در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : سلاح صلاح صلح
عنوان : بخش اول
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 26:34
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
از میان سنگفرش پیادهرو کمی دورتر از آسفالت خیابانها ستونی بر آمده است، ستونی آهنی و پوسیده، تمام سرمای محیط را به درون خود حبس کرده است و این جسم یخ زده در میان این خیابان تاریک و سرد خودنمایی میکند،
بیشتر از رنگ و رخ پوسیده و سرمای حبس شده به وجودش آغوش مادرانهای که برای دو تن گسترده است نگاهها را به خود معطوف میکند، هرچند که نگاهی در خیابانها حاضر نیست تا این جان در وجود ستون بیرنگ و رخ را به نظاره بنشیند، اما بیشک اگر کسی در این هوای تاریک و میان این سرما از دل این خیابان میگذشت، نگاهش را به ستون و آغوش باز میدوخت تا دریابد آن دو تن کیستاند که سر بر شانههای ستون گذاشته و در کنار هم به خواب رفتهاند
یکی مسنتر از دیگری است، هر دو کاپشنهای بلندی به تن دارند و همهوجودشان را در میان لباسها از سرما محفوظ داشتهاند، به سر کلاهی بزرگ و پشمین کردهاند و دستکشها و پوتینهای در دست و پا هیچ محفظهای برای برون ماندن به میان نگذاشته است، تنها چشمها و بینیشان دیده میشود، شالگردنی تا روی لبهایشان را پوشانده و تنها محفظه بیرون آمده برای نفس کشیدن همان بینی سرخگون برون مانده از آنان است،
چشمهایشان بسته و گویی هر دو به خواب فرو رفتهاند، از هر طرف ستون در میان پیادهرو شانه گسترده تا آن دو را بر خود فرو گیرد و خواب خوشی را میهمان آنان کند،
صدای بوق ممتد اتوبوسی آنها را به خویش فراخواند و هر دو به چشم برهم زدنی از شانههای ستون برخاستند، زمان رفتن بود، باید که خرابان خرابان خود را به پلههای اتوبوس میرساندند و به سرعت به روی صندلیها مینشستند،
چندی نگذشت که در کنار هم روی صندلی خرابیدند و با حرکت اتوبوس به سرعت چشمها را بستند و به خواب رفتند،
چندی دورتر از آنان روی یکی دیگر از صندلیها، زنی نشسته بود و به سطح نورانی در دستانش چشم دوخته بود، تصویر دختر کوچکی تمام توجه او را به خود جلب کرده بود و زن او را از پشت تصویر میبویید،
به یاد خندههایش میافتاد و تبسم کمرنگی به لبانش نقش میبست، دل تنگش را به آسمان پرواز میداد و در تصویر نقش شده به سطح نورانی پرواز میکرد، گاه دختر به جست و خیز او را به پیش خود مینشاند و گاه زن به تعقیب او آسمان را معراج میکرد
بیشتر صندلیهای اتوبوس از آنان پر بود، نگاههایی یکسان همرنگ و یکشکل، چشمان دوخته بر سطح نورانی از زنان و مردان، نگاه بر جان کودکان و مردان و زنان
دیگرانی که در صندلیها فرو رفته به خواب ماندند، چشمان را نگشودند و بیخواب و به خواب تنها بستند تا بگذرد و زمان و گذر، همه و همه گذشت که باید میگذشت.
