در دسترس نبودن لینک
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
کتاب : سلاح صلاح صلح
عنوان : بخش دوم
نویسنده : نیما شهسواری
زمان : 29:50
موسیقی :
نامشخص
با صدای : نیما شهسواری
صدای زنگ بارهی بلندی تمام صحن کارخانه را فرا گرفت، در کارخانه زنگهای مختلفی به صدا در میآمد، هر کدام عنوان خاصی داشت و معنای این صدای بردن بارهای تازه به درون انبار کارخانه بود،
کارگر بزرگ جثه، با شنیدن صدای زنگبارِ از انبار برون شد و به سوی حیاط آمد، کامیونی در حیاط پارک کرده بود و از گوشه و کنار باربران به سویش میآمدند، مرد خود را به نزدیک کامیون رساند و جعبهی اول که حاوی سرب و آهن بود را بلند کرد و روی دوش گذاشت، دردی تمام ستون فقراتش را در نوردید، کمرش ذرهای خم شد، اما با تمام توانی که در جان داشت استقامت کرد و خود را صاف نگاه داشت، چند گامی با جعبهها به پیش رفت که درد به پاهایش رسید، عضلات پا صفت شده بودند و توان راه رفتن نداشت، آرام سر بلند کرد و به دوربین در برابرش چشم دوخت، با خود خواند که حتماً کسی آن سوی دوربینها در انتظار افتادن او است، پس نفس عمیقی کشید و پای را استوار بر زمین کوبید با کوفتن هر گام درد را به اندرون خورد و به پیش رفت تا خود را به انبار رساند در گوشهای که از پیشتر تعیین شده بود بار را به زمین گذاشت و نفس عمیقی کشید
توانش را در این فرسایش مداوم، در این بار آوردن و بردنها از دست داده بود، چند سالی بود که در این کارخانه مشغول به کار بود، او از همان ابتدا برای بردن بارها انتخاب شده بود و وظیفهاش این بود تا در ساعات معین اجناس تازه را به انبار ببرد و تولیدات کارخانه را سوار کامیون حمل و نقل کند، در ساعات دیگر کار هم وظیفه داشت تا اجناس مورد نیاز کارگران را به میز کار آنها در جای جای کارخانه برساند، اما این کار مداوم و روزمره در این سالها او را کم توان و دردمند ساخته بود،
در این سالیان، مدام بردن این بارها کمر او را خمیدهتر کرده بود، درد به پاهایش رسوخ میکرد و به جانش لانه میبرد، دستانش درد میگرفت و همواره درد را به تمام بدن لمس میکرد، گهگاه شبها که به خانه میرفت از درد بدن نمیتوانست به درستی بخوابد، در ابتدای آمدن به سر کار با خود فکر میکرد میتواند با این درد کنار بیاید، با خود داستانها میساخت و به خود متذکر میشد که بردن این بارها بعد از چندی برایش عادت خواهد شد و پس از گذر زمانی دیگر سنگینی وزن بارها را از یاد خواهد برد، اما همه چیز دورتر از پیشبینی او رقم خورد، هر روز به دردش افزوده شد، ابتدا تنها کمرش درد میکرد اما در اثر گذر زمان درد به دستها و پاهایش سرایت کرد و کم کم همهی وجودش را در بر گرفت، اما چارهای نداشت، کار دیگری نمیتوانست بجوید و با این کار به هر مشقتی که بود کنار آمده بود
بعد از کشیدن چند نفس عمیق دوباره سر بلند کرد و به دوربینها چشم دوخت، با خود گفت
نگهبان، پشت دوربینها نشسته است، او مرا در این حال ببیند چیزی به رئیس نخواهد گفت و این چند ثانیه استراحت را به رویم نخواهد آورد، بعد تصمیم گرفت به روی همان جعبه بنشیند، درد فجیعی تمام کمرش را در نوردیده بود میخواست تا برای چند صباحی جان تازهای بگیرد و بعد از آن دوباره مشغول بردن بارها شود، یک به یک باربران با جعبهها به پیش میآمدند و جعبهها را در کنار او منزل میدادند، در همین حال و هوا بود که معاون کارخانه یعنی پسر همان رئیس کارخانه، مرد شکمباره به پیش آمد و فریاد زنان گفت:
زمان زیادی برای از دست دادن نداریم، تنه لشها زودتر کار کنید، بچهها در داخل نیازمند این بارهای جدید هستند،
مرد بزرگ جثه از جای برخاست به خود گفت او که مرا ندیده است، این امریه را رو به عموم گفته است پس جای ناراحتی نیست اما پس از چندی به خود نهیب زد که به جز اتاق نگهبان در اتاق معاون و رئیس هم تصاویر موجود است، حتماً او این نشستن من را دیده و به اینجا آمده، پس حقا روی صحبتش من بودهام، بعد با خود حرفهای او را دوره کرد، همانگونه که به سمت کامیون بارها میرفت گفت:
تنه لش برخیز و کار کن
او تنه لش را به من گفته است، یعنی او مرا تنه لش به حساب آورده، این اندام مرا به جنازه تشبیه کرده است، خشم تمام وجودش را گرفته بود، نفسهای مداومی میکشید، اعصابش به هم ریخته بود، زیر چشمی در حالی که جعبهای را به دوش میگذاشت به معاون که کمی دورتر بود چشم دوخت،
کت و شلواری شق و رقی به تن داشت به رنگ خاکستری تیره، از زیر پیراهن سپیدی به همراه کراوات خاکستری و از رو پالتویی مشکی خزدار و بلند بر تن داشت، دستکشهایی چرمین به دستش بود، شلوار مشکی با پوتینهای بلندی که تا ساق پایش امتداد داشت به پا کرده بود، مرد باربر در حال بردن بارها به کفشهای خود چشم دوخت،
مشکی و بیحال بود، بر روی کفش چین و چروکهای عمیقی نقش بسته بود که یکی از آنها بر روی پای راستش تقریباً پاره شده بود، امان از روزی که باران میآمد،
به زیر کفشها جورابی پشمین به پا داشت، شلواری رنگ و رو رفته که در ابتدا مشکی بود اما حال به خاکستری بیشتر شباهت داشت، بالاتنه میهمان لباس متحدالشکل کارخانه بود، بارانی بلند که در پشت علامت (ص) چشمنوازی میکرد، دگمهی بارانی را تا انتها بسته بود و لباس زیرینش دیده نمیشد، اما با خودش آن را هم دوره کرد،
پلیور یقه اسکی که خاکستری روشن بود، با خود سری به کمد لباسهایش زد، نمیدانست چرا تا این حد به یاد لباسهایش افتاده است،
چند جوراب پشمی و چند جوراب ساده، دو شلوار مشکی دیگر با همین تمثیل و اوصاف که هر سه را از بازاری در نزدیکی خانه یک جا از یک فروشندهی دست فروش خریده بود، فروشنده به او تخفیف خوبی داده بود اگر هر سه را یک زمان بخرد و او با این آتیه اندیشی آن سه شلوار یک شکل را خریداری کرده و حال بیشتر از دو سال بود که آنها را میپوشید،
در کمد لباسهایش به جز لباسهای خانگی که شامل دو شلوار راحتی چند تیشرت رنگ و رو رفته لباس زیر چند پیراهن و پلیور هم داشت، اما گل سر سبد تمام لباسهایش را در گوشهای از کمد نگهداری میکرد،
یک شلوار مشکی نو نوار با پیراهنی سپید و کتی مشکی و کرواتی قرمز رنگ، این ست لباسها را به فرمان همسر برای عروسی خواهرش خریده بود، برای پیدا کردن این کت و شلوار زمان بسیاری صرف کرده بودند تا هزینهی خرید را کمتر کنند، کت را از یک مغازه و شلوار را از مغازهی دیگری خریده بود و توانسته بود کراوات را از مغازه پیراهن فروشی اشانتیون دریافت کند،
در خیال لباسها را به تن کرد و در برابر معاون ایستاد، ابتدا به خود چشم دوخت و بعد او را برانداز کرد، گفت:
حقا من در لباسهایم بسیار شکیلتر از او به نظر میرسم، بعد جملهاش را اصلاح کرد و گفت:
حداقل در برابر این کت و شلوار بیمزهی او، اما من که نظیر این پالتوی خزدار را در کمدم ندارم، تنها همان پالتوی سوخته از سیگار در رختکن است که آن را صاحبم، اما شاید بتوان با همان کت و شلوار در برابر معاون صفآرایی کرد، اما هوای بسیار سردی است، اگر از روی کت چیزی نپوشم حتماً سرما خواهم خورد و یا شاید از سوی بینندگان مورد تمسخر واقع شوم،
در همین افکار بود که جعبه را به زمین نهاد و چند نفس عمیق کشید، درد کمرش بیشتر شده بود و توان ایستادن نداشت، به زمین و بر روی جعبهها نشست و چند نفس عمیق کشید، دلش سیگار میخواست، دست به جیب برد و سیگاری بیرون آورد، بعد در ذهن با خود حساب کرد که اگر آن را روشن کند باید بعد از آمدن معاون به سرعت آن را خاموش کند، شاید تنها بتواند چند کام از سیگار بکشد، بعد به سرعت قیمت بستهی سیگار را به خاطر آورد و آن را تقسیم بر تعداد سیگارهای موجود در بسته کرد، قیمت هر سیگار را در برابر دستمزد ساعت کاری خود گذاشت و فهمید هر سیگار مصافی با دستمزد 15 دقیقه کار او است، به سرعت از جهان افکارش بیرون آمد و سیگار را به جیب و داخل پاکت گذاشت، دوباره از جای برخاست و به سمت جعبهها رفت
در بین رفتن بود که دوباره معاون را کمی دورتر از خود دید، باز او را مجسم کرد و لباسهایش را با خود دوره کرد، تقریباً هر روز لباس تازهای میپوشید، اما او بیشتر از اینها به معاون توجه کرده بود، لباسهایش در ماه تکرار میشد اما در هفته هرگز ممکن نبود که یک لباس را دو بار بپوشد، با خود و در خیالاتش به کمد او سر زد و با خود لباسهای او را دوره کرد
کمدی شامل کت و شلوارهای ست شدهاش در رنگهای گوناگون، از سفید روشن تا مشکی تیره، بیاغراق بیشتر رنگها در کمدش وجود داشت، او خود کت و شلوارهای بیشماری از او دیده بود، روزی قهوهای به تن میکرد، روزی آبی، گاه سورمهای و گاه خاکستری، با خود گفت حتماً از تمام رنگها کت و شلوار دارد، بعد رو به آن سو کرد و دریایی از پیراهنها را دید، تعداد بیشماری پیراهن در رنگهای مختلف، سفید زرد، مشکی همه و همه اتو کشیده و مرتب، کراواتهایی که بتواند با رنگ پیراهن و کت و شلوارش ست کند، بیشتر از آن کفشها همه از چرم اصل بودند، واکس زده و مرتب، پوتینهایی براق کوتاه و بلند،
داشت به لباسهای خانگی و لباس زیرهایش نگاه میکرد که کلافه شد، با سرعت بیشتری جعبهها را به پیش برد و با خود گفت:
شاید بتوانم با بیشتر کار کردن تقاضای درآمد بیشتری از آنان کنم، شاید بتوانم چند درصدی به حقوقم بیفزایم، شاید بتوانم پیراهن و کراوات تازهای بخرم، اما به سرعت به یاد همسرش افتاد که از چندی پیش لژ کفشش شکسته است، لژ تنها کفش پیاده روی او
با خود گفت میتوانم برای او کفش تازهای بخرم او نیازمند کفش تازه است، بیشتر از پالتوی تازهای برای من، بعد به یاد آورد که حقوقش برای آخرین بار 10 درصد افزوده شده است آن هم بعد از دو سال کار کردن و با اکراه رئیس و معاون با کلی منت که این پول حق شما نیست و شما همیشه از زیر کار در میروید،
خودش را به یاد آورد که چگونه بارها را به دوش میکشد و گاه از فرط خستگی به زمین مینشیند و این زمین نشستنها را همیشه و همیشه رئیس و معاون دیدهاند، تمام این نشستنها را به از زیر کار در رفتن تعبیر میکنند و باز توانش را جذب کرد تا قوای تحلیل رفتهاش را باز یابد و به زمین ننشیند،
