Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی دارالمجانین

بخش نهم - قسمت پایانی

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی دارالمجانین اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی دارالمجانین در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی دارالمجانین

کتاب : دارالمجانین

عنوان : بخش نهم – قسمت پایانی

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 01:13:00

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب دارالمجانین

آرمان باز هم نام خود را هر بار تکرار کرد و در فضای سرد و تاریک دارالمجانین و به میان مجانین راه رفت، هر بار با خود همان عناوین را دوره کرد، همان عناوینی که او را به خود می‌خواند که خطای مجانین از چیست، چرا اینان بی‌همه‌چیز شدند و چگونه می‌توانند از جان و جهانشان بگذرند، باز با خود همه‌ی عناوین را دوره کرد، به دیدار طاهره‌ای رفت که برای استشمام هوای آزاد دیوار را کند و هزینه‌اش را پرداخت، به یاد عطش بی‌پایان جماعت مجانین افتاد که برای هوای آزاد برای دیدن ماه و خورشید و ستارگان چه آرزوها که به دل پروراندند،

آرمان هم به همان آرزوی جمعی دست برد و راه را پیش خواند، او هم به پیش رفت تا نسیم را بر صورتش حس کند، روزها را به نظاره‌ی نگهبانان می‌نشست که چگونه در تمام ساعات تمام آمد و شدها را زیر نظر گرفته‌اند که مبادا کسی هوای آزاد را لمس نکند، مبادا کسی چهره‌ی ماه را بیند، با خود دوره کرد، به گذشته‌اش چشم دوخت با خود خواند که در آن دیربازان چه خاطره‌ی روشنی از هوای آزاد دارد، چه چیز از خورشید و ماه به ذهنش باقی مانده است و دانست که هیچ جز همان روز آوردن با ماشین حمل بیماران و آن مسیر کوتاه تا ورودش به دارالمجانین در برش نیست، او همه چیز از جهان گذشته‌اش را از یاد برده بود، نمی‌دانست پیش از آن که به دارالمجانین فرستاده شود چه کسی بوده است، هیچ‌کس در دارالمجانین نبود که خاطره‌ی روشنی از گذشته‌اش در ذهن داشته باشد، در یکی از همین روزها بود که به بالین طاهره رفت به کنار او نشست و آرام به گوشش خواند:

از گذشته‌ات چیزی به یاد می‌آوری؟

طاهره بی‌حرکت در گوشه‌ای آرام افتاده بود و توان هیچ عملی نداشت اما آرمان می‌دانست که حرف او را شنیده است از این رو پرسشش را دوباره تکرار کرد و طاهره دوباره به سکوت پاسخش نگفت آرمان اینبار رو به او گفت:

آنگاه که نسیم را می‌بلعیدی چه احساسی داشتی؟

طاهره در حالی که گلویش خشک بود و توان ادا کردن کامل جمله‌ای را نداشت آرام گفت:

آزادی

اینبار واژه‌ای نو به دریای افکار آرمان وارد شده بود، اینبار از چیزی شنید که دوست داشت بیشتر درباره‌اش بداند، پس همان شب خودش را به نزدیک یکی از دیوارها بتنی دارالمجانین رساند جایی که در دیدرأس مأمورین امنیتی نبود و به پشت دیوار هوا تازه را احساس کرد، دست بر دیوار کشید و هوا میان بتن‌ها را به درون سینه‌اش برد با خود خواند احساس رهایی را، اما برایش قابل درک نبود، این کار بازی چند روزه‌اش شده بود هر شب در ساعتی معین به پشت دیوارهای بتنی می‌رفت و از پشت دیوارها هوا و فضای آزاد را ترسیم می‌کرد و از این هوا استشمام می‌کرد در این بین و در میان همین روزها گهگاه هم به بالین مجانین می‌رفت و با آنان هم کلام می‌شد، دیگر خبری از آن آرمان پیشترها در میان نبود او دیگر نه یک کلام که حرف‌های بیشماری را با دیگران در میان می‌گذاشت، یکی از چیزهایی که گفت به سجاد بود در یکی از همان دید و بازدیدهای مرسوم که برای خود تبدیل به عادت کرده بود رو به سجاد گفت:

دوای درد تو دوری از تسلاپام است

این جمله‌ای او بر سر سجاد آونگ زد و تکان خورد، هر بار جمله‌اش را به ذهن تکرار کرد و باز از نو خواند،

آرمان ادامه داد که من هم با دوری از تسلاپام توانستم جهان را قدری بیشتر از آنچه هست بشناسم،

سجاد حرف‌هایش را شنید و با خود عهد کرد تا برای چندی از تسلاپام دوری گزیند و این‌گونه شد که سجاد هم بعد از چند روز حرف زد و زبان در دهان اسیر مانده‌اش به فعالیت در آمد

آرمان یک شب بیشتر از دیربازان خطر کرد و در امتداد یکی از پنجره‌ها که به دست انقلابیون با چوب و سیمان پوشانده شده بود سوراخی حفر کرد، حفر کردن آن سوراخ بدون سر و صدا ساعت‌ها زمان برد اما سرآخرش سوراخی کوچک شد که ذره‌ای از نسیم بیرون را به درون می‌داد، دهان به نزدیک حفره برد و هوای بیرون را به درون ریه‌هایش بلعید بعد از چند لحظه‌ای چشمان را به حفره چسباند و از آن بیرون را دید، چیز قابل دیدنی نبود، جز سیاهی چیزی را نمی‌دید اما باز هم می‌توانست جهان بیرون را تجسم کند، باز هم می‌توانست چیزهایی که دلش می‌خواست را ببیند، حال زمان زیادی بود که او لب به تسلاپام نزده بود، از این داروی مهلک دوری گزیده بود و می‌توانست بیشتر خیال کند، دروازه‌های خیالاتش باز شده بود و می‌توانست تصویر تازه‌ای در فضای تاریک پدید آورد، به روز آمدنش نظر انداخت، به همان روز نخستین که از ماشین حمل بیماران بیرون آمده بود، به هوایی که صورتش را نوازش می‌کرد به نگاه کوتاهی که به خورشید انداخته بود در این تاریکی بی‌حد و حصر بر دل نقش ماه دیرترها را نقش داد و به آن بال و پر بخشید، اما این گذر در خیال بدینجا خاتمه نیافت و نور خورشید را بر صورت لمس کرد، سوختن صورتش از نور مستقیم آفتاب، چشمانی که در تاریکی برهوت‌وار آن فضا نور زرد رنگی را به پشت چشمان احساس می‌کرد، خویشتن را در میان بیشمارانی دید که در میان نور آفتاب به حرکت در آمده‌اند و به پیش می‌روند، در میان همین افکار بود که صدایی او را به خود آورد،

صدای پای یکی از مأمورین امنیتی بود، به سرعت با سنگلاخ‌هایی که بر زمین بود سوراخ را پوشاند و از آنجا دور شد به فردای همان روز دوباره به نزد مجانین رفت، برایشان از زیبایی خورشید گفت، از بی‌همتایی و منحصر به فرد بودنش، از ماه تابانی که شب را روشن می‌کند، از نسیم و باد و نوازش صورت‌ها از بلعیدن هوای بیرون از تمام سیاه‌چال‌ها، برایشان از جهان دورترها گفت، آنجا که زندگی جریان خواهد داشت، طاهره حرف‌هایش را می‌شنید و اشک در چشمانش حلقه می‌زد، بعد از پایان موعظه‌ها باز هم از مضرات تسلاپام خواند و مجانین را بر آن داشت تا تسلاپام نخورند و به خود بیایند، به آن‌ها از حفر کردن سوراخ‌ها به سراسر دارالمجانین گفت تا باز هوای آزاد را استشمام کنند تا باز به خود بیدار شوند و به فردای همان روز بود که سجاد دیگر نه بر صندلی چرخ‌دار که در گوشه‌ای توانست به سوراخ حفر کرده‌اش به صورت ماه چشم بدوزد و تمام رؤیاهای دیرترها را در میان تصویر ماه بسازد، به او چشم بسپارد و با ندای ماه بر آسمان قلب سوخته‌اش را جلا بخشد و بسیار سوراخ‌ها به جان دارالمجانین جای گرفت تا نسیم کوچکی از جای‌جای دارالمجانین وارد صحن تاریک و سرد دارالمجانین شود و مجانین را دوباره به خود بیدار کند،