اتوبوس دوباره ایستاد و دیگری به صحن حاضر شد، او هم به مانند دیگران یکسان و یکشکل بود، خود را به میان پوستینی بلند مخفی کرده بود میخواست به مثال دیگران از سرمای در امان بماند و حال که همه چیز را از سرمای جانگداز دور نگاه داشته بود به مانند این قوم و دیگران به اندرون صندلیاش فرو رفت،
بزرگ جثه تر از دیگران بود، یک صندلی دو نفره از کمی پیشتر برایش محفوظ مانده بود تا بتواند آن درشتی هیکل را در وجودش جای دهد، آمد و آرام بر جایگاه از پیشتر تعیین شدهاش نشست، شاید به خود بالید و شاید به دل خواند که این جایگاه و تخت شاهی من است، اما نه او توان فکر کردن به چیزی نداشت و با نشستن چشمان را بست تا بیشتر به سایرین شبیه شود و به مانند آن سیل دیگران به خواب فرو رود،
به خواب و بیخواب چشمان بست تا باز بگذرد و گذر طی شود
اتوبوس باید که میایستاد، از مسیر پیش رو گذشت و باز به منزلگاهی که از دورترها برایش خوانده بودند ایستاد، این بار دیگری را به خویش منزل داد که با همان شمایل دیگران و با پوششی از محفوظ ماندن به سرما وارد شد، اما او چو دیگران خاموش به جایش ننشست، چشمان نبست و به سطح نورانی چشم ندوخت،
صندلیاش هم در همان نزدیکی درب ورودی بود، اما بر خلاف نشستن دیگران، همه در برابرش بودند به جمع نگاه کرد و یکایک را از زیر نظر گذراند بعد از کمی تأمل گفت:
هیبت، باز هم خودت را به خواب زدهای؟
منظورش همان مرد درشت هیکل در میان صندلی دو نفره بود و او بیهیچ تکان چشمها را هم نگشود
دوباره گفت:
هیبت، من که میدانم بیداری، برخیز و چیزی بگو و تا به کارخانه نرسیدهایم
باز هم چیزی نگفت و این بار هیبتش را تکانی داد و رو به شیشهی در کنارش به خیابان چشم دوخت،
مرد تازه وارد از گفتوگو با او صرف نظر نکرد و این بار گفت:
پدر و پسر هم خوابیدهاند، من هم که هیچ نمیدانم، باشد شمایان راست میگویید من هم همه را باور کردم
پدر و پسر تکیه بر شانههای ستون بر پیادهرو داشتند و این بار غرق در صندلی نزدیک به هم یا به خواب بودند و یا بیخواب تظاهر به خوابیدن میکردند لیک آنان هم هیچ نگفتند و باز مرد تازه وارد تکرار کرد، همه را خواند، یک به یک را صدا کرد تا به آخرش زنی پاسخش گفت:
تو هم استراحت کن، کمی دیگر کار آغاز خواهد شد، از زمان استفاده ببر
این را گفت و دوباره نگاه بر چشمان دخترک در میان سطح نورانی دوخت و باز آسمان و زمین را عروج کرد و به هر جا که خواست سرک کشید
اتوبوس راه خود را گذر کرد و به سرآخر، مقصد را به آغوش کشید،
دربهای پولادین بزرگ و دیوارهای بلند که دور تا دور کارخانهای را پوشانده بودند، سیمهای خاردار، بر روی دیوارها،
دورتا دور نگاههای بیشمار اما نه این بار انسان نبود جان هم نبود تنها نگاههای در کمین بود، از کمی دورتر نگاهها را کاشته بودند تا همه را زیر نظر بگیرد، ورود به خیابان را، ورود به کوچه را، ورود به دروازهها را، ورود به کارخانه را، به قلب کارگاه و هر چه در پیش بود
نگاههایی همیشگی و دنبالهدار حاضر بود، نه پلک میزد نه چشم میبست، نه خسته میشد نه چیزی را از یاد میبرد، دوربینها همه جا زنده بودند و همه را زیر نظر گرفته بودند
اتوبوس به دروازهها رسیده بود و نگهبان به جعبهی جادوی در برابر چشم دوخته بود، با روئیت اتوبوس و علامت بر آن، کلید دربها را فشرد و دروازهها باز شدند، اتوبوس سلانه سلانه وارد شد و نگهبان دربها را بست
بالای دروازه، بزرگ بر روی تابلویی نوشته بود
کارخانهی اسلحهسازی (ص)
یک خط پایینتر از نام نوشته بودند
سلاح صلاح صلح
