به دنیا آمد و غرق نیاز است
شد انسان بر دل خاک و به راز است
صدای نوگل بشکفته در باد
بگوید جان ما را پر نیاز است
تمام جان او پر احتیاج است
به کوچک بودنش او در مجاز است
ندارد قدرتی از خود که بر آن
براند دشمنان را او نیاز است
اگر آمد به سویش آن مگس پیش
به اشک چشم خود گوید نیاز است
به فریاد و به گریههای بیتاب
بگفتا این جهان پر رمز و راز است
ندارم از خودم جانی که طغیان
همه دست مدد در پیش و باز است
به این احساس و این کوچک نمایی
شد او برناتر و جانش نیاز است
بیاید در دل و دار جهان راه
به ترس آمد که این دنیا فراز است
ندارم من تحمل تا که اینسان
برابر این جهان جانم گداز است
منم آن قطره و دریای گردون
چه دارم در برابر هیچ راز است
همه جان و دل و دنیای من آن
که پستم جان و دل غرق نیاز است
چه والا و بزرگی پیش در رو
همانان مایهی ترک نیاز است
به رویم پیش آنان این تن این جان
که آنان پیشتر والا و ناز است
من از خود هیچ دارم هیچ در راه
همه جانم گرو دستان باز است
همانان صاحبم آنان محافظ
پدر مادر همه جانم نیاز است
به جانم باید آنان را پرستید
همانان خالق و برپای بوسید
اگر هیچم فغانم در حقارت
همه والایی آنان و به من دید
منم آن قطره و آنان سرآغاز
اگر آنها نباشد جان من چیست
همه جانم گرو بر جان اینان
اگر آنها نباشد جان لرزید
به جانم باید آنان را پرستید
منم مخلوق و خالق را جهان دید
به پایش هیچ من جان را همو داد
به طلعت کردن آنان را درخشید
گذشت از او زمانی و بر این خار
نیامد از دل آن ساقه گلزار
زمانها در پی روزش گذر کرد
شد او عاشق به معشوقش نظر کرد
به دیدارش همه جانش بلرزید
از آن زیباییاش مستانه رقصید
بیامد در دلش احساس این چیست
نفس بر من همین داد و جهان نیست
اگر او بر دلم ناشد نباشم
جهان را دل عشق و در آن دید
به خاک پای تو جانم در آن است
زِ خود دورم همه دنیا همان است
تویی مالک به جانم صاحبی یار
به هر بود و نبودم بر فغانم
من عاشق گشتم و عاشق به تو یار
تو جان را میدمی بر استخوانم
تویی شاه و تویی ارباب من یار
تو از قلبم حفاظت از مقامم
به جانم باید او را هم پرستید
همه جان و جهان را در همو دید
زِ خود هیچی نبیند هیچ بر جان
به زنجیر اسارت رفتِ خانان
نبیند این جهان و جان خود را
ندارد بر خودش ایمان و جان را
نبیند چیست او در کام دنیا
بتاند او شکستن خان خان را
همه جانش بر آن بیداد تسلیم
به ساز هر نفر دیوانه رقصید
زِ خود آری منیت گشته آن دور
همه جانش به مدهوشی و در زور
توان فکر را از او ربود است
نتاند ایستادن در سجود است
به خاک پای هر تن او زمین است
به خاری خار گشتن راه این است
به خاری غرق و در دریای خار است
به فریاد و به شور او اختهوار است
زِ خود بگذشته و تسلیم فرمان
حقارت جان او باشد به میدان
در این احساس پستی و حقارت
برفتا کام دنیای عبادت
چه باشد این جهان من کیستم آن
چه والا دارد این دنیا خدایان
به روی و در پس رویم زِ جانان
پر از والا گوهر باشد نسانان
پر از والایی و مستی و ایمان
همه یاران و آن آیت زِ دیوان
مرا هیچی ندارد بهر ایمان
که باید ساختن بر راه این جان
به خاک پای و تسلیم و به فرمان
