Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

کتاب صوتی تمدن

بخش دوم

راهی برای دسترسی به کتاب صوتی تمدن اثری از نیما شهسواری

به اشتراک‌گذاری لینک دانلود مستقیم کتاب صوتی تمدن در شبکه‌های اجتماعی

مشخصات کتاب صوتی تمدن

کتاب : تمدن

عنوان : بخش دوم

نویسنده : نیما شهسواری

زمان : 47:25

موسیقی :

نامشخص

با صدای : نیما شهسواری

متن کتاب تمدن

نمای بی‌نظیر ساختمان تمدن در برابر دیگر ساختمان‌ها می‌درخشید و همگان را به خود مجذوب می‌کرد،

این ساختمان زیباترین آن‌ها بود، نمایی شیشه‌ای که از دور به چشم می‌خورد و چشم‌نوازی می‌کرد، بر سردر این ساختمان باشکوه تابلویی بزرگ نصب کرده بودند که در بالای آن کارخانه چمدان سازی حک شده و کمی پایین‌تر با ابعادی بزرگ‌تر نگاشته بودند:

تمدن

کارخانه‌ی چمدان سازی تمدن

شیشه‌ها به رنگ آبی کم‌سو با نوارهای زردی سرتاسری که این پنجره‌های عظیم را به انحصار خود در آورده بود، اشکال هندسی سرتاسر این شیشه‌ها را مزین کرده و نام کارخانه با رنگ آبی پررنگ و آرم انحصاری تمدن به شکل چند خط ممتد در افق که انتهای خطوط کمی مورب می‌شد نیز این نشان و ساختمان را جلای بیشتری داده بود

ساختمان دارای سه درب ورودی بود

درب ورود به همراه پارکینگ به طبقه‌ی همکف که بازهم سرتاسر شیشه‌ای بود و از کمی دورتر چلچراغ‌ها و کف براق طبقه را به بینندگان نمایان می‌ساخت به همراه بالابری سراسر شیشه‌ای در امتداد دیگر طبقات تنها برای استفاده مالکان

درب‌های دیگر در دو گوشه‌ی ساختمان کمی عقب‌تر از نمای کلی با دیوارهای سپید رنگ وجود داشت، این بار درب‌ها کوچک و گنجایش ورود یک نفر را داشت، دیگر خبری از شیشه‌ها نبود

دیوارها از جنس سیمان به رنگ سپید و گچ‌کاری شده، درب ورودی آبی‌رنگ کوچک و پله‌هایی طویل در امتداد تمام طبقات

در حقیقت این دو درب، پله‌های اضطراری این ساختمان را به وجود می‌آوردند و در نقشه‌ی ابتدایی ساختمان به همین منظور تعبیه شده بودند ولی حال این درب‌ها و راهروها برای عبور و مرور کارگران استفاده می‌شد

از کارگران چه آن‌ها که از مالکان بودند و چه زحمت‌کشان و بی‌نامان و جنگ‌زدگان کسی حق عبور از درب اصلی را نداشت و باید که از درب‌های کناری، پله‌های اضطراری برای عبور و مرور استفاده می‌کردند،

دیگر خبری از بالابر مدرن و شیشه‌ای در میان نبود

کارگران باید که از ابزار در اختیار که همانا اعضای بدنشان بود در راه رسیدن به طبقات بهره می‌بردند،

اگر کسی از کارگران از درب اصلی عبور می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟

این موضوع اشارت نزدیکی با اوامری در طبقات داشت

نخست، آیا کارگر مذکور از مالکان است؟

در وهله‌ی دیگر، آیا او از خیاطان است؟

آیا از دردمندان است و الا آخر ماجرا در میان طبقات

لیکن با همه‌ی این اوصاف همه می‌دانستند که گذر از درب اشراف گناهی نابخشودنی خواهد بود، پس کسی چنین عمل نمی‌کرد که شاید جزایی به هزینه‌ی دورماندن از کار، گرسنگی و فقر داشت.

کارگران باز هم از درب ورود خود وارد می‌شدند و پله‌ها را دو تا یکی به پیش می‌رفتند تا پیش از شنیدن صدای زنگباره‌ها در صحن حاضر شوند آنان خویشتن را نشانه‌دار می‌کردند

یک به یک کارگران به سوی اربابی نشسته رفتند و با کرنشی آرام ادای احترام کردند و این‌گونه و در همین میانه بود که نقش صورتشان بر پرده‌ی زرین نقش بست و به صاحبان فهماند که بردگان به حضور آمده در انتظار حکم نشسته‌اند.

نقش‌ها و نگاره‌ها بر تن آنان از پیشتری نقش بسته بود، آنان را در آن ابتدای حضور داغ کردند،

نعلین داغ به جانشان کوفتند؟

میله‌ی پولادین گداخته به کپلشان زدند؟

گوشواره‌ها به گوش کردند و زنجیرها بر پای و دست بستند؟

خیر این بار صورتک‌ها را بر پرده‌ای زرین نقش دادند تا هر بار به کرنشی در برابر دیدگان عامران به بندهای بر دست و پا که رنگ و رخساری نداشت بوسه زنند و اعلان حضور در برابر ارباب کنند،

حد کرنش آنان به بلندای قامتشان بسته بود

آن‌کس که بلند قامت‌تر و رشیدتر خوانده شد، بیشتر کرنش کرد و آن‌کس که کوتاه روی بود به کرنشش به پنجه‌ی پا در آمد تا ابراز احترام کند و کار این‌گونه بردگی‌ها آغاز شد.

کارگران بسیار در تمدن کار می‌کردند برای تمدن کار می‌کردند، آنان کار کردند تا هر روز تمدن به پیش رود، بر اندوخته‌هایش افزوده شود و هربار بیشتر از پیش بر خویشتنش فخر بفروشد

صدها نفر در تمامی طبقات مشغول کار بودند، از ساعتی معین به ساعتی خاص و این‌گونه هر روز تمدن انسانی به پیش رفت، گردن‌فرازی کرد و هربار قدرتمندتر از پیش شد، مالک خوانده شد و بر تخت قدرت تکیه زد و آدمی بر خویشتنش بالید به تمدنش غره شد و بزرگ‌تر او را خواندند.

