دالانی بزرگ و بیانتها که در آن اتاقکهایی بود رو در روی هم اتاقکهایی مجهز به ابزار و ادوات شکنجه،
سیخها و میلهای بلند
دیگهای جوشان
انبرها، شمشیرها، تیغ و بسیاری دیگر در داخل این اتاقک در بخش درونیاش وجود داشت
بین تمامیِ این ابزارها از سقف زنجیرهایی با دستبند و از کف پابندهایی از زنجیر قرار داشت و با نگاهی به آن میشد فهمید که اینها برای حصر انسانها در خود بنا شده است
ابتدای دالان فرشتگانی بودند بدصورت و بسیار وحشتناک
در میان صورتشان زخمهای عمیقی بود، شاید برای ترس بیشتر شکنجه شدگان و یا شاید خودشان هم روزگارانی شکنجه شده و این زخمها یادگار همان روزهاست
دیوارهایی این دالان بزرگ را احاطه کرده بود و اتاقکها رو در روی هم بودند تا شاید هماره آدمیان از شکنجه شدن و دیدن شکنجه یکدیگر بیشتر عذاب بکشند و در ترس، شیون و زاری سر دهند
این دالان بزرگ فاقد سقف بود و آسمانی داشت کبود که شبیهش تا کنون دیده نشده بود گویی آسمان ساعتها گریه کرده و از این اشکها به خون رسیده و چهرهای پر درد به خود گرفته، از دیدن سالیان عذاب پیش رو و شکنجههای پیشینیان از آسمان آتش و خون میبارید و به زمین این دالان میریخت و بوی مرگ را در هوا طنینانداز میکرد
انسانها یک به یک در صفهایی طویل از نقطهای دورتر در حال پیشروی به این دالان بزرگ برای شکنجه و برپایی وعدههای خدا بودند
دالان بزرگی که در میانش حفرهای عظیم وجود داشت، نگاههای دنبالهدار با دیدن آن حفره در تعقیب آن بر میآمد تا بدانند در انتهای این حفره چه خواهد بود، راه طویلی که ما را به سوی انتهای جهنم میبرد و آتشفشانی با گدازههای آتش که سرازیر میشد، مثال آبشاری که به جای آب آتش لبریز میکند و شاید اندورنی که آتش از خویشتن میغلیاند
در میان این آتش دستگیرههایی از جنس آهن وجود داشت که شمایلی چون زنجیر داشت و از هر سمت میلههایی که شاید برای پاره کردن جسم کافران تعبیه شده بود، هر چه به پایینتر میرفتی شدتِ آتش و گرما بیشتر و بیشتر میشد
اتاقکهایی مثال تابوت در این بین وجود داشت که از هر سوی آن میخهای پولادین و بزرگی قرار گرفته بود و باید بدکاران میان آن قرار میگرفتند و به سختی جان میدادند و باز زنده میشدند، از هر سوی این تابوتها راهها و دریچههایی جای گرفته بود که از میانش مایع آتشفشانی جاری شود و مستقیم به سوی شقیقه آن بدکاری که در میان تابوت دفن شده بود قرار گیرد
از همه جا صدای فریاد به گوش میرسید و از دور دیده میشد که تنی در حال درد کشیدن است،
به یکباره از پشت میلهها شخصی دیده شد با چهرهای آتشین و قرمز رنگ که شاخهای بلندی داشت و بالهایی بزرگ که همه سوخته خاکستر بود و از آن تنها شمایلی به جای مانده بود، در جای جای تنش رد زخم، جای میلهها و سوختگی دیده میشد، او سالیان درازی بود که در این قفس محبوس و در حال شکنجه شدن بود و از آن جان هیچ باقی نمانده بود و تنها غرورش بر جای مانده و جسمی پر درد پر زخم و به درون این آتش و ظلم باز هم فریاد میزد
دور تا دورش را بسیاری از فرشتگان عذاب گرفته و هر کس به او تازیانهای میزد و فریاد (خدا بزرگ است) از دوردستها به گوش میرسید
سیل انسانهای بیشمار که با دست و پاهای بسته در حال پیشروی بودند به سوی دوزخ عزیمت کردند و حال به درون میعادگاه خدا رسیده و به دور و اطراف خوب نگاه میکردند،
حال لحظه موعود فرا رسیده بود و در این جهنم سوزان روزگارانی تازه انتظارشان را میکشید،
آرام آهسته و پیوسته به درون جهنم آمدند، نگاههای پر تعجب و ترس به این سو و آن سو انداختند و سربازان و دژخیمان اجازه میدادند که آنها به درون جهنم قدم بزنند و ببینند
این دستور خدا بود تا انسانها بیشتر این فضا را ببینند و از آن در دل هراس کنند که چه فرجام سخت و سنگینی انتظارشان را میکشد
مردی با نگاه به این ادوات و اتاقکهای آتش و جلادان به گوشهای خزید و با صدای بلند گریه کرد و فریاد زد:
خدایا مرا ببخش،
و خدا پیروزمندانه به بالا و آسمان جهنم آمده و از کمی پیشتر این منظره را نظارهگر بود و آنان را زیر پوشش خود داشت
لبخند میزد و این ضجهها را میشنید
برخی گریه میکردند و فریاد عفو و توبه سر میدادند و برخی به زمین میافتادند و خدا را سجده میگفتند و با ضجه و التماس از او میخواستند تا از این درد عظیم آنها بکاهد و بلند فریاد میزدند:
خدا بزرگ است