چند جعبهای را بدون ایستادن و نشستن برد اما پاهایش هر بار بیشتر لمس و بیحرکت میشد، دیگر نمیتوانست با همان سرعت سابق به کارش ادامه دهد، نگاهی به کامیون و بار مانده بر آن انداخت، همین باعث بود تا چشمانش سیاهی رود و برای چند ثانیهای توان از کف دهد، نزدیک بود به زمین بیفتند، با خود جعبههای مانده را شمرد، نمیتوانست به صورت دقیق تعداد آنها را حساب کند اما به صورت تقریبی دانست که هنوز به سهم خود باید بیشتر از 30 جعبه را به درون انبار ببرد
چند نفس عمیق کشید و این بار با بلند کردن جعبهی تازه سعی کرد هر جعبه را بالعکس بشمرد تا شاید زودتر جعبهها تمام شوند،
30
به یاد خاطرهای در دوردستها افتاد، چند سال پیش بود درست چند روز قبل از خریدن آن سه شلوار تازه و یکجا از دست فروش در بازار، شلواری به پا داشت که به دلیل پوشیدن مداوم پوسیده شده بود، شاید به واسطهی رانهای بزرگش بود و یا شاید به واسطهی بیش از حد شلوار را در پایین نگاه داشتن که هر بار شلوارهایش پاره میشد اما بیشتر از اینها به دلیل پوشیدن مداوم آنها بود، خودش هم خوب میدانست که این پارچهها عمر محدودی دارند و با زیاد پوشیدنشان هر لحظه امکان پاره شدنشان میرود، آن شلوار هم پاره شده بود، بین رانهایش، پارگی جزئی داشت، اما تمام فکرش را معطوف خود میکرد، در یکی از روزهای کار طبق معمول همیشه باید که به بانک میرفت تنها زمان برای رفتن به بانک زمان استراحت بعد از غذا بود، از این رو بر آن شد تا در آن روز خاص به دنبال همسرش رود و او را که در کارخانهای به نزدیکی خودش کار میکرد بردارد و با هم به سمت بانکی در آن نزدیکی بروند
آنها هرماه باید به بانک میرفتند و اجاره خانه را به حساب صاحبخانه میریختند، تقریباً نصف حقوق هر دوی آنها با هم آن پول را در گوشهای میگذاشتند و حق خرج آن را نداشتند و حال در این روز خاص آن پول را به جیب گذاشته با کارت شناسایی، دست در دست همسرش به سمت بانک رفتند
هوا بارانی و سرد بود، این شهر نفرین شده همیشه در سرما جامانده است، همواره از آسمان یخ میبارد و همه را به شکل قندیلهایی برون آمده از دل غار به جای میگذارد، باد بر خلاف حرکت آنان میوزید، آن پیادهروی که برایش بیرون آمده بودند به جنگی در برابر باران و باد بدل شده بود، در ابتدا خواستند تا دست در دست هم و کنار هم راه را بپیمایند، هر چند که توانستند در آن ابتدای راه موفق هم بشوند، زیرا وجود کارخانهها از وزش شدید باد آنها را در امان میداشت، اما ادامهی راه و رسیدن به مسیری در برهوت، باد را شدت داد، باران به رویشان ریخت و آن دو را به عقب پس فرستاد، مجبور شدند تا مرد جلوتر راه رود و همسرش در پشتش سنگر بگیرد، باد را میشکافتند و در باران به روی به پیش میرفتند، تمام رفتنها راه به سرانجام داشت و آنان به سرانجامش رسیدند، اما بیلذت از پیادهروی و در کنار هم بودن که با جنگ در برابر باد و باران که با ایستادگی در برابر و دور نشدن هر چه بود، راه به پایان رساندند و آنان به برابر بانک رسیدند،
ساعت تعطیلی ظهر بانک بود مردم در راهرویی در انتظار بودند با رسیدن آنان دروازهها باز شد و مردم تو رفتند، باید نوبت میگرفتند و پیش میرفتند، برگه کاغذی به دستشان دادند و بر روی صندلی در انتظار نشستند