اتفاقی یک‌باره فضای دارالمجانین را به پیش برد، در یکی از روزها که آرمان در میان کارگاه اصغر در حال کار کردن بود مأمور شد تا اجناس تازه آمده به دارالمجانین را در بخش‌های مربوط به خود قرار دهد، این کار یکی از وظایف او به شمار می‌رفت اما اینبار با اتفاقی این کار همیشگی و تکراری به اتفاقی نو در زندگی او بدل شد، در همان حالی که داشت اجناس را به بخش‌های خود منتقل می‌کرد با تکه کاغذی روبرو شد، تکه کاغذی که میان اجناس جا داده شده بود به سرعت دست برد و نامه را در جیب گذاشت و باز به کار خود مشغول شد، بعد از آنکه توانست از کارها فراغت یابد در فضایی دور از تمام هیاهوهای کار، کاغذ را به دست گرفت و آن را خواند:

به نام آزادی یگانه منجی جانداران ‌

واژه‌ها را یک به یک خواند و در ذهن تکرار کرد

آزادی همان احساس مشترک میان او، سجاد، طاهره و دیگر مجانین به نام او سرآغاز می‌شود این نوشتن‌‌ها، این نام والا که یگانه منجی جان همه‌ی جانداران است، چه قدر برایش خواندن این کلمات شیرین بود،

دوباره در ذهنش انقلابی به پا بود همه‌ی ذهن آشفته‌اش به تقلا آمده بود تا ادامه‌ی همان بودن در کنار بیشماران در میان نور آفتاب را برایش شرح دهد، دوباره تصویر کند، دوباره آفتاب تند بر پیشوان چشمانش را رسم کند، دوباره تعداد بیشماری را که حرکت می‌کردند را به تصویر بکشد که مشت‌های گره کرده در اسمان فریاد می‌زدند،

فریادشان چه بود؟

آزادی

جانداران

جان؟

نمی‌دانست اما تصویر آن روز و آن نور خورشید آن صف انبوه در برابر چشمانش بود که هر بار از نو در برابرش سرآغاز می‌شد و در تکرار نمی‌توانست تمام اجزای تشکیل دهنده را به کنار هم بگذارد

به نام آزادی یگانه منجی جاندارگان

آزادگان، خویشتن را از یاد برده‌اید

ما نیز چون شما دورتر از آن حصارها به بند در آمده‌ایم و می‌دانیم روزی در کنار هم آزادی را به دست خواهیم آورد

نامه کوتاه بود، آن قدر کوتاه که آرمان را کلافه می‌کرد می‌خواست برایش بیشتر بنگارند، به او بیشتر بگویند، او را بیشتر روشن کنند، اما همین چند خط در برابرش بود و کافی بود تا او را دوباره به افکار بی‌پایانی سوق دهد

آزادگان کیست‌اند؟

آزادی این یگانه منجی کجا است و چگونه می‌توان آن را کسب کرد؟

چه کسی در حصر است و به یاد ما در حصر ماندگان آرزوی آزادی می‌کند؟

باز هم دریایی از پرسش‌ها ذهنش را درگیر خود کرد و این‌گونه بود که در اولین فرصت به نزد مجانین از وجود این نامه سخن راند و همه‌ی داستان را برای آنان خواند،

همه به خطابه‌ی نامه گوش فرا دادند و خویشتن را در جامه‌ی آزادگان جلا دادند، همه در آن احوال شادمانانِ در آسمان قدم زدند، گهگاه پرواز کردند و در میان ماه و خورشید به رقص در آمدند، به آزادی سلام گفتند و این یگانه منجی را به صحن پر حصر زندگی‌هایشان فرا خواندند

دو نامه‌ی دیگر بعد از آن نیز تکرار شد، یکی را سجاد پیدا کرد و دیگری را دختری به نام مریم، متن نامه‌ها مثل همین نامه کوتاه بود در هر دوی آن نامه‌ها صحبت از آزادگان و آزادی بود از یکرنگ بودن و در کنار هم ماندنشان و دوباره همه را به خویش فرا می‌خواند، نامه‌ها را مجانین دست به دست گرداندند و با هم مرور کردند، اما بعد از این واقعه‌ها دیگر اجناس به همین سادگی وارد دارالمجانین نمی‌شد، انقلابیون تمام بارها را مورد بازرسی قرار می‌دادند و هر نامه‌ای را از میان آن بیرون می‌کشیدند چیزی که در دیرباز خبری از آن نبود، داستان این‌گونه بود که یک روز حسن در میان بارها با نامه‌ای برخورد کرد و آن نامه را به اختیار داوود و حیدر و دیگر انقلابیون قرار داد نامه این‌گونه بود

به نام آزادی یگانه منجی جانداران

آزادگان برخیزید و طغیان کنید که ما در انتظار شما هستیم برای نابودی این دیورویان از شما مدد می‌خواهیم

آزادگان امروز روز رهایی همه جانداران است.

نامه تفسیرهای فراوان داشت، داوود باور داشت که دیگر دارالمجانین‌ها، از او و رهبری داهیانه‌اش مدد می‌خواهند تا به مرتبه‌ی اینان برسند و این را نوعی طلب مدد از انقلابیون می‌دانست، اما در کنار این باور، باور دیگری هم وجود داشت که این نامه‌ها را کار عوامل دشمن می‌دانست و شروع‌گر طغیان و نافرمانی مجانین می‌انگاشت، از این رو قانون تازه‌ای وضع شد که هر باری که از بیرون دارالمجانین وارد می‌شود مورد بازرسی قرار گیرد اگر نامه‌ای در آن بود به محضر حضرت رسانده و پس از آن سوزانده شود، این‌گونه بود که دیگر خبری از نامه‌ها نشد و مجانین هیچ از سرنوشت این نامه‌ها ندانستند اما همان نامه‌های آغازین برایشان کافی بود تا باز به دانسته‌های کوچکشان افزوده شود

حال دیگر در این حال و هوا طاهره، سجاد، آرمان، مریم و بیشماری از مجانین بر آن بودند تا با دیگر مجانین صحبت کنند، با آنان از احساس شیرین آزادی بگویند، از این گوهر والا که آنان را به خود فرا می‌خواند، از آن زیبایی‌های پر فروغ در جهان دوردست‌ها از زندگی بیرون از این حصارها، از تسلاپام وحشتناک که آنان را به بند و زنجیر می‌کشاند از راه‌کارهایی برای مقابله با موعظه‌های ناصر و اعوان و انصارش که در برابر چهره‌ی خورشید خوانده شده به نام حضرت داوود تصویر خورشید واقعی را ترسیم کنند، از حفره‌هایی که رو به آزادی و هوای آزاد بود از راه‌کارهایی برای به خود رسیدن و داشتن هدفی واحد و هر روز بر تعداد این آموزگاران افزوده می‌شد که نه در بوق و کرنا، نه با فریاد و شعار نه طوری که امنیتی‌ها چیزی بفهمند که در خلوت و در جمع‌های دو نفره بینشان سخن رد و بدل می‌شد و آنان را به خود فرا می‌خواند.

در همین روزگاران بود که از سوی حکومتیان سیاست گرسنه نگه داشتن مردمان اعمال شد، اوضاع اقتصادی در دارالمجانین به شدت به خرابی می‌رفت، صحبت از آن بود که بودجه‌ی دارالمجانین برای مقابله با انقلابیون از بیرون دارالمجانین قطع شده است، کسی کالای دارالمجانین را بیرون از اینجا نمی‌خرد و اوضاع اقتصادی رو به وخامت است، برخی در دارالمجانین باور داشتند که تمام این اتفاقات به واسطه‌ی ماجراجویی‌های جواد و دار و دسته‌اش است، آن قدر در دیگر دارالمجانین‌ها فتنه بسته‌اند که جهان بیرون هر رونقی را از آنان دریغ کرده، برخی باور داشتند به واسطه‌ی قدرت‌گیری دارالمجانین است که بیرون از دارالمجانین به ترس افتاده و می‌خواهد با این ترفند در برابر پیشرفت دارالمجانین سدی علم کند، باورهای بسیاری پیرامون این اقتصاد شکست خورده مطرح می‌شد اما بیشتر از تحلیل‌ها موضوع قابل اهمیت آن بود که زندگی مجانین از آنچه در پیش بود بدتر و بدتر شده بود، دیگر با مشکل غذا و آب، سر و کله می‌زدند، نمی‌توانستند با وعده غذایی شکم خود را سیر کنند، مجبور بودند تا ساعات بیشتری کار کنند تا شاید غذایی در انتهای این کارهای بسیار کسب کنند و شکم خود را سیر کنند، این فقر همه گیر ادامه پیدا کرد تا آن که در روزی خشم مجانین را برون داد

