همراهان و همکاران عزیز، شرایط کارخانهی من اینگونه نخواهد ماند، من به شما قول میدهم این شرایط همیشگی و دائمی نیست، خبرهای خوشی در راه است، به زودی جنگهای بیشماری در سراسر جهان به وقوع خواهد پیوست و من به شما قول میدهم نه تنها حقوق معوق این چند ماه که پاداش بسیار نیز از من دریافت خواهید کرد
رئیس کارخانه در حالی که به مرتبی همیشه نبود خود را نیم ساعت بعد از تماس کارگر نمونه به کارخانه رساند و بلافاصله بعد از ورود برای کارگران در حیاط نطقی کرد، پسرش هم به همراه او و با کمی فاصله وارد کارخانه شد و به نزدیک پدر در میان سخنرانی ایستاد، او سعی کرده بود تا به مرتبی همیشه باشد، همان کت و شلوارهای اتو کشیده و آهارزدهی همیشگی با رنگ پیراهن و کراواتی همسو، کم حرف و آرام، تنها بینندهی اتفاقات بود،
پدرش اینگونه رو به حضار ادامه داد:
عزیزانم، شما باید در این شرایط خطیر کارخانه مرا همراهی کنید، این شرایط پایدار نیست، من به همهی شما قول میدهم که به همهی حقوق معوقتان خواهید رسید، پاداش دریافت خواهید کرد، تنها دعا کنید تا جنگی به همین زودی در بگیرد،
ما همه باید دعا کنیم تا از این شرایط اسفبار بیرون بیاییم، این شرایط زندگی مرا هم مختل کرده است، تعداد بیشماری از من طلب دارند و زندگی من نیز در شرف نابودی است، من از شما میخواهم تا با من و در کنار من بمانید تا این شرایط سخت را مرتفع کنیم
به همهی شما قول میدهم که همهی کارگران پیمانی در صورت همکاری با من در این شرایط سخت و نشان دادن وفاداری به کارگران رسمی مبدل خواهند شد، بیمهشان خواهم کرد و حقوق همه را اضافه خواهم کرد، تنها خواستهی من همیاری شما در این روزهای سخت است، روزهای سختی که میگذرد و وفاداریها را به من ثابت خواهد کرد.
بعد از پایان دادن نطق رئیس، همان کارگر نمونه در برابر صف کارگران ایستاد و فریاد زد،
ما باید در کنار رئیس خود بمانیم، من که به سر کارم بازمیگردم، هر کس معرفت داشته باشد با من همراه خواهد شد
همانگونه که به سوی سالن کارخانه میرفت تعدادی از کارگران از میان اعتصابکنندگان جدا شدند و به دنبال او رفتند، کارگران دیگر زیر لب میگفتند:
خائنین، خیانتکاران و چندی نگذشت که این آرام گفتنها بدل به فریادهای بلندی شد که برخی را بر جای خود نگاه داشت و برخی بدون توجه به فریادها به داخل سالن کارخانه رفتند
شاید یک پنجم جمعیت کارگران به داخل کارخانه و به سر کارهای خود بازگشتند اما باقی آنان در حیاط ایستاده بودند و بعد از فریادهای (خائنین) شعارهای پیشتر خود را در راستای اعتصاب و گرفتن حقوق از سر گرفتند و فریادهایشان گوش رئیس و معاون را پر کرد، آنان مجبور شدند تا به اتاق ریاست بروند و در آنجا بلافاصله جلسهی اضطراری تشکیل دهند
پدر گفتم باید برای حقوق آنها فکری بکنی، میتوانیم اتومبیلها را بفروشیم، با آنها قادر خواهیم بود تا آنان را به کار بازگردانیم
رئیس در حالی که پوک عمیقی به پیپ در دستش میزد گفت:
آفرین به ذکاوتت از فردا نباید با اتومبیل به سر کار بیاییم، این کار ما آنها را تحریک میکند، اگر اتومبیلها را در خانه بگذاریم و بی وسیله بیاییم میتوانیم اینگونه مطرح کنیم که برای دادن بدهیها مجبور به فروش اتومبیلها شدهایم و این حس همدردی آنها را بیشتر معطوف ما خواهد کرد، اما تنها همین کافی نیست و ما نیاز به بیشتر از این داریم که این اعتراضات را سرکوب کنیم، راه حل بهتری نداری، فکر کن، ایده بده
