Logo true - Copy

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

جهان آرمانی

وب‌سایت رسمی نیما شهسواری

مطالعه آنلاین | کتاب شعر طغیان | اثر نیما شهسواری | نسخه کامل و رایگان

کتاب شعر طغیان | اثر نیما شهسواری | بررسی و مطالعه آنلاین با دسترسی آسان. متن کامل، خلاصه و جزئیات این اثر را در این صفحه بخوانید و به رایگان دانلود کنید

کتاب طغیان - اثر نیما شهسواری

طغیان؛ اشعاری از مبارزه، آزادی و رد سلطه

کتاب طغیان - نیما شهسواری
کتاب طغیان اثر نیما شهسواری، مجموعه‌ای از اشعار کوتاه است که با زبانی قدرتمند، مفاهیم مقاومت، ایستادگی و اعتراض در برابر سلطه‌ی قدرت‌های الهی و انسانی را بیان می‌کند. این اثر، با تصویرسازی‌هایی زنده و تأمل‌برانگیز، خواننده را با مفاهیمی همچون آزادی، عدالت و رهایی مواجه می‌کند.

طغیان بیش از یک مجموعه شعر، ندایی برای تغییر است. نیما شهسواری در این اثر، به نقد ساختارهای سرکوب‌گر پرداخته و خواننده را به بازنگری در مفاهیمی مانند قدرت، فردیت و ایستادگی دعوت می‌کند. این کتاب، تصویر روشنی از نبرد انسان در برابر سلطه و تحمیل را ارائه داده و راه را برای تفکر درباره‌ی مفهوم آزادی هموار می‌سازد.

مطالعه آنلاین آثار نیما شهسواری | تجربه‌ای عمیق، آزاد و شخصی‌سازی‌شده

 

در جهان واژگان، کاغذ تنها واسطه‌ای گذراست، اما اندیشه بستری بی‌مرز می‌طلبد—بستری که فراتر از حصارها، آزادانه در جریان باشد. این صفحه، تبلور فلسفه‌ای است که در آن واژه‌ها از بند رها شده‌اند تا بی‌واسطه در ذهن خواننده جاری شوند.

نگارش، خلق جهان‌هاست. اما هیچ جهان حقیقی را نمی‌توان به اسارت درآورد. آثار نیما شهسواری از ابتدا بر هیچ صفحه‌ی کاغذی که از جان درخت شکل گرفته باشد، منتشر نشده‌اند. این انتخاب، برخاسته از احترام به اصل جان‌پنداری و باور به کرامت بی‌چون و چرای تمام اشکال زندگی است—از انسان، تا حیوان و گیاه. نوشتن، یک بیان صرف نیست؛ کنشی است که حامل معناست. و معنا، هیچ‌گاه در مرزهای محدودکننده‌ی صنعت و عرف گرفتار نمی‌شود.

این صفحه، نه صرفاً یک قالب دیجیتال، که تبلور فلسفه‌ی آزادی و برابری است. رویکردی که دانش را از بند تعلقات رها می‌سازد، هر خواننده را بی‌قید و شرط به متن راه می‌دهد، و تجربه‌ی خواندن را برای او شخصی‌سازی می‌کند.

 

هدف این صفحه

 

جهان آرمانی، بازتاب اندیشه‌ای است که خواندن را از یک عمل مکانیکی فراتر می‌برد. در این بستر، واژه‌ها نه‌تنها دیده می‌شوند، بلکه لمس می‌شوند، تغییر می‌کنند، و در تجربه‌ی خواننده شکلی تازه به خود می‌گیرند. اینجا، مطالعه به معنای زیستن در کلمات است.

  • دسترسی مستقیم به متن کتاب‌ها بدون وابستگی به قالب‌های بسته‌بندی‌شده

  • امکان مطالعه‌ی آزاد و بی‌واسطه، بدون نیاز به عضویت یا هزینه

  • تنظیمات انعطاف‌پذیر برای تجربه‌ای منحصربه‌فرد

  • ابزارهای تعاملی برای درک و ارتباط عمیق‌تر

 

امکانات ویژه‌ی مطالعه آنلاین

 

مطالعه، تنها چشم دوختن بر سطور نیست، بلکه فرایندی است که باید با خواننده هماهنگ شود. از همین رو، این بستر امکاناتی فراهم کرده تا تجربه‌ی مطالعه، کاملاً با نیازهای فردی همخوان شود.

مطالعه‌ی آزاد و بدون محدودیت تمامی آثار نیما شهسواری بدون هیچ مانعی در اختیار خوانندگان قرار دارند. هر کتاب، بی‌نیاز از دانلود یا نرم‌افزار جانبی، در همین صفحه قابل خواندن است.

تنظیمات مطالعه برای آسودگی بیشتر متن باید با خواننده سازگار شود، نه خواننده با متن. به همین دلیل:

  • حالت مطالعه‌ی تاریک و روشن برای تنظیم نور صفحه و کاهش فشار بر چشم

  • امکان تغییر اندازه‌ی فونت جهت خوانایی بهتر

  • انتخاب نوع فونت مطابق با سلیقه‌ی خواننده

جابه‌جایی سریع میان بخش‌های کتاب کتاب‌هایی که حامل تفکر هستند، نیازمند حرکتی روان و بدون محدودیت میان بخش‌های خود هستند:

  • دکمه‌های اختصاصی فصل قبل و فصل بعد امکان مطالعه‌ی پیوسته را فراهم می‌کنند

  • عنوان‌های مهم و کلیدی، به گونه‌ای طراحی شده‌اند که بتوان آزادانه در متن حرکت کرد

جستجوی هوشمند در متن کتاب گاهی یک واژه، کلید ورود به عمق یک مفهوم است. با جستجوی داخلی، خواننده می‌تواند مستقیماً به هر جمله، پاراگراف، یا بخش مورد نظر برسد.

تعامل با متن و ثبت تجربه‌ی خواندن خواندن، مسیری است که باید به شکل شخصی و منحصربه‌فرد پیموده شود. برای این منظور:

  • امکان یادداشت‌گذاری در متن و بازخوانی سریع نوشته‌های شخصی

  • نشان‌گذاری (Bookmark) برای ذخیره‌ی صفحات مهم و ادامه‌ی مطالعه در آینده

اشتراک‌گذاری متن کتاب در شبکه‌های اجتماعی اندیشه، وقتی زنده است که در جریان باشد. امکان انتشار مستقیم بخش‌های متن در شبکه‌های اجتماعی، این جریان را فراهم می‌آورد.

 

راهنمای استفاده از امکانات صفحه

 

تنظیمات مطالعه تمامی امکانات شخصی‌سازی، از طریق دکمه‌های شناور قابل دسترسی هستند:

  • تنظیم حالت تاریک یا روشن

  • تغییر اندازه‌ی متن برای راحتی خواندن

  • انتخاب فونت مورد نظر

حرکت میان فصل‌ها با دکمه‌های اختصاصی “فصل قبل” و “فصل بعد”، امکان مطالعه‌ی پیوسته فراهم شده است.

جستجو در متن کتاب با ابزار جستجوی داخلی، یافتن عبارات خاص به سادگی امکان‌پذیر است.

ثبت یادداشت و نشان‌گذاری امکان نوشتن یادداشت‌های شخصی در متن و بوکمارک صفحات مهم برای مراجعه‌های بعدی فراهم شده است.

مطالعه در حالت تمام صفحه برای تمرکز بیشتر، امکان مطالعه‌ی بدون مزاحمت در حالت تمام صفحه فراهم شده است.

دکمه‌ی شناور برای مشاهده‌ی متن در قالب دو صفحه‌ای کتاب این دکمه‌ی اختصاصی، امکان مطالعه‌ی کتاب به سبک دو صفحه‌ای و مشابه نسخه‌ی چاپی را فراهم می‌کند.

 

جهان آرمانی؛ تغییر بی‌انتها

 

جهان آرمانی، مکانی برای انتشار بی‌قید و شرط باور است. اینجا، آثار نیما شهسواری بدون هیچ محدودیتی در اختیار عموم قرار گرفته‌اند.

ایمان به آزادی، برابری، و حق زیستن برای همه‌ی جان‌ها انسان، حیوان، و گیاه در این فلسفه‌ی جان‌پنداری جاری است. این صفحه، نه یک بستر دیجیتال، بلکه راهی به سوی اندیشه‌ی جان است؛ بستری که در آن، باور نوید ساختن جهانی تازه را می‌دهد.

متن کامل کتاب | خوانشی دقیق و بی‌واسطه

بررسی و مطالعه بدون محدودیت

این بخش شامل متن اصلی کتاب، بدون تغییر، با ساختاری خوانا و روان ارائه شده است. مطالعه این اثر به شما فرصت می‌دهد تا در مضامین و اندیشه‌های مطرح‌شده تعمق کنید 

 

سخنی با شما

 

 

به نام آزادی یگانه منجی جانداران

بر خود وظیفه می­دانم تا در سرآغاز کتاب‌هایم چنین نگاشته­ای به چشم بخورد و همگان را از این درخواست باخبر سازم.

نیما شهسواری، دست به نگاشتن کتبی زد تا به‌واسطه آن برخی را به خود بخواند، قشری را به آزادگی دعوت کند، موجبات آگاهی برخی گردد و این‌چنین افکارش را نشر دهد.

بر خود، ننگ دانست تا به‌واسطه رزمش تجارتی برپا دارد و این رزم پاک را به ثروت مادی آلوده سازد.

هدف و آرمان، من از کسی پوشیده نیست و برای دانستن آن نیاز به تحقیق گسترده نباشد، زیرا که هماره سخن را ساده و روشن‌بیان داشتم و اگر کسی از آن مطلع نیست حال دگربار بازگو شود.

بپا خواستم تا برابر ظلم‌های بیکران خداوند، الله، یهوه، عیسی، انسان و یا هر نام دیگری که غایت و هدف را هماره باقدرت تلاقی داده است، فریاد برآورم و آزادی همه جانداران را فراهم‌سازم. رهایی جاودانی که دارای یک قانون است و آن احترام و آزار نرساندن به دیگر جانداران، گیاهان، حیوانات و انسان‌ها است.

بر خود ننگ می­دانم که در راستای رسیدن به این هدف والا که همانا آزادی است قانون رهایی را نقض و باعث آزار دگر جانداران شوم.

با مدد از علم و فناوری امروزی، می­توان راه گذشتگان را در پیش نگرفت و دگر چون گذشته برای نشر کتب از کاغذ استفاده نکرد، زیرا که این کاغذ از تن والای درختان زیبا غارت شود و موجبات مرگ این جاندار و تخریب طبیعت را حادث گردد.

من خود هیچ‌گاه نگاشته­هایم را بر کاغذ، جان درخت نشر ندادم و تنها خواسته­ام از ناشران کتب نشر ندادن این نگاشته­ها بر کاغذ است. حال چه از روی سودجویی و چه برای ترویج و اطلاع‌رسانی.

امروز می­توان با بهره­گیری از فناوری در برابر مرگ و تخریب درختان این جانداران والا ایستادگی کرد، پس اگر شما خود را مبلغ افکار آزادگی می­دانید که بی­شک بی­مدد از این نگاشته نیز هیچ‌گاه به قتل طبیعت دست نخواهید زد. اگر هم تنها هدفتان سودجویی است و بر این پیشه پا فشارید بی­بهره از کشتار و قتل‌عام درختان می­توانید از فناوری بهره گیرید تا کردارتان از دید من و دیگر آزاد اندیشان به‌حق و قابل‌تکریم گردد.

به امید آزادی و رهایی همه جانداران

 

 

فریاد شعر

شعر در وادی مستانه سرودن کار نیست

کار باشد کار ما این یاغیِ عیار نیست

شعر ما شرح شعور و نغمه از آزادی است

فتنه در کار خداوندی و شاه و شاهی است

شعر هذیان و دروغ و نشر کذبم کار نیست

کار باشد کار این جاهل‌معابان و بگو درباری است

شعر ما فریاد مانده در گلوی یاغی است

عزم جزم جنگ‌سالار و بگو فریادی از آزادی است

 

بهر گفتن از رخ و شیدایی و آن خال یار

از رخ مهتاب و حیران بودن صد شاخسار

این‌چنین وهم بزرگی، کار ما این کار نیست

کار باشد کار مدهوشان شهوت این‌چنین بازاری است

شعر ما درد است و درمان هزاری دردها

نشر صد امید و پیدایش زِ باور رزمگاه

گفتن از زیبایی و زیباترین زیبا خدا

مدح و پابوسی و کف لیسیِ این مزدورها

 

این‌چنین گفتند و شعر شاعری را بارگاه

کاسه‌لیسان در جهان بسیار و این شد کارگاه

لعن و نفرین بر چنین شعر دروغین وهم‌زا

شعر از آنِ شما، ما را برون آن خانه و آن خانقاه

شعر ما فریاد مانده در گلوی یاغی است

عزم جزم جنگ‌سالار و بگو فریادی از آزادی است

 

 

 

وفا

سگ از آن روزی نجس گشتا که این دیوانگان

دست خود را روی دید و خار این بدکارگان

از دل آن روز کز فریاد اینان هوش‌دار

او به غارت آمد و فریاد بر دادست نار

دست دزدان را به روی شهر آن سگ باز کرد

گفت رویای همه غارتگران اظهار کرد

او به فریادش همه دزدان شهر رسوای کرد

کینه بر دل‌های این دزدان ببین بد هار کرد

 

آمده در پیش بر فرمان آن شاه شهان

تا به جان خون آورد او می‌درد جانانشان

دست هر تزویر در پیش است و غارت کارشان

بر دل فریاد سگ‌ها او در آمد از نهان

قلب تو پر مهر و جانت پر محبت باد ماه

تو به دنیا و جهان بیشی و در این خاک جاه

او تو را انجاس پندارد، نجس او است شاه

او که سرها می‌برد جان‌ها بدر آورد راه

او که غارت می‌کند، دزد است و ناموست ببرد

او که زشتی را روا دارد همه جان‌های خورد

او که دنیا را کنیز و غلم بیند بی‌هوا

جان آن‌ها می‌درد او کز تجاوز کرد شاه

او و این دنیای زشتش این‌چنین انجاس بود

او نجس بود و جهان بس پلیدش حرص بود

سگ از آن روزی نجس گشتا که فریادش عیان

طبل رسوایی دزدان را بزد او در جهان

 

 

 

دنیا

نامه‌ام را با درودی بیکران بر روی ماهت می‌گشایم، شعر

ای همه شعر و غزل‌هایم برای تو همه تن فکر

تو نبودی و نخواهی بود، در کام چنین دنیا

پدر می‌خواهد او دنیا بسازد لایق اینسان بکر

این جهان پر از همه نامردمی‌ها پر زِ کین و درد

تو نباید در چنین دنیای زشتی، پا نهی ای مرد

مرد و زن بودن برایم هیچ لیکن بودنت دنیاست

گر شدی دختر به جانت جانِ من غرق همه رؤیا است

 