آشپزها، خادمان، خاک‌روبان، پیچ‌زنان، آسترزنان، قالب‌زنان، باربران، کنترل‌کنندگان، ناظران، فروشندگان، بازاریابان، حسابداران، سرکارگران و دیگران، جماعتی صدها نفرِ در معیت تمدن در خدمت تمدن و برای پیشروی در تمدن

همه به کار مشغول بودند، برخی در طبقه‌ی مالکان، برخی به طبقات حبیب و قادر، برخی در آشپزخانه، برخی به طبقه تولید قالب‌ها، از هر قوم و نژاد، از بی‌نامان تا جنگ‌زدگان، از مالکان تا زحمت‌کشان همه در پیش‌بردن سهیم بودند، همه در کنار هم کار کردند، به نبود هر کدام چرخی لنگ ماند و تمدن به پیش نرفت، لیک آنان به پیش بردن هم پیش نرفتند و هر بار به جای ماندند تا باز هم تمدن بشری به پیشترها لانه کند و دوباره همه چیز را در اختیار خویش در آورد.

همه‌ی طبقات را کارگران پوشاندند و به کار امر آمده مشغول شدند و هربار کار به پیش رفت لیک به طبقه‌ی قادر صدا می‌رسید، فریاد شنیده می‌شد، طنین صداها را گوش‌ها شناخت و پاسخ داد

اینجا همه چیز قدغن است،

اینجا کار رهایی است، رهایی کار است و زندگی قدغن است

این ندا را به طبقه‌ی قادر خواندند و محمد به سرویس بهداشتی همان طبقه لبخند و اشک ریخت و دیگران به همین طبقه هر بار شنیدند و پاسخ گفتند،

مادر جنگ‌زدگان نیز به همین طبقه ساکن بود، او را نیز در همین طبقه به کار گماشتند،

نامش حمیده بود، مالکان او را پیرزن خطاب می‌کردند، سخت‌کوشان نامش را می‌گفتند و جنگ‌زدگان او را مادر می‌خواندند به مهربانی جانش و زبان شیرینش، بی‌نامان هربار به صورتی او را خطاب کردند و به تفاوت میانشان او را متفاوت دیدند

لیکن حمیده مادر جنگ‌زدگان بود، او را به جنگ سوزاندند، آنچه به طول همه‌ی عمر طول و درازش جسته بود را از جانش به یغما بردند، جنگ او را زمین‌گیر و پیر و بیمار کرد

جنگ او را دیوانه کرد، به جنگ همه‌ی دنیایش را باخت و حال از نو سرآغاز به سرزمین مالکان شد

او کارهایش را کرده بود، آنگاه که به چشمان زحمت‌کشان می‌نگریست، خویشتن می‌دید، خود را دید که چگونه از آنان بود، اما نه به این دوران که در دوردست‌ها او از آنان بود

به آرزوهای آنان چشم دوخت و هر بار به یاد آرزوهای خود افتاد، چه دیوانه‌وار به تمنای داشتن خانه یوغ‌ها را به گردن زد

به جنگل رفت، در صحرا ماند، در دشت و مرتع دوید، به زنجیر در پا هر چه برایش از کار خواستند را به دوش کشید، به طول سالیان دراز از جوانی و سیاهی گیسوان تا سپیدی کمندهای در میان پارچه رها شده‌اش

به یاد خانه‌ای افتاد که به چنگ در دندان ساخت، به دندان ریخته‌اش نگریست و دانست تمنای خواستنش به درازای عمری نشست که هر چیز از طراوت و زندگی را از او گرفت، لیک حال که به زحمت‌کشان می‌نگریست می‌دانست آنان از دنیا چه می‌خواهند آنان آرزوی دیرترهای او را دوره می‌کردند

لیک چه به روزگار آرزوهایش آمد؟

چه کردند با سالیان رؤیا؟

آن روز که به دندان ریخته و گیسوان سپیدش آنچه عمری به تمنایش نشسته بود را به چنگ آورد، دندانش را ریختند

تکه‌های سنگ دیوارها به جانش ریخت، صورتش را شکافت و دندان را بر زمین نقش داد تا فریاد بزند

آنچه به طول پنجاه سال گذر از زیستن ساختم را به چشم برهم زدنی کوفتند

ببار سنگ‌های آدم‌خوار، ببار ای آتش در رگبار، ببار و بسوزان که آرزوهایم سوخته است

به دندان ریخته و دهان در خون به زیر سنگ‌ها خویشتن را مدفون کرد و دید که اگر اجل همه را برده است او را به رها خواهد سپرد تا بار دیگر ببیند و بسوزد و بمیرد و بسازد

باز هم باید ساخت؟

به پوست یکی از زحمت‌کشان رسوخ کرد و دوباره آرزوی پیشترها را کرد

اما این بار که دندانی برای ریختن نیست!

به کوه‌ها به تلنگرها به بیابان و صحراها خویشتن را به دندان کشید و پیش رفت تا شاید زیستن را به دوردست‌ها بجوید لیک چیزی برای جستن نبود

چرا خود را این‌گونه به درون کیسه‌ای محفوظ داشته؟

تا کجای صورتش را مهار کرده است، این مخفی کردن سیما از چه روی آمده است؟

چرا خود را به کیسه می‌اندازند و این‌گونه در خویشتن خفه شده‌اند؟

اینان دور از تمدن انسانی هستند،

آری اینان بی‌تمدن‌اند

مدام این جملات از سوی چند زن از طایفه‌ی مالکان که همکار حمیده بودند و در برابرش کار می‌کردند تکرار می‌شد،

گاه می‌گفتند و می‌خندیدند، گاه به اعضای صورتش، دندان‌های افتاده‌اش، صورت سیاه و دردمندش و گاه به لباس‌ها، بقعه و چادرش ریشخند زدند، قهقهه زدند حتی به دست نشان دادند و حمیده هیچ از آنان ندید

دستانش به غل زنجیر می‌بافت، او آسترها را به هم می‌بافت، به سرعت کار می‌کرد، او به تنهایی معادل دو زن مالک کار می‌کرد اما هیچ از دنیای پیرامونش نمی‌دید

نه می‌دانست چه کرده است، نه می‌دانست چند چمدان را آستر زده است، نه حتی می‌دانست رنگ آسترها چگونه است و نه می‌شنید که مالکان او را چگونه خطاب کرده‌اند او تنها به اعماق افکارش زنده بود و آنچه برایش تصویر می‌شد را رنگ و جلا می‌بخشید و هر بار مرور می‌کرد

اما آنچه آنان گفتند را سارا شنید،

او از بی‌نامان بود، نه نشانی داشت و نه هویتی، نه خانه‌ای داشت و نه مملکتی، او از بی‌نامان بود

حمیده را مادر جنگ‌زدگان می‌پنداشت و می‌خواند و خویشتن را از جنگ‌زدگان می‌دید،

جنگ آنان را به یغما نخواند که این بار آسمان آنان را به تهدید نعره‌هایش به اشک چشمانش به فریاد بی کلامش سوزاند و خاکستر کرد،