پسر در حالی که حیرت زده بود و چشمان و دهانش باز مانده بود سری تکان داد و گفت:
چرا تهدیدشان نکردی، تهدید به اخراج همهشان را به سر کار بازمیگرداند،
پیرمرد در حالی که دهان و بینیاش را به هم نزدیک کرده بود و به هم میفشرد با بی رمقی گفت:
اخراج و تهدید آخرین سلاح ما است باید از همهی سلاحها به وقت معقول خود استفاده کرد تا تو بتوانی اصول مدیریت را دریابی من از دنیا حقا رفتهام
بعد از رفتن رئیس و معاون و شعارهای کارگران سکوتی همهجای کارخانه را فرا گرفت و کارگران به فکر فرو رفتند، همه و همه فکر میکردند، یکی از جملات رئیس آنها را به فکر طولانی فرو برده بود
برای وقوع جنگ دعا کنید
گویی در تمام این سالها حتی یکبار هم به این فکر نکرده بودند که چه چیز تولید میکنند، حتی یکبار هم به اسلحهها، فشنگها، بمبهای تولیدی در کارخانه فکر نکرده بودند، نمیدانستند این سلاحها چه کاربردی دارد و از آن چه استفادههایی میشود و حال از زبان رئیس کاربردش را شنیده بودند، حال آنان در سکوت به لقمههای نانشان در این سالها فکر میکردند، گره خوردن این نان با شروع و وقوع جنگ، دست بر آسمان بردن و خواستن شروع جنگی برای زندگی و بقای آنها، به مانند دریدن جان یکدیگر برای زنده ماندن و خوردن از خون یکدیگر، اما این فکرها گذرا بود، آمد و به سرعت همان سکوت جاری میانشان به دوردستها رفت و جایش را قرضها گرفت، اجارهی خانهها گرفت، هزینهی خوراک گرفت دردها و رنجها گرفت و باز به مانند تمام این سالها که ندانستند چه تولید میکنند و به چه کاری بر میآید همان فکرهای همیشگی در دنیایشان، ذهنهایشان را پر کرد،
به چیزی فکر کردند که در آن اسیر مانده بودند، به چیزی فکر کردند که جهان برایشان ساخته بود، جایی برای فکرهای دیگر نبود و آنان باید باز هم به همان فکری غوطه میخوردند که تمام دریایشان از همان افکار ساخته شده بود.
چگونه این دیوانگان را به سر کار برگردانیم؟
این اعتصاب بلافاصله رسانهای خواهد شد، چگونه این آشوب را مدیریت کنیم؟
پیرمرد رئیس در حالی که بر صندلیاش چنبره زده بود گفت:
رسانهای شدنش علیه ما نیست، میتوانیم از آن استفاده هم ببریم، شاید بتوانیم وامهای کلانی از بانکها بگیریم، نظر همگان را به سوی خود جذب کنیم و مشتریهای بیشتری در آینده به دست بیاوریم،
میتوانیم خودمان موضوع را رسانهای کنیم،
پسرش در حالی که باز هم مبهوت بود گفت:
پدر اما اگر علیه خودمان استفاده شد چه؟
اگر مشتریها از ما رو گردان شدند چه، اگر بدنام شدیم چه؟
پدرش در حالی که نگاه عاقل اندر سفیهی میکرد گفت:
نگران این چیزها نباش ما نیاز به حاشیه داریم و میتوانیم از آن بیشتر استفاده ببریم، چند کارخانه اسلحهسازی در جهان میشناسی که مردمش نامش را شنیده باشند، این اسم با همین حاشیه میتواند به سر زبانها بیفتد، باید رسانهها را برای فردا به اینجا دعوت کنیم، باید از هر شخص سرشناسی که میشناسی برای آمدن در مراسم دعوت کنی، باید این خبر را به اخبار اول کشور و حتی جهان بدل کنیم، من میتوانم از این شرایط استفاده کنم، میتوانم وامهای کلان درخواست کنم، دولت هم به کمک ما خواهد آمد، این صنعت و این کارخانه از داراییهای کشور است، همه باید به دادش برسند، باید به آن کمک کنند.