آن قدر زشت است دنیا ‌جای ‌تو ای‌کوچکم ناشد در این دنیا

تو همه پاکی و این دنیا به ناپاکی برد جان و همه رؤیا

گر به جانت لطمه‌ای آمد جهان و جانِ من لرزید

گر تو دنیا آمدی دیگر جهان دنیا من تنها تویی امید

لیکن این بارِ جهان بر دوش من باید جهان سازم

باید از دنیا گذر دارم که دنیای دگر سازم

گر نه والاتر ز تو آن چیست در این زشتی دنیا

جان به آغوشت کشیدن بوسه بر چشمان تو دنیای من رؤیا

گر به دنیا آمدی، فردا و فرداها به من گفتی

من نخواهم این جهان را وای دنیای مرا بردی

گر به فردا من نبودم، چاره بر جان و جهانم چیست

کیست تاند پاسخ این زخم را دارد، جهان و جان من غرید

تو به مهر و با محبت ریشه‌ات آرام در قلب چنین دنیا

می‌تراود عشق را بوسه دمادم بر رخت در سیر جان پختگان از خام

باید از دنیا رفاهی داشتن تا بی‌نیاز آن‌ها

باید آن دنیا بسازم پر زِ دارا بودن و کسری

تربیت باید مثال رشد دادن گل بیابان خار

بوسه‌ها آرام با هر کام پیش آمد گل بی‌خار

گر نبودم، گر به دنیا ذره‌ای کم بودم، او دنیای خود را برد

تو شدی دیگر نفر در زشتی و سالار جنگم مرد

صد هزاران عامل و این بود تا تو در جهان ناشی

من به تنهایی و دور از تو جهان دنیای من باشی

کودکم زیبای من در دار دنیا کو نباشد نیست

لیک با عشقش به فکر و این جهان و جان من در زیست

من بسازم جام دنیایی که در آن هر تنی جان را

محترم بودن همه جان کودک و حیوان همه فرزند من زان خواه

یک تنی کودک نباشد از من و از خون من اینسان

تن هزاری کودکان در شادی و بِه زیستن از جان

 

 

متعه

به شرح شریعت به بازار جان
به نشر خدا فَحش در این جهان
به این هرزگی هرزه‌باری از آن
یکی بر زمان و دگر مال بود
زنی در برابر تو عریان و پیش
به معنای آن حرف‌ها پیش بود
یکی مرد طماع بخواند یه راز
به قیمت تو جانت فروشی بر آن
فغان این همه شرع شرح خدا است
هزاران حدیث از دلِ این فغان
به شرح شریعت خدا دین به گوش
به پاکی قسم باید این ره شکست
  به همخوابگیِ زنان هرزگی دین از آن
به خانه عفاف از خداوند خان
به قانون اسلام و شیعه بر آن
تن و جان زن در پس این دام بود
خدا داند و این ثواب است بیش
همان خانه از فَحش و بر خویش بود
بر این راز زن پاکی تن بباز
خدا بر تو وقتی گذارد فغان
خدا گفته فریاد از انسان خدا است
همه زن به اسباب مرد است جان
بدین هرزه‌داری خدا دست دوش
خدا راه زشتش چنین عزل گشت

 

آرزو

همه جان‌ها اسیر خاک کرد است
به فقری کشته این‌ها را در این خاک
همه دنیای اینان را ربود است
نه کاری دارد و او سخت در کار
همه فکر و جهانش را در این بست
که دنیا تا همان پیش است و در رو
خودش هر آرزو را پیش برد است
به کاخ زر به شیر حمام در خون
و سیل آدمان در کار بیکار
ندارد هیچ فکری مانده از او
که از صبح و به شامش هیچ در باد

همه تن آرزو را پیش برد است
سرآخر گفته بر طفلی که این چیست
و کودک نادم و سر زیر بر خاک

  بکشته فکرها را تار کرد است
به قول دیگری بیمار کرد است
همه سختی از اینان تار و پود است
به لقمه نان اسیر افتاده در بار
به غل آورده فکر و مغر را پست
و بر دنیای دیگر خانه آن سو
به تاج و تخت شاهان بیش برد است
به زر دنیای مردم خویش خورد است
به لقمه نان و او محتاج بیزار
همه دنیا شده آن لقمه در رو
در این دوار گردون شه شده شاد

یکایک آدمان را خویش خورد است
چه داری آرزو در پیش رو چیست
بگوید آرزو معنای آن چیست

 

 

 

پژمرد

بر این حربه نسان در کام خود رفت

بگو پژمرد و غم در بیخ و بن رفت

از او هیچی نمانده در چنین راه

بگو افسرده و زار است و جانکاه

چنین آن وهم و آن فریاد خاموش

بگو هیچ است آن هیچی پی پوچ

بگو هر راه را تا نیمه‌ی راه

گذر از هیچ و خود را پوچ در کوچ

 

همه جان و دلش افسرده حال است

زِ شادی شور او نالان نال است

هر آن چیزی که امروز او پی او است

همه خودکرده از عقل خود او است

اگر اینسان نزار و بد به حال است

همه فرجام بدبینی، به نال است

همه دنیای را زشتی بگو آه

ولیکن غصه خوردن شاد الله

که فریاد من و تو بزم آن شاه

کند نابود همه قدرت زِ الله

بگو بشکن به فریادم بپاخیز

به روییدن همه غم‌ها به جا ریز

همه دنیا زِ بیداریِ تو شاد

شود جام جهان از من تو آزاد

 

 

 

 

 

پیامبر آزادی

پیغمبر آزادی این خلق کجا است

آن کیست که بر جام جهان او نگران است

فریاد بر این بردگی و بنده‌نوازی

تا کی همگی در پی اوهام و خیال است

آن کیست که فریاد دلش جمع و عیان است

پر شور به ضد تو خداوند گران است

هر عزم و همه کار و همه همت او این

آزاد جهان و همه آزاد به جان است

 

این تخت پر از قدرت الله که خان است

نابود و دگرباره جهان را نگران است

آغاز چنین و تو به فرجام بگو راد

هر قدرت دنیای به تقسیط و به جان است

پیغمبر آزادی این خلق عیان است

آزاد جهان و همه آزاد به جان است

پیغام و همه همت او اینکه تو آزاد

او زاد هزاران نفر آزاد جهان است

این گفت و شنود و همه پیغام از آن است

یک صد شد و صدها به هزاران که عیان است

دیروز یکی بود و پیام‌آور آزاد

امروز هزار و همه آزاد به جان است

 

 

 

 

وهم انصاف

به میدان عدن آمده و بدکار است

او تجاوز به جهان کرده و اینسان هار است

او جهان را به همه زشتی و در خون کشاند

جان آن دختر کوچک به جهان خون نشاند

او جهان کشته و دیوانه و او قهار است

او تجاوزگر بر جان و جهان ضار است

او قساوت به جهان داده جنایت برپا

تن خونیِ تو دختر بکشد او در جاه

 

نفسش را که همو برده و جانش را خون

تن خونی تو دختر به تجاوز مجنون

او که دنیای به زشتی و جهان را کشت است

قتل نفس تو همه جام جهان را خورد است

او در این وادیِ دیوانگی آن یزدان

شده بیمار و جنایتگر و او اینسان خان

و در آن روز که آتش به غذا از مرگ است

شام یزدان و حسینش جمع انسان برگ است

آمده دود به چشمش زِ دل آن آتش

قطره‌ای اشک بیامد و جهانی سرکَش

و چنین برد همو را به جهانی فردوس

به عدن خانه‌ی یزدان شد و او اینسان قرص

که همه جاه در آن از پس اینان اشک است

تو به آن اشک بباران و عدن در رشک است

این نه آن هزل من و وهم من اینسان قدسی

این حدیثی که بر آن شیعی و ایمان رنگ است

 

 

 

اراده

بر این عزمم بگو رزمم بگو فریاد با عزلم

بگو این خواب شیرین شما را و در آن بزمم

بگو خواب شب از چشمانتان بردم

بگو این شیر خفته در پی پیکار و در رزمم

بگو جانم همه در راه این جنگ و در این رزمم

اراده خواستن بودن همه معنای آن عزمم

هر آن چیزی جهان دارد بگو برخاسته هستم

همه دنیای را با دست خود بر پیش من رَستم

 

اراده خواستن بودن همه معنای این رزمم

بدان زشتی برابر شور من در جنگ و جان هستم

بدان دنیا و هر چه در برش هشیار و تن رَستم

اراده خواستن بودن و معنای همه عزمم

همه جانم گرو فریاد جان‌ها در رهایی باد

جهان را زیر پا دارم که من معناگر جان بر جهان رزمم

اراده خواستن باید که فردا را رها و شاد

همه قدرت جهان زیر دو پایم این بدان هستم

شجاعت پیش دار و این بخوان با من تو هم‌رزمم

که آزادیِ ما در پیش دنیا را همه بزمم

تو معنای همه شعر منی ای یار ای هم‌راه

که با فریاد من بر خود بیایی و بر این رزمم

 

 

 

 

صبور

تو همه جانت شده صبر و قراری مست ماه

تو یه دنیا صبر داری جان من ای رَست راه

این همه جنگ مرا آری تو آن را دیده‌ای

آن همه فریادها را جان من بشنیده‌ای

دوش تا دوش من و در جنگ‌هایم بوده‌ای

پشتبانم بودی و از هیچ جان ترسیده‌ای؟

از تو و شادی جانت هر دمی را کاستم

من به فکر جان و دنیا بودم آن را ساختم

 

تو هماره صبر در این جنگ‌ها و روزها

با تو من شعر و همه فریادها را ساختم

باز هم این جام زشت است و ولیکن ماه روی

با تو من زیبایِ این جام و دنیا خواستم

جان من با صبر تو دنیای را تغییر داد

این جهان و هر جهان را با تو من آن ساختم

از خود و دنیا و شادی و همه چیزت گذر

با تو درس صبر و من بر بیشترها تاختم

جانِ من گر عمر راکم من به پایت کاشتم

با همه جانم تو را خواهم به تو پرداختم

این جهان را با هم و با یکدلی در پیش برد

جام دنیا را دگرگون این جهان را ساختم

زن نماد مهر بود و تو نماد مهر و صبر

با تو من این جام را اینسان دگرگون ساختم

باز هم در جنگ بودم باز هم تو جانِ صبر

ما به فردا عشق و آزادی به دنیا ساختم

 

 

 

تقدیم به همسر و همراه همیشگی‌ام

نکش

نامش این جام جهان از پس این ظلم گران

همگان در پی این پرده‌ی زرین نگران

وا مصیبت به جهان آمده از ظلم انسان

می‌خورد جان و تن از خون تو حیوان گران

ذره‌ای فکر بر این مسئلت و اوج حماقت عقل است

کشتن جان و به خون خوردن حیوان عدل است

هر دمی را به چنین ظلم عیان از فضل است

این‌چنین مسئلت آن هیچ بگو چون بذل است

 

خون بس ریخته از جان تو حیوان عرش است

لطمه‌ای هیچ نبیند که تو کشتن فجر است

گر به میدان و دل شهر تو را می‌کشتند

این‌چنین خون و تنت را همگان می‌خوردند؟

شاید از صد نفری آمده او برخیزد

که نکش لعن به تو درد به خون می‌ریزد

وا مصیبت به جهان آمده از ظلم انسان

می‌خورد جان و تن از خون تو حیوان گران

ذره‌ای فکر و به جان تیغ بکش حالا خون

تو توانی بخوری جان پسر را مجنون؟

و دگرباره سرایم که جهان باشد پاک

زِ تن و خون چنین ظلم گران دنیا خاک

 

 

 

 

 

بیدار

زِ دنیا او برید و بر جهانش راه نیست

او به آواز جهانش نغمه‌ای بدساز زیست

از همه دار جهان دور است و او در کار نیست

فکر او مرگ است و مردن جز همین اظهار نیست

او به دنیا خسته شد از جام جم او ذله شد

هر چه دارد فکر او بر انتحارش بسته شد

تیغ بر جان می‌کشد خون بر زمین‌ها جاری است

لخته خونی آید و بر فکر خود او باقی است

 

او به دنیا هیچ دارد از جهان او شاکی است

از گذشته درد دارد، درد او الصاقی است

هر نفس را می‌کشد از درد آورده به جان

این جهان جمعش برایش ظلم و اینسان کافی است

آمده در پیش آن نور و به بیرون دید دار

خون چکد از دست او بر انتحارش راضی است

بیند آن تن مشتعل حیوان بی‌جانی است حال

بی‌مهابا می‌دود بر جان او پرواز بال

او به تن خویش و به جانش آتشش خاموش کرد

جان خود را بر دلش آورده و با کوش کرد

بر نفس جان داده و بیدار کرده او به جان

او به آغوشش برد بوسه زند بر نای جان

این‌چنین بیند که جانش پر زِ ارزش، بار نیست

او به بیداری کمک‌های به جان در کار زیست

آن بریدن خون و دیروز خودش را تار کرد

او شده منجی جان‌ها و بر آن پرواز کرد

 

 

محاربه

جنگ است همه جان من از جنگ به تو شاه

هر کام فرو رفته نفس در گرو این راه

از روز ازل جان و جهانم به تو این راه

من جنگ به سالاری جنگ و به تو بر شاه

نام من تو و گو که محارب و در این راه

تا خون به رگم باشد و این جامه مهیا

حالا تو بیا دست ببر پای من این راه

تا هر چه جهان است بگو جنگ بر الله

 

آن روز جزا آمده و شاد بر این است

تو خالق جرم و تو جنایت تو بر این راه

حالا تو بکش من تو بسوزان شهِ بیمار

این راه به فکر است و تو جانم ببری شاه

هر قطره‌ی خون و همه ذرات من این جان

حرب است محارب به خداوند بر آن خان

جان و همه دنیا و همه فکر و همه‌ راه

حرب است محارب به خداوند بر آن شاه

هر کار که خواهی تو بکن جرم و جنایت

حرب است محارب به خداوند کراهت

تبعید شدگان

از تو آزادی ربودند و تو را تبعید

این‌چنین دور از وطن افتاد پر تردید

او که خود این را نخواهد او که با بیداد

او که با اجبار و او دور از وطن افتاد

یا نه اینسان کز خود او خواهد به دل این راه

از برای هر چه فکرش را کنی در یاد

او هم اکنون دور از دنیای از ایران

او به راه خود شد او در راه خود ایمان

 