عده‌ای به صحن آمدند و فریاد گرسنگی سر دادند، آن‌ها طالب نان بودند، فریاد برای نان سر می‌دادند و آرام آرام به پیش می‌رفتند، در همین میان برخی آمدند و باز تخت‌ها را شکستند، آتش زدند و تخریب کردند، آن‌قدر همه جای را آشفته و دردمند ساختند که دیگر صدای فریاد نان مجانین هم به گوش نرسید در عوض تمام فریادها، حیدری پیش آمد به همراهی جواد که با نیروهای تا دندان مسلح مجانین را به گلوله بست، برخی دیدند همانان که آتش می‌زدند، همانان که از تظاهرکنندگان و مجانین بودند با گلوله دیگران را به رگبار بستند، سوزن‌های آتش‌زا آتش کرد عده‌ای را غرق خون بر زمین افکند و باز به خون قائله ختم شد

جنازه‌ها را بر دار آویختند به میان صحن دارالمجانین آویزان کردند تا مجانین بدانند پاسخ نان برایشان گلوله ‌های سربی است

دوباره همان داستان‌های دیرباز تکرار شد، یک‌بار حسن به ایوان می‌آمد بار دیگر محمد یک‌بار ناصر حرف می‌زد و بار دیگری اصغر همه خشونت را محکوم می‌کردند، همه از خشن بودن تظاهرکنندگان می‌گفتند، مدام از دشمن بیرون دارالمجانین می‌گفتند، از آنانی که اینان را می‌شورانند تا امنیت دارالمجانین برهم خورد، از دارالمجانین سرخ می‌گفتند، آینده‌ای پر از ترس را نوید می‌دادند که دارالمجانین به خاک و خون کشیده خواهد شد، از امنیتش هیچ به جای نخواهد ماند، همه از تدبیرها و بزرگی حضرت داوود سخن می‌گفتند که چگونه دارالمجانین را اداره کرده است، چگونه به این جماعت بیشمار امنیت ارزانی داده است و هر بار داستان تازه‌ای گفته می‌شد،

ترس در میان دارالمجانین هر روز بیشتر به پیش می‌رفت، بیشتر به مجانین می‌گفتند که چه آینده‌ای در پیش و برابر آن‌ها است، خشونت چگونه دامن یکایک آنان را خواهد گرفت، هر بار چهره‌ی معترضان را خشونت طلب‌تر از دیرباز ترسیم می‌کردند، چهره‌هایی آشوب‌طلب که با شمشیر و تیغ به جان همگان خواهند افتاد، با جیره و مواجب از بیگانگان، مزدوران آنان شده‌اند تا دارالمجانین را به بی ثباتی و بی امنیتی سوق دهند، دارالمجانین را به دارالمجانین سرخ بدل کنند و هر چه در این سال‌ها انقلابیون بافته‌اند از بین ببرند،

مدام همه چیز در تکرار بود، همه چیز در همان روال گذشته به پیش می‌رفت و هیچ اتفاق تازه‌ای رقم نمی‌خورد، فقر بر مجانین فشار می‌آورد تظاهرات کوچکی برای نان به پا می‌شد و به سرعت به خشونت کشیده می‌شد، پاسخ گلوله‌های سربی بود و تعدادی که بر زمین می‌افتادند، پس از آن داستان‌ها ادامه می‌یافت دوباره سخنرانی‌ها از نو آغاز می‌شد و خشونت نکوهیده می‌شد ترس رکن اصلی سخنرانی‌ها بود، انذار عموم برای آینده‌ای دور از امنیت و آرامش، هر بار همان داستان‌های پیشترها، اعترافات اجباری، اعدام‌ها، زندانی‌ها و دوباره سخنرانی‌ها، مرهمت حضرت داوود و بخشش‌ها و در کنار همه‌ی این‌ها دوباره اعدام‌ها

یکی دیگر از سیاست‌های حکومتی آن بود تا به ناصر میدان بیشتری داده شود، او به همراهی بیشمارانی هر روز برای مجانین موعظه می‌کرد و سخنرانی‌های بیشماری برگزار می‌کرد به محفل‌های خصوصی مجانین می‌رفت، به آن‌ها در دیدارهای انفرادی سر می‌زد و در کنار خوراندن تسلاپام فراوان برایشان از امنیت موعظه می‌کرد از با ارزش‌ترین چیزی که در جهان حاضر است، همین امنیت و آرامش تحفه از سوی حضرت داوود، موعظه‌ها یک به یک ادامه پیدا می‌کرد، یاران کارآزموده‌ی ناصر هم یکایک جمله‌های او را تکرار می‌کردند و همان دوز مربوطه تسلاپام را به مجانین می‌خوراندند و هر روز این دید و بازدیدها فزونی می‌یافت،

هر بار در مجالس مختلف موعظه‌هایی از گوشه و کنار شنیده می‌شد و هر بار برای مجانین از تسلاپام و ارزش والایش سخن رانده می‌شد، دوباره جشن‌های انقلابی برپا می‌شد، زینب شعر می‌خواند، حسین نقاشی می‌کشید دیگر گروه‌ها می‌آمدند و نمایش‌ها از امنیت برپا می‌کردند، در این روزها نمایش دارالمجانین سرخ هم یکی از ابزار قدرتمند در میان بود، تصویرها اشعار و نمایش‌های فراوان از روزگار بی امنیتی آنان از دردها و رنج‌های آن بی‌پناهان، مهم‌ترین این تصویرگری‌ها شعری سروده از زبان زینب بود که در شعر مذکور از زبان دختر بچه‌ای خطاب به داوود سراییده شده بود، دختر با عجز و التماس از حضرت می‌خواست تا او را از چنگال دیورویان رهایی بخشد، این شعر خوانده شد و بسیاری اشک ریختند و فردای آن روز با دستور مستقیم داوود جواد به همراه تعدادی به سوی دارالمجانین سرخ روانه شدند و توانستند دختری را به دارالمجانین بیاورند که ادعا شد همان دختر مذکور است، هر چند که دخترک هیچ از گذشته‌اش به خاطر نداشت، اما می‌گفتند به واسطه‌ی رنج‌های فراوان و تزریق داروهای غیر مجاز به این فراموشی دچار شده است،

بازار دارالمجانین داغ بود و هر روز اتفاق تازه‌ای در حال وقوع بود یکی از آن اتفاقات را مهدی رقم زد،

مهدی به میان جمع مجانین آمد و فریاد جنگ سر داد، او باور داشت که دیگر باید در برابر انقلابیون مسلحانه ایستادگی کرد، باید جواب تیرهای سربی آنان را به تیرهای سربی پاسخ گفت، او با تهییج عموم عده‌ای را به سوی خود کشاند و برخی هم قسم شدند که دیگر طلب حق خود را با گلوله‌ی سربی کنند، در همین میان بود که سجاد رو به مهدی سخن گفت:

خواسته‌ات از این حکومتیان چیست؟

مهدی با صدایی رسا و فریادزنان گفت:

ما دیگر حکومت اینان را نمی‌خواهیم باید خود به مجانین حکومت کنیم

هوادارانش فریاد زدند:

دیوانه به دیوانه همین شاه همین راه

سجاد گفت:

آیا تمام خواسته‌ات قبضه‌ی قدرت است؟

مهدی گفت:

ما قدرت را قبضه می‌کنیم و هر آنچه می‌خواهیم کسب خواهیم کرد، اما نخست باید قدرت را قبضه کنیم

طاهره به میان حرفش آمد و گفت:

یعنی حال هیچ خواسته‌ی روشنی ندارید و تنها برای قدرت دست به اسلحه خواهید برد

مهدی با پرخاش گفت:

خائنان ترسویان و ظالمان سرنوشتی یکسان خواهند داشت

و به فراخور او عوان و انصارش فریاد زدند:

خون به زمین ریزد از این مفت نفس خار

ظالم و مظلوم و همه خائن بر دار

شعار دادند و از آن فضا دور شدند، حال دارالمجانین بخشی داشت که به فکر جنگ مسلحانه بود و دیگرانی که در پی شکل‌گیری باور و خواست‌ها تلاش می‌کردند،

آرمان، طاهره، سجاد دوباره به میان مجانین می‌رفتند همه با هم سخن می‌گفتند از آرزوهایشان حرف زدند، هر بار تصویر زندگی آزاد را نقش دادند، هر بار به خلوت از ماه و خورشید و آسمان گفتند و هر بار تصور از زندگی کردن را شرح دادند، هر بار یکی تصویر تازه‌ای از آزادی داد، آزادی این یگانه منجی جانداران به تعریف‌های بسیار میانشان رنگ و بو گرفت، هر مجنون برمی‌خاست و برای دیگران از آزادی در ذهنش می‌گفت،