به هر گفتار تو دارم من ایمان
منم تقلیدگر در هر چه تو دار
در این دار مکافات تو بیزار
عَلم آمد به رویم آن حکومت
همه زشتی و اینان در عفونت
منم فرمانبر و فرماندهای جان
بتازان بر من ای خانان شاهان
اگر زشتی تو گفتی هیچ گویم
اگر والا نشستی هیچ پویم
منم فرمانبر و من عابدم جان
به خاک پای تو انسان خانان
چه والا دارد انسان در خودش جان
بدارد آن علی و شیر غران
همو را بر من آری او مراد است
منم آن حلقه گوش و او پناه است
زِ من دور آن دلاور بودن و خاک
حسین این زمین یار تو افلاک
نباید کار در دنیای کردن
نباید ظلم را از بن بکندن
نباید عزم را در راه دادن
نباید از همه جانم فتادن
که دنیا دارد آن مهدی موعود
به سر میساید از پایش به نمرود
همو والا و ما در خاک پستی
بیاید جان ما را برده مستی
همه دنیای باید آن پرستید
همه ما در حقارت جام رقصید
جهان دارد به خود آن نور ایمان
بیامد احمد و شاه شهیران
چه والا لایق ایمان پیران
شد او منجی جان و جان ایمان
نباید هیچ کاری در جهان کرد
که او دنیای را اینسان بیان کرد
همه دنیای باید او پرستید
از آن والانشینیهای لرزید
شد او شاه جهان و ما در این خاک
بترسید و به تسلیم و پرستید
به امرش این جهان را هیچ خاک است
به پایش سجدهها و غرق باک است
اگر گفتا به تو حرفی و راهی
نباید فکر، طاعت بر گدایی
نهای این پرستیدن به دنیا
پرستیدن همه خاکش به جان است
همه دنیای باید آن پرستید
به خاک و خون پرستید و بترسید
به خاک و خون خودش را کرده اینسان
شد او عبد و مرید و خان یزدان
در این دیوانگیها غرق خاک است
همه دنیا او از بهر باک است
بیامد آن نفر آزاده ایمان
به گفتار آمده با جان نادان
که از این طاعت و این بندگیها
بگفتا آن نفر از جان ایمان
بگفتا من همه جانم در این راه
اطاعت تام دارم بر دل این شاه
من از خود دارم آن خالق خدایا
تو از بهر چه داری چیست آن راه
بگوید جان من در اعتراض است
اگر کژ راه دیدم انقلاب است
همه جانم گرو در یار فریاد
همه دنیا به عزمم جان راه است
بگفتا گر خدا ظلمی به ما داد
زِ حکمت راه را او آن فرستاد
همه ظلم جهان آن امتحان است
تو کوچک این حقیران آنچه آن است
بگوید گر به دنیاذره باشم
من آن قطره از آن دریای باشم
همه جانم گرو آری در این راه
منم مغرور و جانم جان افرا
بگفتا این غرور تو همه کبر
خشوع ما جهان دارد به یک ذکر
خدا دارد جهان و ما همه جان
برابر هیچ باشد هیچ انسان
اگر امری بیامد داد فرمان
همه جانم اطاعت باشد از جان
همه دنیای را با چشم بسته
منم در پیش آری جان خسته
به جان آورده با هر رزم فریاد
جهان با عزم ما آری به فردا
بگوید جام دنیا در تلاش است
به امید خودت باشا نه کاش است
بگفتا معنی عشق و همینان
نفهمیدی و طول عمر بدسان
از عشق و آن همه والایی و هیچ
ندانی هیچ در کام جهان هیچ
بگوید عشق در راه نخست آن
خودت را عشق ورزیدن چه آسان
تو خود را دوست داری و جهان را
توانی عشق ورزیدن چه آسان
همه عشق و همه دنیای آزاد
جهان یعنی هدف امید فریاد
میان حرف او آمد که تو خار
به خاری میدهد او را بر آن دار
که از آن خار آری خار پیش است
به گلها در طراوت ماه بیش است