آن روز و آن اعتصاب هم به پایان رسید، به جز آن معدود کارگرانی که در ابتدا و با سخنرانیهای رئیس به داخل کارخانه رفتند کسی تا ساعات پایانی از گروه معتصبان جدا نشد و تا آخر شب همه به شعار دادن مشغول شدند و هم قسم برای فردا هم برنامهریزی کردند، اما شب و در میان خانهها باز هم همان افکار به سویشان رسید،
برای جنگ دعا کنید
برخی دست بر آسمان بلند کردند و دعا گفتند، برخی خانواده را دور خود جمع کردند و با هم و در کنار هم برای شروع جنگی در جهان دعا خواندند و به تمام مصیبتهای خود فکر کردند و راه حل رهایی از مصیبت خود را انتقال مصیبت بر دیگران شناختند
آنها در همان ابتدا و با همان جرقهی اولین فکر در برابر فکرهای همیشگی و روزمره از زندگی و مصیبتهای دنیایشان، مصیبتهای همیشگی جهانشان سر تعظیم فرود آوردند و خواستند که دیگر مصیبتی نباشد، دنیا اینگونه آنها را تربیت کرده بود، فکر را از همهی آنان دریغ کرد، فکرها در لباس دیگری بود، گاه غذا شد، گاه خانه و سقفی بر سرشان، آنقدر فکرها خرد و حقیر شد که مایحتاج اولیهشان بدل به رؤیا شد، رؤیا فکر ساخت و چندی نگذشت که آنان هیچ فکر نکردند جز سادهترین داشتهها که حق زیستن هر جاندار است و چه ساده دست بردند و دعا کردند تا به رویایشان نزدیک شوند
برخی در همان ابتدا دعا نکردند و بعد از کمی تأمل و فکر به دعا نشستند، آنها استدلال کردند، به طفلهای در خانهی خود چشم دوختند، به همسران، به خویشتن به مصیبت هوار بر سرشان و جان با ارزش را جان نزدیک به خویش جستند، پس تأمل کردند، استدلال نشاندند و به آخر تمام فکرها و باورها، دعا کردند تا دیگری بدبخت باشد و جان نزدیک خوشبخت، خوشبخت به بهای بدبختی دیگران، بیدرد به بهای درد دیگران،
جهان آنان را اینگونه پروراند، دنیایی که هر بار به رنگی شد، هر بار تصویری ساخت، هر بار دایرهای کشید و هر بار دایره را کوچک و کوچکتر کرد، آنقدر این حریم را کوچک کرد که به خانواده و اطرافیان بدل شد و به همه از همان نقطهی آغازین فهماند که جان بیارزش است، قرابت و نزدیکی تمام ارزشها است، حال چه به نام کشور و وطن و چه با نام خانواده، پس به نهای تمام استدلالها باید که دعا میکردند باید سلامت خود را میخواستند، به چه قیمتی؟
شادی برای خویشتن، آزادی برای ما، آبادانی برای مقربان ما،
به قیمت بیماری دیگران، غم دوران، اسارت آنها، نابودی همگان
دعا کردند و لابه گفتند تا جنگ جهانشان را آباد و آزاد سازد، سلاحی بسازند که راهبر به سوی صلح باشد، به همان بیمعنایی واژگان این بار واژه نفروختند که جانها را مبادله کردند و به همین راحتی برابر توپها نهادند
تعدادی از کارگران بودند که به فکر رفتند، معدود بودند و شاید پر تعداد، بسته به بیداری آزادگی در جانشان بود تا کجا آنان را به اسارت بردهاند؟
تا کجا به تربیت بیمار، آنان را آزردهاند؟
تا کجا در حماقتهای دنیا آنان را آغشتهاند؟
اگر از شر هر چه برایشان ساختند در امان ماندند، اگر به نجواهای دل گوش فرا دادند، اگر صدایی از آنان در وجودشان زنده ماند که در این جنون و جهل فریاد زند، فکر کردند، فکر کردند و لعن فرستادند، به هر کردهای که آزار بود که آزاد را به بند میکشید که قانون آن را لکه دار میکرد، به دعاهای آلوده لعن فرستادند، به آرزوی بیچارگی برای دیگران فریاد کشیدند و هر چه بافته بود جهان برایشان را دریدند، جامههای ننگین را پاره کردند تا به جامهی آزادگی رخت بپوشند و پرواز کنند
فکر دیوانهشان کرد و از آنان عاقلی پدید آورد تا دیگر نه به عینک و جهان دیگران که به خویشتن به بنمایهی آزادگی در وجود جهان را ببیند.