یکی تصویر کرد که تصورش از آزادی چشم دوختن به ماه است، یکی تصور کرد که آزادی را در زندگی برابر با دیگران می‌بیند، یکی تصویرش از آزادی نبودن هیچ حضرت و والایی بر جهان بود و اینان با هم حرف زدند،

هر بار به جمع‌های کوچک و بزرگ در تنهایی و به جمع از آزادی گفتند بر آن تعریف گذاشتند، آرزوها و خواسته‌ها را صرف کردند، از معایب تسلاپام حرف زدند، هر قرص و دارو و افیون را نهی کردند و از معایبش از کوتاهی فکر و به بند در آمدن خرد داد سخن دادند و هر کس از آنچه اندیشید گفت

یک‌بار به جمع، یکی از مجانین آزادی را به جان و زنده بودن تشریح کرد و این را والاترین گوهر به دنیایشان خواند، این گفتن او در میان مجانین تکرار شد و هر بار بیشتر به پیش رفت و این‌گونه بود که مجانین یکایک را جان خطاب کردند، این کلمه به مجانین هم بازمی‌گشت و از آن خوش آهنگ‌تر بود و خواستند این‌گونه همدیگر را خطاب کنند،

حفره‌ها هر بار در گوشه و کنار دارالمجانین کنده شد و هر بار جان‌‌های به بند آمده در دارالمجانین به پشت حفره‌ها آنچه را آزادی خواندند به نظاره نشستند و هوای آزاد را به درون سینه‌ها بلعیدند، فرای همه‌ی این‌ها آن نامه‌ها آن جمله‌ها یگانه منجی جانداران، آزادی، برایشان با ارزش و والا بود اما هر کس تفسیر خود را از این واژه‌ی هزارتوی معنا داد

کلید همه‌ی روزگارشان سخن گفتن بود، گوش کردن بود، آنان نه به میدان آمدند، نه فریاد زدند و خواستند به ابتدای راه تنها بگویند و بشنوند، تنها با هم در میان بگذارند، تنها خواسته‌ها، آمال، آرزوها، آرمان و هدف‌ها را با هم دوره کنند، به ابتدای راه به ارزشی یکسان برسند و پس از آن به راهش گام بردارند، این‌گونه بود که هر روز و در جای جای دارالمجانین آزادگانی بودند که در کنار هم به سخن گفتن مشغول شدند، لقب آزادگان را بسیار می‌پسندیدند و گهگاه خود را این‌گونه هم خطاب می‌کردند، دیگر کسی در تنهایی به افقی خیره نشده بود، هر چه در فکر داشت را به زبان آورد و با دیگران مطرح کرد

در این بین بسیاری از جان‌ها به بند در آمدند، حفره‌ها شناسایی شد، محفل‌های کوچک آنان را دیگرانی لو دادند و اینان به دست مأمورین سپرده شدند، خون‌های بسیار بر زمین‌ها جاری شد اما در جای نماند و به پیش رفت، حال دیگر آنان به دل آرزو می‌پروراندند، اگر حفره‌ای دفن شد دوباره چندی دیگر سر برآورد، اگر محفلی لو رفت دوباره محفل دیگری برپا شد و در جای جای دارالمجانین آزادگان به سخن نشستند تا با هم بگویند و از هم بشنوند،

همه در این گفتن شریک بودند و همه به کنار هم از آنچه خواستند گفتند و با هم یکی شدند و این گفت و شنیدن‌ها با همه‌ی مشقات با همه‌ی زندان‌ها، شکنجه‌ها، بخش بیماران خطرناک ادامه داشت و هر روز با ریشه‌ای استوارتر به پیش می‌رفت،

فرای این‌ها بیشتر تفکر انقلابیون به گروه خشونت‌طلب بود و بیشتر اتفاقات را از جانب آنان می‌دیدند و کمتر به سوی اینان حواس معطوف کردند.

گروه مهدی به همراهی مجانین دل‌سپرده به او هر روز قدرت بیشتری می‌گرفت، آن‌ها می‌توانستند هر روز ضربه‌ی تازه‌ای به انقلابیون بزنند و ریشه‌ی قدرت آن‌ها را کمتر و کمتر کنند، از این رو بود که ترس به دل‌های انقلابیون افتاد، هر روز با هم نشست برگزار می‌کردند، از خطرها می‌گفتند، راه‌حل‌ها را با هم بررسی می‌کردند تا به جمع‌بندی واحد برسند و در برابر این نیروی تازه وارد صف‌آرایی کنند،

مهدی به همراهی مجانین دنباله‌رویش هر روز در پی راهکاری بود تا اسلحه‌خانه‌ها را به تسخیر خود در آورد و بتواند نیروی تازه نفسش را مسلح به آمپول‌های برد بالا، باطوم، شوک الکتریکی و حتی سلاح گرم کند، آن‌ها ساعت‌ها برنامه‌ریزی می‌کردند، راه‌حل‌ها را یک به یک بررسی می‌کردند تا بتوانند به این کلید موفقیت راه پیدا کنند، در این راه جانبازی‌های بسیار هم کردند و در نقشه‌هایی که کشیدند چندی با نیروهای امنیتی روبرو شدند که باعث کشته شدنشان شد و راهی به پیش نبرد

در یکی از همین روزها و این احوالات بود که حیدر در جمع انقلابیون به نطق در آمد و این‌گونه رو به همه گفت:

برادران، امروز باید جواب این دیوانگان را با خشونت دهیم، باید ریشه‌ اینان را برکنیم، باید به این خودفروختگان مجال نفس کشیدن هم ندهیم، اگر زمام امور را برای چندی به من دهید در چشم برهم زدنی ریشه‌ی همه‌ی اینان را خواهم خشکاند،

مثلاً همین مهدی این سرکرده‌ی شورشیان چرا آزادانه در حال جولان دادن است، باید او را به تیغ تیز سپرد و در ملأعام اعدامش کرد،

اصغر به میان حرفش آمد و گفت:

اما اخوی، اگر او را بکشی با جماعت شورشی هوادارش چه خواهی کرد، اگر طغیان کردند، اگر دیگر به هیچ راهی خاموش نشدند، چه خواهی کرد؟

حیدر پاسخ گفت:

همین نوع تفکرات مسموم شما آقایان بوده است که ما را به این بحران کشانده، جواب این دیوانگان، تنها سلاح گرم است، او را بکشید و شورشیان هوادارش را به گلوله ببندید، قائله به سرعت خاتمه پیدا خواهد کرد، حیدر این‌گونه گفت و به حضرت داوود چشم دوخت تا پاسخی بگوید، اما حضرت بی‌حوصله‌تر از آن بود که به ندای آنان پاسخ بگوید،

حسن در ادامه‌ی سخنان حیدر گفت:

حضرت‌والا شما چه دستوری دارید، ما همه گوش به فرمان شما و راه‌کارهای داهیانه‌ی شما هستیم

حضرت در حالی که سرش پایین بود و مدام با انگشتر در دستانش بازی می‌کرد، آرام و طمأنینه گفت:

نظر من با حیدر نزدیک‌تر است.

همه سکوت کرده بودند و کسی چیزی برای گفتن نداشت که حیدر با دلیری تقریباً فریاد می‌زد:

حضرت‌والا از این موقعیتی که به من دادید سپاسگزارم، قول می‌دهم در چشم بر هم زدنی این قائله را خاموش کنم و پاسخ اعتماد شما را بدهم، بعد از گفتن این خطابه به سوی حضرت رفت و بر زانوانش نشست، بعد دست حضرت را به دست گرفت و بوسه‌ای بر آن زد، حضرت هم با دست دیگر دستی بر سرش کشید،

انقلابیون ساکت بودند و تنها اصغر و جواد به هم نگاه می‌کردند، اصغر بسیار خشمگین بود و از سرخی چشمانش می‌شد این موضوع را فهمید، اصغر بلافاصله رو به حضرت گفت:

حضرت داوود آیا می‌توانم با شما خصوصی صحبت کنم؟

حضرت در حالی که بی تفاوت‌تر از همیشه بود با سر به نشانه‌ی تأیید پاسخ گفت، در همین حال یک به یک انقلابیون به پیش پای حضرت داوود افتادند و بوسه‌ای بر دستانش زدند و به سرعت از اتاق خارج شدند در همین بین بود که اصغر رو به جواد به آرامی گفت:

حال زمان اجرا کردن همان راه‌کار ما است، تو را به خدا، تو را به روح حضرت‌والا قسمت می‌دهم که اشتباه نکن

جواد با چهره‌ای که مملو از اعتماد بود به اشارت سر حرف‌های اصغر را تأیید کرد و مصمم از اتاق خارج شد، حال اصغر به همراه داوود در اتاق بود و با او شروع به سخن گفتن کرد

