به دنبالش بیاید سایهای سرد
ببین این سایه را سایه از آن مرد
به دنبال همو در پیچ و پسها
به کردار و به رفتار و به ره تا
جهان تاریک و سایه آمد از مرد
به دنبالش به تو دنبال تو شبگرد
از او دوری ندارد از همو راست
عیان و در خفا از او تن آراست
ببین مردی که دنبال زنان است
به یاری از زر آری پهلوان است
بگو او پهلوان پنبه زِ شبها است
از آن مردی بدارد آلتی راست
به آغوش زنان بدکاره نام است
زنان در فقر و او تشنه به آن است
بگو محتاج و آری بینیاز است
به زر او بینیاز محتاج نان است
بدر آن تن بدر آن نان شیرین
بدر با احتیاج از جان زرین
ببین آن زن ببین درد و عذابش
به لبخند تو اشک و چشم زاغش
تو شادابی و سرخوش روح تو آه
به اشک چشم زن پر درد و جانکاه
ببین آن سایهی دردت گریزان
زِ روحت در نزار و مرگ انسان