او نیز چون حمیده دانست چگونه آنچه به طول سالیان ساخته‌اند به عرض چشم برهم زدنی نابود خواهد شد، سیل او را با خود خواند و برایش لالا گفت، به جای مادر در میان آب‌ها مانده برایش لالا گفت و حال او مادر سیل‌زدگان را فرا می‌خواند

به کنار حمیده می‌نشست، به کنارش غذا می‌خورد، ناله می‌کرد، فریاد می‌کشید و دردمند بر جای می‌ماند

او نیز از آسترزنان بود، بی‌نام، بی خاک بی‌نشان، بی‌وطن، او بی جنگ از جنگ‌زدگان بود و حال می‌شنید آنچه مالکان می‌گفتند

به چادر بر سر حمیده چشم دوخت، به بقعه بر صورتش، او می‌دانست چه زمانی حمیده اشک می‌ریزد، او از عدسی چشم‌هایش اشک و دردش را می‌شناخت و حال باز هم حمیده اشک می‌ریخت

به تمسخر مالکان که او را متحجر خطاب کردند اشک ریخت، بقعه را پاره کرد و فریاد زد

بقعه را کنده بود می‌دوید، چادر هم از سرش افتاده بود

ای وای برهنه است، ای وای حمیده برهنه است، همه به تعقیب او درآمده‌اند، ای وای خون‌خواران او را می‌درند

اگر مرا به اسارت برند؟

اگر مرا به چنگ آورند؟

اگر به انتهای این راه در برابر آنان صف‌آرایی کنم چه خواهد شد؟

حمیده نفس نفس می‌زد، برهنه بود، چادر به سر نداشت و بقعه‌اش در راه افتاده بود، افکار او را دیوانه کرده بودند

به یاد بازار کنیزان افتاد، وحشی‌خویان که به فروش تن آدمی برآمده‌اند آیا تن مرا نیز خواهند فروخت؟

آیا این لاشه متعفن من که از پیری فاسد شده است نیز برای آنان با ارزش است؟

آیا مرا نیز بی‌عفت خواهند کرد؟

باز هم دوید، به چادر نداشته‌اش فکر کرد، به بقعه در آمده‌اش، فریاد زد:

ای وای اینان مرا به چشم هرزه‌ای خواهند پنداشت

بعد دوباره فکر کرد و خواند:

نه سن مرا خواهند دانست و از فروش جانم منصرف خواهند شد

لیک به طول راه دراز که آنان را به مقصد دیار مالکان رساند هزاری را به فروش بردند، به یغما کشیدند،

یا آنان نیز تنی فاسد داشتند؟

ای‌کاش بقعه صورتشان را خاکستر می‌کرد، ای‌کاش چادر پوست تنشان را می‌خشکاند و فرتوت به جای می‌ماندند، لیک آنان فروخته شدند و مالکان فریاد زنان از شکار خویش سرمست اعلان پیروزی کردند

بی‌شک پوست صورتش سوخته و پریشان است که خود را با این تکه پارچه پوشانده

سارا فریاد زد:

دست از سرش بردارید، او را به حال خود رها کنید

حمیده آرام و طمأنینه با همان زبان الکن که تلفظ واژگان مالکان را نمی‌توانست ادا کند گفت:

ای‌کاش صورتش سوخته و پریشان باشد

زن‌های مالکان که بر سر میز با هم سخن می‌گفتند و هر از چندگاهی تعدادی چمدان را هم استر می‌کردند به قهقهه پاسخش دادند و سارا با نگاهی به چشمان حمیده بی گفتن سخنی به سوی پناهگاه رفت

قادر به نزدیکش نبود، او کمی دورتر از آنان در میان فریادها بر سر کارگران زمان می‌گذراند و سارا بی‌اعتنا به او خود را به پناهگاه رساند

در برابر آینه‌ی سرتاسری به چشمان خود نگریست، موهایش را نوازش کرد و دست بر صورتش برد، آنگاه آرام و طمأنینه گفت:

ای‌کاش صورتش سلامت شود، ای‌کاش چشمانش به حالت سابق خود بازگردد…

 

 

 

 

 

صدای زنگباره‌ها کرکننده شنیده خواهد شد و هر بار به صدای گوش‌خراشش به کارگران خواهد فهماند که زمان تازه‌ای فرا رسیده است،

صبح‌ها از ساعت 7 تا شب ساعت 7 کار مداوم

اینجا همه چیز قدغن است، حتی نفس کشیدن از 7 تا 7 باید که رها بود در میان کار

اما می‌توان به ربع ساعت برای صرف چای سی دقیقه ناهار و ربع ساعت دیگر برای صرف چای و سیگار دل‌خوش بود، بردگی را برای ساعتی از این دوازده ساعت از خود دور کرد و به دورترها رفت

ده صبح، چهار بعد از ظهر و یک ظهر ساعت‌های رهایی از بردگی‌ها است

با شنیده شدن صدای زنگ‌ها بردگان زنجیرها را پاره خواهند کرد و سراسیمه پله‌ها را دو تا یکی به پیش خواهند برد، شاید در مسیر رفتن خود از دورتری بالابر شیشه‌ای مالکان را هم دیدند، آنان آمده تا در اتاقی مجزا زمان صرف کنند و به طبقه‌ی خویش بپیوندند

این آشپزخانه‌ی تمدن جایی برای کشیدن سیگار نخواهد داشت زیرا قادر، حبیب، حامد و از همه مهم‌تر جناب تمدن سیگاری نیستند

منطق بی رقیب است و سلطان امر فرموده‌اند آنان که به سیگار مبتلا شده‌اند به بالکن کوچک آشپزخانه بروند و در میان آفتاب و باران، برف و تگرگ آنچه می‌خواهند کنند،

شاید از این رو بود که در میان برف و کولاک هم کارگران به میان بالکن آمدند تا زنده بودن خویش را نشان دهند، شاید این‌گونه بود که آنان بی‌پروا به دل گرما و سرما زدند تا نشان دهند کماکان توان زیستن به جان است و آنچه در سر پروراندند را عملی کردند.