جواد بلافاصله بعد از بیرون رفتن از اتاق به حیدر گفت:

برادر، دوست دارم در این راه همراهت باشم، آیا مرا در رکاب خود می‌پذیری؟

حیدر در حالی که ابروان و لبانش به هم کشیده بود گفت:

چه شده است که ما را به عنوان راهبر پذیرفته‌ای، شما خود رهبر هستی شما را چه به در رکاب دیگران بودن

جواد با نیشخند و در حالی که به پشت حیدر می‌زد گفت:

ما همیشه در رکاب شما بوده‌ایم، اینبار هم رهبری شما سعادتی برای ما است

حیدر برنامه‌ات چیست، می‌خواهی چه کنی؟

حیدر گفت:

آتشت خیلی تند است، اول برادری خود را ثابت کن بعد تقاضای ارث و میراث بکن اخوی

جواد باز هم با چهره‌ای بشاش رو به حیدر گفت:

دوست دارم راه‌حل‌هایت را بدانم شاید بتوانم کمکی بکنم

حیدر با بی‌حوصلگی گفت:

باشد به اتاقم بیا می‌خواهم با مأمورین ارشد صحبت کنم، همان‌جا می‌توانی راه‌حلم را بدانی و اگر راه‌کار درستی داشتی در میان بگذاری، هر چند که ما را به خیر تو امید نیست

بعد از گفتن این جملات بود که حیدر و جواد به اتاق فرماندهی امنیت داخلی، یعنی همان اتاق حیدر رفتند و با فرماندهان گروه امنیتی سخن گفتند بعد از پایان صحبت‌ها حیدر و جواد به بحث نشستند و بعد از خروج تمام فرماندهان باز هم به بحث و جدل ادامه دادند در اتاقی آن‌سوتر هم اصغر و داوود بودند که در حال مبادله‌ی اطلاعات به مشکلات دارالمجانین فکر می‌کردند و راه کارهای تازه برای امور می‌جستند،

داوود گفت:

مسبب این دیوانگی‌ها تو هستی، حال نمی‌دانم باز از چه روی این‌گونه به خلوت من آمده‌ای و ادعا می‌کنی

اصغر سکوت کرده بود و گویی چیزی برای گفتن نداشت و داوود ادامه می‌داد:

من به افکار تو بال و پر دادم و حال این‌گونه در حال دروی محصولی هستم که تو کاشته‌ای،

کجا این دیوانگان تا این حد بی‌پروا بودند، چه زمانی این‌گونه به صحن می‌آمدند و دست به خشونت می‌زدند، این‌ها همه از راه‌کارهای تو است، حال به دنبال چه می‌گردی، می‌خواهی چه چیز به تو هدیه دهم

جواد رو به حیدر گفت:

به نظرت کشتن مهدی آشوب را بیشتر نخواهد کرد، آیا فکر نمی‌کنی حداقل اگر این کار را در خفا بکنیم بیشتر از آن بهره می‌بریم

حیدر گفت:

هرگز، ما باید او را در ملأعام به اسارت و هلاکت برسانیم تا دیگران حساب کار خود را بکنند، همان راهی که من از ابتدا به دنبالش بودم، در حالی که تو و دوستانت همواره به دنبال مماشات بوده‌اید و این سرآخر این مماشات است

جواد گفت:

اما اخوی به این فکر کن که این رفتار تو جماعت را جریح‌تر می‌کند و نمی‌توانیم در برابر همه بایستیم، اگر در این دارالمجانین دیگر دیوانه‌ای نباشد به چه کس حکومت خواهیم کرد

حیدر با تندی رو به او گفت:

بر مردگان، بر در خاک ماندگان، بر مردگان حکومت کنیم بهتر از این است که بر گرده‌ی ما باشند و به ما حکومت کنند، آنانی که در جستجوی مرگ هستند را دریاب و به آنان مرگ ارزانی دار که در این آرزو می‌سوزند

دشنه‌ای آرام آرام به هوا می‌رفت و زمین و آسمان را به زیر پای خویش در آورده بود، بر خویشتن فخر می‌فروخت که هیچ‌کس از او والاتر و ارزشمندتر نخواهد بود که همه چیز جهان که جان‌ها به بودن و حرکات او بسته است، می‌دانست که چه نیروی عظیمی را در خویش به جا گذاشته است، می‌دانست که اگر بخواهد جان را دریافته و نجات داده است و می‌دانست که اگر بخواهد والاترین گوهر زندگی هر جاندار را از او گرفته است و حال که در آسمان بود هر بار به دستی در آمد و آن کرد که از او خواستند و باز به خود بالید،

یک‌بار هدیه گرفت، آن چه را هدیه می‌خواست و بار دیگر به آرزو رساند آنکه در طلب مرگ است و هر بار خودستایانه‌تر به آسمان در آمد و پرواز کرد و به آخر فرود آمد بر سینه‌های سینه‌چاکان که هدیه دادند جان‌هایشان را که در آرزوی مرگ می‌سوختند و باز دشنه آرام به پیش رفت و هیچ توان خاموش کردن و ایستادنش نداشت

در چشم برهم زدنی به فاصله‌ی چندین متر در دو اتاق دو تن به خون نشستند در خون خود غلتیدند و جهان را بدرود گفتند، حضرت جانش را هدیه به دوست گذشته‌اش کرد و آنکه در آرزوی مرگ می‌سوخت به آرزویش رسید و جان داد

جواد به سرعت نیروهای امنیتی خویش را جمع کرد همه را تا دندان مسلح به پیش برد و نیروهای امنیتی حیدر را دستگیر کرد همه را به زندان‌های از پیش تعیین شده فرستاد تا برایشان در دورزمانی سخنرانی کند، بعد به دستان مأمورینش سلاح گرم داد و همه را در صحن دارالمجانین قطار کرد، بعد از آن بود که خویشتن به صحن رسید و با فریاد همه را به پیش خواند

همه پیش آمدند انقلابیون در طبقه‌ی فوقانی و مجانین در صحن زیرین آنگاه خود آرام از پله‌ها بالا رفت و در ایوان ایستاد، همه مات و مبهوت به این سو و آن سو نگاه می‌کردند، همیشه توقع این کار را از حیدر داشتند و حال در غیبت او جواد جماعت را جمع کرده بود، همه در حالی که مبهوتانِ به درب اتاق حضرت داوود نگاه می‌کردند، اصغری را دیدند که آرام و طمأنینه از اتاق خارج می‌شد، از اتاق حضرت داوود، او آمد و آرام بر ایوان در کنار جواد ایستاد و جواد رو به عموم این‌گونه خطابه را آغاز کرد:

همراهان، هم‌رزمان و انقلابیون، آگاه باشید و بدانید که امشب یتیم شده‌ایم، همه چیزمان را از دست داده‌ایم، ما دیگر بی یار و همراه مانده‌ایم، در حالی که اشک چشمانش جاری می‌شد گفت:

حضرت را کشته‌اند

همه بهت‌زده به هم نگاه می‌کردند که جواد چشمان گریانش را پاک کرد و مصمم‌تر ادامه داد:

شورشیان و خشونت‌طلبان به نیروهای امنیتی دارالمجانین نفوذ کردند و در نقشه‌ای از پیش تعیین شده حیدر و حضرت‌والا بزرگ‌مرتبت را با دشنه از پای در آوردند

جماعتی متشکل از حسین، زینب و دیگر مجانین معدودی اشک می‌ریختند و جواد ادامه داد:

ما تمام نیروی امنیتی را به حصر در آورده تا خاطیان را شناسایی کنیم و این نیرو را تسویه کنیم، انتقام خون این دو انقلابی پاک را خواهیم گرفت، حتی اگر به قیمت قتل‌عام تمام نیروهای امنیتی تمام شود، پاسخ این فتنه خون است

در حالی که جماعت مات بود و نمی‌دانست در ازای این خطابه چه شعاری بفرستد جواد گفت:

ما یتیم شده‌ایم، آری بی‌سر و سامان مانده‌ایم و این را می‌دانیم، اما همراهان ما پدر خوانده‌ای به بزرگی اصغر شاه داریم که ما را در این ناکامی همراهی خواهد کرد، او یگانه منجی زندگی ما خواهد بود

بعد از گفتن این خطابه بود که رو به جماعت گفت:

اصغر شاه، اصغر شاه، راه خدا آن والا

او گفت و بعد از چندی همه شعار را تکرار کردند و اصغر در میان ایوان آرام گفت:

انقلاب را به پیش می‌بریم، بهتر از دیربازان، آن‌گونه که همه در آن شریک و سهیم باشند