اتوبوس وارد شد و همه از آن برون شدند، کمی دورتر از آنان اتوبوسهای دیگری هم نفراتی را پیاده میکردند و به سرعت بعد از ورود این اتوبوس، اتوبوس دیگری وارد شد،
کارگران متحدالشکل در لباسهایی بلند و پشمین همه جا را از وجود سرما محفوظ داشتند و به پیش رفتند، کارتها از جیبهایشان برون شد و صدای تأیید ورودشان همه جای کارخانه را پر کرد،
دو مرد با لباسهایی متفاوت از دیگران، کت و شلوارهایی اتو کشیده و خوش رنگ، کرواتهایی بیبدیل و بیهمتا به نزدیکی هم در ایوانی ایستاده بودند، کارگران از برابر آنان گذشتناند و یک به یک به آنان ادای احترام نظامی کردند و مردان بر ایوان، با نگاه به کمی آنسوتر از همهی چهرهها با دوری از تقابل نگاه بر چشم آنان، پاسخ به سلام نظامی را با سر تکان دادن گفتند
کارگران به اتاقهای از پیش تعیین شده راه بردند، رفتند تا بیشتر شبیه شوند، رفتند تا یکسان به لباسهایی برابر به پیش آیند، به سرعت لباسها را میپوشیدند و خود را آماده میکردند که صدای بلند زنگداری همه را به کار فرا خواند
ساعت 6 صبح بود و کار کارخانه در رأس ساعت هر روز بیدرنگ باید که آغاز میشد
نگهبان در اتاق کوچکش بر روی صندلی چشمانش سنگین بود،
12 ساعت بود که نگاهش را به تمام صفحهها دوخته بود، باید بیدرنگ همیشه و همیشه در تمام ساعات کار، به جعبهی جادو در برابر که شامل تصاویر بیشمار بود چشم میدوخت، باید همهی حرکات را زیر نظر میگرفت، با خود خواند که میتواند چند ساعت دیگری را هم به پشت میز کار بنشیند، اما مدام چشمانش بسته میشد، تصاویر بسیار بود، حال کار او سختتر از شب بود، از 6 عصر دیروز که کارخانه تعطیل شده بود تا هم اکنون نیاز به نگاه کردن مداوم به دوربینهای داخل کارخانه را نداشت و باید حواسش را بیشتر به فضای بیرون جمع میکرد اما حال باید همهی دوربینها را زیر نظر میگرفت،
چند بار دستانش را فشرد، با ناخن به پوستش فشار آورد تا خواب از سرش دور شود، چند ماهی بود که همکار دیگرش به دلیلی که او نمیدانست از کار اخراج شده بود، او هم با کمال میل به رئیس گفته بود میتواند خود به تنهایی هر دو نوبت را با همراهی و کمک همسرش به عهده بگیرد،
به جای مزد کامل آن فرد دیگر، تنها نیم حقوق او را به همراه حقوق خود در خواست کرده بود و رئیس هم با چانه زنی به 40% رضایت داد و این کار را امتحانی به او و همسرش سپرد، زیرا به او بسیار اطمینان داشت و او را در انجام وظیفه میستود
مرد نگهبان طاقت بیدار کردن همسر را نداشت و از سوی دیگر نمیتوانست بیشتر تحمل کند، سیگاری از جیب در آورد و آتش زد، پوک سنگینی از سیگار گرفت و به تصاویر چشم دوخت، همه به سر کارهای خود رفته بودند، تلاش میکردند، پشت دستگاهها مینشستند، اجسام را جا به جا میکردند و مشغول بودند، همهی تصاویر در برابرش بود، همه را میدید پوک دیگری به سیگار زد و با خود گفت
چه کسی توان دزدیدن تفنگ یا جسمی از اینجا را دارد
در همین حال بود که چشمانش آرام بسته شد و به خواب رفت
چندی خواب هم دید، در همین چند ثانیه صورت همسرش را دید که در اتاق کوچکشان آنسوتر از این دکهی نگهبانی زیر پتو و کنار آتش بخاری خوابیده است، دلش هوای او را کرده بود، دلش دستانش را میخواست تا به پیشانیاش بکشد تا او را لمس کند در همین افکار بود که از خواب پرید و پر از ترس به دور و بر نگاهی انداخت،
ضربان قلبش به شدت تند شده بود، میترسید،
نکند کسی او را در این حال دیده باشد؟
با خود گفت نه کسی این اطراف نیست،
بعد از گفتن این حرف در اعماق دلش بود که با اعصابی به هم ریخته و خشمی از خود آتش سیگار را به دستش نزدیک کرد تا بسوزاند اما دلش نیامد و سریع از این کار صرف نظر کرد، اما این بار نه به دل که بلند گفت:
