دست در دستان همدیگر بگو همراه کرد
دوری این چند هزاران ساله را فرجام کرد
همدلی با هم برای یک ره آن آزادی است
با هم و طغیانگران جام جهان انجام کرد
این همه ظلمت کشیدند و جهان بیدار کرد
این همه آزادگان ظلم خدا انظار کرد
باز این گفتن برای هر که در دنیاست او
دیدن و با دیدنش جام جهان بیدار کرد
یکدلان با هم همه فریادی از آزاد کرد
هم قسم با هم همه آزادگی آواز کرد
هر که در دنیا به شور آمد به طغیان او رها
خود جهان و خلق را در عاشقی پرواز کرد
سالیانِ سال ظلمت از خدا بیداد کرد
این جهانِ زشتی آن آزادگان بیتاب کرد
دیدن و خاموش نتواند نشستن بر خدا
جنگ و طغیان را به روی آن خدا آغاز کرد
حال دستان دستِ همدیگر جهان همراه کرد
هم قسم با هم جهان و خویش را آغاز کرد
این همه پیمان به جان است و به آزادی قسم
تا جهان پاک از خدا باشد همه انباز کرد
روی این جنگ و به پیروزی همه همفکر تا
نقشهای خوش باشد و جام جهان آزاد کرد
بیمهابا نیست در جنگ و بدون هیچ راه
باید از فکر و طریقت این جهان همراز کرد
همقسم با هم به فکر و حال در این خصمگاه
شاهِ بیداد از پی کشتار دنیا ناز کرد
اینچنین کشتن عذاب و رنجها و کینهها
قدرت آزادی آزادگان را بیشتر پرواز کرد
همقسم با هم جهان را میکند تغییر راه
با همآواییِ هم جام جهان آزاد کرد
راه نزدیک این جهان باشد همه کوته خدا
این جهان را شر یزدان باید اینسان پاک کرد
تا جهان آزاد باشد جان و ایمانها رها
زندگی آزاد جانها معتبر این است راه
هم همه یکدل همه با هم همه همراه تا
جنگِ پایان در قیامت شور در افسانهها
اولش این جام را با همتش آزاد کرد
بر رهایی و به زیباییِ جان آباد کرد
حال باید همدل و همراه بود تا هر فرا
روز دیگر آید و ظالم خدا در شهر راه
آن عدن را بر عدم آورده و این ساز کرد
ظلم یزدان را به دوش این جهان آزاد کرد
همقسم تا روز فردا روزگاران روز شاه
نغمه آزادگی را در جهان آواز کرد
نقش آمد در میان و این جماعت رزمخواه
تا به روز و در قیامت جام جم آزاد کرد
این جهان از هم و از شور و از آن دلدارها
هر جهان را با شجاعت میتوان آزاد کرد
این جهان در حال بگذشت است و حالا دورها
آید آن زشتی و روزی که شود شاه آن خدا
لرزه آید بر زمین و مهدی و عیسی خدا
این همه دیوانگیها شر یزدان است شاه
بار دیگر ساز کوک و رقص آن مزدورها
بازی دیگر تفرج از خدا از ظلم شاه
هفت امراض و بگو و هفتاد حمله از خدا
کشتن آن نطفه در دل باردار از دورگاه
از بگو ده تن که او نه تن همه بیمار کرد
سر برید و خون به راه و او زمین خونبار کرد
هر که در دنیا بگو منزل بگو دارد نشان
طعمه این بازیِ بیماری خود انباز کرد
داد بیداد از دل ظلم خدا آغاز کرد
هر نفس را طعمه بدخواهیِ آن ناز کرد
بر دلش هیچ از دل کس دارد او اینسان خبر
کز بریدن سر به تنها نغمهای را ساز کرد
باز آن دیوانگیها و جهان همراز کرد
او همه کابوس دنیا را به واقع باز کرد
کشت و بار دیگری خون بر زمینها او چکاند
او عطش را از خودش اینگونه او سیراب کرد
یار او شمشیر در دست و به دنیا آز کرد
از غم کشتار این دنیا خدا هم ناز کرد
سر به تن را او برید و کودکی در شاهراه
بیسر او فریاد آزادی جهان آغاز کرد
آتش از آن آسمانها بر زمین پرواز کرد
سوخت این دار جهان و آن جهنم ساز کرد
آتشی بر جان و شعلهور همه جانها رها
حال پایان جهان و آن جهان آغاز کرد
یک به یک بیسر بدون پا و خاکستر به جان
در برابر این جنونِ آن خدا همباز کرد
حکم آنان حکم بیماری آن مجنون خدا
بار دیگر ظلم خود را بر جهان آغاز کرد
اینچنین اسبابِ تفریح و چنین بازی خدا
وعده دیرین خود را فاش و او این راز کرد
آن جماعت آن قطار و آن چنین سیل از نسان
فوج فوج او در دل آتش بدین اغماض کرد
باز باید رنج و نشر صد شکنجه دردها
او چنین قِتال و قتالان خود را ساز کرد
هر چه گفت و در کتابان و در آن دیوانگی
یک به یک صدها بگو بدتر زِ آن را باز کرد
هر که در دنیا به زندان و به حصر و بود حال
اینچنین زندان دیوانه به رویش باز کرد
آتش و درد و شکنجه وای از این دیوانگی
او برای شادیاش جام جهان آغاز کرد
حال در انهای آن دیوانگیها آن خدا
از چنین بازیِ خود شادیِ خود را ساز کرد
غرق ظلمت قلب جندار و جهنم حال راه
