بدنش پر زِ همه تاول و او در درد است
به جذام آمده این جان و تنش در مرگ است
نشنید او به صدا و نشنید او آواز
نتواند که شنیدن همه دنیا سنگ است
نتواند که به دنیا و جهان را دیدن
همه دنیا به سیاهی و جهان بیرنگ است
او به دنیا و از این دیگر جانان کمتر
که نفهمد همه عقلش به جهان ننگ است
نتواند که به دنیای شود او در راه
پای و دستش همه افلیج و جهانش لنگ است
به دل و خاک جهان صد به هزاری امراض
همه طاعون و وبا مرگ جهان آهنگ است
زلزله آمده دنیای تکانی دارد
طفل و زنها و نفسها به دل آن سنگ است
آمده رعد به طوفان بِکند آن جان را
همه دنیای به مرگ خود و با خود جنگ است
صد هزاری که به دنیای امراض و بلا
همه از ظلم تو یزدان و خدای ننگ است
آمده یکدل و یکراه همهکس آن خوبان
باز پس گیرد و دنیای خودش دلتنگ است
ای خدا بس کن و این ظلم و جهان ظلمت
همگی در پی رویت به تو عَزلت جنگ است