و پروردگار بزرگ در میان آسمان زیر چشمی به آنها نگاه میکرد و لبخند رضایت بر لبانش نقش میبست و کمی بعد از آسمان دور شد
انسانها بر زمین فریاد کشیدند، گریه کردند و ناله سر دادند و خدا بی هیچ توجهی از میان آنان دور شد و فرمان داد به سمت انسانها فرشتگانی از عذاب حملهور شوند در حالی که انسانها اشک میریختند و فریاد میزدند چنگ در زمین برده و خود را بر زمین میکشیدند و فرشتگان آنان را در آغوش کشیده به دنبال خود میبردند
و خدایی که در دوردستها صدای اینان میشنید و زیر لب میگفت:
این تقاص شما بدکاران است، بچشید طعم عقوبت الهی را
ناگهان صدای صوری در آمد و خدا فرمان داد و فرشتگان عقوبت دست به کار شدند و جهنم خدا آغاز گشت
صدای حق حقی که فریاد میزد و اشک میریخت،
ساز و آواز این جهنمِ خفقان خداوندی بر پای بود، میلههای داغ که هر سمتش در تن کافران میرفت و آنها فریاد بلندی سر میدادند
آتش از آسمان میبارید و جان و تن آنان را خاکستر میکرد و فریاد میزدند
جسمهایی داغ که بر زبانشان کشیده میشد و سرب داغ که بر دهانشان ریخته شده بود
در اتاقکی دیگر مردی از بیضه آویزان بود و به دور خود چرخ میزد
کمی دورتر زنی که از شدت درد سینههایش فریاد میزد و ضجه سر میداد
اتاقکهایی رو در روی هم فرشتگان عذابی که در حال شلاق زدن آنها بودند
یکی را با شلاقی میخ دار و دیگری را با شلاقی آتشین
انسانهای بسیاری که از پا و بیضه وارونه آویزان بودند و زنانی که از سینهها و موهایشان خون میبارید و آویزان در آسمان تکان میخوردند و صدای فریادهایی که در هم گره میخورد و چه گوشخراش بود
نالههای آن کودکانی که در شکنجه به زمین افتاده اشک میریزند و به یاد خضر و موسی و بریده شدن سر کودکی در راه کفر و مرگ در نزدیکی همه جانداران، حال چه زن باشد و چه کودک و چه حیوان
همه در برابر خدا یکی خواهند بود و خدا عقوبت کافران را خواهد داد و میداند کودکان هم درشتی خواهند داشت و جهان آرمانی و آن سیل کودکانِ بیجان
اتاقکهایی که در آن انسانها نشسته مجبور به خوردناند، باید بخورند از خونابهها که خدا برایشان در نظر گرفته است
باید بخورند از گوشت برادرانشان که خداوند فرموده است
بخورند و به فکر روزگاران پیشتر انسانی که آرام و سرخوش از گوشت و خون حیوانات خوردند و این سیر دوار خداوند در انتهایش گوشت همنوع خوردن و گوشت برادر خوری خواهد داشت.
زنانی که از موهای خود در آسمان آویزان بودند و بر تن و بدنشان میلهای داغ لمس میکردند و از فریادشان خون به زمین جاری میشد و فرشتگان عقوبت خدا بیشتر از پیشبر رنج آنان میافزودند و خدا صدای اینان را میشنید
گویی قصرِ والایش درست بالاتر از آن است، گویی از دیرباز و دورتر با این صداها مست شد و از خواب برخاست و هربار که چنین صدایی در گوشش طنینانداز نبود این کمبود و کاستیِ بزرگ او را به افسردگی و گوشهنشینی رساند و از جلال و بزرگیاش کاست که حال در نهای آن قدرت دیرین و فراتر از آن است
چرکاب و خونابه و سرب داغ در میان دهان انسانها و تنهای خاکستر شده و دوباره از نو ساخته شده و در میان این تنان میلههای داغ که میسوزانند و فریاد بر میانگیزند و از خدا طلب مغفرت میکنند
و خدایی که صداها را میشنود و به آرامش میرسد
جسم و جانهای سوخته و خاکستر شده، تنان زخمی و مدفون در خاک، دیگر تاب فریاد زدن نیست
کسی بیحال در گوشهای افتاده باز هم درد میکشد و از فرط رنج از هوش رفته و با سربی داغتر در دهان از خواب بر میخیزد و باز از هوش میرود
بوی ضخم گوشت سوختهی انسان در هوا جاری و ساری است و فرشتگان عذاب بار دیگر آتش میگشایند
با انبری در دست انگشتان قطع میکنند و چشمها در میآورند و در زخمها سرب داغ میریزند
و انسانهایی که دیگر یارای فریاد هم ندارند و از رنج زیاد آرام مینشینند و بار دیگر با عذابی دوباره به خود میآیند و میسوزند و سوختن یکدیگر و فریادهای هم را به نظاره مینشینند.
در اتاقک روبرویی ذرهای او را آرام گذاشته تا بنگرد، در روبرویش چگونه عذاب میبیند و میسوزد،
فریاد میزند، خون از اتاقک روبرو به رویش میریزد و میبیند چگونه دست او را بریدهاند و خون بر زمین جاری ساختهاند
و اوست که سراسیمه فریاد میزند و هوار میکشد
جسم سختی به جانش آمده از دیوانگیها قی میکند، میسوزد و میآرامد در مرگ، اما مرگ نیست که تنها رنج است و تیغهای کند بر گردن و فریادهای بیکران