مراسم معارفه رهبر تازه‌ی انقلابیون به پایان رسید و پس از آن در شکوه و جلال و جبروت با حضور همه حضرت داوود و حیدر به خاک سپرده شدند، بسیاری شعرها در وصف آنان سروده شد، بسیاری سخنرانی‌ها کردند، اشک‌ها ریخته شد و مراسم سوگواری به نهایت شکوه برگزار شد،

انقلابیون مدام با خود دوره می‌کردند که اصغر آخرین دیدار کننده با حضرت داوود بوده است اما کسی جرأت بازگویی آن را نداشت، محمد با خود می‌گفت باید برای عرض تبریک به دست بوسی‌اش برود و با خود بهترین فرصت را دوره می‌کرد، حسن مدام به خود می‌گفت باید برای نزدیک شدن به حضرت اصغر راهی بجوید و ناصر در پی راهکاری بود تا اولین عنوان را به اصغر شاه بدهد و در این رقابت از یکدیگر پیشی می‌گرفتند و این‌گونه بعد از گذشت چندی همه چیز به دست فراموشی سپرده شد اما هر روز بر بزرگی حضرت داوود و حیدر افزوده شد، هر بار داستان‌های تازه‌ای درباره‌شان دهان به دهان چرخید، هر کس شعر تازه‌ای پیرامونشان می‌سرود، از دلاوری‌های حیدر می‌گفتند که با همان چاقو بیشمارانی را به هلاکت رسانده، تعداد خائنین بسیار بوده و حیدر توانسته یک تنه بیشت از بیست نفر از آنان را بکشد و در آخرین لحظه کسی او را از پشت به ضرب چاقو کشته است،

بسیاری باور داشتند که قاتل حضرت در همانجا خشک شده است و نتوانسته به راهش ادامه دهد، اما در کنار این‌ها مجانین هم بودند که از مرگ آن‌ها راضی و خشنود بودند، برخی به یاد رفتارهای وحشیانه‌ی حیدر می‌افتادند، برخی داوود را در حالی که فرمان به قتل می‌داد تصور می‌کردند و این‌گونه با مرگ آنان خود را آرام می‌کردند، برخی در ذهن باور داشتند که کسانی که آنان را کشته‌اند قهرمانان بزرگ این دارالمجانین هستند،

نیروهای امنیتی بعد از چندی کشته شدند، بسیاری از آنان به رگبار بسته شدند برخی را اعدام کردند و به سر در دارالمجانین آویختند تا درس عبرت دیگران شود و برخی را بعد از مدتی به گروه دیگر امنیتی سپردند،

بسیاری از مجانین باور داشتند که این‌ها دعوای درون حکومتیان است و بسیار بر این مدعا صحه می‌گذاشتند مدام برایش استدلال و دلیل می‌تراشیدند و می‌خواستند همه را بر این ادعا مجاب کنند

دارالمجانین با تمام اتفاقات تازه باز هم در همان شکل و رویه‌ی سابق خود در حال پیشرفتن بود، آرمان و دیگرانی که خود را آزادگان و گاه جان خطاب می‌کردند مدام در حال سخن گفتن با هم بودند و در پی آن سخن گفتن‌ها حال به آرمانی واحد رسیده بودند و آن آزادی فرای این دیوارها و حصر در این زندان بزرگ بود، آن‌ها تنها آرمان خود را رهایی از چنگال این زندان پنداشته و می‌خواستند به جایی راه یابند که زندگی در آن است در کنار آن‌ها جماعت مهدی وجود داشت که تنها به فکر قدرت‌گیری بود می‌خواستند حکومت را تغییر دهند، نیروهای در قدرت را عوض کنند و ساختار زندگی‌ها را تغییر دهند، در کنار آن‌ها گروه دیگری متشکل از زینب و حسین بود که دوست داشتند قدرت به تثبیت و بر جای خود بماند، آن‌ها بیشتر به دوران طلایی صدر انقلاب بازگردند و زندگی در اوج کمال آن روزها را باز هم تجربه کنند

اصغر به همراهی جواد در حال پیدا کردن راهی بود تا همه‌ی آنان را به کنار هم زیر یک چتر در آورد و آشوب و جنجال پیش آمده را خاتمه دهد، هر بار که اصغر به ایوان می‌آمد تا شروع به خطابه کند، جواد متوجه می‌شد که از سوی بسیاری مورد لعن و دشنام قرار می‌گیرد، کسان بسیار کمی حاضر بودند تا شعارهایی به نفع او دهند و بیشتر صحبت‌هایش برای کسی مورد ارزش نبود، اصغر در نشست‌های خصوصی با جواد راه‌کارهایی می‌داد که بیشتر رنگ و بوی خشونت داشت، تقریباً راه‌کارهایی شبیه به همان راه‌حل حیدر اما جواد نمی‌خواست که با این طناب خود را به اعماق چاه بیندازد، او می‌خواست این سه نیرو را در کنار هم و متشکل داشته باشد، هر بار فکر می‌کرد و می‌فهمید که آرمان و دار و دسته‌اش خطر جدی برای آنان ندارند، حسین و زینب را هم می‌شود به سادگی آرام کرد و به هر جریان رساند در ثانی آنان دل‌بستگی فراوانی به محمد دارند، همان راهکار پیشترهای اصغرشاه، اما نیروی مورد بحث را حقا مهدی و دار و دسته‌اش می‌دانست که امکان بلوای و شورش را داشتند و می‌توانستند در چشم بر هم زدنی همه چیز را تغییر دهند از این رو بود که در این مدت بیشتر به محمد می‌گفت تا به جمع مجانین برود و برایشان صحبت کند به ویژه به سوی مهدی و دار و دسته‌اش

محمد در این رفت و آمدها فهمید که آنان به دنبال قدرت‌اند و می‌خواهند حرف‌هایشان به کرسی بنشیند و تنها چیزی که آنان را آرام می‌کند همین دیده شدن و مطرح شدن است، محمد به جواد پیشنهاد کرد که با سرکرده‌ی آنان صحبت کند و از او خواسته‌هایش را بپرسد، این‌گونه شد و جواد باز هم به اندوخته‌هایش افزوده شد

محمد هر روز به میان مجانین می‌رفت و با آنان سخن می‌گفت، به درد و دل‌هایشان گوش می‌داد، برایشان آرزوهای زیبا و آینده‌ای روشن را تصویر می‌کرد و همواره به جمعشان بود، زینب و حسین هر روز بیشتر از گذشته بزرگی او را می‌ستاییدند و بیشتر شعرها و تمثیل‌ها بیان‌گر آن بود که با محمد می‌توان به دوران صدر انقلاب دست یافت، در کنار این‌ها با وجود محمد صحبت‌های بسیار میان مهدی و حکومتیان رد و بدل شد و آنان هم به شروطی مصالحه کردند و آرام نشستند و همه چیز آرام شده بود و همه فکر می‌کردند که آرامش کامل به دارالمجانین بازگشته است و بعد از گذر روزهای بسیار بالاخر صلح و امنیت در دارالمجانین حاکم شده است به همین بزرگداشت بود که اصغر به ایوان آمد تا با مجانین صحبت کند

در چند گامی او جوادی ایستاده بود که مسبب آرامش این روزهای دارالمجانین بود اصغر رو به مجانین این‌گونه آغاز کرد:

ما امروز در کمال امنیت زیست می‌کنیم و باید که این امنیت را پاس بداریم

حضرت‌والا می‌فرمودند:

تنها راه پیشرفت آدمیان زندگی به امنیت است

حضرت همه چیز جهان را می‌دانستند، ایشان برای زندگی ما در تمام ایام راهکار داده‌اند و ما از هر چیز دیگر بی‌نیازیم،

باید بدانیم که امنیت به سختی به دست آمده و باید مدافع آن باشیم

جماعت حتی یک‌بار هم برای او شعاری نداد و تمام مدت به او و بیشتر از او به جواد چشم دوخته بودند که جواد به یک‌باره در برابر دید همگان دشنه را از پشت به جان اصغر فرو برد

اصغر شاه آرام تکانی خورد و بعد از چندی به زمین افتاد، خون بدنش به زمین ریخت اما کسی از انقلابیون را مبهوت نکرد به جز حسن که با چشمانی از حدقه بیرون زده به صحنه چشم دوخت

جواد به جنازه‌ی اصغر نزدیک شد و به گوشش این‌گونه خواند:

این کار را بسیار به دل مرور کردم، اما هیچ‌گاه قادر به انجامش نبودم اما بدان که امروز به گفته‌های خودت این جرأت در من زنده شد، حتی یک‌بار هم نام مرا در این پیروزی نبردی، به کنار داوود و حیدر آرام بخواب که وجود شمایان هیچ به کارمان نمی‌آید