به سرعت دست به جیبش برد کاغذ نوبت را به همراه کارت شناسایی شماره حساب صاحبخانه و مبلغ اجاره در دست گرفت و به محیط بانک چشم دوخت، به دنبال همپیالگان خود گشت، اثری از آنان در میان نبود بانک را معاونان پر کرده بودند،
زنی با پالتویی سپید رنگ و چرمی، شلواری سپید بر تن داشت، بر دستانش مشت بیشماری اسکناس بود و بر صندلی تکیه زده بود، هنوز به او نگاه میکرد و سنگینی آرایش بر لبان و صورتش را وزن میکرد که یکی از کارکنان بانک به پیش آمد و با احترام از زن خواست تا به پیش آید، زن با تمام وقار و فخر فروختن به دیگران از جای برخاست، همهی بانک به او چشم دوختند، شاید هم تنها او بود که به زن چشم دوخته بود، زن سلانه سلانه به سوی میز بانکدار رفت و اسکناسها را در برابرش به روی میز گذاشت، بعد آرام و شمرده شمرده برای کارمند از ایدههای تازهاش گفت و کارمند مبهوت او، بیهیچ حرکت مجذوبانِ سر تکان داد و مات او بر جای نشست،
در همین حال بود که نگاهش به همسرش افتاد، خود را جمع کرده بود، دوست نداشت با کسی روبرو شود، دوست داشت خود را از دیگران در بانک بپوشاند، درست در برابر زن سپیدپوش همسرش ایستاده بود که نمیخواست حتی کسی یک بار هم به او نظری بیندازد، لباسهای خیس شدهاش، از همهی وجودش آب میچکید، به زیر صندلی که نشسته بودند، از کفشها و لباسهایش آب چکیده بود و زمین را خیس کرده بود،
مرد با خود گفت، مگر باران برای همهی ما نباریده است، چرا اینان ذرهای از آن نصیب نبردهاند، چرا همهی باران و رحمت برای ما است، کاش آنان را هم میشست و طاهر میکرد، اما زن سپیدپوش که حتی قطرهای باران به جان نداشت
چرا او هم خیس شده بود، ذرهای باران به موهایش ریخته بود، ذرهای بر آرایشش ریخته و او را جذابتر از پیش کرده بود، صورتی که با چربی کرمهای گوناگون ذرهای آب به رخ داشت و او را عرقمند از لذتی افزون کرده بود، صورتش انگار عرق کرده بود، لبانش خیس شده بود و کارمند در برابر را بیشتر مجذوب خود میکرد، اما مرد و زن کارگر خیس از آب غرق شده بودند
شمارهها یک به یک خوانده میشد، اما نوبت آنان فرا نمیرسید، همه میآمدند و با شکوه به سوی باجهها میرفتند، اتومبیلهایشان به نزدیک بانک پارک شده بود و آنان را با مشتی پول به بانک روانه کرده بود تا پول تازهای برایشان ساخته شود، برخی آمده تا سود پولهایشان را بگیرند، برخی آمده تا قرض وامهای کلانشان را بدهند و برخی
اما مرد آمده بود تا اجارهی خانهاش را بدهد، آمده بود تا برای ماه دیگری تضمین کند که خانهای برای خوابیدن دارند، چرا که همهی روز به کار بودند، آنها اجارهی یک روز تعطیلی در هفته را به همراه شب خوابیها میدادند، اما هیچ بانکداری نبود تا آنان را به پیش بخواند و آمادهی رویارویی با آنان باشد
زن سپیدپوش برخاست به محض بلند شدنش کارمند در برابر هم ایستاد و به او ادای احترامی کرد، بعد دستش را به گرمی فشرد و او را تا در خروج بدرقه گفت، در میان همین رفتن بود که با مرد بزرگ جثه بر روی صندلی چشم در چشم شد، مرد با نگاه او خود را جمع کرد، نا خودآگاه با دیدنش، با نگاه به چرم بر تنش، به پوست رنگینش، به عرق بر پیشوانش، به اندام بیمثالش خود را جمع کرد و پاها را در هم برد، به یاد شلوار پارهاش افتاده بود، پاها را در هم برد تا مبادا کسی آن پارگی را ببیند، اگر کسی از آن دوردستها او را دیده باشد چه؟