صدای زنگباره‌ها به سرعت دمیده می‌شد، زودتر از آنچه زمان آنان بود

قادر به همراهی حبیب هر کدام در طبقه‌ی خویش با ساعتی در دست به نزدیکی زنگ‌ها می‌ایستادند تا دو دقیقه یا شاید حتی سه دقیقه زودتر ناقوس بردگی را به صدا درآورند، آنان می‌دانستند که تمدن همه چیز را نظاره‌گر است

پانزده دقیقه استراحت به دوازده تا سیزده دقیقه بدل شد و صدای زنگباره‌ها به اسمان رفت تا بیشترانی بر جای خود خشک بمانند و توان تکان خوردن از کف دهند و حال دوباره زمان ساختن‌ها بود

آیا می‌توان ساخت؟

مردی از جنگ‌زدگان به نزدیک مادرشان ایستاده بود و از او آرام می‌پرسید،

حمیده به چشمانش نگاه کرد و سری به نشان تأیید تکان داد از دورتری قادر نزدیک می‌شد و حبیب در راه بود هر دو به سمت آسترزنان می‌رفتند

خالد مسکوت بود و در پاسخ به پرسش یکی از مالکان سر به پایین انداخت

مالک از چه گفت؟

زبانش را ندانست یا نخواست که بداند هر چه بود پاسخی نداد و مدام تکرار پرسش را شنید، آن قدر پرسید تا سرآخر به پاسخ واداشته شد و این‌گونه بود که با او شروع به سخن گفتن کرد

قادر مستقیم به چشمانش نگاه می‌کرد برای ثانیه‌ای از این نگاه دور نشد که خالد سر به پایین انداخت

حبیب فریاد زد:

اینجا محل کارکردن است تنها کار کردن، چرا صحبت می‌کنی

خالد سر به پایین پاسخی نگفت که مرد جنگ‌زده در کنار حمیده آرام گفت:

اینجا همه چیز قدغن است

صحبت کردن قدغن است

توالت رفتن قدغن است

موسیقی گوش دادن قدغن است

محبت قدغن است

اینجا کار رهایی است و رهایی به معنای کار کردن است

حبیب فریاد زد:

تنه‌لش مفت‌خواره اینجا برای کار کردن است، با کسی صحبت نکن

خالد قرمز شده بود و تمام تنش می‌لرزید که صدای قادر بلند شد او فریاد زنان رو به مرد جنگ‌زده گفت:

گفته بودم که دیگر غیبت نکن، چرا دیروز به سرکار نیامدی؟

مرد به کارش ادامه داد و به او اعتنایی نکرد که این بار با فریاد بلندتر او به خود آمد:

با تو هستم تنه‌لش چرا دیروز غیبت کردی؟

خالد گفت:

من با کسی حرف نزدم تنها پاسخ دادم

چهره‌ی برافروخته‌ای حبیب و قادر شبیه به هم شده بود و به خون می‌مانست که با فریاد هر دو رو به سوی کارگر در برابر فریاد زدند:

مفت‌خواره، اینجا برای تنه‌لشی چون تو جای کار کردن نیست

اخراج

خالد فریاد زد، ضجه کرد، مویه گفت، ناله کرد، التماس کرد، از بیچارگی گفت، از فقر و بدبختی، بی‌پولی و نداری،

خویشتن را به ارباب کم‌بها‌تر فروخت، قول بردگی بهتر داد، قسم به نشانه‌ی تنش خورد، همه‌ی ناسزاها را پذیرفت و سر به تو برد، به پای حبیب افتاد تا درب دفتر تمدن اشک ریخت، تصویر کودکش را نشان داد، از اجاره خانه گفت و هر چه در جان داشت را پدیدار ساخت، لیکن مرد جنگ‌زده در کنار حمیده چیزی نگفت، سر به زیر انداخت و از صحن کارگاه دور شد تنها یک چیز خواند:

اینجا غیبت هم قدغن است…

در چشم برهم‌زدنی هر چه ساخته شده بود ویران شد، سالیان کار، زحمت و تلاش

خالد چند سال برای تمدن کار کرد؟

مرد جنگ‌زده برای پیش رفتن تمدن انسانی تا کجا از جان مایه گذاشت

چند سال از جوانی

عمر، زندگی، اعضای بدن، سلامتی

راستی مرد جنگ‌زده دیروز از درد کمر به پزشک مراجعه کرده بود

چهار سال مداوم ایستادن خم شدن کار کردن

هزینه‌ی زنده بودن آنان جان و تنشان است

چه معامله‌ی پر سودی و باز هم تمدن به پیش خواهد رفت و همه چیز را از آن خود خواهد کرد

تمدن انسانی همه جا را به تسخیر خود در خواهد آورد و همه جا را به طبقات را میهمان خواهد کرد

ندایی سرتاسر کارخانه را پر کرد، شاید صدای مرد جنگ‌زده بود، شاید پیش از رفتن این‌ها را خواند و شاید…

ما به جانمان تمدن را ساخته‌ایم

ما به طول عمرمان تمدن را پرورانده‌ایم

ما به بودن و سلامتمان مایه‌ی فخر جهانیان را خوانده‌ایم

خالد و مرد جنگ‌زده به فرمان حبیب و قادر رفتند، محو شدند، از میان برده شدند، آنان بی‌هویت ماندند، در خاک نشستند، بی‌سرپناه شدند، به فقر درآمدند و آن دو هیچ ندانستند، به آنان تفکر هم نکردند، باری سیمای آنان را ندیدند، شاید حبیب چند باری خالد را لعن و نفرین کرد اما قادر همین را هم به یاد نیاورد، آخر مرد جنگ‌زده چیزی برای گفتن نداشت جز آنکه گفت:

ما به جان و خون و تنمان، به وقت و زندگی و جوانی‌مان تمدن را ساخته‌ایم

قادر که نشنید، نخواست که بشنود

ولی حمیده همه را شنید او هم می‌دانست، آری او هم به جان و خون و جوانی‌اش تمدن را ساخته بود

آنان که بمب‌ها را فرا خواندند، آنان که طول عمر او را به چشم برهم زدنی به نابودی کشاندند هم در طلب تمدن بودند؟

نامشان چه بود؟

قادر، شاید باقر، شاید نادر یا حتی خالد

برهنه شدن خود را دیده بود و باز هم می‌دوید، او باور داشت که بی چادر و بقعه برهنه است و این‌گونه از فرمان آتش باقر می‌هراسید و دور می‌شد

نادر فرمان به فروش داد، باقر او را خرید، قادر از او بهره برد و خالد او را به بیرون انداخت

خالد دور شده است، کمی از تمدن فاصله گرفته و حال به دور از طبقات شاید برای چند صباحی به آغوشی اشک بریزد، شاید به یاد دردهایش دیگری را در آغوش بکشد، شاید به همدردی از هم یکدیگر را درمان کنند و شاید بی‌تمدن زندگی کنند

 

 

 

صدای بدون تکراری در سرتاسر کارخانه‌ی تمدن به گوش می‌رسد، این بار نه تنها از قدغن بودن و رهایی که فریاد ما با جانمان تمدن را ساخته‌ایم هم تکرار می‌شود، آن‌قدر این نجوا بلند و گوش‌خراش است که همه آن را شنیده‌اند، جنگ‌زدگان خود آن را نجوا کردند، بی‌نامان به صدایش پاسخ گفتند، در میان رؤیای زحمت‌کشان سرک کشید و هر چه بافتند را پاره کرد حتی مالکان نیز به فریادهایش گوش‎های سنگینشان مکدر شد لیکن محمود چیزی نشنید