حق او همچون من و تو دارد او از خاک

دل به دنیایِ من و تو بسته او دل‌پاک

در سرش پیروزی از ما و رها ایران

او به عمرش صد کند کاری بر این ایمان

بر دل و جانش نباید خرده و این گود را بس بیش

ای امان از لنگ‌ها و از دل اجنب شدن از کیش

حق من از تو نبودا بال در کَه بودنا ای خاک

این تو گو شر و بگو شرم‌آوری از دشمنان پاک

او به اینسان کز دروغ و مکر او ما را زِ خود تردید

شاد از نابودیِ ما و خروشی هر رهایی او چنین خندید

او به دل هر جا که نامش باد تن ایران

او بگو از ما همو این دست تا ایمان

که این دد دون و دین‌داران کژ ایمان

به ترس افتاده از فرجام پیروزی ما ایران

رها باد از همه ظلم و همه زشتی جانداران

رها از یاریِ هر کس که آزادیِ او ایمان

 

 

 

شرمگاه

جمع انسان را ببین بی میل در این وادی آه

این‌چنین از هیچ می‌سازد هزاران کس به ناگاه

بهر آن مهر و برای بیشتر ماندن سرا

در دل دانشسرا و قلب دولت کارگاه

گر نباشد در دل و میدان شهر و آن چرا

از همه دنیای تو هیچی نماند جز گناه

با هزاران مکر و تهدید و دروغ و این ریا

این‌چنین آن صحنه پر گشت است از انسان خدا

 

این مثال کهنه‌ای بر قلب تاریک جهان

یک نفر در قدرت و صدها نفر برده به جاه

یک به یک بی‌میل و بر ضد شما لیکن چرا

سیل انسان در دل شرم است و در این شرمگاه

از برای نان و از تهدید و این غولان کاه

این‌چنین بازارتان گرم و ببین سیلی به راه

شرح و مشروعیت سیل نسان طالب خدا

شرم بر تقیه بر این تزویر و بر این صد ریا

خویشتن را چون هویدا در دل و دار جهان

از دل پوچی به هیچ و از دل هیچ از خدا

تا به کی دستی بر این و پای دیگر بر گرا

خامش این تزویر این تقیه چنین بد شرمگاه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ناکار

این توده به خشم آمده از ظلم تو ای شاه

تو شاه شدی در دل این خاک تویی سایه‌ی الله

فریاد جوانان به دل اظهار چنین است

خاموش تو الله فرزند تو این است

سال از پی سال آمد و خوردی تو همه جاه

خوردی و تو بردی تو شدی شاه و شهنشاه

بر کرسی قدرت که نشستی شده خونخواه

خونِ همه در شیشه و خونِ تو شهنشاه

 

از باور این ملت خاموش گذر آه

با خون برادر تو و غسل همگان شاه

دستان پر از ظلمت تو خونی و خون راه

خون همه آحاد به دستان تو ای خائن بد راه

پاسخ به طلب نان و رهایی که چنین است

سرب است شکنجه همه باطوم به کین است

فریاد رهایی نرود ظلم به انکار

تاج و همه تختت به دل باد به اصرار

فرجام همه ظالم دنیای چنین است

خون‌خوار شود تار از خوردن خون خار

امروز چو خاموش شد و شاد شدی شاه

فرجام تو خاکستر و آتش به جهان تا

ظلم از دل دنیا کند و ریشه‌ی آن خار

فریاد همه ملت ایران به رهایی و به نان کار

 

 

 

مشعل

غم دیروز اگر باشد از آن هیچ نترس

ما به آن گفته و تو از غم آن هیچ نلرز

ما به بیداری دنیا همه را شور کنیم

ما زِ آن گفته و دنیا همه را نور کنیم

ما از آن مشعل آتش که زِ دستم باشد

همه‌ دنیا و جهان غرق در آن نور کنیم

اگر از درد بگفتیم و از آن رنج خدا

ما به بیداری دنیا همه جا نور کنیم

 

اگر از زور و زر و مکر و ریا ما گفتیم

خواسته آن که جهان خالی از آن زور کنیم

غم دیروز همه راهِ رهایی فردا است

ما به آن گفته و جام تو جهان شور کنیم

باید از هیچ نترسید و از آن ظلم خدا

هر چه زشتی به جهان طعمه بر آن گور کنیم

یکدل و یک ره با هم همگی با ایمان

ما جهان را همه آزاد از آن زور کنیم

با هم از یک به جهانی و به حالا یک راه

که به آزادی جان‌ها همه را شور کنیم

غم دیروز همه راهِ رهایی فردا است

ما به آزادی دنیا همه جان نور کنیم

 

 

 

 

بود، نبود

خدا باشد نباشد هیچ تأثیری ندارد یار

که در دل‌هایِ انسان او پر از نقش و نگار و کار

به دل‌ها او چنین زندار و او زند است در دنیا

بدان سیل نسان ایمان بدین والانشینی‌ها

بگو او را اگر علم و همه دنیای در انکار

به قلبِ آدمان زندار و او پرکار

بگو حرفش بگو راهش بگو ایمان بدخواهش

به دنیا زندگی دارد بر آن ایمان و بر جاهش

 

چه ارزش دارد این پیکار که دنیا را بری در آن

خدا موجود و یا ناجود چه دارد بر من و تو سود

که دنیا و حقیقت جای در دل‌های انسان‌ها

وجودش این‌چنین ایمان و او زندار در دل‌ها

نهای این‌چنین عرضی بگو هیچ است و این تکرار

ندارد بر کسی این سود، خدا قهار و اینسان هار

بگو جنگ من و تو باید از عزل خدا باشد

خدا موجود و یا ناجود درا قدرت ردا باشد

بر این ارزش همه جان‌ها که دنیا می‌شود آزاد

اگر عزم همه دنیا بگو عزل خدا باشد

ندارد ارزشی بود و نبودش ما خدا تنها

که دنیا را رها از قدرت و نام خدا این کارمان باشد

 

 

 

 

فریاد

خسته از هر منطق و قانون قضا

خسته از ایهام انسان در هوا

خسته از مکر و دروغ و آن ریا

خسته از عبد و مرید و آن خدا

روز اینان شب نشد گر ظالمان را عبد کرد

عابد ظلم و همه عبد خدا در مکر کرد

کر شد و لب قاصر از گفتن قضا از مرگ کرد

وای مفهوم قضا اینان همان غوط و غذا را درد کرد

 

خسته‌ام خسته از این دیدن خدا

در دل هر جا خدا آمد دل انسان خدا

معنی ایهام اینان چیست استثمار خلق

نظم اینان کام انسان زهر تلخ

هر چه در شعر آمده ایهام اینان کم سرای

قصه‌ی اینان بگو آن مثنوی صد من به کاه

خسته‌ام از خامشی‌های نسان بر پای ظلم

خسته از اینان بطالت آدمان از شب به صبح

خستگی را در کند فریاد طغیان از تو داد

این جهان حق رهایی دارد از فریاد راد

امراض

بدنش پر زِ همه تاول و او در درد است

به جذام آمده این جان و تنش در مرگ است

نشنید او به صدا و نشنید او آواز

نتواند که شنیدن همه دنیا سنگ است

نتواند که به دنیا و جهان را دیدن

همه دنیا به سیاهی و جهان بی‌رنگ است

او به دنیا و از این دیگر جانان کمتر

که نفهمد همه عقلش به جهان ننگ است

 

نتواند که به دنیای شود او در راه

پای و دستش همه افلیج و جهانش لنگ است

به دل و خاک جهان صد به هزاری امراض

همه طاعون و وبا مرگ جهان آهنگ است

زلزله آمده دنیای تکانی دارد

طفل و زن‌ها و نفس‌ها به دل آن سنگ است

آمده رعد به طوفان بِکند آن جان را

همه دنیای به مرگ خود و با خود جنگ است

صد هزاری که به دنیای امراض و بلا

همه از ظلم تو یزدان و خدای ننگ است

آمده یکدل و یک‌راه همه‌کس آن خوبان

باز پس گیرد و دنیای خودش دل‌تنگ است

ای خدا بس کن و این ظلم و جهان ظلمت

همگی در پی رویت به تو عَزلت جنگ است

 

 

 

عشق پاک

عشق یعنی از دل جان‌ها گذر در راه یار

بی‌مهابا در پی او شادی‌اش هر دست کار

عشق یعنی با هم و بودن برای هر چه کار

ذره‌ای نتوان از او دور و از او حتی شکار

عشق یعنی من برای تو، تو از من یار بار

بر من و دوشم گذارا هر چه دارد رهسپار

عشق بی‌پروا به پرواز از سکون تا جاه یار

او همه دنیای ما، ما در جهانش پایدار

 

عشق یعنی پاکی جان و همه پاکیِ یار

من زِ تو آمد پدید و پاکی‌ام را پاسدار

عشق را در واژگان نتوان و بر آن هیچ دار

کز برای گفتنش شعری بخواهد شاهکار

 

 

 

شاه ترسان

همه دنیا برای تو بنا گشت
تو صاحب بر همه دنیا و بر پول
و اینسان برده‌داری تازه برپا است
همه تن در سپیدی سوخت در روی
که استثمار تو این سیل بی‌جان
نه از قدرت نه از فکرت که از پول
تو ثروتمند و تو شاه جهان رای
بدینسان این جهان را برده‌داری است
که از جان و تن و این سیل انسان
و دنیا را به کام خویش برد است
و او شاه است و این سیل نسان آه
حماقت‌ها و خاموشیِ انسان
  تمام نعمت از آن تو سرگشت
همه دنیا بگو پول است و در پول
تو صاحب منزلت دنیا چه تنها است
همه تن آن سیاهان مرده در گوی
همه در کار و تو شاد از همه پول
گزاری پول‌ها را روی آن پول
به قدرت می‌روی بالایِ بالای
که از کار دگر شاهی عیاری است
گذارد پول‌ها را روی هم سان
که از تن‌ها و جان‌ها سیر خورد است
همه بنده به برده دارد آن شاه
بسازد از نفرها شاه ترسان

با هم

این راه نه راه من و تنهایی من نیست
آن کیست که سودای رهایی ننشاند
این راه رهایی زِ همه وهم زِ بیداد
این راه همه مرد و زن و عاشق و یار است
این راه نه من راه تو راه همه یار است
با هم به هم و راه هم و دست بر آن داد
این راه تو و من ره یاغی و تو عشاق
برخیز و بپاخیز که یکدست نه بر آن
بار دگری جام جم از خویش به اذعان
این راه نه راه من و تنهایی من نیست
  این راه همه عاشق و آزادی تن کیست
بر دل به چنین راه خودش را نکشاند
این راه رهایی تو آزاد از آن داد
این راه رهایی تو عیار و به یار است
برخیز که آزادی ما در پس کار است
از ریشه بکن ظلم و جنایت همه بیداد
این پیش به سوی همه دنیای شود شاد
از دست من و تو همه ظلمت شده پنهان
این شور من و تو شده آزاد همه جان
دنیا همه در کام و در این شور به هم زیست

 

فریاد خاموش

به زیر خاک دارد آن نفر داد
چرا من در دل خاکم چرا های
مگر من در جهان کاری بکردم
خدایا این چه آیینی که در آن
تو را ای قادر مطلق مگر کار
مرا کشتن در این دنیا به کاری
مرا بر دار آوردند و بی‌جرم
چرا پس هیچ فریادی ندادی
مرا کشتند بی‌جرم و جنایت
خدا من راه دیگر را نخواهم

جواب کودکم را کس ندادست
جواب یار من را می‌توان داد؟
خدایا بس کن این دیوانگی را

  چرا دنیای پس اینسان بود بیداد
چرا من را بکشتی ای خدا وای
که کندی ریشه‌ام را از دل و جای
همه را می‌کشی ساقط همه جان
بدارد حق کشی را کرده‌ای رای
که در آن من نکردم هیچ بر پای
نفس از من بریدا ای خدا وای
بکشتن اذن بر آنان تو دادی
چرا مسکوت در راهش فتادی
همین دنیا چرا  بر من ندادی

ببین مادر که بی‌تاب است و زار است
نه فردوس و عدن را من نخواهم
من آن فرزند و یارم را بخواهم

 

 

 

جنگ گنج

بشورانید او صدهای سرباز
که جنگ آن خدا در پیش روی است
یکی گفتا که چندی پیش آن‌ها
بگفتا هیچ‌تن در راه دلدار
همه شمشیر در دستان به پیش‌اند
و آن پیغمبر خاتم به اصرار
مسلمانان برابر آن یهودان
سر از تن‌ها جدا او شست با خون
هزاری تیغ بر روی هم و آه
و خاتم از رسولان پیش آمد
بگفتا آن کجا گنجینه‌ی ناب
و او مسکوت و ساکت پیش ماند است
رسولی خاتم و آن شاه الله
بیندازد زمین آن مرد را راه
ولی مسکوت و بازم خشم در پیش
بدینسان او شکنجه داد بر راه
همه دور و به دوری دورترها
به دورا آن نبودا گوهر از خاک
که دور از آن خدا قدسی و در ذات
ولیکن دید بعدی گنج در دست
نبی و آن خدا در پیش با گنج
به دورِ دست‌ها با خویش او گفت
  مسلح تا به دندان پیش آغاز
برابر آن یهودی کافران پست
به ما همراه و با ما دوست در راه
نداند حکمت آن خالق و یار
برای کشتن موسی به کیش‌اند
بگفتا پیش بر این خلق بدکار
به تیره تار بردن راه سوزان
به خونش آن زمین را کرد افزون
هزاران کشته و زخمی است در راه
به سوی قصر و مرد از کیش آمد
کجا آن گنج دیرین تو بدذات
سخن از پیش راند و پیش خواند است
پر از خشم است و آری کینه‌ی شاه
بخواهد جای گنجی را هویدا
بگفتن ساکت و او خشم را بیش
که جای گنج را باید بگی شاه
به خود خواند حدیثی مهمل الله
نبوده زر نبوده سیم افلاک
به پرواز رسیدن شعرها ناب
بیامد راه صحرا خاتم مست
یهودی مُرد لیکن مُرده با رنج
گوهر در خاطر آن شاه و شه مفت

 

 

 

هدف

به دنیا آمدیم بی آنکه خواهیم
به هر سو می‌برد در پیش در آن
ولیکن دارد انسان عقل در جان
نباید از چنین راهی به دوری
که این دانستن و عقلِ در انسان
و باید بر چنین راهی نظر کرد
هدف را پیش برده پیش بر راه
اگر جان تو باشد پیش اذعان
به زیر آورده‌ای هر چیز دل خواست
بدین گونه جهان در اختیار است
به دنیا آمدیم و حال دنیا
  به دنیا آمدن بی‌اختیاریم
نمانده اختیاری پیش درمان
به پیشش می‌برد هر راه خود خوان
به جان باید گرفتن پیش اذعان
مرا مختار کرده زیست در آن
از این قدرت برای خویش زر کرد
در آن قله به آینده نظر کرد
هدف را قلب امید پیش در جان
هر آنچه فکر خواهد ساخت در راز
هدف معنای بودن راهدار است
هر آنسو ما بخواهیم می‌رود راه