احمق نگاهی همیشه به تو چشم دوخته است، در انتظار اولین خطا از تو است تا این کار را از دست بدهی مثال دیگر کارهای زندگیات
بعد با خود و به دل خواند که دوربین اتاق او در اتاق رئیس کارخانه است و خود را ملامت کرد،
اگر او را در این حال و میان چرت زدن دیده باشد چه؟
اگر فهمیده باشد که او گاهی سر کار چرت میزند، چه؟
نه تنها برایش همکاری میآورد و این اضافهی حقوق را از او دریغ میکرد که شاید او را از کار نیز اخراج میکردند، به خود لعن فرستاد و از جای برخاست، در همین میان بیسیم را به دست گرفت و خواست پیچش را باز کند، مردد بود،
چند باری به خود نگریست، در میان آینه به چین و چروکهایش چشم دوخت و با خود خواند
او هم نیاز به خواب دارد، مطمئناً شب را تا صبح به سختی به سرانجام رسانده است، به یاد طفل و مریضیاش افتاد، با خود گفت،
حتماً نتوانسته راحت بخوابد، شاید هم اکنون تازه به خواب رفته باشد، شاید…
در همین میان به قلب همین افکار بود که سیگار را به دستش چسباند و از رنج سوختنش فریاد کشید، اما نه بلند به درون و به قلب سوختهاش از درد سوختنها فریاد کشید، اشک ریخت و مویه کرد همه را به دل خورد و بر صندلی در برابر تصاویر نشست، آن قدر دستش میسوخت که خواب از سرش بپرد و دیگری تمایلی به بستن چشمانش نداشته باشد، نه فراتر از درد به رنج سوختن به درد تمام سوختن زندگیاش نظر افکنده بود، همه چیز را به دل دوره میکرد، حال اگر میخواست که بخوابد هم توانی بر خواب نداشت، همهی دنیایش در برابر دیدگانش بود، رنج همسرش، دردهای فرزندش، بیماری و بلا، عذاب و رنج
با خود آرام خواند:
همه چیز درست خواهد شد، تنها تلاش کن و دوام بیاور، تو میتوانی بر این مشکل فائق آیی، اگر بتوانم به این شرایط عادت کنم، اگر بتوانم به این بیخوابیها غلبه کنم، اگر بتوانم این شغل را تثبیت کنم، حقوق دیگر نگهبان را هم از آن خود خواهم کرد و میتوانم با این در آمد به دردهایم خاتمه دهم، اما اگر حرفهای آن پزشک حقیقت داشته باشد چه؟
اگر طفلم نیازمند عمل جراحی بود چه؟
هزینهی آن جراحی که با این بیدار خوابیها هم فراهم نخواهد شد
این افکار دردمندانه را از خود دور کن، اینها برای نابودی تو به پیش آمدهاند، چند پزشک دیگر به دارو پاسخ گفتند، راه درمان را بیعمل جستند، آنان راست گفتهاند من میتوانم هزینهی این داروها را فراهم کنم، میتوانم، تنها باید کمی این بیدارخوابیها را تحمل کنم، تنها باید ذرهای به خودم فشار بیاورم،
اگر طفلم در این رنجها جان سپرد چه خواهد شد؟
اگر این پایان زندگی او بود چه خواهد شد؟
من حتی نمیتوانم برای ساعتی او را ببینم، نمیتوانم او را به آغوش بکشم، نمیتوانم با او زمان بگذرانم، دلم برای در آغوش کشیدنت پر پر شده است، میخواهم در آغوشم باشی، میخواهم…
لعنت بر آن شکم بر آمدهات، لعنت بر آن وجود بی وجودت، مردک دیوانهی پست چگونه پاسخم گفتی، مگر چه میشد اگر طفلم را در میان همین اتاق دیدبانی به آغوش میکشیدم، مگر چه میشد میگذاشتی تا همه در همین دکه زندگی میکردیم
چگونه دهانت را پر کردی و تاختی که همین خانهی در کارخانه هم خلاف قانون و مقررات است، اگر میخواهی دکهی مراقبت را به خانهی تازهات بدل کنی از فکر این کار تازه بیرون بیا که جایگزینی برای نگهبان خواهم جست
وقتی قوانینتان آلوده و فاسد است چه تمنایی برای آمیزش و پاسداشت آن دارید
قانونتان کور و کر است، نه عاطفه دارد نه مهر چه آلودهوار به این داشتهی بیمارتان مینازید مگر مهر چه به کاشانهتان انداخته که تا این حد از وجودش میهراسید، مگر مهر چه کرده که از بودنش به قانونتان میهراسید، چه مغرورانه از بیمهر بودن قانونتان گفتید و به او بالیدید