محمود از جنگ‌زدگان بود، او خیاطی زبردست بود

آری او طبقات را شناخت، به سرعت به دیار مالکان رسید و بی‌پروا برای آموختن، راه‌ها را پیمود او طبقات را شناخته بود او نیز به تمدن زاده شده بود

شاید به دیار خود پدری متمول داشت، شاید مادرش از خانواده‌ی اشراف بود، کسی چه می‌دانست شاید او از نوادگان پادشاهان بود هر چه بود او با تمدن بود،

او فرهنگ داشت، متمدن و دور از تحجر بود، تمدن به او آموخت که طبقات را بشناسد و این‌گونه با نجوای شنیده از آنچه تمدن و فرهنگ به تعلیم او را آموخت به فردای آمدنش به دیار مالکان خیاط شد

خیاطی را آموخت و در این فن زبردست شد تا طبقات را از آن خود کند

او از جنگ‌زدگان بود و حال به نوک هرم طبقه‌ی خود رسیده بود، باید که پوست می‌انداخت، پیله را پاره می‌کرد و طبقه‌ی دیگر را از آن خود می‌داشت پس این‌گونه به آموزه‌ها گوش فرا داد

به کارخانه‌ی تمدن به هر آنچه از فرهنگ و دانستن بود مزین هر روز در برابر حبیب کرنش کرد، دست‌های قادر را فشرد، او را به نیکی یاد کرد، هر بار او را والا انگاشت، نام تمدن را بزرگ و با القابی نورانی یاد کرد و حامد را صاحب خطاب کرد و این‌گونه حال که همه کارخانه به ندای ما با جانمان تمدن را ساخته‌ایم آغشته بود، او چیزی نشنید

حتی او خالد را هم ندید، او در طبقه‌ی حبیب بود و محمود به طبقه‌ی قادر، اما او مرد جنگ‌زده را هم ندید، شاید هم دید، شاید او بود که در زمان دور شدن مرد جنگ‌زده او را ملامت کرد

پرخاشگر رو به او گفت:

چرا خود را وامانده نشان ندادی، چرا به دست و پاهایش نیفتادی، چرا از او خواهش نکردی

مرد جنگ‌زده آرام می‌گفت:

اینجا خواهش کردن هم قدغن است

و محمودی که حال هیچ نمی‌شنید او خویشتن را به نزدیکی قادر رسانده بود می‌دانست، همه چیز را می‌دانست، از قوم همه‌چیزدانان شده بود، به تمدن مزین و به فرهنگ آذین حال می‌دانست چه کند،

آرام به دست‌های قادر چشم دوخته بود و برایش لالا کنان می‌خواند:

باید چگونه این بخش را بدوزم؟

قادر بادی به غبغب می‌انداخت و برایش توضیح می‌داد، در میان توضیح او محمود مدام سر تکان می‌داد، گاه حیرت می‌کرد، گاه تعجب، مدام به سیمای خود نشان می‌داد که قادر نابغه است و این‌گونه هر بار در تمدن پیش می‌رفت طبقات را می‌پیمود و در این نظم یکه‌تاز می‌شد،

دیگر زمانی برای شنیدن نداهای دیگران نداشت، باید هربار افکارش را متمرکز می‌کرد تا بتواند در زمان مناسب صحبت مناسب را به پیش برد، بی‌اغراق همه می‌دانستند که قادر او را از زحمت‌کشان هم بیشتر دوست دارد، شاید نمایان نمی‌کرد اما همه این را می‌دانستند و محمود برای نمایان شدن این واقعه همه کار می‌کرد.

 

 

 

سیل بیشماری از کارگران در حال کار کردن بودند، از دورتری هم هرکس می‌توانست به نژاد و طبقه‌ی آنان پی ببرد

آری از سیمای خوش‌تراش، قدهای افراشته، بینی کوچک، لبان بزرگ، چشمان شهلا و زیبایی محصورکننده‌ی مالکان تمایز ساده بود اما در این گوشه چند مرد مالک بودند که قدی بین صد و پنجاه تا صد و شصت داشتند، خود جناب تمدن هم به سختی به صد و شصت سانتیمتر می‌رسید،

راه تشخیص آنان نه از سیما و قامت که از کارکردنشان بود، آری قومیت‌ها فریاد می‌زدند، حتی اگر دیگران را توان شناختن نبود مالکان قابل تشخیص بودند آنان آرام کار می‌کردند

به ندرت کار می‌کردند، کارهای آسان از آن آنان بود جز معدودی استثنا باقی آرام در کارهای آسان گاه خواب و گاه در رؤیا بودند، رؤیا پیش می‌رفت

آنان را نشان می‌داد که همه از هر خون و نژاد را به اسارت و بردگی خود در آورده‌اند بر گرده‌های آنان سوارند و به جای خویش کسی را گماشته تا کارها را به پیش برند، آنان کار خواهند کرد و اینان ثروت را اندوخته و بر تاج و تخت خود خواهند افزود

هر بار رؤیا تغییر می‌کرد اما هر بار در برابر آنان نشان می‌داد که چگونه همه چیز از آن آنان است، دیگران به اسارت و آنان آزاد، دیگران به کار و آنان در ثروت، دیگران به بدبختی و آنان غرق در خوشبختی

می‌دیدند، لذت می‌بردند، غره می‌شدند و آرام‌تر کار می‌کردند، گاه یکی فریاد می‌زد، رؤیا را واقع می‌خواست به یکی از بردگان امر می‌داد تا کار او را به پیش برد و آنگاه با باد به غبغب بیشتر رؤیا می‌دید آنان دیدند و به تمدنشان نگریستند

دیدند هزاری را در خدمت سروری بزرگ که همه برای او کار می‌کنند، زنده نیستند تا او زندگی کند، جان را می‌بخشند تا او جان بپروراند، به فقر زاده‌اند تا او به ثروت کام گیرد و دیدند ساختمان تمدن انسانی را

دوباره طبقات را دیدند، گاه خویشتن را به درون طبقات دیدند و دانستند خویشتن نیز مهره‌ای در این نظم خواهند بود، لیکن آنان به تمدن زاده شده بودند، آنان را قوم با تمدن می‌خواندند و این‌گونه بود که خویشتن را به این بازی فرا خواندند و در این مراسم شرکت جستند، آنان به پیش رفتند تا در این نظم هزارتوی و هزار سر، سری از آن خود کنند و حال بردگانی در برابر در انتظار امر آنان‌اند همه در تمدنی به چنگ والاتری و در تعقیب حقیری برای پوشاندن حقارت از خویش در آمده‌اند.

