در قسمت ابتدایی مقاله، به توضیحی مختصر در باب ماهیت حکومت پرداخته خواهد شد.
اگرچه در مقالهای مستقلتر سعی خواهد شد که بیشتر به جزئیات این مقوله پرداخته شود، هدف در اینجا تنها ارائه پیشدرآمدی است که بستری را برای درک مباحث مرتبط با قلمرو آرمانی فراهم کند. اما فارغ از آن، اشارهای به برخی مباحث اولیه خواهیم داشت.
مقالهای پیرامون حکومت استبدادی، به ویژه در ایران، میتواند برای ما بسیار راهگشا باشد، چرا که زندگی ما به نوعی درگیر این نوع حکومتهاست. حکومتی که در ایران وجود دارد، همچون دیگر حکومتهای استبدادی که در طول تاریخ بر این سرزمین حاکم بودهاند، تأثیرات عمیقی بر زندگی ما گذاشته است. در طول تاریخ، ایران هیچگاه به مرحلهای از بلوغ سیاسی نرسید که در آن مردمسالاری به معنای شناختهشده در دنیای مدرن تحقق یابد. به همین دلیل، حکومت استبدادی همواره بر زندگی اجتماعی ما سایه انداخته است.
در این مقدمه، بیشتر به ماهیت خود حکومت خواهیم پرداخت. به طور کلی، انسانها از ابتدای زندگی جمعی خود نیاز به ساختار حکومتی را احساس کردهاند. در زمانهای گذشته، پیش از آنکه حکومتهای ساختاریافته به وجود آیند، انسانها در قالب آنچه امروزه به نام آنارشیسم شناخته میشود، زندگی میکردند؛ وضعیتی که به نوعی زندگی بدون حکومت و قانون به شمار میآمد. اما به تدریج انسانها برای نظمدهی به زندگی جمعی خود تلاش کردند تا حکومتی تشکیل دهند. این روند تاریخی همچنان ادامه دارد تا به امروز که انواع مختلف حکومتها شناخته میشوند.
این انواع حکومتها میتوانند بر اساس تقسیمبندیهای مختلف دستهبندی شوند؛ از تقسیمات اولیهای که توسط افلاطون، ارسطو و سقراط صورت گرفت تا تقسیمبندیهای معاصر که به ما ارائه میشود. با این حال، میتوان حکومتی را به دو نوع اساسی تقسیم کرد: حکومت استبدادی و حکومتهای مردمسالار یا دموکراتیک.
تعریف اصلی این حکومتها در وجودیت و ضرورت تشکیل آنها نهفته است. زندگی اجتماعی انسانها به دلیل نیاز به امنیت، آزادی، رفاه و عدالت، به وجود حکومتی برای ایجاد نظم و قانون نیازمند است. برای تأمین این نیازها، انسانها تصمیم گرفتند که ساختارهایی را برای حکمرانی بر جامعه ایجاد کنند.
این ساختار حکومتی نه تنها برای تنظیم قوانین ضروری بود بلکه همچنین باید از توان اجرایی لازم برخوردار میبود تا قوانین را به مرحله عمل درآورد. در حقیقت، تأسیس حکومت تنها زمانی مفید واقع میشود که دارای قدرت اجرایی باشد و بتواند قوانینی که وضع کرده را به اجرا درآورد. همین ضرورت قدرت اجرایی است که در جوامع امروزی نیز به عنوان عامل کلیدی در موفقیت هر حکومت شناخته میشود.
حال، در این سیر تاریخی حکومتها، همواره با اشکالی از حکومتهای استبدادی روبهرو بودهایم. این حکومتها معمولاً مبتنی بر دو عامل اصلی هستند: اول، تمایلات انسانی به کسب قدرت و سلطه، و دوم، استفاده از مفاهیم مذهبی یا معنوی که در کنار سلطهگری قرار میگیرند. در طول تاریخ، این نوع حکومتها به اشکال مختلفی ظهور کردهاند، از جمله در ایران باستان، مصر، چین و بسیاری از فرهنگهای دیگر.