روزهای اعتصاب ادامه داشت، کارگران در صحن کارخانه فریاد میزدند و برای گرفتن حقوق به پیش آمده بودند، این روزها گذشت تا رسانهها هم به میدان آمدند، آمدند و از اعتراضات آنان گزارش کردند، جعبهی جادو خبر داد، مردمان فهمیدند، همه دانستند که چه به روز آنان آمده است، چگونه چند ماه بی جیره و مواجب زنده ماندهاند،
رسانهها یک به یک به میدان میآمدند، از فریاد کارگران میگفتند، شعارها و خواستهها، حقوق پایمال شده، رسیدگی به شکایاتشان، همه و همه را منعکس کردند و طولی نکشید که صحن کارخانه از خیرین پر شد،
رسانهها در میان بودند و هر کرده را به گزارشی بدل میکردند، کارگران در صحن و هجوم خیرین به میدانها،
خیرین ثروتمند، رئیس کارخانهای در دوردستها، ملاک بزرگی در آن سوی و در قصرها، بازیگران سینما، هنرمندان دلربا، ورزشکاران کهربا و بیشمارگانی با وفا، همه و همه آمدند تا در برابر رسانهها هم رنگی و یکرنگی خود را با کارگران اعلام کنند، آمدند تا در برابر دوربینها، دست به جیب ببرند، دستهچکها را برون کنند، پولهای نقد قلمبه شده در جیبها را بیرون بکشند و به تکدی گران کمک کنند،
کارگر نمونه به پیش بیا، آمده تا در ازای خوش رقصیات، در ازای آنچه در این دوران آموختهای به تو ببخشند، مگر نه اینکه پیشهات تکدیگری شد، حال که این درس را به خوبی آموختهای برون بیا و در برابر همهی ثروتمندان تعظیم کن و دست دراز کن که بزرگان و بخشندگان آمده تا به تو تحفه بدارند
تحفه و حبه در برابر و رویتان است، بزرگان را بزرگتر کنید، خویشتن را بیشتر به خاک و کوچکی بنشانید، آنان دست مدد دراز کرده تا به مدد شما باز بزرگ شوند، آنقدر بزرگ و با کمال که جای هر چه شاه و خدا است بنشینند، نه مگر رحیم و رحماناند، نه مگر جای بر پای بزرگاناند، آنان خود بزرگ و والایند و به کوچکی شما بزرگ و بزرگتر خواهند شد،
همه آمدهاند تا در این نمایش بزرگ کلاهی برای خویش بسازند و سر بیکلاه به خانه نبرند،
ورزشکاران، هنرمندان و ثروتمندان به پیش بیایید، پهلوانی کنید، مدد برسانید، بیایید و بزرگی خویش را به دیگران بفروشید تا همه در برابرتان تعظیم کنند، بیایید و بزرگتر از پیش به هر چه میخواهید برسید، به هر چه که با پول نتوانستید دست یابید هم با پول دست یابید
خوشرقصان و نمونه کارگران آمده تا بر دست شما بوسه زنند، آمده تا به کوچکی خود شمایان را بزرگ کنند، هر چه در کرمتان است به آنان ببخشید و هیچ از خود نپرسید که خون آنان را مکیده یا …
از میان آن هزاری کارگر یکی آمده تا فریاد زند، اینان خون تن ما را مکیدهاند تا بر این تخت والا بنشینند،
آیا کسی فریادی بر آورد؟
آیا کسی باز فریاد حق خواهی خویشتن را سر داد؟
آیا دانستند که آزادی و حقوق ما در پی فریادهای ما است؟
شاید یکی فریاد زد و دستان این خویش بزرگ پندارگان و این بزرگ شدگان به جهل را کوتاه کرد، به آنان بخشید،
آنان آمده تا از خون مکیده باز پس دهند، آمده تا عمری از خون دیگران خوردن را پس دهند اما او آمد تا آزادگی به آنان بیاموزد، آمد تا اگر آنان به زرهای در خون ماندهی اینان دل خوش کردهاند با صدای بلند فریاد زند حق گرفتنی است، به آنان بیاموزد که حق را باید از ظالمان ستاند، تحفه را باید باز پس فرستاد، جهانی ساخت که کسی خون دیگران را نخورد و پس ماندهاش را به همانان باز پس ندهد که برابر جانان جهان همسو و همراهاند، کسی اگر مدد رسانده است به فریاد است، به تعلیم است، به دستان پر مهر است نه به خون در دهان مانده از مکیدن تن دیگران