 

قهقرا

ایران به ته چاه بیفتد به ته قهر به قرا

از خاک نگون‌بخت نمانده همه صحرا

از دیر و همه دور زمانش خبری نیست

این خاک به دست همه دیوان شده صحرا

این محشر و در خاک و نگون‌بخت و اسیر است

جمع همه انسان به غل و بند کثیر است

سیل همه مردم پر از آن غم پرِ دردند

مردند دگر بار و همه فقر که خوردند

 

فقر است همه خاک همه جاه همه راه

جمع همه انسان تو بگو جمله که مردند

در درد و تکاپو همگی جمله که هیچ‌اند

مردند و همه لقمه‌ی آن دیو که خوردند

فقر است همه جان و جهانِ همه ایشان

از اول این راه حرامی همه خوردند

باید که جهان بار دگر از تو به فریاد

از نو به شکفتن همه تن عاشق و این بار

برخیز از جای و همه خاک نیاز است

از دست  تو و کاشتنش او به فراز است

باید که ستاندن همه تن حق خود و خویش

باید زِ جهان برکند این قاتل بد ریش

 

 

 

 

از جان گذشتگان

از هزاران گفتم و این بر دلش خالی بود

از سپاس این نفس‌ها غرق خوشحالی بود

جان ما مدیون اینان دِین آنان بر تو جان

با من این را پس بخوان عشقی که جنجالی بود

آن پدر والد و آن مادر که جانش را فدا

عشق بر فرزند و عشقی کز دلش خالی بود

صبح تا شامش همه کار است و او اینسان رها

تا که فرزندش جهان غرق به خوشحالی بود

 

او زِ خود بگذشت و با پیکر همه جانش فدا

در پی شادیِ تو او غرق خوشحالی بود

هر چه کردار است در این سختی و جانش به راه

تا که تو آرام و زندارت همه عالی بود

صبح تا شامش شده پاکی این خاک از تو جان

جان او را این جهان مدیون خوشحالی بود

از تنش بگذشتِ و در هر حقارت جان‌فشان

تا تو آرام و بدور از درد بی مالی بود

در دل آتش همه جان و جهانش را بسوز

او به خوشحالیِ تو سوزد که تو حالی بود

در جهانش هیچ دارد جز به خدمت حوریان

او به سختی‌های خود سختی تو خالی بود

وصف این والا نفس‌ها هیچ نتواند که شعر

شعر ما در قدر اینان هیچ پوشالی بود

 

 

 

والا

فرق بین آدمان در چیستا کز بهر آن

این چنین مشتی به فقر و اینچنین والا نشان

آن نفر از بهر هیچ است و بگو جانش به زر

هیچ کردار و جهان بر پای پیشش هر نفر

این یکی از صبح تا شامش بگو کار است و کار

لقمه نانی نیست کز آن سیر باشد طفل و یار

صبح و شام هر نفر گو این‌چنین در کار بود

بردگانی در سجود و از برای هار بود

 

او نشیند جمع انسان در برش غرق است کار

حال هر سودی که باشد از برای مست هار

این‌چنین نظم جهان تبعیض و این دستار زار

از دلِ این رمزها انسان شود برده به کار

صد هزاری گفتم انسان در دل فقر و نیاز

هیچ نتواند به فکر و جنگ در این کارزار

نظم نو می‌خواهد این جام جهان زشتی خدا

کار باشد لیک سهم هر نفر از کار دار

 

 

بمب و آتش

در میان بمب و آتش تیرباران او رسید

او رسید و خانه‌اش ویرانه‌ای در دور دید

نوگلی باید به بازی در میان کودکان

لیک او آتش خدا خمپاره‌ها در دور دید

جای کودک او یه روزه راه صد سالانه رفت

سوختن مردن پدر دید و به خشم و کین رسید

داد و فریاد و به رگبار گلوله سازها

گوش او نالان شنید و مرگ را در خانه دید

 

چون نفس از روزگارانش گذشته هیچ سال

هشتمین پاییز او اینسان بهاری تازه دید

جای دفتر جای بازی جای هرسان کودکی

بمب در دست و به دست دیگرش رگبار دید

آمده میدان به آتش در میان شعله‌ها

دور او اجساد و اینان کودکی در خواب دید

از میان آتش آمد سوی او آن تیربار

سوخت جانش لیک تن‌های دگر در خار دید

شعله‌ها خون در هوا بارش به باران آتش است

جان و تن‌ها زخم دارد در پی آرامش است

سوخت جمعی و به خاکستر نشسته پیش راه

کودک از جسم همه تن‌ها بسازد خیل‌ها

از میان کام تو خون آمد و او را به پیش

سیل هم‌سانان او با هر جسد از کوه بیش

 

 

زر خدا

در جهانی که همه دنیا شده آن زر

زر پرستانِ خدا پندار و اینسان زر جهان گستر

داغ این دنیا همه پول است و جان هر نفر را زر

میکشد بالا و پایین زر همه تن مادگان و نر

از تو بودن های تو ذات و سرشتت هیچ

باطن و آن شخصیت را هیچ داند پیش

گر پر از پول و طمع باشی همه جان و جهان افراست

هر نفر زیر دوپایت گو که جان‌ها خاک آن صحراست

 

لیک پر مهری و پر اخلاق هیچی قلب این دنیاست

گر نداری پول مردن بهتر از خاری در این دنیاست

ارزش خوبی تو هیچ است و آن تن زور

با زر و پول تو شد آن غول بد طینت و کین افروز

آن تن از هیچ و به هیچی مُرد او بی‌پول

خانه‌هایش را بیفزاید به مرگ تو در این بیغول

آتش دیوانگی‌های بشر این خانه را سوزاند

خود کند مشعل به خاکستر همه دیوان به دنیا خواند

بایدا برکند این دیوانگی‌ها، دیوها را برد

دیو زر این قاتل اهلی بگو این دیو را او مُرد

باید از نو این جهان را سازش و در پیش سامان داد

باید آن زر در خدا مُرد و خداوندی دنیا را تو پایان داد

هر نفر یک خانه یک پایش همه یکسان و در یک راه

این جهان را بار دیگر ساختن بر جان و بر آن جاه

ارزش انسان به خوبی پاک بودن بایدا بر کار

زر خدا دیوان همه محو و جهان را کوش تو بیدار

 

 

 

خود کرده

همه دنیا پر از آتش عذاب است
هزاری جان به درد و هیچ در فقر
در این نفسِ همینان مرگ در راه
هزاری بمب می‌سازد به دستان
همه دنیا پر از زشتی و آه است
ولیکن در ازای جان به انسان
به خلوت گر حساب از دست رفت است
به هر جا در دل این دار دنیا
بسازد صد هزاری بمب و آتش
برای جنگ اینان شوق پرواز
خودش خود را به کام مرگ داد است
به پایان باید اینان زشت این راه
  نسان خود را مسلح خواب خواب است
گرسنه تن ندارد نان و در درد
و انسان سازد او این مرگ را جاه
مسلح می‌کند لشگر بدینسان
به فقر و مرگ در این خانه راه است
نسان سازد به تیغی مرگ را ران
هزینه ساختن آن لشگر پست
همه کشور برای خویش فردا
به دندان تا مسلح ارتش آهش
مسلح ارتشی در پیش افراست
در این دیوانگی بیرق در آن دست
همه زندار بر آن صلح و تن جاه

 

هم‌دست

تو را در فقر خواهند و تو را پا بست

تو درگیر غذا نان شب و هم‌دست

تو دیگر تاب فکر از سرگشادی وتویی دربست

تو در کام چنین خونخوارگان پا بست

به جرأت از تو بردند و تویی هم‌دست

برادر می‌کشی از راه نانا مست

به فقرا دیو زشتیا و بختی پست

زِ تو سازد یکی مهره به بازی نسان هم‌دست

 

فکر تو از هر سحر تا شام اینسان پست

بهر خوردن نان شب فکرت به گِل پابست

از تو آن پوچی بماند مغز و دل هم‌دست

گر به تو شوری تراود بهر نان و بس

این خدایان ظالم و درد اسات هست

لیک فریاد تو کردار تو را او پیش‌ران بردست

نسل انسان را به بیداری خود تن رَست

تو توانی سیل انسان را به خود هم‌دست

از برای داد آزادی خود فریاد

تو جهان را می‌کنی تغییر و جان‌ها شاد

فقر تو پایان و فکرت آسمان دریاست

این جهان شور تو می‌خواهد به خود دریاب

 

 

 

طفل

تو چندین سال دیدی در مکافات
به چندین روز دنیا کرد او پیر
چرا پس خاک این دنیا حرامی است
چرا او از طفولت کار کرده
چرا او شادی و بازی ندید است
چرا از فرط کار و درد بسیار
به پشتش می‌کشد بار تو دیوان
تو از شادی و سرمستی خود شاه
تمنا دارد از این خاک زشتی
که رحمی بر من و دنیا روان دار
خدایا ذره‌ای کودک نباید
خدایا بس کن این دیوانگی‌ها
به صبح و شب همه دائم به کار است
به دوشش می‌کشد بار همه شاه
به تحقیر خودش نان برده در راه
نگو از درد دیوان و خدا شاه
فروشد وای هرزه بر نسان راه
به جای شاد و آرامش همه جاه
به آزادی قسم این عمر طفلان
به دوش من به دوش تو هوار است
همه دنیا به تغییر از تو فریاد
  تو از کی گشته‌ای این پیر خوش ذات
چرا اینگونه او را برده در میر
چرا از کودکی سازد پدر نیست
چرا اینسان به درد خویش مرده
چرا کودک جوانی را ندید است
همه شب‌ها سحر را او پرید است
تو غرق پول در کام فریبان
و او را کرده این دنیا تمنا
خدا یزدان و بیمار پلشتی
از این زشتی و دردا من امان دار
نباید بازی و شادی نشاید
دلم آن کودکی آن بچگی خواه
به کار و زار در حال نزار است
به پشت آن چراغی که عیار است
زِ دنیا و همه عالم شکار است
که دختر وای او را هیچ کار است
بگو شرم از نسان بودن شکار است
شده مرگ همه دنیا نثار است
همه درد و عذاب ظلم یزدان
خدا یزدان و بیمار قهار است
دگر کودک به شادی خواستار است

 

 

اندرشاه

تو به دربار و به افلاک و تو در حُرم و طلا

تو و دیوار به دور و تو نبینی، به جز آن خودِ خواه

تو و این وهم خدایی و تو و فاصله‌ها

تو و آن لشگر دون تو خودت نام نهی خود تو خدا

تو و دوری و تو از اصل جهان از دل ما

اینچنین کور شدی دیدن حوری و حرا

ضجه‌ها را نشنیدی و به فریاد رها

کر شدی از لب صور مدح و نیایش برپا

 

چه کسی کرد تو را شاه جهان شد الله

خود نمایی و خودت گویی و خودکرده خودش را او شاه

هم حقارت زِ نسان عامل این ننگ از شاه

او تو را کرد خدا شد خود او شاهنشاه

چرخه‌ی ظلم جهان شاه به شاه اندر شاه

خود خدا شد خود خودخواه شد او شاهنشاه

تو و آسودگی و بارگه این درگاه

و جهان غرق به خون خاک و جنون جان‌فرسا

تو به دربار و به افلاک و تو در حرم و طلا

این‌چنین مرده جهان غرق به ظلم این شاه

از خود گذشته

زِ جان و تن بگو او در گذر در راه
جهان زیبا بسازد او جهان افرا
چنین از خویش و هیچی و به جان خویش
زِ خود دنیا و ثروت می‌برد او تا
چنین از خود گذشتن در برش دین است
بر او این زندگی هیچ است و این زندار
همه هَم و همه غمش بگو این است
بگو تاب و توانش در گرو فریاد
بگو عزمش هماره جزم این فریاد
همه دنیا و انسان و همه جان‌ها
زِ جان و دین و ایمانش گذر کرد او
  زِ خود دنیا و ثروت می‌برد او تا
زِ دنیا و به جانش او گذر کرد آه
برای پیش بردن این هدف این کیش
جهانِ دیگری سازد به عزم و خواه
به جانش هیچ تا انسان به حصر این است
بگو تنها برای خلق و دنیا کار
بگو دنیا به آزادی بر او دین است
بگو آزادگی در هر چه طوفان باد
بگو جان جهان آزاد او شد شاد
همه آزاد و آزاد و بگو از داد
جهان آزاد و آزادی جهان برپا

 

زشت زید

برخی از دردان بگو صحبت ندارد هیچ آه

این جهان حصر عذاب و درد بر درمان ما

آن‌قدر دیوانگان در کام دنیا کار کرد

ما همه تن عاجز از گفتار آن انکار کرد

این خدایان زشتی و دیوانگان بر این زمین

از دل کشتار دنیا او خودش را شاد کرد

واژگان بی معنی و این گفتن ما هیچ بود

جان ندارد این همه دیوانگان در پیش بود

 

آخر این دیوانگی‌ها بهر چی باشد خدا

این چه خلقی آفریدی این‌چنین مجنون خدا

حال از این کردار آنان این جهان در خویش بود

این‌چنین گفتی به قلب آن حدیث و کیش بود

این چه آیینی مگر دیوانگی اظهار داشت

بهر خواندن در دل دینت چرا اجبار داشت

تو جهانی خلق خالق گشته‌ای بر آدمان

تا سخن‌هایی بر این دیوانگی قانون آن

وا مصیبت وای برما وای بر دنیای ما

این چه دنیایی که در آن ما به کام هیچ ران

بر تن و جان تو حیوان می‌درد او جسم را

می‌کشد در خون تو او می‌درد با فکر شاه

می‌درد جانت به شهوت می‌کند او جسم را

او تجاوز می‌کند بر جان تو در چشم شاه

این منم دیوانه گشتا شعر در جانم درید

بارالها برکن این نامت حقارت زشت زید

 

 

دست به دعا

گر جهان زشت و پر از ظلم و بدور از عدل است

غم دنیای به چشمان و جهان در حصر است

همه عالم شده بیداد و خدا در قصر است

سیل انسان و نظام و همه اینان حصر است

گر به قهر تو خداوند همه اقوام جهان در مکر است

سیل و پس‌لرزه زمین لرزه و حکم همه انسان قتل است

گر بلایای طبیعی به جهان هموار است

گر زِ بی‌آبی و فقدان غذا قهار است

 