اگر کسی فهمیده باشد که شلوارش پاره است چه؟
اگر در حال برخاستن از پشت مشخص باشد که شلوارش پاره است چه؟
با خود و در ذهن تمام لباسهایش را مرور کرد، آیا جورابهایم هم پاره است؟
سریع چشمی به کفشهایش انداخت،
نه پارگی از آنان نمایان نیست، در همان حال به کفشهای همسرش چشم دوخت و دید یکی از چروکهای کفشش نزدیک به پارگی است، دوست داشت با پا روی آن را بپوشاند، بر رویش مرهمی باشد تا کسی از آن دوردستها پارگی احتمالی آینده کفش همسرش را نبیند،
زن بیهیچ توجه از کنار آن دو گذشت، نگاه کوتاهی به مرد انداخت و سریع نگاهش را از او گرفت و در انتهای راه به درب خروجی در حالی که کارمند بانک تا کمر خم شده بود بیرون رفت
مرد در ذهن به جستن پارگیهای لباسش مشغول شد،
آیا امکان دارد پالتواش پاره شده باشد؟
آیا امکان دارد از بی احتیاطی او به سیگار سوخته باشد؟
آیا امکان داشت پلیور زیرینش از زیر بغل پاره شده باشد، بلند کردن بارها و کشیدن آنها به دوشش گاه باعث پارگی لباسهایش خواهد شد، در همین افکار بود که صدای زنگ نوبت او را فراخواند
به شمارهی در دستش چشم دوخت و باجه مورد نظر را شناخت، به همسرش نگاه کرد، میخواست او را هم همراه خود داشته باشد، به او نگاهی کرد و با چشمانش خواستهاش را مطرح کرد
زن خود را مچاله کرد و به درون صندلی رفت، نمیخواست با کسی روبرو شود، نمیخواست کسی او را ببیند، نمیخواست او را قضاوت کنند، نمیخواست…
مرد بیهیچ اصرار به سوی صندلی باجه رفت و در برابر کارمند نشست،
مدارک و پولها را در برابر او به روی پیشخوان گذاشت، کارمند بیهیچ توجه به او در حالی که به جعبهی جادویی در برابر چشم دوخته بود، مدارک را برداشت، شمارهی نوبت را پاره کرد و با بیمیلی گفت:
چرا برگه واریز را پر نکردهای؟
مرد در افکار به پولها فکر کرد، با خود گفت کاش برای چندی به جای عیانان نشسته بودم، مبلغی را آورده تا در بانک به کار گیرم، آمدهام تا سهامی را خریداری کنم، آمده تا در کار بزرگی مشارکت کنم، آمدهام تا مبلغی را برای گرفتن وام در بانک بخوابانم، آری من یکی از مؤثرترین مشتریهای بانک شما هستم
این پولها را برای یکی از فرزندانم در خارج از کشور میفرستم، بله او را برای آموزش پیانو به خارج از کشور فرستادهام،
بیشتر اوقات از راه دور کارهای بانکیام را انجام میدهم، اما این بار مجبور شدهام خودم به بانک بیایم
شما در رسیدگی به مشتریها به سرعت عمل نمیکنید، از این رفتارتان خوشم نمیآید، میدانید اگر همهی سرمایهام را از بانکتان بیرون بکشم چه اتفاقی برایتان خواهد افتاد، میخواهم رئیستان را ببینم و خودم شخصاً به او از بیلیاقتی شما بگویم
آقا سواد نوشتن دارید؟
مرد باربر در افکار خود غرق بود و جمله کارمند بانک را نشنید مرد بانکدار با عصبانیت در حالی که به او چشم دوخته بود گفت:
سواد نوشتن دارید؟
چرا فرم پر نکردید؟
مرد تازه صدایش را شنید و بعد از کشیدن چند نفس عمیق گفت:
ببخشید فراموش کردهام
مرد بانکدار غرغرکنان گفت:
این همه زمان نشستهاید خب حداقل برگهها را پر کنید، امان از شر این مردمان
مرد به پولهای در دست بانکدار چشم دوخت، با خود تمام روزها را دوره کرد، یک ماه 26 روز بار بردن خودش و بسته بندی قرصها به دست زنش این نصف تمام دستمزد آن کارها است، این نصف تمام آن روزها است، 13 روز مداوم، هر دو کار کردند، از هم دور ماندند،