جواد بعد از گفتن این جملات به گوش اصغر برخاست و در برابر مجانین سخنرانی کرد:

همراهان و هم‌رزمان، بدانید و آگاه باشید که امشب یکی از دشمنان بزرگ در لباس دوست را از میانمان برداشتیم،

اصغر که در این برهه از زمان خویشتن را به بیگانگان فروخت به سزای عملش رسید، باید بدانید که او چگونه خود را به بیگانگان فروخته است، باید بدانید که او در شهید کردن حضرت داوود و حیدر دست داشته و این نقشه‌های شوم را کشیده است، باید بدانید که اگر فسادی در این بارگاه عملی شده از شر او است، باید بدانید که او بدترین آدمیان بود،

باید بدانید که او خشونت را در برابر مجانین علم کرد، دستور کشتار داد و بسیاری را به خاک و خون کشید، باید که بسیاری بنگارند و بدانید که او با ما چه کرده است، اما او باز هم دستیارانی دارد و با اشاره به مأمورین امنیتی حسن و ناصر را به زمین کوفتند،

در حالی که زبان هر دو بند آمده بود جواد رو به جماعت گفت:

آیا می‌دانید مجانین ما را می‌فروشند، آیا می‌دانید آن‌ها را به روان‌پزشکان واگذار کرده تا هر چه می‌خواهند با آنان کنند،

آیا می‌دانید که چه کسی مستین به میان مجانین آورده است

اینان خیانت‌کاران‌اند و به سزای عمل خود خواهند رسید

بعد با اشارت دست آن دو به زمین خوردند و سر از بدنشان بریده شد، در حالی که خون از ایوان به صحن دارالمجانین می‌ریخت آرمان، طاهره، سجاد و یارانش به سوی درب‌های دارالمجانین رفتند و درب‌ها را برای از میان بردن تکان دادند،

جواد با صدای بلندتر فریاد زد:

ما انقلاب را به صدر خود باز خواهیم گرداند، ما عدالت را بخشی از زندگی شما خواهیم کرد،

ما به رهبری والا چون محمد نیاز داریم ما او را می‌خواهیم تا ما را به پیروزی و شکوه برساند

ما مهدی را می‌خواهیم تا با همراهانش امنیت به ما هدیه دهد،

ما زینبی می‌خواهیم که با جادوی زبانش تسلاپام را به مجانین بشناساند،

ما حسینی می‌خواهیم که به هنرش ما را در اقتصاد قدرتمند و بزرگ کند،

ما راهی را خواهیم رفت که حضرت‌والا و حضرت داوود از دیدنش به شور بیایند، ما دارالمجانین را به سرای عدالت و امنیت خواهیم رساند

جواد گفت و جماعت بیشماری از مجانین فریاد زدند

پیش به سوی دیدار

رهبر ما نگهدار

محمد را به روی دستان کشیدند و تا ایوان بالا بردند و محمد به کنار جواد آرام شروع به نطق کرد:

پیروزی از آن ما است،

او این را گفت و جماعت دیوانه‌وار فریاد یا محمد یا خدا سر دادند و همه جای دارالمجانین از شور پر شد

آرمان و همراهان به نزدیک درب ایستاده و بر آن می‌کوفتند، می‌خواستند تا دریچه‌‌ای برای رفتن آنان باز شود، می‌خواستند تا از این دیار بروند و دیگر اینان را به چشم نبینند، می‌خواستند، از دنیای پر از خون و جنایات اینان دور شوند شاید دیگر توان بودن با آنان نبود و شاید باید که دوباره می‌خواندند و به جمع‌هایشان می‌گفتند تا آنان هم از این دور خواب برخیزند و به کنار آنان در آیند

جواد با اشارت سر به گروه مهدی فهماند که باید مجانین را به اتاق‌ها باز فرستند و آنان ابتدا از آرمان و یارانش آغاز کردند و همه را پس از چندی به داخل بخش‌ها راندند، بعد از رفتن مجانین محمد به اتاق حضرت رفت و جواد به همراهی مهدی جنازه‌ها را به دیوارهای دارالمجانین نصب کرد تا همگان سرنوشت خیانت‌کاران را بشناسند و از آن عبرت گیرند

بعد از تمام اتفاقات همه به اتاق حضرت در آمدند تا اولین نشست حکومتیان بعد از اتفاقات تازه برپا شود در آن سو و در صحن دارالمجانین هم از داخل اتاق‌ها مجنون‌ها که دیگر بیشترشان آزادگان بودند با هم شروع به صحبت کردند و ترتیب نشستی را دادند که در کنار هم برای آینده تصمیم بگیرند

محمد در حالی که حسین و زینب دورش را گرفته بودند و سپری در برابر دیگران برایش ساخته بودند گفت:

همراهان، باید تغییرات بنیادین دارالمجانین را فرا بگیرد و از امروز روزگار پیروزی ما آغاز شود، ما این دارالمجانین را به محل عدالت و امنیت بدل خواهیم کرد

او این را گفت و زینب این‌گونه خواند:

هر نور در این دور زمان گر به میان بود

از لطف چنین شمس به پنهان و نهان بود

حالا که خود شمس میان آمده تردید

در کار نباشد که خدا پیش و بر آن بود

به پشتوانه‌ی او حسین فریاد زد:

محمد شاه یزدان، محمد شاه یزدان، محمد شاه یزدان

همه به پشتیبانی از او این شعار را تکرار کردند و یکایک انقلابیون تازه وارد و گذشته به پیش آمدند و در برابر محمد به خاک نشستند و مرتبه‌ی والای او را پرستیدند، جواد در حالی که به خاک می‌نشست چند باری به دل به خود لعن فرستاد که چرا این جایگاه قدسی را خود به دست نیاورده و در کسری از ثانیه بر فکر والای خود صحه گذاشت که او این انقلاب و این حکومت را با این از خودگذشتگی نجات داده است

در میان آزادگان بحث در گرفت همه به اتفاق باور داشتند که دیگر نمی‌توان در این دارالمجانین زندگی گذراند و این صحن به خون و خشونت غرق شده و هیچ راهی برای برون رفت از آن نیست و تنها راه برای رهایی دور شدن از این فضا است

سجاد گفت:

ما باید جز خود همه را از این مرداب بیرون بریم و آن‌ها را با خود همراه کنیم

طاهره به میان حرفش آمد و گفت:

منظورت از همه کیست؟

آیا تمام این مجانین که خود را به دستان آنان داده‌اند را هم به حساب می‌آوری

سجاد گفت:

آری همه را می‌گویم، باید همه با هم از این صحن پر خون برویم و زندگی را در دوردستانی بجوییم

آرمان گفت:

آری باید که همه با هم باشیم، اما اینان به سودای همین که به دست آورده‌اند زنده‌اند، این نهای آزادی همینان است و نمی‌توان آنان را با خود همراه کرد

سجاد گفت:

آیا می‌خواهی آزادی را تنها برای خود نگاه داریم و خویشتن را از این مرداب برهانیم

طاهره در پاسخ به او گفت:

آزادی ما با اینان چه بسیار متفاوت است، آنان به دنیایی که ساخته‌اند آزادند و ما آزادی را به دوردستی به دست خواهیم آورد

آرمان گفت:

آری درست راه همین است، اما باید باز هم ندای آزادگی را به میان آنان بدمیم و با آنان در میان بگذاریم، شاید تعدادی از آنان که مسخ شده به این راه پیوستند، اما اگر آزادی را در همین روزگار دیدند آن دیگر جهان آنان است و هر کرده‌ی ما به نقض آزادی خواهد انجامید

این گفت و شنودها ادامه پیدا کرد تا همه‌ی جان‌ها باور پیدا کردند که بعد از در میان گذاشتن با دیگران باید که از این دارالمجانین بروند و زندگی را در دوردست‌تری بجویند و برای این کار باید همه در کنار هم و متحد باشند، از فردای آن روز به نزد همه رفتند و با همگان از آزادی و آرمان گفتند، اندکی از همانان که در گروه مهدی بودند و حال نیروی امنیتی خوانده می‌شدند هم به آنان پیوستند، برخی دیگر از آنان که آرزوی رسیدن به جایگاه والا قدسی داشتند و جای به پای حسین و زینب می‌زدند هم به آنان پیوستند و برخی که بی‌تفاوت بودند هم با آنان همدل و همراه شدند، آن قدر به میان همه رفتند تا هر که بود را بیدار کنند و هر که باور به آزادی فرای این دنیای دارالمجانین داشت را بیدار کردند و تصمیم بر آن شد تا به روزی معین همه با هم و در کنار هم آن کنند که به دل ایمان و آرمان خوانده‌اند.