گر جهان من و تو هیچ ندارد آزاد

داغ صد ظلم به پیشانیِ ما الوار است

همگی دست به دست و بر آیت کشتار

همگی غرق دعا ماتم و هذیان سربار

که خدا عفو کن این جام جهان انسان را

تو بزرگی و بزرگ از تو نبود شاهنشاه

بشکن وهم و چنین کوچک و خود دانستن

بشکن حصر و حقارت بشکن بت‌ از سنگ

که به عزم من و تو جام جهان در تغییر

به تلاش من و تو فائق و مشکل تکبیر

تو بدان راه جهان هیچ نباشد جز آن

که به پیکار من و تو همه مشکل آسان

 

 

 

 

افسانه

بر ضریح و آستانت می‌درد جامه و تن

می‌کشند و خار بر پایت بدون هیچ ظن

این‌چنین تحقیر خویش و این‌چنین برپای غم

وصل و موصول تو و ابزار هیچ است این بدن

عقل را اینان فدا و هیچ دارد او عمل

از خودش هیچ و زِ تو دارد تمنای قِبل

گر به دنیا زشتی و صد ظلم دیگر بار هست

او بساید سر به پایت این‌چنین تکرار هست

 

وای ضایع می‌شود اینسان همه عقل و عمل

از چنین تن هیچ ماند هیچ در انظار بل

در دلش فریاد صد ظلم و ولی مدهوش بود

او زِ خود دنیا و ظلم و زشتی اما کور بود

او تمام هَم توسل در چنین دد زور بود

او کُند خود را فدا و بر جهانش کور بود

چاره بر این اختگی و بر چنین افکار خواب

زیستن در کام دنیا دیدن ظلم و عذاب

شاید او بیدار گشت و برکند این جامه را

از دلش دنیا و عقلش این‌چنین افسانه را

شاید او بیدار و او معنای رؤیایی رها

شاید از جنگش جهان بیدار این افسانه را

 

 

 

 

آزادگان

تو زنی والایی و والا مقامی پیش رو

در دل فریادها صف نخستین روبرو

ما که دنیا را همه جان دیده و جان است خوب

جانِ تو والای تو دنیا بیارایست زود

دست در دست هم و فریادهایی بس فرا

تخت قدرت را تکان می‌دارد این فریادها

هر که در ظلم است و فریاد همو فریاد ما

ما به قدرت پیش تازیم و بگو خلع خدا

 

ای زنان شیر دل ای جانِ طغیان ای رها

با شجاعت می‌شود دنیا دگرگون راه را

بایدا با هم به فریاد و به کوش خویش تا

این جهان را از همه زشتی برون آورد راه

ای زنان ای مادران ای عاشقان در پیش جان

روز فریاد رهایی باشدا پس پیش خوان

خلع قدرت از خدا از هر تنی بود است شاه

این فراخوانی به طغیان بود و آری پیش راه

گر زمانی بیشتر در ظلم و در جور است ماه

آن همه از خواب غفلت بود و از آن مکر شاه

بایدا برخاستن در پیش و در این کوله راه

از دل و جان در گذر بودا رسیدن پیش‌خواه

دست در دست هم و فریادهایی بس فرا

تخت قدرت را تکان می‌دارد این فریادها

ای زنان ای مادران ای عاشقان در پیش جان

روز آزادی به نزدیکی بود در پیشمان

 

 

 

شستشو

صبح است و طلوع‌گر به تو در دار مکافات

شویند تو و فکر و همه باور و آن دور خرابات

این قوم پر از جهل و جنون آیت کشتار

مولود تو و صد نفری جاهل و تکرار

از کله‌ی صبح تا ته شب جبر و به اجبار

گویند تو بشنو و تو بی‌فکر و تو بیمار

شستند همه فکر و همه باورت اینبار

زایش به دل و ذهن تو در جبر و به اصرار

 

هر دم زِ بری گفت بگو با من و تکرار

الله کبیران و شهان رهبر بیمار

ایام به تکرار و همه غرق به دربار

محتاج و به زور و غم تیغ و همه تکرار

ای وای از این قوم چه ماند همه در جهل

در جهل و جنون همه مردند در این درد

انسان و دگر نیست از او هیچ هویدا

انسانیتش مرده در این شستن افکار

افعال و همه کرد و نکردش به تو در دست

چون هیچ ندارد زِ خود و جهل شد او پست

اسرار همه دون شدن انسان زِ همین است

شستند به زور و به تو فکر و همه تکرار بر این بست

 

 

 

 

حق

راه رستن بر جهانی پاک داد

در گرو جنگ است و مرگ باک زاد

از برای خواستن فعل همه و انجام باز

متحد نسل نسان همیار و آن همباز زاد

گر نسان فکرش به حق انگاری و بر رخصت است

جمع اینان هیچ باشد ظالمان را فرصت است

حق گرفتن دارد و حق را به انسان کس نداد

این بدان در جنگ حق را می‌توان ظالم ستاد

 

جمع انسان‌های بی‌باک بر جهان آورده داد

خون بسیار از شجاعان ریخت این جام جهان آزاد باد

بر دلت هر ترس باید کشتن و فریاد داد

تا جهان آزاد باشد حق تو او زنده باد

حق ما در حصر دل‌های شجاع ماندست باز

با دو صد فریاد و جنگ آید پدید از دل مجاز

این جهان و ظلمِ ظالم را نبین اینسان کبیر

گر تو خواهی هیچ باشد ظالم از مظلوم شیر

بشکن این جامه زِ ترس و بشکن این خاموشی‌ات

حق به دست تو جهان آزاد از مظلومیت

راه رستن بر جهان آزاد حق حقانیت

در دل جنگ است و فریادا به دل مظلومیت

 

 

 

 

وجدان

همه جان و دل انسان به وجدان
اگر وجدان از این جاندار گیری
اگر زشتی کند وجدان به درد است
هزاری سال شد وجدان که مرد است
به جای آن شده زشتی و صد درد
نه فکری بر همه زشتی دگرها
هزاری کشته و حالا به دریا
از آن روزی که مرده حس وجدان
به زشتی می‌برد انسان جهان را
بگو روزی که وجدان درد بیدار
به وجدان درد بیداریِ انسان
  به وجدان گشت این جان آری انسان
چه فرقی باشد از او تا خدایان
به وجدان زنده و در کام مرگ است
همه احساس والا پیچ خورد است
به دیگر می‌دهد با جرعه‌ای سرد
نه زجری از دل این کرده بدخواه
برد پایش میان خون فردا
میان هر نفر انسان و ایمان
به کام مرگ برده سیل جان‌ها
شود دنیا مثال دشت گلزار
همه زیبا مثال جان حیوان

 

مللت

همه جان جهان دولت به خود خواست
که جمعی از خود و در پیش بر تخت
برای سر به سامان راه‌ها راست
که با علمش زمین را پیش بردن
وزارت‌ها یکی از راه دیگر
همه تن عالم و عادل همه ماه
چگونه پس چنین خادم شده پست
همه ما در دل تحقیر اینان
چرا پس این جماعت قصر دارد
چرا اینان پر از زشتی است این راه
به طغیان و به شور و داد فریاد

پس از معزول اینان راه در پیش
به قانونی دوباره باید این بار
و آن‌قدر راه را در پیش بردن

  برای پیش بردن راه از ما است
برای پیش بردن راه بس سخت
یکی با دانشی در پیشه‌ای خواست
همه سختی دنیا خویش خوردن
برای پیش بردن راه پیکر
برای پیش بردن راه ما جاه
چرا دزدی کند از ما به یک دست
همه خانه محقر بود انسان
برای خویشتن او زر بکارد
همه ما در اسارت مانده در چاه
به عزل این جماعت راه ما راد

دوباره ما نوشتن راه را بیش
به تقسیم همه قدرت زِ دادار
جهان آزاد سازد خویش بردن

 

 

 

باطل

خدا این‌گونه می‌خواند به ما راز
به قرآن دست در دستان به راهی
همه مشکل جهان و پیش در رو است
نداند هیچ او از راز دنیا
نخواهد خواندن عشق و محبت
نخواهد بیشتر قرآن خدا راه
چه دیده آن خدا اینسان که آری
چه راهی پیش رو در این نشان است
برای خواب و تقسیم شبش راه
که پیغمبر بداند خویش تن راه
میان هر کلام آیات یزدان
ورق زد مؤمنی ابیات قرآن
محمد دارد او زن‌های بسیار
  جهانی پیش آورده به رو باز
به راه خواندنِ این شاه راهی
زِ عالم از جهان و ناله از او است
ندارد علم در پیشش نسان راه
به چاه افتادنش از شأن وسنت
به زندارش جهان را پیش فرصت
به ما گفتار از زن‌های و عصمت
محمد با زنش او در فغان است
خدا آورده آیاتی بر آن است
عدالت بین زن‌ها را عیان است
چگونه گفته این حیران و جان است
سرآخر گیج او از این نشان است
خدا آری پدر صلحی میان است

قدرت خار

گر همه با هم به یک راه و به پشت هم نباشی راه نیست

خانه را با عزم همدیگر بباید ناب زیست

بهر ترسی بیکران خاموش بودی لیک یار

صد هزار فریاد زد جانش در این ره طعمه خار

بایدا با همدگر این راه را از نوی ساخت

باید از چیزی نترسید و ستون بر کوی تاخت

قدرت ما آن قدر بیش است در این کارزار

این جهان زیر دو پای ما شود آن خشت زار

 

از جهان و قلدرانش هیچ باکی نیست یار

گر همه یکدل به یک ره غول دنیا پوچ خار

باید از نو همدگر را بودن و با هم به راه

جام جم را می‌توان تغییر داد و پیش خواه

پشت هم خالی نباشد پشت ما کوه است یار

قدرت دنیا به زیر پای ما هیچ است خار

 

 

ذات و تعلیم

به ذات آدمان هیچ است دنیا
اگر باور به جان آدمان بود
اگر تعلیم خوش در پیش ره بود
اگر قانون به او ره را نشان داد
درستی پیش رفته شاه در راه
میان آدمان فرقی دگر نیست
میان ذات و تعلیم هیچ انسان
اگر هر کار در نزد شما زشت
تو راه خوش به پیشت آن هویدا است
دگر بر زشتی راه و خزان داد
همه ذات من و تو باور ما است
برای ساختن دنیای بهتر
و دنیای تمیزی ساخت این راه
  همه دنیا به تعلیم است در راه
به هر جا می‌برد او برده آن دور
اگر باور درستی پیش شه بود
درستی را به پیشش شاه جان داد
همه دنیا به خوبی می‌برد ماه
نه ذات خوش که تعلیم است و در پیش
نبرده پیش در زشتی و آسان
به تعلیمش بنایی داد بر خشت
به راهش جان دهی و جان تو خواست
تو قاتل می‌شوی بر خویشتن ذات
هر آنچه ما به فکر و پیش پیدا است
همه تعلیم خواهد ذات بر سر
زِ هر تن ساخت او آزاده‌ای ماه

نفی بلد

این قضا و قدر جام جهان تکراری است

این همه جملگی از پوستن و همیاری است

ما در این دار مکافات درست است افتیم

تو بدان در غم این جام جهان ما خفتیم

این درست است که این جام جهان بد مستی است

این‌چنین آمدن از جبر و در این بدبختی است

لیکن این وهم خدا است که ما را خبطی است

به جهان آمده در جبر و همو آشفتی است

 

که بدینسان من و تو خواه خدا را خاموش

تو بگو خفته و در خواب جهانی مدهوش

و بدین بد صفتی‌های خدا مرگ از کوش

که زِ تو سازد از این وای بگو بدطین پوش

همه دنیای همو وای بگو این مرگ است

خفتن و خواب زِ ماندن همه دنیا انگ است

که به صد حیله و تزویر و هزاران تردید

جمع جانان به خموشی و به خوابی در دید

بر کن و باده شکن هیچ نتاند این زید

به قضا و قدر درد و فریب و تردید

جمع انسان به خموشی و به خوابی در دید

که جهان را بدل از هیچ به صدها امید

به من و با من و در راه منی و غرید

جام جم را بدل از هیچ به صدها امید

 

 

 

سنگ

از برای خواندن درد و به دل چون سنگ

باد در سیلاب وطوفان و نسان در ننگ

آه از مکر و فریبی که تو را برد است در این تنگ

چامه در یغا دریغا از دل یکرنگ

هذل و هذیان در هم و چامه نشان ننگ

وای در ویرانسرا خواندن زِ لعل از آن دل بس تنگ

بهر کام از عشق و نوشیدن درخت عمر

یک هزاری صد هزاری صد هزاران دل به خون چون سنگ

 

داد ما در باد و در دود آتش دوزخ

آتش این جان به آتش می‌کشد دل‌های همچون سنگ

هزل و هذیان از دروغ از مکر و از بیداد

بار دیگر نام او رحمان و ما در خواب

در دل دفتر نوشتن نام این هذیان

آن خدا رحمان و جبار  قاسم و حربان

هزل و هذیان و درخت سیب او افتاد

شاعران در مدح و پابوسی برای داد

از برای مرگ خواندن با دلی چون سنگ

داد در مرداب و داد از این همه دل تنگ

خواندن و خواندند و می‌خواند همه یکرنگ

بت شکن در جامه انسان و خدا یا سنگ

 

 

 

مرگ جاودان

یار زیبایم ببین جام جهان آرام نیست

این جهان زشت و بگو آری خدای ضار کیست

هر کجا را بنگری جام جهان در ظلم بود

این‌چنین کافر کشی کار خدای جرم بود

هر نفس گر گفت حرفی صحبتی از اعتراض

این نفس خاموش از شر خدای کفر بود

یار شیرینم تو دیدی جمع انسان کودکان

دیده‌ای این صد مصیبت از خداوندان و خان

 

دیده‌ای جان و جهانش را خدا تاریک کرد

راه آمد از نفس را این‌چنین باریک کرد

جان من دیدی لطیفان را که او در ظلم برد

از نفس‌هایی که تنگ آمد بدون جرم خورد

یار من زیبای من دیدی زِ حیوانانمان

از خداوندی و از این جور بر این عاشقان

تو جهان دیدی و بر من حق ندادی جانمان

این جهان و جان ما ارزش بدارد پس بمان

یار من می‌سوزم و با هر یکی از عاشقان

مرده‌ام همواره در دردم بسوزان جانمان

گر چنین خاموش ماندن من بمیرم جاودان

عشق من بر من ببخش و با من این طغیان بخوان

 

 

 

 

 

امید

گر که امید نباشد همگان در هیچ‌اند

در پی وهم و به اوهام همگی در پیچ‌اند

تو به امید و به امید خودت در راهی

وصف این فجر به امید من و تو باقی

گر به این آدمیان نظم همینان نومید

تو به امید خودت ساخته‌ای هر راهی

به دلت ترس نیاید که تویی پر امید

وصف این شور شجاعت همه ظالم چون بید

 