از دوردست‌ها همه دانستند که مالکان در رؤیا زنده‌اند و هر بار بردگان بیشتری را از آن خود کرده‌اند و این‌گونه سرخوش و شادمان آرام کار می‌کنند، کار آسان می‌کنند و خود را مالکان می‌خوانند

در میان این آرامی و آسانی کارها، زحمت‌کشان بیشتر به چشم آمدند زیرا که آنان کار سخت را سریع می‌کردند

آنان نیز به رؤیا زنده بودند لیکن رؤیای آنان آرزوی دورترهای جنگ‌زدگان بود، حال سرمست در آرزوی رسیدن به رؤیاها، سریع‌تر کار می‌کردند، از همه بیشتر کار می‌کردند تا شاید بیشتر نصیبشان شود

کارها سخت و آسان بود،

بار بردن سخت بود،

پیچ زدن سخت بود،

آستر زدن سخت بود

خیاطی آسان بود

در میانه کار کردن سخت بود و در کنارش کار آسان بسیار بود و این‌گونه بود که تمدن فرا خواند تا آنکه به او نزدیک است آسان کار کند و آنکه از او دور کار سخت پیشه کند

دورترین‌ها بی‌شک جنگ‌زدگان بودند پس کار سخت نصیبشان شد و نزدیکان مالکان بودند که به خون و نژاد برتر و همتای تمدن شدند، آری آنان هر چه کار در آسانی بود را به چنگ در آوردند و آنگاه که نوبت به پرداخت رسید کار سخت و آسان معیار نشد، کار باارزش و بی‌ارزش سنگ محک نشد که فریاد نزدیکی دوباره خوانده شد

تمدن طبقات را خواند و به این آیین هزاران ساله همه سجود بردند تا آنکه نزدیک‌تر است کار آسان در برابر رونق فراوان کند

دورترها به سختی کار کنند و زر را به نیم مالکان به خانه برند که همه چیز در طبقات و طبقات به نزدیکی و خون و نژاد ساخته شده است، همه در کنار هم آمده‌اند تا شکوه تمدن انسانی را به رخ دیگران اعم از انسان و فرا و فرو انسان برساند

فرا فرو را فرا خواند و فرو در خود واماند هر دو در اسارت تمدن بودند و هر بار به بازی با آنان به تقسیمش ادامه داد، طبقات را گستراند تا همه در این بازی به بخشی از فراتر و فروتر لانه کنند، اگر فرو رفتند امید به فرا رفتن ببندند و بازی را برهم نزنند و اگر فرا بودند به نابودی فروتران دل خوش کنند و از جایگاه قدسی خود بهره برند

حال به تمدن زحمت‌کشان سخت کار کردند، سریع کار کردند، بیشتر کار کردند لیک فرو خوانده شدند و کمتر معاش بردند

حق از آن مالکان بود، آنان صاحبان بودند و باید بر این اریکه می‌تاختند و همه را از آن خود می‌کردند پس فیروز، پاجان، جنت و دیگر زحمت‌کشان باز هم کار کردند

انصاف را لعنت گفتند، به برابری پشت کردند و تنها آرزو را فرا خواندند،

فرا آرام پیش آمده بود و فرو را از میان برد تا آنان به آرزوها تنها فرا را در پیش ببینند و در رسیدن به آرزو همه چیز را از یاد ببرند این‌گونه بود که به سختی کار می‌کردند

پاجان همه کار می‌کرد او سخت‌کوش سخت‌کوشان بود

هر کار سخت را به او سپردند تا سریع آنچه سخت است را به نیم بهای کار مالکان به پیش برد، او همین را کرد و هر بار به همسرش در دوردستان چشم دوخت که در انتظار خانه است، با خود خواند:

فرو اینان فرای مرا خواهد ساخت، به فروماندن از اینان آجرهای فرا را به پیش خواهم برد و این‌گونه بود که اگر بار به دوشش گذاشتند دوید و به پیش برد، اگر او را به جعبه کردن نهادند جعبه‌ها را به دست گرفت و دوید

او مدام می‌دوید و کارها را به پیش می‌برد، باور داشت با هر چه سریع کار کردن است او زودتر آرزو را به آغوش خواهد کشید

آرزو چشم انتظارش بود

لیکن حمیده او را می‌دید، او را در میان دویدن خود دید، آخر او هم همواره در حال دویدن بود اما مدام هراس از آن داشت که مبادا او را برهنه دیده باشند، می‌دانست او در آرزوی چیست، آرزوی او را برآورده کرده بود و قادر، باقر یا نادر به چشم برهم‎‌زدنی با اشارت دکمه‌ای همه چیز را به نابودی فراخواندند، حال باز هم هر دو می‌دویدند به مقصدی نامشخص در دوردست‌ها

جنت هم سریع کار می‌کرد، او با سرعت کارها را به پیش می‌برد، او نمی‌دانست چرا کار می‌کند تا کنون به او کسی دلیل کار کردن را نگفته بود، لیکن مادرش کار می‌کرد، پدرش کار می‌کرد

عمو و عمه‌هایش کار می‌کردند

همسایه‌ها، دوستان، اقوام و خویشان، کار می‌کردند

پدر و مادر بزرگش نیز کار کرده بودند و او هم باید که کار می‌کرد

آرزویی نداشت تنها کار می‌کرد، باید که کار می‌کرد، آخر او را این‌گونه خوانده بودند که ما برای کار کردن به دنیا آمده‌ایم و حال او بود که با سرعت بیشتری کار می‌کرد تا برای چیزی که به جهان آمده پیشرفت کند شکوفا شود و کار را به درستی انجام دهد

هر بار در میان کار، دلیل کار کردن را از خود پرسید،

دلیل بسیار بودند، باری خرید خانه

باری خرید اتومبیل،

باری هزینه‌ی ازدواج، لوازم منزل، سطح نورانی و …

دلایل بسیار بودند اما او دلیلی را نمی‌شناخت او باید کار می‌کرد همان‌گونه که دیگران کار کرده بودند

به دیگران نگاه می‌کرد و به سرآخر تمام افکارش در حالی که به سرعت داشت کار می‌کرد و تقریباً با سرعتی معادل دو و نیم کارگر معمول کارها را به پیش می‌برد گفت:

مگر به جز کار کردن، کار دیگری هم هست

از جمله‌ی خودش خوشش آمد و خود را تحسین کرد

به این مقدار از نبوغ در خود حسد ورزید و گفت:

جز کار کردن، کاری نیست، حتی فرای کار هم کار است، فروتر از کار هم کار است، همه چیز کار است و کار رها است

 

فیروز سخت‌کوش نیز به سختی به این سو و آن سو می‌رفت او هم می‌دوید، او آرزو داشت؟

شاید بی آرزو می‌دوید، شاید به فرار دویده بود، شاید باور داشت که باید کار کرد و شاید هزاری درد و درمان دیگر لیکن او می‌دوید او وسط کار دیگران بود

دیگران می‌دوختند او حمل می‌کرد، دیگران می‌ساختند او به دوش می‌کشید، دیگران می‌تاختند او به چشم می‌کشید

او وسط کار دیگران بود و باید که می‌دوید، هرکس فرمانی می‌داد، اطاعت پیشه‌اش بود

فیروز به سرعت کار کرد و فرمان‌ها را به گوش جان سپرد، فریاد تحقیر را شنید اما به جان نخواند، فرمان توبیخ را شنید اما بمان نماند، فرمان تهدید را شنید اما بخوان نخواند

فیروز سخت‌کوش بود به هزاری دلیل، به خاطر سیلی که خانواده‌اش را سوزاند،

به دلیل بمبی که خانه‌اش را ویران کرد

به یاد آرزویی که دنیایش را تابان کرد

به عادتی که قومشان را خرابان کرد

به ناله‌های که روزگارشان را نالان کرد

او سخت‌کوش کار کرد و باز هم به مانند دیگران، به مانند بی‌نامان، جنگ‌زدگان و دیگر سخت‌کوشان سختی کشید و نیمی از رونق مالکان را به خانه برد،

بی مزایا ماند، به تهدید زندگی کرد، امنیت نداشت و به فرمانی عزل شد، او هیچ نداشت جز زنجیری که برپایش سنگین بود

از سنگینی‌اش سر ذوق می‌آمد، زنجیرها را به جنت نشان می‌داد و بر سر اندازه و زیبایی با هم چانه می‌زدند، هر کدام ادعای این را داشت که زنجیر من بهتر است، زیباتر است و دیگری به آنچه از زنجیر بر پا خویشتنش بود بر خویشتن و کار و دنیای خود بالید

فیروز هیچ نداشت جز زنجیری برپا که هر روز آن را نوازش کرد، به آغوش کشید، بوسه بر جانش زد و او را همدم خود خواند، او زنجیر بر پای را گلباران کرد و بی بودن آن هیچ نشد

در وحشت بی بند ماندن، هر بار به زنجیری چنگ زد، به دنبال قادر رفت، دست در برابرش گشود او را تمنا کنان تعقیب کرد تا به سرآخر همه‌ی گفت و شنودها زنجیر تازه‌ای نصیبش شود

او زنجیر تازه را به پا صفت کرد و در میان دیگران از پاجان تا جنت، از زحمت‌کشان تا جنگ‌زدگان فریاد زد:

اینجا همه چیز قدغن است به جز زنجیر برپا

افسار بر پوزه‌ها، قلاده‌ی بر گردن، گوشواره بر گوش‌ها

چه کسی مالک این گنجینه‌ها است…

صدای او می‌پیچید کسی می‌شنید پاسخی نمی‌گفت اما فیروز فریاد می‌زد و بر زنجیر غرق در گل مانده‌اش چشم می‌دوخت و شادمان بود از آنکه او مالک خوانده شده است، او از مالکان است، به تمدن متعلق است، او را صاحب خواهند خواند حتی اگر شده به صاحب زنجیر بر پای خویشتن…

 

 

 

7 1
پخش تصویری کتاب صوتی تمدن
پخش کتاب صوتی تمدن در اسپاتیفای

پخش کتاب صوتی تمدن در یوتیوب

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

دانلود رایگان کتاب، آثار نیما شهسواری، برای دسترسی به کتاب بیشتر صفحه را دنبال کنید...

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات
برخی از کتاب‌های صوتی نیما شهسواری
برای دسترسی و دانلود رایگان تمامی عناوین، صفحه کتاب صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

بیشتر از آثار صوتی نیما شهسواری بدانید

آثار صوتی نیما شهسواری شامل

 

تمامی این آثار به صورت رایگان در اختیار شما است

همچنین شما نیز می‌توانید در این راه در کنار ما باشید و در صوتی کردن این آثار به ما کمک کنید، تا هر چه بیشتر این افکار نشر گردد و موجبات آگاهی و تغییر را فراهم سازد

آثار نیما شهسواری پیرامون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا و … است

تمامی این آثار در قالب‌های مختلفی از جمله شعر، داستان مقالات و … گردآوری شده و دسترسی به آن سهل و قابل وصول است،

برخی از این آثار به صورت صوتی منتشر و برخی دیگر در آینده منتشر خواهد شد

در پادکست “به نام جان“، سفری عمیق به دنیای اندیشه و آزادی آغاز می‌شود. در هر قسمت از این سفر، به بررسی موضوعاتی همچون آزادی، برابری، نقد قدرت و خدا، مشکلات اجتماعی و … می‌پردازم.

اینجا جایی است که صدای ما تلاش می‌کند تا به عمق مسائل پی ببرد و از طریق گفتگوهای مختلف، نگاهی تازه و الهام‌بخش به دنیای پیرامون ایجاد کند.

آیا به دنبال تجربه‌ای از گفتگوها و تفکراتی غنی از دیدگاه‌های متنوع هستید؟

آیا علاقه‌مند به درک بهتر موضوعات مهم امروزی از زوایای جدید هستید؟

پس گوش دادن به پادکست “به نام جان”، دعوت به یک سفر نوین در دنیای اندیشه و آزادی است.