این در حالی است که در دوران باستان یونان، به دلیل فضای فکری و فرهنگی خاص خود، گامهایی در جهت ایجاد حکومتهای مردمسالار برداشته شد. در یونان، اندیشمندان توانستند مفاهیمی چون دموکراسی و حکومت مردمسالار را معرفی کنند که بعدها در دوران رنسانس اروپا گسترش یافت و به نوعی نقطه عطفی در تاریخ بشر به شمار آمد.
در دوران رنسانس، اروپاییان بازگشتی به ریشههای فکری یونان باستان داشتند، جایی که مباحث در باب حکمرانی و دموکراسی در اندیشههای فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو طرح شده بود. این بازگشت به افکار یونانی نه تنها به احیای اندیشههای گذشته منجر شد، بلکه تلاشهایی برای زنده کردن و پویایی مجدد آن افکار در عرصههای سیاسی و اجتماعی به عمل آمد. هرچند در همان دوران هم مخالفتهایی پیرامون ایدهی حکومت مردمسالار وجود داشت، مانند نظر افلاطون که حکومت مردمسالاری را بهعنوان معادل آنارشیسم میدید و آن را راهگشا نمیدانست. او معتقد بود که حکومت باید در دستان نخبهها قرار گیرد و نه در اختیار تودهها.
با این حال، این افکار و تلاشها در نهایت زمینهساز ظهور دموکراسی و گسترش آن در دوران مدرن شدند، بهویژه در دورههای رنسانس و روشنگری که به تدریج در جوامع مختلف گسترده شد. هرچند که تاریخ بشری بیشتر شاهد ظهور حکومتهای دیکتاتوری و استبدادی بوده است، حکومتی که در آن فردی یا گروهی از افراد همه قدرت را در دست گرفتهاند، این روند همواره در سراسر جهان تکرار شده است. حکومتی که در آن یک فرد قانون وضع میکند، اجرا میکند و در راستای عدالت و رفاه عمومی حرکت میکند، مشابه با نگرشهای یکتاپرستی که در جوامع مختلف از جمله ایران و مصر باستان دیده میشود.
این نگاه یکتاپرستی به خداوند و قدرت مطلق، به نوعی در دنیای بشری تبلور مییابد و خود را در قالب پادشاهان، امپراتورها، و رهبرانی که به عنوان تنها قدرتهای اجرایی شناخته میشوند، نشان میدهد. این قدرت مطلق در دورههای مختلف، حتی در اشکال تعدیلشدهتری مانند جمهوریهای ریاستی، باز هم ریشه در همان نگاه به یک فرد واحد دارد. فردی که در رأس قدرت قرار میگیرد، حتی اگر دورهای محدود برای حکومت کردن داشته باشد، همچنان محوریت اصلی را در اختیار دارد.
این سیستمهای حکومتی، چه در قالب استبداد و چه در شکلهای نرمتر آن، همواره مبتنی بر اصولی بودهاند که در آن قدرت در دستان فرد یا گروهی خاص متمرکز است و آن فرد یا گروه در راستای پیشبرد آمال و آرزوهای خود گام میبرد، نه لزوماً در راستای تأسیس سیستمی عادلانه و قانونمند. تاریخ ایران خود گواهی بر این روند است؛ حکومتی که در آن پادشاهان و رهبران قدرت را در دست گرفتهاند و حتی در صورتی که برخی از آنان در قالب “مصلحان اجتماعی” ظاهر شوند، همچنان سیستم حکومتی بر مبنای استبداد باقی میماند.
در نهایت، تاریخ بشری شاهد تحولات و تغییرات بسیاری در زمینه حکمرانی بوده است، ولی همانطور که در یونان باستان به وجود آمد، فضاهای فکری برای اندیشیدن، بحث و گفتوگو درباره حکمرانی و ساخت جوامع مترقی شکل گرفتند. این تغییرات و اندیشهها میتواند به عنوان نقطه عطفی در تاریخ بشر مطرح شود، جایی که انسانها به دنبال ساختن جهانی بهتر و جامعهای منصفانهتر بودند.
در بسیاری از نقاط جهان، حتی در دموکراسیهای مستقیم که در یونان باستان مشاهده میشد، هنوز با نمونههایی از حکومتهای استبدادی مواجه هستیم. یکی از نمونههای برجسته آن در تاریخ، اسکندر مقدونی است که قدرت را بهطور کامل در دست گرفت و تمام ساختارهای دموکراتیک ایجاد شده برای برقراری حکومتی مردمسالار را نابود کرد. این تغییرات نه تنها به بازسازی حکومتهای استبدادی انجامید، بلکه نشاندهنده تلاشهایی برای بازگشت به اصول قدرت مطلقه و تمامیتخواهانه بود.