حق تو در پی این شور شجاعت امید

تو و دستان خودت ساخت جهان و خورشید

گر که دنیا پر ظلم و پر ظالم تردید

تو و آن شور و شجاعت و تو انسان امید

دست تو گر چه در این دار مکافات کوچک

دست تو دست دگرها تو بدان این بی‌شک

که جهان نظم و همه جام جهان در تغییر

به تو و عزم و تو امید جهان بی‌تردید

خود و این خویشتنت را تو ببین اینسان کَه

که به دستان من و تو همه دنیا تغییر

بار دیگر تو بگو اصل نیایش از ما

بسط امید به دل جام جهان از ترید

 

 

 

 

 

منجی آزادی

هیچ در جام جهان نیست به جز آزادی
گر مهیا شده معنای جهان آن رؤیا
تو بدان هیچ نیرزد همه دنیا بی آن
به جهان می‌نگری چیست در آن با ارزش
لحظه‌ای درک تو دنیای شود در تغییر
او شد آزاد به فکرش به جهانش فریاد
نیل بر دُر گرانمایه چنین شور و شاد
هر که از روز قیامت سخنی دارد باز
همه منجی جهان، ما و به جان‌ها آزاد
هیچ در جام جهان نیست به جز آزادی
  منجی جام جهان نیل به تو آزادی
و چه بودا و به مهدی و همه شاهنشاه
همگی در پی حصر و به اسارت اینان
دین و یزدان و مسیحا و خدا و ایمان
لمس آزادی و دنیا همه را از نو دید
او به آزادی خود ساخت جهانی از داد
منجی جام جهان است همه دنیا آزاد
تو بگو حق که به تفسیر شود او آزاد
به تلاش من و تو جام جهان عدل و داد
منجی جام جهان نیل به تو آزادی

 

بار

در میان شعله‌های آتش او را رشد داد

او میان خشم و کینه برگ داد و مشت باد

در رخ و رویش سر از تن‌های حیوان جان درید

خون بدید و ناله‌های هر نفر حیوان کشید

غسل تعمیدش به خون کشتگان قصه بود

دست و پای هر نفر انسان برید و مکر نور

باز هم کشتار انسان و به رگباران تیر

مردگان در پیش رویش چون علف‌ها بیشه میر

 

در دل خلوت به تنهایی به تاریکی اسیر

قصه‌های کشتن موسی عزازیل است میر

او چنین رشدی به خون خود عزا را زور بود

او شد آن سرباز یزدان و کژی تن دور بود

حال روز پس نهادن این همه مجبور بود

بایدا کشتن قساوت ناله‌ی شب دور بود

او به ماشین شقاوت از خدا آرست زود

کشت و از کشتار دیگر ناله‌هایش دور بود

هر تنی جانش زِ تن آمد برون او راست شاد

از غمِ درد دگر او را خدا کرد است راد

در میان آب دیدا مست او رخ شاخسار

خون چکد در آب، آب از خون او شرم است وار

چند پیشی کشت او یک تن در این خاک گسار

حال آرامی تناول می‌کند از جان یار

 

 

 

آرامش

آرام کند جام جهان را زِ تو فریاد
این خامشی نسل نسان در پی ترس است
افکار همه غرق شد از هیچ به کنکاش
از وهم چنین خامشی انسان شده آرام
قاموس همینان تو بگو مسئله شد پاک
تاراج همه عقل و خرد وای بر این زعم
فریاد و همه جنگ من و تو به دل از داد
باران رهایی و به فریاد من و یار
آرامش جاوید و نها صلح و نها داد
آرامش دنیای و جهان در گرو این است
  با مکر و به نیرنگ، با خدعه شد او شاد
یا خدعه‌ی اینان به دل کار به حصر است
او در پی غوط و گذران هیچ به تکرار
آرامش او در پی نابودیِ باران
گر سیل بیامد همه نابود به افلاک
آرامش ما در گروی عزم شود جزم
آزاد نشد جام جهان هیچ به فریاد
آرام شود جامعه آزاد و به کردار
آزاد جهان باشد و آزاد به فریاد
فریاد رهایی به جهان قافله بین است

 

آن دیگران

هر چه می‌خواهد جهان را می‌کند آن ربط چیست

بر تو آری خواندنش این گفتنت آن خبط چیست

امر معروفت به نهی از منکری در پیش بود

ول کن این دیوانگی را قبر او از خویش بود

این دماغ تیز تو در زندگیِ ما است یار

ای برادر بر کن این خرطوم خود  بر خویش دار

من همه عمرم به بی‌ایمانی و در کفر بود

تو پر از نام خدا گشتی و جای شکر بود

 

ول کن این سر در حریم دیگران را مست یار

خویشتن دریاب و از آن دیگران بر خویش دار

هر چه بر دنیا کند مختار و او بر کار خویش

تا نکرده او به آزاری دگر آن راه پیش

معنیِ این حرف آزار است، آری ظلم بود

گر ندارد این طریقت راه او در صلح بود

آن قدر غرق اباطیل و پر از انکار بود

تا به تخت دیگران مکر و خدا در کار بود

وا مصیبت تا چه حد آن پستی و در پیش بود

امر بر پوشیدن و هم‌خوابگی ها کیش بود

امر دنیا آن قضا از قلب جان آزادی است

محترم قانون آن راهی به دنیا باقی است

احترامی بر دگر جان‌ها و منع ظلم زار

هر چه می‌خواهی بکن آری به راهت پیش‌دار

 

 

 

بنده‌ی بی‌تاب

در دام و به زنجیر اسارت که در افتاد
چشمان به سیاهی و جهان هیچ نیفتاد
او مفتخر از عشق و جهان مفتخر از او
با داغ به پیشانی خود گشت امرداد
از خویشتنش هیچ نماند به دل اینبار
گر از خود و از خویشتنش داد به فریاد
در حصر و به زنجیر و همو بنده‌ی ‌بی‌تاب
پایان همه درد نسان غرق به این است
  از خامی خود عشق و جهانش که ور افتاد
از عشق نصیبش شده فرمانبر افراد
لیک از دل تنهایی خود در خطر افتاد
او مرد خودش کشت، تا عشق شد او شاد
در دام چنین عشق شد او بنده‌ی بیداد
محکوم به پایان چنین عشق به سرداد
گه زور و دگر بار بر، عشق درافتاد
آزاد و رها باش که دنیا همه این است

 

پاک

او زمین را پاک می‌دارد تمام فصل در هر روز

از این پاکی نصیبش چیست جز آن آتش شرم و دلی پر سوز

لقمه نانش در پی پاکی در این دنیای مانده پاک

هیچ از دنیا نبرده او نصیبی آن دلاور او است آن بی‌باک

هر نفر در کام دنیا او دلش با ترس

می‌گریزد از چنین خدمت به خلق و وای از این ترس

بار دیگر از نهان تا بیکران او می‌سراید شعر غمگینی

گر زمین زر داشت او را می‌دهد بر صاحبش بینی

 

آن همه دنیای بالا دارد و اینسان به پایین‌ها

او به دنیا کار نارد سیر باشد ماه

ماه او در خانه و دستان او در سنگ

او زمین را پاک می‌دارد به دندان دارد و نانی و دل را تنگ

می‌خرابد خانه در آغوش خود گیرد تنی چون ماه

گرد این دنیای زشتی از تنش بگرفت آن تن ماه

 

 

دلقک

در کمین است اشرف بی‌خاصیت در راه دور

تا بسازد بار دیگر او جهان را بی‌عبور

از خود و هم نوع خود چیزی نمانده جز قصور

حال دنیا را برای این اسارت کرد دور

در قفس زندان و در اینسان پلیدی کشت نور

تارکی قربان به پای این نسان بی‌شعور

وا مصیبت وای از دیوانگی‌ها او است کور

خود شده شاه و همه دنیا شده رعیت به زور

 

آن همه حیوان برای شیر آن‌ها در حصار

آن دگر در نوبت کشتن خداوندان هار

بار حصر است و قفس بازم همان زنجیرها

از جهان دلقک بسازد این غلام تیزپا

داغ شلاق و اسارت بر تنش در آتش است

از میان آتش پریدن جان او در سازش است

می‌چکد از تن همه خون و همه خون جاری است

این‌چنین می‌سوزد و خونش جهان را باقی است

باز برپا ایستد دستان او شلاق خورد

این جماعت شاد از درد تو و بردار مرد

سیل حیوان در اسارت پا و دستان زخم‌دار

شادی انسان شده درد همه تن جانِدار

بایدا این جمع را از نو نوشتن شعر وار

باید انسان برکند این جامه‌ی ننگین و زار

 

 

 

 

والد صاحب

صاحبی بر جان فرزند است بی جان
بگفتا مالک جانت منم من
اگر من این نخواهم هیچ بین تن
به بودن جان تو من اذن دادم
اگر آن روز این را گفت من گفت
بدان مالک به دنیایت منم من
من امری می‌کنم سر جان و در خاک
که صاحب امر کرده راه جان چیست
به هر کاری به کیفر سخت دادم
اگر دوری بری امر مرا پیش
همه جان و تن آن طفل بی جان
که نام او پدر بوده ولی جان
نفس گر می‌کشی از جان ما است
همیشه سر زیر و او را بیشتر دار
برای روز فردایت همه امر
اگر گفتم فلان کاری کن و دار
اگر عشقی به چشمت آمده مست
من این گویم چه باید پیش بردن
وگرنه مالکت خشم است پر خشم
تو دانی گر بخواهم کشتنت زود
زِ خون ‌ها می‌دهم تعمید آن تن
به اربابت سلامی پیش بر راه
همه اینان به گوشش خوانده آن پیر
همه پیران به گوش و دور در دور
که یزدان امرش اینسان پیش در راه
  پدر جد و پدر در پیش اذعان
همه جان تو از من بود از تن
تو و ذرات تن از من، من از من
به دنیا من تو را در پیش راندم
وگرنه تو به پوچی هیچ در خفت
همه صاحب به رفتار تو بر تن
به پایم بوسه‌ای باید به افلاک
اگر گفتار در پیش است در پیش
اگر دزدی کنی دستت فتادم
به سختی می‌زنم جانت که دادم
به زخم کینه‌های صاحبش زان
بگو صاحب به جان خویش انسان
همه دنیای تو از راه ما است
به خاکی پیش بوسه دست من خار
زِ من در پیش بود و پیش فرزند
هر آنچه من بخوانم پیشه‌ات دار
بکن توبه به درگاهم تو ای پست
چه کس را دوست داری دوست بردن
همه دنیای تو را برده آن اشک
توانم من بریدن سر به تو رود
همه جانت از آن من همه من
که من یزدان خدایم آن پدر شاه
دگر پیری به گوش آن دگر پیر
یکی آمد صدایی آسمان صور
همه یک تن پدر یزدان و آن شاه

 

 

هی‌هات

هی‌هات به عادات در این دار مکافات

از داد به فریاد آمد به هوا راد اصفات و بلاهات

ای شور و به هی‌هات و در این دار مکافات

از آن باده‌ی بدذات نساهات و بلاهات

ای داد و به فریاد رضالات و همه ذات

آن خائن هتاک حسادات و حماقات

هی‌هات به کرات به زعم همه افراد

هی‌هات به حَلات نهادینه در این ذات

 

نباتات و حیانات و همه قاضیِ این ذات

هی‌هات که بیداد شده جام نسانات

فریاد به بیداد و رها آمده ما شاد

این دار مکافات به تغییرِ همه ذات

برپای همه جان و بر این جان و جهانات

تغییر جهان آمده فریاد نسانات

زین پس همه آزاد و رها ما و در این راه

آزادیِ جاندار به بیداری جانات

بازنده خدا داور بدذات نسانات

این دار مکافات شده جانِ جهانات

عبث

روز از پی روز دگر آمد به عبث

تکرار همان روز نخست است این کس

هر صبح همان حال همان روز همان راه عبث

تکرار و به کرار او در پی اوهام و به خس

قصه‌ی نسل نسان گشت همین راه عبث

بار دیگر تو به کرار و خود و راه هوس

صبح بیدار و به تکرار همان حال است بس

این‌چنین غرق جنون باشد و او در بن‌بست

 

بر سر کار و به تکرار بدین راه پا بست

پاداش همو هیچ به تکرار عبث

قفل زندان خودش او بشکست از این پس

زاده در شور و شجاعت شده او آتش کس

مرگ باشد به دلش نیست دگر او پا بست

که دگرباره بگو زنده شده و بیدار است

 

 

بهمن ماه

خاک دیرین را ببین این چیست در این زشت‌راه

از من و تو مانده باقی در چنین جهل و جنون و قتل‌گاه

این خدایان خاک ما را این‌چنین ویران کنند

هر نفر آزاده‌ای را حصر در زندان کنند

این‌چنین جلادها خاک من و تو ما شما

قبضه و اشغال اینان این جهان حیران کنند

هر چه فکری آوری در ذهن و از هر زشت‌راه

این خدایان خاک ایران را به آن مهمان کنند

 

دور بگذشت و زمان دیر حالا این خدا

جشن این دیوانگی‌ها را جهان اذعان کنند

حال این دیوانگان زشتی و اینان بس پلید

بهمن سرد زمستان را جهنم آن کنند

روز مرگ ما و روز درد این ملت کرا

این‌چنین جشن حماقت‌های ما اذعان کنند

ذره‌ای فکر و ببین حال خودت حال دیار

این‌چنین در دام و آنان این جهان داغان کنند

حال روز عزل و حالا روز بیداری ما

جشن اینان را بگو پایان آن نالان کنند

جمع بی حد و شماری کز دل این عاشقان

قلب ایران را به آزادی خود مهمان کنند

با هم و یکدل همه باهم و این تدبیرها

خاک ایران را به آزادی دنیا جان کنند

 

 

 

 

آتش سوزان

در صلات ظهر می‌آید به زیر پای تو تا غوط بردارد

می‌چکد از پیشوانش شرم آری چهره‌ات را ماه پندارد

از تمام زشتیِ جام جم او در آتشی آرام راند

می‌خرابد شاید آن روزی خدا او را عزیز خویش پندارد

بی مهابا پیش رفت و آتش سوزان شمس و آسمان غرید

گفت و دیدند و شنیدن‌های او در آسمان چرخید

رفت در اوج و عروج و او خدایان همهمه سر داد

بر زمین افتاد و این خاکستر سوزان جهان را هیچ در بر داد

 

آن همه گفتند و او را هیچ نشنیدند در این زور

کز برای سوزش گرما خدایان اشک ‌ریزند و به دل مسرور

وای از این دیوانگی‌های جهان و این‌چنین فریاد

آتش دنیای آن قلب جهنم را بهشت آتشین رخ داد

بار دیگر زیر پای تو نگاهش می‌کنی آرام

آتش این شرم آتش می‌زند دنیا و آن مالک به آخر شام

 