به نام جان قصد دارد تا مباحث مهم جهان را به زبانی ساده، صریح و روشن با شما در میان بگذارد

بی‌شک بزرگترین همکاری شما با ما به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران است

اما فرای این اشتراک‌گذاری و اطلاع به دیگران پیرامون این تغییر شما می‌توانید در کنار ما باشید

راه‌های بسیاری برای همکاری با ما وجود دارد، شما می‌توانید در زمینه ترجمه‌ی آثار، طراحی گرافیکی، کتاب صوتی، طراحی وب‌سایت، اپلیکیشن و … در کنار ما باشید

فرای این عناوین اصلی برای همکاری شما می‌توانید با عضویت در وب‌سایت جهان آرمانی، مقالات نظرات باورها و … از خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، برای این کار شما می‌توانید از طریق ارسال پست در وب‌سایت جهان آرمانی و همچنین با عضویت در تالار گفتمان دیالوگ در کنار ما باشید و به همراهان این تغییر بپیوندید

تمامی آثار نیما شهسواری در وب‌سایت جهان آرمانی در اختیار شما است، 

نکته مهم آنکه همواره این آثار به صورت رایگان خواهد بود که برای بیدار کردن مردمان نگاشته شده است، از این رو شما همواره می‌توانید تمامی آثار نیما شهسواری اعم از کتاب، اشعار، پادکست و … را به صورت رایگان از وب‌سایت جهان آرمانی بدست آورید،

فرای وب‌سایت جهان آرمانی، این پادکست در بیشتر پلتفرم‌های پادکست‌گیر در اختیار شما است از جمله این برنامه‌ها

 

فرای برنامه‌های پادکست‌گیر شما می‌توانید این آثار را از طرق زیر نیز بدست آورید

 

برای دسترسی به پادکست به نام جان تنها کافی در برنامه‌ی پادکست‌گیر خود نام نیما شهسواری، به نام جان و یا جهان آرمانی را جستجو کنید

راه تغییر و دگرگونی این دنیا راه سختی است، 

در دنیای پر زرق و برق امروز ما را کسی نخواهد شنید که صدای دلربایان خوش نوا است، گاه فریاد گوش‌خراش زورمندان همه را مبهوت خواهد کرد، پس تنها راه برای این تغییر بزرگ با کمک شما امکان پذیر خواهد بود

اگر خواستید در تغییر زشتی‌های این دنیا همراه ما باشید با اطلاع‌زسانی به دیگران بزرگ‌ترین کمک را به ما خواهید کرد و این راه تغییر را آغازگر خواهید بود

ما در کنار هم توان تغییر همه چیز در این دنیا را خواهیم داشت بیایید با هم و درکنار هم برای تغییر دنیا تلاش کنیم

با تشکر

نیما شهسواری

sing 1

برخی از اشعار صوتی نیما شهسواری
برای دسترسی و دانلود رایگان تمامی عناوین، صفحه اشعار صوتی و یا منوی مربوطه را دنبال کنید...

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این صفحه دارای لینک‌های بسیاری است تا شما بتوانید هر چه بهتر از امکانات صفحه استفاده کنید.

در پیش روی شما چند گزینه به چشم می‌خورد که فرای مشخصات اثر به شما امکان می‌دهد تا متن اثر را به صورت آنلاین مورد مطالعه قرار دهید و به دیگر بخش‌ها دسترسی داشته باشید،

شما می‌توانید به بخش صوتی مراجعه کرده و به فایل صوتی به صورت آنلاین گوش فرا دهید و فراتر از آن فایل مورد نظر خود را از لینک‌های مختلف دریافت کنید.

بخش تصویری مکانی است تا شما بتوانید فایل تصویری اثر را به صورت آنلاین مشاهده و در عین حال دریافت کنید.

فرای این بخش‌ها شما می‌توانید به اثر در ساندکلود و یوتیوب دسترسی داشته باشید و اثر مورد نظر خود را در این پلتفرم‌ها بشنوید و یا تماشا کنید.

بخش نظرات و گزارش خرابی لینک‌ها از دیگر عناوین این بخش است که می‌توانید نظرات خود را پیرامون اثر با ما و دیگران در میان بگذارید و در عین حال می‌توانید در بهبود هر چه بهتر وب‌سایت در کنار ما باشید.

شما می‌توانید آدرس لینک‌های معیوب وب‌سایت را به ما اطلاع دهید تا بتوانیم با برطرف کردن معایب در دسترسی آسان‌تر عمومی وب‌سایت تلاش کنیم.

در صورت بروز هر مشکل و یا داشتن پرسش‌های بیشتر می‌توانید از لینک‌های زیر استفاده کنید.

ارسال گزارش خرابی

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

عنوانی برای گزارش خود انتخاب کنید

تا ما با شناخت مشکل در برطرف‌ کردن آن اقدامات لازم را انجام دهیم.

در صورت تمایل می‌توانید آدرس ایمیل خود را درج کنید

تا برای اطلاعات بیشتر با شما تماس گرفته شود.

آدرس لینک مریوطه که دارای اشکال است را با فرمت صحیح برای ما ارسال کنید!

این امر ما را در تصحیح مشکل پیش آمده بسیار کمک خواهد کرد

فرمت صحیح لینک برای درج در فرم پیش رو به شرح زیر است:

https://idealistic-world.com/poetry

در متن پیام می‌توانید توضیحات بیشتری پیرامون اشکال در وب‌سایت به ما ارائه دهید.

با کمک شما می‌توانیم در راه بهبود نمایش هر چه صحیح‌تر سایت گام برداریم.

با تشکر ازهمراهی شما

وب‌سایت رسمی جهان آرمانی

راهنما

راهنمایی‌های لازم برای استفاده از لینک‌های موجود در صفحه...

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود مستقیم فایل‌ها از سرورهای وب‌سایت رسمی جهان آرمانی تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Google Drive تعبیه شده است، با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای One Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو برای دانلود با لینک کمکی از سرورهای Box Drive تعبیه شده است،  با کلیک بر روی این گزینه شما می‌توانید به راحتی کتاب مورد نظر خود را دانلود کنید.

این آیکون در صفحه‌ی پیش رو به شما اطالاعاتی پیرامون اثر خواهد داد، مشخصات اصلی اثر در  این صفحه تعبیه شده است و شما با کلیک بر این آیکون به بخش مورد نظر هدایت خواهید شد. 

شما با کلیک روی این گزینه به بخش مطالعه آنلاین اثر هدایت خواهید شد، متن اثر در این صفحه گنجانده شده است و با کلیک بر روی این آیکون شما می‌توانید به این متن دسترسی داشته باشید

در صورت مشاهده‌ی هر اشکال در وب‌سایت از قبیل ( خرابی لینک‎‌های دانلود، عدم نمایش کتب به صورت آنلاین و … ) با استفاده از این گزینه می‌توانید ایراد مربوطه را با ما مطرح کنید.

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

تازه‌ترین کتاب نیما شهسواری

می‌توانید با کلیک بر روی تصویر تازه‌ترین کتاب نیما شهسواری، این اثر را دریافت و مطالعه کنید

به جهان آرمانی، وب‌سایت رسمی نیما شهسواری خوش آمدید

blank

نیما شهسواری، نویسنده و شاعر، با آثاری در قالب  داستان، شعر، مقالات و آثار تحقیقی که مضامینی مانند آزادی، برابری، جان‌پنداری، نقد قدرت و خدا را بررسی می‌کنند

جهان آرمانی، بستری برای تعامل و دسترسی به تمامی آثار شهسواری به صورت رایگان است

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال گزارش

گزارش شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال گزارش دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.