دوری و دلتنگی، عذاب و مشقت، عرق ریختن و درد، کمر پوسیده و پاهای ناتوان، اینها عصارهی تمام بدبختیها است، اینها مزد تمام رنجها است، اینها تمام بیهوش شدنها در خانه است، مزد تمام بیاخلاقیها است، تمام پرخاشگریها، اینها مزد تمام بیچارگیهاست، اینها…
در چشم به هم زدنی مرد بانکدار با فشردن چند دکمه پول را به دوردستها فرستاد، عصارهی زحمت سیزده روزه دو انسان را به دوردستی فرستاد تا کسی در اعماقی دورتر از آنها تنها به پاس داشتن خانهای، به ارث، به سرقت، به کلاهبرداری و یا به دریغ کردن از دیگران همه را یکجا ببلعد و به اینان اجازه دهد یک ماه دیگر آنجا اُتراق کنند، بخوابند و 4 روز در ماه استراحت کنند
مرد بانکدار با بیحوصلگی رسید را روی پیشخوان گذاشت و رو به مرد گفت:
کارتان تمام شده است،
مرد که در افکارش غرق بود هیچ از صدای او نشنید که باز بلندتر تکرار کرد:
کارتان تمام شده است و بعد زیر لب غرغرکنان گفت، ملت دیوانه شدهاند
مرد باربر رسید را به جیب گذاشت و از صندلی برخاست همسرش را صدا زد، او هم در حالی که هنوز مچاله بود همانگونه خمیده و در خود در حالی که آب از لباسهایش میچکید به دنبال او از بانک بیرون رفت،
شاید یکی از مردان اتو کشیده و کرواتدار، شاید یکی از زنان چرم پوش با افتخار و شاید یکی از فرزندان با اقتدار گفت:
عجب گندی هستند و شاید یکی از دردمندان همچو خار که طی بر دست داشت و باید که میآلایید زمین بانک را گفت:
زمین را به کثافت کشیدهاید، از همه جایشان آب میریزد، اینها دگر کیستاند، هر چه بود بسیاری گفتند لیک آنان نشنیدند، زن در خود خمیده بود و باز به آب و طوفان به باد و سیلاب به پیش رفت و به باد خواند تا او را تا سر کار همراهی کند، مرد دوباره بارها را به دوش گرفت، امروز در سرمایی که استخوانش را میسوزاند و آن روز بعد از رفتن به بانک در بارانی که او را به دوش خویش میشست و میآلایید
هر بار، بار بر دوش به پیش رفت و حال که بارها را به انبار میبرد به خاطر نداشت چندمین جعبه را به داخل برده است
دوباره به کامیون و بار در پشتش چشم دوخت و با خود حسابی سر انگشتی کرد، با توجه به تعداد باربران و بارهای مانده چند عدد دیگر از جعبهها سهم او است، شاید این بار 12 عدد و شاید هم بیشتر یا کمتر اما میدانست که باید بارها را به پیش برد و کارها را به اتمام رساند پس باز با آنکه هزاری به دوردستها در کمین زمین خوردنش بودند بارها را به دوش گرفت و به پیش رفت، در جای نماند و همه چیز را با خود برد،
هر چه در برابرش بود را به دوش میکشید تا صدای زنگباری در سراسر کارخانه بلند شد،
ساعت 10 صبح است زمان خوردن صبحانه رسیده است
عجله کنید تنها 20 دقیقه برای صرف صبحانه زمان دارید بعد از شنیدن صدای زنگ شروع کار همه باید به سر کار بازگردند ساعت شروع کار دوباره 10:20
صدا در سراسر کارخانه پیچید و کارگران به سرعت به سوی بوفهی کارخانه رفتند، چای و ذرهای بیسکوییت در انتظارشان بود، برخی با خود صبحانهای هم میآوردند و مرد درشت هیکل به یاد لقمهی نان و پنیری افتاد که همسرش از دیشب برایش تدارک دیده بود به یاد آن لقمه و دود سیگار به سرعت خود را به بوفه رساند تا هوایی تازه را استشمام کند و برای 20 دقیقه از این افکار دور شود.