 

 

کار ندارد

بر داوری روز ازل هیچ ندارد
گر قوم من از دیر زمان آه و نزار است
آن شهپر و گردش به هوا ذات تو آن شاه
تو معنی هر کار و همه کار زِ تو شاه
ای وای تجسم زِ چنین وهم همه خواب
هر روز توام گشته در این وادی بی‌تاب
گر ظلم نباشد تو بگو چیست چنین شاه
این وهم خدایی و همه ذات و به تعلیم
آری همه در وصف چنین آتش هذیان
وهم تو و آن عاقبت و سر به سرشتار
  او از خود و از خویشتنش هیچ نکارد
او در دل این قوم بگو هیچ نکارد
گر سوخته تن‌ها به جهان هیچ نبارد
گر خون به جهان ریخته او کار ندارد
ما در دل ظلمت و بگو کار ندارد
مردم به دل قتل و تجاوز و خدا زار نبارد
هر کار زِ تو کار دگر کار ندارد
بر پیشگه سر به سرشت تو ببارد
او آب نه آتش به زمین باره ببارد
جز خود تو بدان هیچ به تو کار ندارد

 

چالش سرودن

شعر این شمشیر بران سخن در ذهن‌ها

قدرتش صدها برابر از نوشتن از تو از دستور شاه

جان انسان می‌درد شعر و بگو خانه به دل در قلب‌ها

مست با شعر و غزل هم درد با این دردها

شاید از هفتاد من کاغذ به نثر و قصه‌ها

جان یک بیت از دلش نتواند و اندرزها

لیک چون هر کار دیگر در دلش مکر و ریا

چاپلوسان شاعر و صد مست و مجنون شد شرا

 

در دل و قاموس ما کین شعر جانِ فرصت است

هیچ نتواند که شعر بر ما سواران رخصت است

در دل ابیات و در حصر ردیف و قافیه

هیچ نتواند نشستن جز که از ما رخصت است

بهر گفتاری عمیق و تحت تأثیر آدمان

بیشتر باید به فکر و بیشتر درگیر جان

هر چه قانون در دل این شعر و در نظم نسان

جملگی را من فدا دارم به حق گویی و بر درد نهان

شعر شمشیر است و فریاد است و او آبادی است

شعر فریاد من از جبر جهان فریادی از آزادی است

چالش گفتن چه در شعر وچه نثر و در عیان

بطن آن مفهوم و فریاد است و نه نظم نسان

 

 

 

 

فرق

یک نفر آمد به دنیا از تهیدستان این گیتی

خانه در خاک و همه غوطش شده خون تن از هستی

هیچ نارد او جهان هیچی ندارد پول

آن پدر در مرگ و جانش خسته و فرتوت

چاره در این قتل‌گاه کار است و باید کرد

باید از صبح و هم از شامش بگو کودک شده آن مرد

در خیابان می‌فروشد جان خود را عمر

او شده تسکین آن درد و پدر جانش همه او مرد

 

قطره قطره جمع کرده تا شده او مرد

او خودش را کشته در کام جهان نامرد

دور دستان طفل دیگر او که غرق پول

درس می‌خواند به زر با زور او مسرور

در همانجا کز دل قطران کار یار

بر دل او می‌دهد صد احترام از خار

خار و خاشاک و زمین زیر دو پا افرا

می‌فروشد فخر بر جام جهانا خار

آن تن از فقر و به فرق و فقر می‌سازد جهان را زور

با زر دیگر جهان سازد جهانی این‌چنین مغرور

یک تن از سختی ندیده هیچ جز ایثار

یک به یک انسان به پایش اوفتد چون خار

هر دو انسان لیک یک تن شاه بر دنیا

آن دگر چون خار بر پایش شده بیمار

 

 

 

قسمت

در دل شهری که خونبار است و خون می‌بارد او

زاده ما در اینچنین ویران سرا این بخت ما این قسمت است

آخر و فرجام آن طفل عزیز از کار او

ایستاده منتظر بر دار خون در قسمت است

یک به یک طفلان به فرجام در دل و در پای کوه

کشته بادا هر که نامش دور از این‌ها و آری قسمت است

سرنوشت زن شده خودسوزی و بفروخت تن

این جهان در آتش و دنیای دیگر قسمت است

 

طفل کَه او بی‌پناه در دام این بدجور زور

مرده و بی‌جان تنش آن مهره بازی قسمت است

زن به داغ صد تجاوز خونی و خون‌دل شد او

بهر آزمودن زِ انسان و خدایان قسمت است

قسمت کژدار و بیمار از سرشت و ظلم او

ما و طغیان بر چنین اوهام او را فرصت است

بار دیگر سوختن آتش کشیدن جان او

از سرشت و دست نوشتش این جهان را رخصت است

باز ما و جنگ ایثار مرده بادا ظلم او

این نهای هر سرشت و سرنوشت و قسمت است

اتحاد

یکی فریاد در میدان و این تنهایی دور
اگر تنها و بی یار و هوادار این همه زور
همه راه رهایی در پی فریاد ما تا
همه همدست و با هم یکدل و فریاد افرا
بدین فرصت بگو دستان ما در دست هم تا
بگو دور از همه باور ولیکن دل زِ یک راه
اگر این دست در دست‌تو باشد اقتدارست
بدان از اقتدار ما خدایان را نزار است
همه راه رهایی در پی فریاد ما تا
بگو از اتحاد و از همه فریاد افرا
  نیامد این صدا قلب نسان گو این همه کور
کسی نشنید و می‌تابد بگو خورشید پر نور
یکی صد باشد و صد در هزاران خفته برپا
جهان از عزم ما گو می‌شود آزاد در راه
جهان تغییر و این من ما شده جمع نسان راه
به آزادی همه من‌ها شود ما جمع افرا
به دل با هم همه جام جهان را افتخار است
همه قدرت‌جهان‌از عزم ما آن ‌در شکار است
همه دستان به دست هم جهان باشد سراپا
جهان را ما دگرگون از همه ظلم خدا شاه

 

مستانه جاه

از دل رنج دگرها گفتی و صد شعر تا

این جهان بیدار باشد از دل فریادها

اینچنین گفتی و ترسیم جهانی پیش رو

تا به آزادی جهان را می‌بری مستانه پو

از دل رنج دگرها خانه‌ای را هیچ ساز

لقمه‌ نانی کز دل این راه آمد هیچ خواه

بر خودت چیزی نیفزا این‌چنین دیوانگی است

این تجارت خون و معنایش دگر آزاد نیست

 

گر بگویی درد دیگر را و از آن جاه دار

خشت آن آید به رویت هیچ ماند هیچ خار

گر زِ گفتار همه رنج جهان از لقمه‌ای

آن به خون دیگران آغشته کردی هیچ دار

این‌چنین کاری همه زشتی و کژ داری است راه

از غم دیگر به پول آورده را این نیست راه

می‌نشینی گفته‌ای صدها هزاران خلق پست

تا به شهرت شهوتت خاموش داری نیست راه

از دل رنج دگرها می‌سرایم شعر ماه

عزم بیداری انسان را کنم فریاد تا

این جهان آزاد و جان‌ها در دلش آزاد شاد

آن قضا آزاد و آن شهر رهایی پیش داد

گر به دل این سالیان از راه گفتار و به راه

آمد آن ثروت به رویم این سخن را پیش دار

کین همه گفتار تو هیچ و همه دیوانگی است

قبل آن خود رفته و دنیا به رویم جاه نیست

 

 

 

شرم پی

آمده مردی به میدان عَدالت راه پیش

تا ستاند حق خود را از دل قانون و کیش

ای بزرگ مجلس ای مرد خداوندان دین

ای خدای عدل ای عالی مقام دردم ببین

من به خود زن دارم اما لیک این زن ناز نیست

هیچ از خود نارد او همتای مردان آه زیست

در دل خلوت نه نازی عشوه‌ای هیچ است او

بوسه‌ای بر ما نداده عشق را کشتست او

 

ما به دل هم‌خوابگی خواهیم و او در دام شب

جان و جسمش درد دارد اوست آن مستانه تب

ناگه آن مردی که ریشی بیش دارد گفت او

عادل حاکم به نشر اسلام گفتار است او

ای زن کوته نظر این چیست این گرداب چیست

این همه کوتاهی از بهر چه آمد راه نیست

تو به خلوت باید آنقدر ناز باشی عشوه‌ها

تا که سیراب از هوس مردت نباشد رشک‌ها

جنگ تو در این جهان این است مخلص یار شاه

این جهاد اکبر برایت آمده آن راه خواه

گفته آن معصوم اینسان قدسی آری او حدیث

روی اشتر نارد از هم‌خوابگی آن زن گریز

باید آن جانت تنت را فدیه بر آن مرد کرد

امر یزدان این شده از آن گریزی نیست مرد

زن سرش را زیر اندازد به شرمی سرخ روی

زیر لب گفتا خدا اینسان مرا او ساخت اوی

 

 

ماشین شقاوت

بازیچه‌ی مکر است و به سر صد سودا

او خویشتنش بیند و سرباز الله

از کودکی این‌گونه به او بافته‌اند این معنی

که بُکش بهر خدا شاه شوی در رؤیا

تو و امثال تو در کام بهشت اولیا

تو هم آغوشی حور و فلک و آن بردا

تو بدان عصمت و معصومیت و آن رؤیا

کشته پس جان بدر از کافر و از صد نیا

 

راه نیل از تو گذشتست و بکش این برپا

بکش از مذهب دیگر اولیا، انبیا

تو شدی کور و تو سرباز خدایی رؤیا

بکش این و بکش آن و تویی اهرم الله

به دل آذین شقاوت و چنینت کشتند

تو شدی قاتل و ماشین شقاوت مردند

این‌چنین‌ هیچ‌ نمانده ‌به ‌تو جز‌ مسخ‌ و ‌به‌ خواب

تو شدی آتش کشتار خداوند عذاب

غرش جان و به وجدان تو درگیر به‌ خراب

تو چنین هیچ نبودی تو به طوفان در آب

یا به بیداری خود کشته ‌تنش را مرگ‌ است

یا به بیداری دیگر نفران آهنگ است

او در این‌دار مکافات ‌به ‌دلی ‌کز سنگ ‌است

گوید این بار تو برخیز که جهان را جنگ است

 

 

 

 

دگر

آن دو مرد از بودن با هم بگو اینسان خوش‌اند

بر هم و با هم به یکدیگر جهان را دلخوش‌اند

از دل و عشق و به دنیای تو آری سرکش‌اند

این دو تن با هم یه تن جام جهان را می‌کشند

هر چه تفسیر تو از عشق و از آن دلدادگی‌ است

این دو در هم دیده با هم بودن آری دلخوش‌اند

اصلاً این‌گونه نگو لذت بگو عشرت به کام

بهر ما چی ربط ما چی کز چه اینان دلخوش‌اند

 

داغ امراض است و این هدیه از آن خالق خدا

اینچنین آنان به دنیا آمده جام جهان را سرکشند

جمع این یاوه‌سرایی‌ها و گو اینان خوش‌اند

مرد و نر با هم به تو مربوط اینان بر چشند

آری از لذت بگو عشرت بگو شهوت تو را

برده‌اند در کام این کردار خود این دلخوش‌اند؟

آن قدر بر خود تو لطف آر بگو این جام جم

هم برای من برای تو برای هر که دنیا می‌چشند

بر قضا قانون آزادی همه پیمان بر آن

بر دگر آزار نفی و هر چه بر دنیا خوش‌اند

این‌چنین در کار دیگر جان نباشد اقتدار

او به خود درگیر ما بر کار خود این افتخار

 

 

 

 

 

شجاعت

تو بدان صد نفر و صد به هزاران در بید
ترس‌این غول چنین بدگل و اینسان تردید
ترس این دشنه‌ی بی‌جان خدای تردید
مات‌و‌مبهوت‌و‌به‌خواب‌و‌همه‌زعم این ترس
بار دیگر تو خود احیا متولد شو باز
تو به امید و تو در شور و تویی آن رؤیا
به دلت ترس دگر نیست تو شدی آن رؤیا
و چنین حال خوش ما و به تعبیر رؤیا
و دگر و دگر بار سرودی اینسان
  جمع اینان تو بگو هیچ نیرزد به تنی پر امید
همگان اخته و اینان همه دنیا نومید
او به غل حصر و همه جان نسان را درید
از تو آن هیچ بماند جمع انسان در درد
که دگر ترس به تو جای ندارد اینبار
که جهان را تو بدل می‌کنی از آن درگاه
تو شجاعت تو پر از شور تو جهانی این گاه
تو شجاع باش و تو تغییر جهان آمده ماه
نفس آزاد نشد جز به شجاعت به امید انسان

 

 

ارتجاع

مرتجع‌تر زِ شما جام جهان دارد باز؟

جمع انسان که شما برده درون هر غار

صحبت از فسق و فجور است، صحبت صد من غاز

صحبت از مدخل و صد غسل و طهارت انباز

از دل آمیزش انسان به تو حیوان از داد

حُرم و مکروه و نجس جام جهان شرمت باد

به دل آذین خیانت عدل و صیغه بر باد

هرزگی قلب به دین و همه هی‌هات از داد

 

وای دیوانه‌تر از گویش و دیوان مضراب

همه چی حل شد و در دام خلأ او افتاد

سرکشی در دل تخت نفران صد فریاد

تخت یزدان شده نابود در این وهم شاد

مالش طفل صغیر و کشف اسرار از ذات

شرم از ما به جهان مانده نسان بد ذات

خوردن ادرار حرام است و به مدفوع او شاد

این همه ظلم همه جام در ادرار از باد

حکم هر کار زِ سفیهان تو بگو تب پر تاب

نور یزدان به جهان آیت کشتار از ذات

مرتجع‌تر به دلش معنی و او را معناست

شیخ معنی‌گر این واژه و واژه خوانا است

 

 

 

 

 