روز موعود فرا رسید، همه در کنار هم همه‌ی آزادگان و جان‌ها به صحن آمدند و با همراهی هم به سوی دروازه‌های دارالمجانین راه بردند، آن‌ها فریاد می‌زدند زندگی دورتر از این قفس و به آزادی زنده است و دروازه‌ها را تکان می‌دادند، از این هیاهو و شور انقلابیون به ایوان آمدند و محمد این‌گونه نطق فرمود:

به دنبال چه آمده‌اید، آیا آزادی می‌خواهید؟

آیا می‌خواهید از هوای آزاد استفاده کنید؟

من تازه به کار نشسته‌ام، بدانید که همه‌ی آزادی‌ها را برایتان مهیا خواهم کرد،

می‌خواهم که ساعات هوای آزاد برایتان دایر شود، می‌خواهم که جعبه‌های جادویی برایتان نصب کنند، می‌خواهم که نمایش بسازید، شعر بگویید، تصویر بکشید، آن کاری را بکنید که به آن علاقه دارید، هر چه در سر پرورانده‌اید از آن شما است

بعد از گفتن این‌ها بود که زینب خواند:

آزاد رها از دل یزدان به برون داد

یزدان به زمین است و همان راه نشان داد

هر چیز به دل داری و هر فکر در آن راد

از آن تو که شاه به تو تحفه گران داد

حسین فریاد یا خدا یا خدا سر داد و همه در برابر محمد به خاک افتادند، اما جان‌ها ایستاده این خیمه‌شب بازی را نگاه می‌کردند که طاهره خواند:

آزادی و این حس رهایی که دل ما است

این عشق و هدف کز دل ما راه برون خواست

از تحفه و از پیشکش و خلق و خدا نیست

این جنگ و به فریاد برون قلب و دل ما است

بعد از خواندن این شعر بود که آزادگان بیشتر به هم نزدیک شدند از وجود خودشان سپری بزرگ و عظیم ساختند تا در برابر زشتی‌ها بایستد و همگان را در امان دارد و محکم‌تر به دروازه‌ها کوفتند تا برون روند و هر آنچه آزادی خوانده‌اند را به دست گیرند

محمد با چهره‌ای در هم و آشفته از کنار یاران به پیش آمد و بر ایوان فریاد زد:

شما بدکارگان لایق هیچ نیستید و نا سپاسانِ دست مددگر را می‌شکنید، بعد با فرمان به جواد گروه‌های امنیتی را به سوی آنان حمله‌ور کرد،

امنیتی‌ها به پیش رفتند و با چوب و دشنه و حتی تفنگ سنگین و گرم جان‌ها را به آتش کشیدند، برخی از آنان به آزادگان پیوستند و برخی به روی دیگران آتش گشودند، حمام خون هم به پا شد، جنازه‌ها به زمین ریخت و با آتش سوزانده شد اما به آخر تمام تلاش‌ها دروازه‌ها شکست و جان‌ها از دارالمجانین بیرون رفتند، بعد از باز شدن دروازه‌ها بود که همه به بیرون می‌شتافتند،

هوای آزاد به درون می‌آمد و با همگان سخن می‌گفت، دیگر نه نوشتار بود و نه کتاب، نه داستان بود و نه شعر نه حرف‌های جان‌های بر جهان بود و نه هیچ که بتوان آن را رد کرد، آن را دروغین خواند، آن را غلو شده دانست و هزاری انگ بر آن زد، اینبار ماه بود که سخن می‌گفت، خورشید چهره‌ی حقین برون داده بود، هوای آزاد و نسیم بود که صورت‌ها را نوازش می‌داد، اینبار باران به پیش آمده بود تا همه را بشوید و تطهیر کند، هیچ نبود جز آزادی که سخن می‌راند و همه را به خود فرا می‌خواند، یکایک به نجوای آزادگی پاسخ گفتند، نیروهای امنیتی هم تفنگ‌ها را گشودند و از دروازه‌های دارالمجانین بیرون رفتند،

بعد از آن که هر که در دارالمجانین بود، مجنون بود و دیوانه می‌خواندنش به بیرون قطار شد و هیچ‌کس نماند، جز همانان که در دوردست‌تری به بالای ایوان و طبقه‌ی فوقانی نشسته بودند، هوا و نسیم، باران و نور خورشید، ماه و ستارگان به دروازه‌های باز پیش رفتند و همه جا را فرا گرفتند به وجود آنان که به طبقه‌های والا هم نشسته بودند رسوخ کردند و با آنان هم سخن گفتند

باز هم زینب شعر خواند اما اینبار او شعر می‌گفت و باد برایش می‌نواخت آن‌قدر نواخت تا زینب به گوش بسپارد از او بشنود و هیچ نگوید که هر چه بافتن او تقلید از آن نوای عاشقانه‌ی او بود، حسین نقش بسته بود اما اینبار برایش نقش داد، دریا را مجسم کرد، کوه را نشانش داد و هر چه زیبایی به طبیعت بود همان درخت پیر برایش عرض اندام کرد، دید چگونه نقش دارند و چگونه ترسیم شده‌اند پس خاموش شد و به دنبالش رفت، چندی نگذشته بود که همه طبقه فوقانی را هم خالی کردند و به دوردست‌ها شتافتند و هیچ‌کس به میان دارالمجانین نبود

محمد دیوانه شده بود به ایوان آمد، جامه و دیبا را بر کند، فریاد زد من خدای شما دیوانگانم مرا بپرستید، بر جایگاه رفیع من سجده کنید که آزادی و هر چیز دنیا به اذن و اراده‌ی من است،

جواد کمی دورتر به او نگاه می‌کرد و نمی‌دانست چه کند، برایش هیچ دیبایی به جای نمانده بود و با حسرت به دنبال جستن زمان کوتاهی بود که حتی شده یک‌بار خرقه‌ی سنگین خداوندی را به تن کند،

دارالمجانین سرد و تاریک در میان سکوت بر جای بود و جان‌‌ها، آزادگان، امنیتی‌ها مجانین و حتی دلباختگان همه از آنجا دور شدند و خواستند در دوردست‌تری از طعم آزادی، آنچه خود تفسیر کرده‌اند و به آن باور دارند بچشند،

به فردای همان روز بود که همه‌ی روزنامه‌ها در میان جعبه‌ی جادو و هر خبرنگار این را بلند و در اذعان خواند

آزادگان به حصر در آمده در دارالمجانین که در این سالیان بعد از کودتا به حصر در آمده و کسی از سرنوشتشان خبری نداشت، بالاخر با آنکه هیچ از گذشته‌های خویش نمی‌دانستند از دارالمجانین گریختند و خویشتن را به آزادی رساندند

در همین بین بود که محمد به نامه‌های بیشمار رسید و همه را خواند همه را که داوود در این مدت از همه دور نگه داشت، تمام آن نوشته‌ها که بر آن نقش بسته بود

به نام آزادی یگانه منجی جانداران

آزادگان خود را دریابید و به پاخیزید که اینان شما را به بند کشیده تا از ذات خویش دور شوید،

اما ما که می‌دانیم این احساس رهایی به جان شما مانده است، به وجودتان سرکش است،

آزادگان ما چشم به راهتان مانده‌ایم و آرزویمان دوباره فریاد زدن است، دوباره در حالی که نور خورشید به پیشوانمان می‌تابد به خیابان بیاییم و فریاد آزادی سر دهیم، حال آنکه به فرجامش در دارالمجانینی به حصر در آییم، گذشته‌مان را بدرند و هیچ از خود ندانیم، اما باز هم خواهیم خواند و تکرار خواهیم کرد که آزادی از ما است و ما از آنیم

محمد نامه‌ها را یک به یک می‌خواند و بیشتر از گذشتگان می‌فهمید و به دل داوود را می‌ستود که جای بر پای خدای گذاشت و دانست

هیچ برای فردیت انسان والاتر از خدا بودن نیست که آزادی برای همگان و در جمع آن‌ها است.

7 1

پخش تصویری کتاب صوتی دارالمجانین

پخش کتاب صوتی دارالمجانین در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی دارالمجانین در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

برای دسترسی به همه‌ی کتابها صفحه کتاب را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه کتب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...
برخی از اشعار صوتی
برای دسترسی به همه‌ی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

عضویت در خبر نامه وب‌سایت جهان آرمانی

پرتال دسترسی به آثار

blank

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

چرا ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی؟

شما با ثبت نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید

وب‌سایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان

بی‌شک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست

اما شما با ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی می‌توانید در این بستر نگاشته‌های خود را منتشر کنید

این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب می‌شود که بی‌شک برای درج مطالب شما بستر کامل‌تری را فراهم آورده است،

 

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.