پیش از ارسال نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.
برای درج نظرات خود در وبسایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.
نظرات شما پیش از نشر در وبسایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.
اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم میکند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.
برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آنها معذوریم.
از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکههای اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.
برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.
توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینکهای زیر اقدام نمایید.
با درج ایمیل آدرس خود میتوانید از تازهترین آثار منتشر شده در وبسایت جهان آرمانی با خبر شوید آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد بود
با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید نگاشتههای خود را در این بستر منتشر کنید، فرای انتشار پست میتوانید با ما همکاری داشته و همچنین آثار خود در زمینههای مختلف هنری را نشر و گسترش دهید
© تمام حقوق نزد مولف محفوظ است
Copyright 2021 by Idealisti World. All Rights Reserved
این صفحه دارای لینکهای بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.
در پیش روی شما چند گزینه به چشم میخورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان میدهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخشها دسترسی داشته باشید،
شما میتوانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینکهای مختلف دریافت کنید.
بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.
فرای این بخشها شما میتوانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرمها بشنوید و یا تماشا کنید.
بخش نظرات و گزارش خرابی لینکها از دیگر عناوین این بخش است که میتوانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال میتوانید در بهبود هر چه بهتر وبسایت در کنار ما باشید.
شما میتوانید آدرس لینکهای معیوب وبسایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسانتر عمومی وبسایت تلاش کنیم.
در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسشهای بیشتر میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید
تا ما با شناخت مشکل در برطرف کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.
در صورت تمایل میتوانید آدرس ایمیل خود را درج کنید
تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.
آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!
این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد
فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:
https://idealistic-world.com/poetry
در متن پیام میتوانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وبسایت به ما ارائه دهید.
با کمک شما میتوانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیحتر سایت گام برداریم.
با تشکر ازهمراهی شما
وبسایت رسمی جهان آرمانی
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود مستقیم فایلها از سرورهای وبسایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما میتوانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.
این آیکون در صفحهی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد.
شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما میتوانید به این متن دسترسی داشته باشید
در صورت مشاهدهی هر اشکال در وبسایت از قبیل ( خرابی لینکهای دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه میتوانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.
در این بخش میتوانید توضیح کوتاهی دربارهی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همهی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشتههای شما
کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است
تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد
گزینههای در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان میگذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشارهی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد
در این بخش میتوانید آدرس شبکههای اجتماعی، وبسایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرسها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد
در این بخش میتوانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین میتوانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در ویسایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید
نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود
نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد
در نظر داشته باشید که این نام در نگاشتههای شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است
آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راههای ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید
رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده میتوانید این رمز را تغییر دهید
پیش از ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید
با استفاده از منو روبرو میتوانید به بخشهای مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید
در حال حاضر این لینک در دسترس نیست
بزودی این فایلها بارگذاری و لینکها در دسترس قرار خواهد گرفت
در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید
شما با ثبت نام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در پیشبردن اهداف ما برای رسیدن به جهانی در آزادی و برابری مشارکت کنید
وبسایت جهان آرمانی بستری است برای انتشار آثار نیما شهسواری به صورت رایگان
بیشک برای دستیابی به این آثار دریافت مطالعه و … نیازی به ثبت نام در این سایت نیست
اما شما با ثبتنام در وبسایت جهان آرمانی میتوانید در این بستر نگاشتههای خود را منتشر کنید
این را در نظر داشته باشید که تالار گفتمان دیالوگ از کمی پیشتر طراحی و از خدمات ما محسوب میشود که بیشک برای درج مطالب شما بستر کاملتری را فراهم آورده است،
پر کردن بخشهایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.
در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است
بخش ارتباط، راههایی است که میتوانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است میتوانید در بخش توضیحات شبکهی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.
شما میتوانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمتهایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،
در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحلهی ابتدایی فرم پر کردهاید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.
پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعهی قوانین و شرایط وبسایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینکهای زیر اقدام کنید.
گزارش شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
پیام شما با موفقیت ارسال شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.
فرم شما با موفقیت ثبت شد
ایمیلی از سوی وبسایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد
در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.