با این حال، در دورانهای مختلف و با گذر زمان، بشریت شاهد تحولات قابل توجهی در سیستمهای حکومتی بوده است که به دنبال تحقق دموکراسی و نگاههای پیشرفتهتر در عرصه حکمرانی است. این تحولات و دگرگونیها بهویژه در دوره رنسانس و روشنگری که در آن زمانها تفکرات نوین و ایدههای مترقی به ظهور رسید، روندی بود که باعث تغییرات اساسی در روابط اجتماعی و حکومتی شد. اندیشیدن به یک حکومتی که بهجای نگاههای دگم گذشته، بر اساس منافع جمعی و بر اساس قوانین پویا و تغییرپذیر شکل گیرد، به جستوجویی برای یافتن سیستمهای حکومتی انعطافپذیر و پویا تبدیل شد.
این تحول نهفقط در حوزه نظری بلکه در عرصه عملی نیز شکل گرفت؛ قوانینی که میبایست در برابر تغییرات فرهنگی و اجتماعی واکنش نشان دهند و بهجای تکیه بر تفکرات کهنه و مذهبی، باید بهطور مداوم با پیشرفتها و تحولات جامعه سازگار میشدند. بر این اساس، انسانها در پی این بودند که بهطور جمعی قوانین را بنویسند و بر اساس تجارب جدید، بر پایه عقلانیت و منطق، راهحلهایی برای مشکلات اجتماعی بیابند. اینگونه بود که سیستمهای حکومتی جدید به سمت دموکراسی و مردمسالاری حرکت کردند.
حال، در درک این تحول، انسانها باید از قدرتهای متمرکز گذشته فاصله بگیرند و به حکومتی برسند که در آن فرد یا گروهی خاص نتواند همهچیز را تحت کنترل خود درآورد. در چنین حکومتی، فرد باید بهواسطه دانش، شخصیت، و کارهایی که انجام داده باشد، انتخاب شود و پاسخگو به مردم باشد. این شکل از حکمرانی، بهجای آنکه به افرادی بر اساس خون، نژاد، یا تاریخچههای خانوادگی دست یابد، باید از طریق مشارکت جمعی مردم و عقلانیت جمعی شکل گیرد.
این نگاه جدید که در تاریخ بشریت شکل گرفت، منجر به تغییرات فراوانی در نحوه حکمرانی، از جمله حرکت به سمت قوانین پویا، درک بهتر از حقوق بشر، و پاسخگویی رهبران به مردم شد. در این مسیر، سیستمهای حکومتی باید از نگاههای دینی و مذهبی فاصله بگیرند و به سمت قوانین عرفی و عقلانی حرکت کنند. به این ترتیب، انسانها دیگر نباید قوانین را بر اساس دستورات دینی که در گذشتههای دور وضع شدهاند، بپذیرند، بلکه باید بهطور پیوسته آنها را بازنگری و اصلاح کنند.
با این حال، هنوز در جهان امروز با اشکال مختلف استبداد و دیکتاتوری روبهرو هستیم که نشاندهنده چالشهای مستمر در این مسیر به سوی دموکراسی و پیشرفت است. کشورهای زیادی هستند که هنوز از همان مدلهای قدیمی حکومتداری استفاده میکنند و در آنها افراد خاصی قدرت را در دست دارند، مشابه همان حکومتی که در تاریخ گذشته برای مدتها حاکم بوده است.
در بسیاری از حکومتهای استبدادی، حتی آنچه که بهعنوان اصول مثبت یا اصلاحات مطرح میشود، همواره با تبصرهها و استثنائاتی همراه است که در نهایت آن قوانین را بهگونهای میسازد که در راستای همراستایی با اصول مذهبی و قوانین اسلامی قرار گیرد. این سازوکار در نهایت به معنای بیارزش شدن آن قوانین است، زیرا بهطور مداوم در اختیار نهادهایی قرار میگیرند که فقط به دنبال منافع خاص خود هستند.