به قانونتان بخوانید و به او بگویید که من دلباختهی همسر و فرزندم هستم، به او بگویید که بودنمان در کنار هم به سود شمایان خواهد بود،
چه میگویم باز دیوانه شدهام، باز فراموش کردهام که این رئیس چه لطفهای بیکران در حق من و زن و بچهام کرد، چگونه آنگاه که بیخانمان شدیم، بیهیچ سرپناه ماندیم، در دل همین کارخانهی نمور به ما جای داد، آنگاه که بسیاری مرا راندند، آنگاه که بسیاری کار ندادند، او کار به پیشم خواند و مرا به کار فرا خواند، اینجای خانهام شد
باز ناسپاسی کردم، آری من ناسپاسم، من دیوانهام، هر چه شما گفتید من همانم، اما درد به لانههای قوانین خفته است، به لالای این دردمند پیر گفته است، به رنجنامهای به قلب قانون رفته است و هزاری گفتهاند تا بسوزانند تا بخشکانند تا به حصر بکشند،
به دست سوختهاش نگاه کرد و زخم را برانداز کرد، قرمز بود، تصاویر همان تکرار گذشتگان بود و با نگاه به این تصاویر یکسان، همان تکرار گذشتهها، همان خدمت کارگران، همان دیرتر و باز همان مشقتها، چشمانش سنگین و گرم میشد، هیچ برای جستن در پیش نبود و همه برایش لالا از مرگ میگفتند او را به خویش میخواندند و اینگونه بود که باز آرام چشمانش را بست و کم کم به خواب رفت به خواب دید
همسرش را به آغوش کشیده است، از لبانش دمادم بوسه میچیند، او به پاسخ بوسههایش به زبان میرقصاند همهی جان را و دورتری طفلش به زمین و هوا میجهد، بی درد، بی ناله، بیزخم و بیدرمان، آسمان برایشان آواز میخواند و آن سه به کنار هم در آغوش و بیرنج دوران آرام میگیرند و به خواب میروند، دلش آرام بود و آرامش میخواست، میخواست بخوابد، آرام گیرد و دور شود که ناگاه صدای باز شدن درب او را از جای تکان داد
قلبش را به درون میخورد صدای تپش قلب را میشنید، تکانهایش را لمس میکرد، با خود گفت:
بیشک برون خواهد زد و فریاد خواهد کشید به سرعت به افکارش خواند، حتماً رئیس است، همان مردک شکمباره، حتماً خواهد آمد و این بار به تحقیر از اتاق برونم خواهد انداخت،
هنوز ثانیهای از باز شدن درب نگذشته بود، قلب تکان خورده و در تلاش، صدای درون و حرفهای بیپایانش به تنگ آمده همه و همه هذیان میگفتند که دستانی را پشت شانههایش لمس کرد، آرام به دورش پیچید او را به آسمان برد، ریشه دوانده و در خاک شد، لمس گرمای دستانش را به جانش چشید و بوسه بر دستانش زد،
چه زیبا آمدی ای یار،
دردت را دیدم و آمدم، رنج کشیدنت به گوشم خواند که در طلب دستهای من ماندهای
همسرش دستان را به پیشانی فشرد و آرام نوازشش کرد چشمانش را بست و با خود سرود، جان او را خواند، دستها را با دستان گرفت و آرام به لبانش چسباند بوسه بارانش کرد و در معراج جان و روحشان شکمبارهای را دید که فریاد میزد
مگر اینجا هرزه خانه است، مگر دیوانه شدهای، تو را برای پاسداشت امانت گماشتهام، حال حریص شده …
تصویر بدشمایل مرد شکم باره در برابر دیدگانش هر چه در رؤیا بود را به کابوس بدل کرد و مرد پاک کرد هر چه تصویر در برش بود
از جای برخاست و بی گفتن هیچ از دکه دور شد تا کمی آرام گیرد و برای چند صباحی در اتاق به نزد کودکش به خواب رود
زن هنوز چندی از آمدنش نگذشته بود که ماشین بزرگی را در برابر کارخانه دید درب را باز کرد تا جنسهای تازه را به کارخانه بیاورند، زن بلافاصله در بیسیم اعلام کرد که جنس رسیده است کارگران حمل بار به پیش آیند و صدای زنگبار بیپایان با ندای تازهای کارخانه را فرا گرفت تا باز بیایند و دوش برند کار کنند و پیش روند.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.