اما جهان اینگونه نبود و کارخانه (ص) هم به آواز خوش والانشینان رقصید، برابر رسانهها، در برابر دوربینها در برابر آواز دلکش ثروتمندان باز کارگران حقیر شدند و والانشینان بزرگ و بزرگتر، باز آنان به باز پس دادن بخشی از خون همانان بزرگ و با وقارتر شدند و به ریشهای داشته و نداشته خندیدند و سر آخرش بزرگ و والاتر با آنچه خریده بودند، از بزرگی و بخشندگی، از محبوبیت و معروفیت، از خیر بودن و والا ماندن، از کرامت و اباهت بیرون شدند، آمدند و هر چه خواستند از سرای آنان بردند، حتی همان ذرهای از شجاعت و غرور را، آمدند هر چه از آنان باقی مانده بود را به غنیمت بردند، آمدند تا هر چه آنان فریاد زده بودند را به یغما ببرند و بردند و به ریشهایشان خندیدند،
فردای آن روز چه شد؟
والانشینان، کریمان و رحیمان همه بر تختها نشسته بودند، والاتر از دیرترها با هر چه به تاراج برده در برابر جماعتی مسخشده میفروختند و باز بر خونهای مکیده میانباشتند و باز میبردند به هر آنجای که دلشان خواسته بود،
اما به سر کارگران چه آمد؟
آنان باز در بند به سرما باز هم همان کردند که از پیشترها کرده بودند، باز به درد برای احقاق حقشان به میدان ماندند، باز فریاد زدند، باز فکر به بدبختیها و نکبتها، جهانشان را در نوردید و باز فریاد کشان در حیاط کارخانه به اعتصاب ماندند تا چند روز دیگر میشد زندگی کرد؟
تا چند روز دیگر میشد در خانه ماند،
تا چند روز دیگر میشد غذا خورد و خاک بر دهان طلا به روی والانشینان ریخت.
اعتصاب ادامه پیدا کرد، باز هم کارگران ماندند تا حقشان را باز پس گیرند باز همان داستانها تکرار شد و همه چیز از نو آغاز شد، برخی شکستند، یکبار به فرمان یکی از والانشینان، باری به کرشمهی یکی از هنرمندان، باری به تهدید یکی از جان خواران، یکبار به باطومهای دردناک خونخوارگان و هر بار از جماعت معتصبان کم و کمتر شد، برخی اما تا پای جان ایستادند، ایستادند تا فریادشان را به گوش همگان برسانند، ایستادند تا در جنگ بمانند و به کم قانع نباشند، آنان ایستادند تا پای جان مقاومت کردند
این ایستادگیها هم به آخرش تمام شد، این اعتصاب هم پایان داشت، چه به ایستادگی آنان و به زانو در آوردن ظالمان و چه به اطوار و ناز و زر و زور و تزویر مفت خوارگان، هر چه بود پایان داشت، پایانش دوباره کارکردنها بود، دوباره به کار بودنها بود
اما همه چیز مثل سابق نشد، کارگران نمونه به پیش آمدند و سر کارگر شدند، آمدند و مزایای بیشتر گرفتند و به چشم بر هم زدنی آنان که دلیرانه ایستادند فریاد زدند و حق خود را خواستند محو شدند، نابود شدند، به زندان ماندند، شکنجه شدند و درد کشیدند، بیکار شدند و دردمند ماندند تا جهان زشتی انسانها به همه تعلیم دهد، پاسخ به آزادگی چیست و در برابر خیانت چه برداشت خواهی کرد
دنیا به همه گفت و به همه فهماند به مثال تمام باورهای پوسیده هزاران ساله که آدمی به دوش میکشد، تحفه بخواه، خود را پست کن و به زمین بنشان، بزرگان را بزرگتر کن تا به پستی در بزرگی آنان دست یابی، بدان که آنان به پستی جایگاه والانشینی را دریافتهاند،
پس کارخانه (ص) هم همان کرد که دنیا به او آموخته بود،
کارگران تصفیه شدند، نیروهای تازه به روی کار آمدند و نیروهای مبارز خانه نشین شدند،