در چنین حکومتی، 1400 سال پیش نیز شاهد آن بودیم که خدا بهعنوان مرجع قدرت، قوانین را وضع میکرد، خود آنها را اجرا میکرد و در برابر هیچکس پاسخگو نبود. این موقعیت و جایگاه از آن زمان تا به امروز ادامه یافته و بسیاری از حکومتهای استبدادی بر اساس همین مفهوم و نگاه کار خود را پیش میبرند. در کشورهای مختلف، نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از نقاط جهان، اینگونه حکمرانیها وجود دارد که انسانها تحت سلطهی نهادهای بیپاسخگو و خودکامه قرار میگیرند.
در این ویژهبرنامه، هدف ما تحلیل این نوع از نظامهای استبدادی و ریشههای فرهنگی آنهاست. ما قرار است به انواع مختلف این نظامها بپردازیم؛ از شاهنشاهیها گرفته تا امپراطوریها، و بررسی کنیم که چگونه ساختارهای اجتماعی و فرهنگی باعث شکلگیری فرمانبرداریها و به نوعی بردگیهای انسانی شدهاند. اینکه چگونه مفهوم جمهوریت و دموکراسی میتواند با این نظامها در تضاد باشد و تناقضاتی که میان لائیسیته و جمهوریت وجود دارد، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
یکی از موضوعاتی که در این برنامه به آن خواهیم پرداخت، مفهوم دیکتاتور خوب است. بسیاری از مردم در طول تاریخ، بهویژه در کشورهای تحت سلطه حکومتهای استبدادی، بهطور ناخودآگاه بهدنبال یک دیکتاتور ایدهآل بودهاند که تمام مشکلات را حل کند. این تفکر، فارغ از اینکه ممکن است به فساد و استبداد دامن بزند، در بسیاری از جوامع همچنان طرفدارانی دارد که در آرزوی یک دیکتاتوری “خوب” هستند که بر اساس میل به آزادی و عدالت، تغییراتی در سیستم سیاسی ایجاد کند.
در این راستا، ما به بررسی این خواهیم پرداخت که چگونه آزادی و برابری باید در کنار یکدیگر قرار گیرند. چرا که آزادی بدون برابری، در نهایت به ابزار قدرت تبدیل میشود که تنها به نفع کسانی است که در موقعیتهای برتر اجتماعی و اقتصادی قرار دارند. اینگونه است که قدرت از مسیر برابری و عدالت منحرف شده و به سمت خودخواهی و تسلط بر دیگران حرکت میکند.
در همین راستا، ما بهطور ویژه به سیستمهای حکومتی مبتنی بر استبداد خواهیم پرداخت و تلاش خواهیم کرد تا به ابعاد مختلف این نظامهای بیمار و نحوه مقابله با آنها را بررسی کنیم. در این فرآیند، هدف ما رسیدن به آرمانهای انسانی است که در آن هیچکس اسیر و تحت سلطه هیچکس نباشد و همگان بهطور برابر از حقوق خود برخوردار باشند.
در مواجهه با حکومتهایی که بر اساس قدرتهای استبدادی و سلطهگرانه بنا شدهاند، امید به برقراری عدالتخانهای مستقل و غیر وابسته به نیروهای زورگو و تزویرگر باقی میماند. عدالتخانهای که بهطور کامل فارغ از نفوذ و تأثیرگذاری قدرتمندان و صاحبان قدرت، بتواند عدالت را بهعنوان اصلی بنیادی در جامعه برقرار کرده و آن را در بین مردم بهطور عادلانه و برابر توزیع نماید.
امروز، ما با انواع مختلف حکومتهای استبدادی مواجه هستیم که از دیرباز تا کنون در سراسر جهان حضور داشتهاند. این حکومتها در جستوجوی تسلط کامل بر جامعه، هر روز بیشتر و بیشتر آزادیها و حقوق فردی انسانها را نابود میکنند و در این روند، همه چیز را در مسیر خود به تباهی میکشانند.
در این مقاله، هدف ما بررسی و تحلیل این اشکال استبدادی است که همچنان در دنیای امروز پابرجا هستند. در این پیشگفتار، تنها اشارهای کلی به موضوعات مختلف شده است و در بخشهای آتی، بهطور مفصلتر به هرکدام از این مسائل خواهیم پرداخت.