باید از شوریدن شوری جهان آزاد کرد
در دل دیوانگیها و جنون و آن خدا
نو گل امید بشکفت و دگر پرواز کرد
قبل از این دیوانگیها و به شور آن جهان
نغمه فریاد و امروزِ جهان را ساز کرد
حال در قعر جهنم جای دارد آدمان
باید این زندان شکستن چارهای آغاز کرد
هم به مهراز و به اردان و به شیطان جانشان
از دل زشتی جهنم اینچنین پرواز کرد
هر نفر آزاده در حصر است و حالا روحشان
بر همه آزادگیهای جهان پرواز کرد
یک به یک بیدار و با فکر و همه کردارشان
عزم جزم آن دلاورها جهان آزاد کرد
هر که در زندان و آری اینچنین زندار بود
دل به دریای رهایی زد چنین انباز کرد
باز هم آن شور دیرین و به حالا سخت کوش
آن چنین رؤیای دیرین را به واقع ساز کرد
یک به یک با هم برای یک رها آزاد تا
آن جهنم را به طول این جهان پرواز کرد
آن که دنیایش همه آزادی و آزادگی است
بر چنین کوشش همه دنیای را همراز کرد
بر دل هر تن بگو آزادهها این فکر تا
من بمیرم لیک دنیا و جهان آزاد کرد
او که نتواند به نابودی خلق خود شفا
آن شفاگر دست خود را از جهان کوتاه کرد
اینچنین بیدار هر تن هر نفر آزاده تا
جام جم را از دلاور بودنش آزاد کرد
حال روز آن رهایی و چنین میعادگاه
هر نفر خود را زِ غل زنجیر ظلم آزاد کرد
آمده بیرون و شیطان با خودش آن صد هزار
از دل آن ظلمت آری اینچنین بیدار کرد
شر اردان و به شور آن دلاور بیشمار
او جهنم را برای خویشتن آزاد کرد
در دل مهر و به مهراز و همه زن با زنان
نغمه آزادگیهای جهان را ساز کرد
این همه آزادگان در پیش از زندان رها
حال باید آن همه زندان یزدان زار کرد
با هم و یکدل به نابودی همه ظلم خدا
یکدلان با هم به سوی عاشقی پرواز کرد
حال باید آن همه زندان و آن دیوارها
با دلاور بودن خود این جهان هموار کرد
هر چه زندان و هر آنچه حصر دارد آن خدا
یک به یک را با دل امید خود آزاد کرد
ریشه این ظلمت و در قلب خالق آن خدا
برکند از قلب او خشکانده را احراز کرد
عاشقان هر چه به قلب این جهان زندان که بود
یک به یک را انهدام و هر نفر آزاد کرد
وقت بیداری و آزادی رسیده این شرا
این جهنم را به نابودی و آزاد است ماه
امر کرده هر کجا را تو ببینی آن شرا
باید آن سر برکنی ای خلقِ کَه از این خدا
انبیا و اولیا و آن فرشته جن و انس
با همان درب رهایی بسته و اینسان شگرف
هر نفر آزاده در جنگ و به رزم آن خدا
سیل این مرتد محارب را ببین اینک خدا
جنگ در رو و به شمشیر و به سرب تاجدار
نعره میزد ای کهان این چیست این شوخی نار
یک به یک درهم پر از زخم و بدنها درد دار
آن خدا فریاد و ای کوچک حقیران دست پار
حال مهراز است و آن سیل زنان اشکبار
بر چنین روزی همه در جنگ و در آن اقتدار
تا ته جان و همه با هم به راه آن هدف
اینچنین آزادگان در راه این جنگار رفت
اردنان و اردن و اردان و این سیل عظیم
با شکوه و نقشههایی بکر اینان در کمین
باز آن جنگ و دلاور از خود و دنیا گذشت
او به راه این رهایی با دل و دنیای گشت
شر شیطان و به شورشهای این طغیانگران
با دلاور با شجاعت بر خدا بر جان خان
این همه بیباک در راه غرور و افتخار
جنگ بیتکرار در قلب خدا و اقتدار
این بگو جنگ است و جنگِ در قیامت بر خدا
این همه آزادگی و شور و طغیان بر تو شاه
اینچنین فرمود ای کوته نشینان ای خزان
ای که حیف نان و انسان و ملائک حوریان
بر شما گفتم بکش این قائله را ختم کن
حیف این خلقی که من کردم جهان را هضم کن
اینچنین فرمود و صدها بدتر از اینسان فرود
هم به تحقیر و به آتش نالههایی بس نمود
ای شما کوته حقارت بندگان و بردگان
قائله ختم و گرنه سیلِتان بر باد خوان
یک به یک از حور و از غلم و فرشته مالکان
از چنین خالق به پستی شد پر از صدها فغان
آمده بیرون از این دیوانگیها دور بود
او پی آزادی خود آن جهان نور بود
سیل اینان از دل یزدان و از آن زور بود
حال بیپروا بگو بر ضد یزدان دور بود
بر دل آزادگان و جاهِ فریاد رها
لانه کرد و در پی تبعید خود از نور بود
قدرت آزادگان از این فزون و جور بود
حال دیگر روز نابودی خدای زور بود
یکدل و عاشق همه در راه آزادی رها
جنگ و فریاد و جهان را تابعِ این نور بود
حال دیگر روز پیروزی و روز این رها
آن خدا در انتها و راه او در زور بود