سلاح صلاح صلح آمد و کار را دوباره به جریان انداخت، آمد تا به آتش ساختههایش جنگ به پا شود، آمد تا جنگ همه جای جهان را در بر گیرد، آمد تا ثروت افزوده شود، آمد تا قدرت دست به دست شود، آمد تا شهوت همه جا را فرا گیرد،
کارخانه کار کرد و جنگ جهان را فرا گرفت، دنیا مدام به گوش همگان همان باورهای زشت پیشین را خواند و دوباره همه را در همان دنیای دیوانگی کشاند،
دنیای باورمند به افکار دیوانگان آمده بود تا اینگونه همهی جهان را به خاک و خون بکشاند، آمد بود تا در شهوت قدرت و ثروت آدمیان را دیوانهتر بپروارند، همه جا صدای نالههای شهوت به گوش میرسید،
جهان خوش رقصی میکرد به رقص شهوانیاش همه را مدهوش خود میساخت تا بیشتر از پیش به عظمت قدرت و ثروت اسیر شوند، همه در این رقابت بیمار به شهوت قدرت و ثروت به جنگ هم بروند، از جهان کوچک در میانشان تا به بزرگی جنگی برای همهی آدمیان
این شهوت، قدرت و ثروت آنقدر در میان آدمیان جان گرفت و بال و پر کرد که همهی جهان را به آتش بکشد که همهی دنیا را بسوزاند تا در جای جای جهان تنها نیت، رسیدن به قدرت و ثروت شود،
همه آمال را به دست گیرند و به پیش آیند که این شهوت را به آنان همهی جهان آموخته بود، تنها ارزش کسب همان دیوانگی بود، پس همه برای کسب همان ارزش به جهان آمدند و در آن تکاپو کردند و آخرش اگر همهی جهان به جنگ سوخت و خاکستر شد کسی را یارای آن نبود تا برابرش بایستد که آنچه کاشته بودند و را به آخرش برداشت کردند
اما همگان این نبودند و یکی باید که فریاد میزد، یکی باید که این رخت ننگین را از تن بر میکند، باید به هر طریقتی که میتوانست فریاد میزد، باید فریاد میکشید و همه را از این مسخ شدن در شهوت ثروت و قدرت بیدار میکرد
برخیزید دیوانگان، با خود چه میکنید، چه به روز خود آوردهاید و با جهان چه خواهید کرد، بر خیزید و جهان را بیشتر از این ببینید، برخیزید و جهان را بار دیگر معنا کنید، برخیزید و هر چه از باورهای پیشینیان است را به درهها بسپارید، به آتش بکشید که همه دیوانگی و جنون است، برخیزید و جامهی تازهای برتن کنید، برخیزید و دیگر سلاح دیوانگان نباشید،
یکی آمد و فریاد زد، آمد و دیگر در کارخانهی (ص) نماند، دیگر آتش جنگها نشد، دیگر نخواست تا خود را به قدرت و ثروت بفروشد، نخواست تا خود را در اختیار آن دیوانگی در آورد، نخواست تا اینگونه در این مرداب غرق بماند
او آمد و فریاد زد، دیگر به کار برای ساخت سلاحی به جنگ نشد و تابلو کارخانه را به پایین کشید بر آن خط زد و بزرگ نوشت
سلاح صلاح جنگ
باز هم نوشت به روی همان تابلو نوشت،
نوشت و همهی جهان را به نوشتههایش پر کرد
نوشت باید ثروت و قدرت را تقسیط کرد، نوشت باید برای برابری جنگید، نوشت به کردهها باید که فکر کرد، باید ارزشها را از نو ساخت، باید در برابر تحجر گذشتگان ایستاد، باید از نو آرمان و ایمان ساخت، باید برای آرمان ایستاد و جنگید، باید جهان را به رؤیا بدل کرد
باید بهشت را به زمین ساخت، باید از نو و در کنار هم بود،
نوشت اتحاد باید کرد و جهان را از نو ساخت
او همه جا نوشت بر روی تابلوی کارخانهی (ص) نوشت، به روی دیوار شهرها نوشت، به دفتر کودکان نوشت، به سطح نورانی نگاشت، به جعبهی جادو و هر جا که میشد نگاشت تا جهان دوبارهای بسازد تا انسان را دوباره بیافریند تا تعالیم را دگرگون کند تا ارزشها را تغییر دهد و تا جان داشت به ارزش جان و آزادی پایبند ماند و به راهش جان داد تا جهان جانان را پدید آورد
هر کس به درونش یکی از این جانان است،
جانان جهان برخیز و جهان را لایق زیستن کن.