ناز

در دور زمانی که تو در ظلم شدی شاه
از تو دگر آن هیچ نماند و همه کین‌خواه
قدرت به تو و دست تو باشد دل این راه
او چیست دگر هارومریض‌است‌در این راه
آتش به عَلم کوره‌ی داغی است که اینبار
هر کس که بدو گفته همین یار یهودا
او سوخته دنیا و جهان را همه جنگ است
این نام به زشتیِ تو در سینه‌ی انسان
هر جا که تو بودی همه دنیا نگران است
این جنگ که از هیچ و به آن پوچی کرار
تو کشته رهایی و تو معنای خدایی
هیچ از دل آزادگی و دور زِ تو باد
تو مست حقارت تو شدی مست شقاوت
کشتی و همه جام جهان از تو به نفرت
گر کم زِ تو گفتم زِ تو و نفرت تو شاه
هر تن همگان هیچ ندارد زِ تو آن یاد
تو دیو و تو پستی و تویی معنی آن شاه
امروز همه ملت من غرق همین تو
نابود همه ظلمت هر تن که شود شاه
  آن روز تو پر کینه شدی کینه یهودا
تو شاه شدی شاه همه عالم و اکراه
با کینه‌ی خود جام شکستی جمع افرا
با خون دگر شاه شود شاه به کین خواه
او جمع نسان را به دلش کرده و تکرار
بر آتش خشم و به دل کینه‌ی این شاه
این اوج شقاوت به جهان و به تو ننگ است
از کار تو از نشر تجاوز و به مرگ است
این کینه‌ی تو سیل جهان را به خزان است
این جام جم و جان نسان را نگران است
تو پست‌ترین پست در این جام زِ مایی
ای وای که تو قتل همه جان و جهایی
از باده‌ی قدرت تو شدی مست اسارت
یادآور یزدان و تو معنای همایی
این را تو بدان نفرت و تو قلب و عیایی
تو قاتل آزادی و تو زور جهایی
تو دافع ظلم و تو که یزدان گرایی
امثال تو بر گرده‌ی ایران و ارایی
ای مرگ بر این قدرت و بر خان گرایی

 

 

 

ارزش آزادی

ارزش آزادی از جان است و از جانهایمان

هر چه از وصفش بگو گفتی همه کم در خزان

ارزش آزادی آن والا مقامی‌های جان

یک به یک در هم همه با هم بگو یکسان

هر چه در بر دارد این معنای والا دور

این‌چنین فهماندنش سخت است و انسان کور

از دلش صدها به دل گفتم بسی مغرور

یک به یک برخوان و با من باش مُردم گور

 

ارزش آزادی آن قانون والا و بر آن جان بود

هر تن از جانش به جان این جهان کور

نفی آزار است و هر چه در دلت باشد

تو بر آن مختار این جان جهان باشد

هر تنی یک جان و جانِ این جهان را جان

هر چه در جام جهان باشد همه در کام آن جانان

ارزش آزادی آری احترام است و بر این جان‌ها

زندگی در کام دنیا دور بادا ظلم من تو شاه

هر که را جان باشد او در جام دنیا دلخوشا

ارزشش یکسان و هر ظلمی بر او دنیا نشا

نام او انبات حیوان و نسان را جان ماه

در برش هیچ از جهان دیگری جانان راه

ارزش آزادی از جان است و از جان‌هایمان

نفی آزار و همه قانون آن دنیایمان

بار دیگر گفتم و صد بار دیگر خواهمش

این جهان را بر دل آزادگی من رانمش

 

 

داعش

سر زِ انسان می‌برند و اینچنین آذین به جم

می‌کشند و می‌خورند و این‌چنین تب‌دار تن

هر نفر بر ضد آنان گفتگو دارد غزل

می‌کشند و می‌درند از روز اول از ازل

هر نفر را دست بسته او برید از دست تن

پای و چشم و در به در در باور این زندار من

انتحاری گشت و خود صدها نفر را او کشاند

می‌کشد هم خویشتن هم آن هزاران تن وطن

 

جمع انسان از برایش مؤمن و کافر بود

هر نفر کافر بگو قتل و به کشتار از عدن

باغ و بازار و فروش آن کنیزان در وطن

این‌چنین آزار بر جنس و به جان و بر بدن

صدهزاران زشتی و این دد به دیو آن وطن

این‌چنین کشتار خلق و قتل‌عام هر بدن

وای از این دیوانگی‌ها و جنون از آدمان

فکر و گفتار خدا می‌سازد آن دیوانه من

جز همین نیست آن کلام و جز به جز آن فغان

وای بر قرآن و این دیوانگی‌ها در عیان

از دلش صد طالبان و داعشِ خونخوار زاد

این کلام ناحق از بطنش هزار آزار زاد

بهترین تفسیر آن صد زشتی و جلاد داد

این سخن هر گونه خوانی از دلش آزار زاد

بشکن این بت پاره بادا آتش و بر خرمنش

هر چه در وهم و به تلطیف، نفی خوبی در برش

هر چه از داعش هزاران داعش دیگر بود

بهر خواندن ناب اسلام و به قرآن می‌رسد

 

به دین

جواب هر سخن سرب است و هر نقد
تو گر از نظم اینان دور ماندی
به عصیان اعتراض لب‌ها تکاندی
بدان مُردی بدان کشتن به تیزی
بدان با خون تو رنگین شود ماه
به هر کس نقد داری گر خدا است
بدان کشتند و با صدها شکنجه
که نظم اینچنین دنیا همین است
خدا شاه و نسان در جاه بیداد
ولیکن راه بیداری همین است
چه ارزش در برت جان من ای ماه
  تو را آتش زنند اینان به پابند
سخن نقدی به لب آواز خواندی
بدان جانت به دور از زندگی زی
بدان صدها شکنجه در برت زی
تو در آتش تکان عرش خدا شاه
به قدرت جاه و او شاه است و شاه است
تو را فرمانبر و در خواب بنده
به زور جور استبداد و کین است
از او نقد و به عصیان مرگ کین است
چو مردن راه من شوری به دین است
که آزادی بگو آن بِه زِ این است

 

اشراف

در عمق حقارت شده او اشرف و انسان

او گشته خداوند زمین شاه به حیوان

نامش زِ خدا آمد و اینان که خدا شد

از خود به جهان و همه‌ی دنیای بلا شد

با آمدنش جام جهان در پس ظلم است

بیدادگری راه و مرام و همه دگم است

از آمدنش جام جهان در خوف و لرز است

این جان به همه جان جهان در پس مرگ است

 

اشرف شده و مست از این نام که او را

یزدان حقارت به دلش طعمه‌ی نان جاه

از مغز همو راست از این راستنش کاست

با شمع خدا او به جهان آتش و جان داد

او کشت همه را به اسارت همه را بست

با امر خدا او همه دنیای فغان داد

اشرف شده و شاه به دنیای اسیران

با لطف خدا او همه کشتار جهان داد

این خلق همه بسته به تو تار به موی است

با امر خدا جام جهان را نگران داد

هی خورد همه جان و تنان و همه جانان

با خوی خدا او همه دنیای تکان داد

امر آمده بنداز بکش هر نفسی را

قربانی الله کند جان به خزان داد

حالا که شده عمر دلش بیشتر از سال

ایمای خدا او همه دنیای بر آن داد

آورده به قلبش نفران راست که بر راد

اشرف تو نگو جان تو بگو جام به جان داد

حالا همه دنیای به تغییر که اینان

باید همه جان را به جهان مایه گران داد

از مغز همو راست از راستن افراست

او جان به جهان جام جهان را به تو جان داد

بشکست همه تاج و همه شاهی و اشراف

خود جان شد و این جام جهان را همه جان داد

گر خواب به رؤیا و همه در دل ما راست

از بودن ما جام جهان بر دگران خواست

 

 

 

دین نیست

بگو باور ما را و بگو این دین نیست
تو بگو هیچ ندارد به دل و سر سودا
تو بگو سست حقارت همه انسان در جاه
هدف ما همه کوته شدن دست شاه
بشکن نام چنین وهم زِ ایمان ما
تو بگو باده‌ی دین کرده نسان را طماع
تو بگو این هدف آمال من و تو دین نیست
تو بدان ما به دل هیچ جهانی کاریم
همه قانون و همه عدل در آن از آزاد
  بگو صاحب انسان شدن و این کین نیست
تو بگو نیست پی قدرت و خلع الله
نطلب دین دگر در پی دینی از شاه
زِ دل و این همه قدرت به دل اینان در جاه
که شکستند همه دین خدایان درگاه
بشکن جان تو جاندار اسیر آن شاه
طرز فکری به دل راه رهایی کین نیست
که به آن جان تو جاندار گرامی داریم
تو کسی هیچ نیازار و جهانی آزاد

 

 

آزاد باد

ملتم را دوست دارم خاک من در این سرا است

زادگاهم رشد کردن در دل این خاک‌ها است

هر چه دیدم از دل زیبایی آری در دل این خاک بود

عمر خود را پیش بردم بر دل این پاک رود

جای جایش از برایم خاطره در دور بود

پر به پروازی رهایی آسمانی نور بود

مردمش را درک کردم از هم و یک جان شدیم

درد ما یک درد بود و جان هم مهمان شدیم

 

هر تلاشی می‌کنم تا این سرا آزاد باد

از همه جانم گذر کردم برای راد شاد

لیک این‌ها معنی تسلیم من بر خاک نیست

این پرستیدن وطن در کار من این راه نیست

مردم دنیا همه یک تن همه تن جانِ دوست

جان انسان چیست، جانِ جان جانان است اوست

از پی دیدار ما دنیا همه یکسان بود

مرد و زن حیوان و انبات و نسان یک جان بود

خاک آن در آن گرانمایه نباشد هیچ‌گاه

معبدی در پیش ما ناشد چنین آن زشت راه

آن جهان دورترها روزی آری پیش بود

آن همه آمال ما آری جهانم بیش بود

قلب آن هر تن یکی جان است و این دنیا فرا است

این همه بر خاک افتادن بدان آری ریا است

نه برابر خاک آری نه برابر خون خاص

هیچ چیزی در جهان ناشد مثال آزاد و راست

 

 

 

کودک آزاری

به ضربه می‌زند بر صورت مرد
زمین افتاده و در خون به آتش
به داغی بر تنش آن زخم‌ها بود
همه جانش به خون مرده بر آن جان
به شلاقی که در دستش به او تاخت
کمربندی به دستش داد دیوان
یکی از دور آمد دید این زشت
به فریادی که دید این تن که جان نیست
چه کردی با دلش ای رذل ای پست
همه جان و تنش کوچک خدایا
و گفتار رذیل پست با زور

منم صاحب منم مالک خدایا
برو برکن خودت را جان او کیش
هزاری اشک چشمان تو کفار

  که محکم بر دل صورت به خون درد
زند او آن لگد را پیش سرکش
به داغی بر تنش از کوله ره بود
کبودی بر تنش از کبریا بود
تمام جان او را خون به خون بافت
به صدباری که مرده خون بران
به دیدارش همه اشک تن از خشت
بمرده وحشی آری این خزان چیست
تو کشتی او در این زشتی خود مست
چنین طفل و بکشته این نفر شاه
که من والد به او پور خودم بود

خودت بر من چنین حقی تویی شاه
نخوانده دور بادا کفر در پیش
به کشتن طفل خود آزاد در کار

 

 

 

 

بندی

هر آنچه به کام این جهان را می‌کنی تبدیل

زِ هر پوچی تو سازی از برای خویشتن تکمیل

به هر نیرنگ و تزویری تو دستاویز تا اینسان

که جام جم کنی بر کام خود این‌گونه بر تبدیل

هر آن اخبار و هر گفتار، هر باشد در آن کردار

به کام خود کنی تغییر با صد درد و با تزویر

دروغ نشر صد کذب و بگو هذیان و در اخبار

همه بر کام تو خوش بود و این اصل تو از تکرار

 

به زشتی می‌کنی زیبا و بر عهد خودت بندی

که با تکرار هر کذبی شود راد از جوانمردی

همه دنیا شود زشت و تو اینسان می‌شوی زیبا

تو درمانده بر این زشتی، خدا ای وای بدبختی

نفس با زور در تزویر اینسان می‌شود او کور

که خود باور کند این وهم از تکرار چون چندی

همه دشمن همه نادان همه در کار خود حیران

که تو سرور بر این جام جهان بودی و تو مردی

هر آن چیز و هر آن‌کس در جهان بر کام خود زندی

و با این وهم در کار خود و در گِل تو در بندی

اُم

به دنیا مرد پیری بود در راه
بهار عمر او پنجاه بیش است
به پیش آمد به روزی خانه‌ی دوست
میان گفتن و عرضی از آن دور
نگاه شیخ بر جان و تنش رفت
دوباره او نگاهی پیش راند است
به ناگه روی کرده بر دل دوست
چنین گفت و برون از خانه در راه
پدر هاج است و حیران چیست این راه
به اشک چشم و دستان پیشران برد
میان اشک‌هایش آمده پیش

به دستش دارد او بازیچه‌ای شاد
پدر بر قامت کوچک نگاهی
بگفتا ای خدا این طفل کَه سال

  و او صاحب به قدرت بود بر جاه
مثال شاه بود و شاه پیش است
به دیدن یار غار و خانه‌ی او است
بیامد دختری در پیش بر او
میان موی و لب بر چشم از قسط
به اندام و به رخسارش دلش مست
بگفتا دخترت خواهم دلم اوست
به فکرش آن نکاح و نغمه‌ی شاه
نگاهی دخت خود این چیست آن شاه
خدا را یاد کرد و داد جان برد
همان دختر به سوی آن پدر خویش

پدر گوید به بازی پیش در باد
به رخسارش نگاهی جیغ آهی
همه عمرش به شش سال است بی‌بال

 

 

 

 

تقیه

تقیه بخشی از دل دین خداوندان آه

تقیه نامش چیست آری جز دونگی جز فساد

این‌چنین بر گفتن کذب و دروغ تأیید خواه

چون خدا خود معنیِ مکر و فریب است و گناه

گر دلت پر باک از حق گفتن آری تقیه کن

تقیه کن با صد فریب حق را زِ دنیا اخته کن

گر به مکرت می‌توان کافر بری بر چوب دار

تا توانی تقیه کن تا می‌توانی اخته کن

 

این‌چنین نشر دروغ و صد فریب و کارزار

گر خدا خالق شد از زشتی خدایان تقیه کن

لب پر از صدها دروغ و نشر کذب و کار چیست

از خدا آمد مدد با حق‌کشی‌ها تقیه کن

دست یاری می‌دهی با من تو از من یار زی

تا خدا آمد بکش جانم بگیر و تقیه کن

روبرویت کیست لیکن در خفا او یار نیست

او دو رو دارد پر از مکر و فریب این هار کیست

این‌چنین آموزشت دادند و این آیین تو است

می‌کشی چشمان ببند و بر دل و جان تقیه کن

دین و آیین نسان‌ها کز دروغ بیزار زیست

این‌چنین بر ما تو بر آزادی و حق تقیه کن

خاتم صد مکر و فرجام دروغ از شاه پیر

او دگر در رو نجنگد خنجرش در پشت گیر

خالقان دون‌مایگان اصحاب زشتی قوم میر

با خود و بر ما و آزادی و حق آن تقیه کن

 

 

 

احترام به آزادی

محترم باید شمردن حق جان آزادگی

بایدا دادن به جان هر تنی از زندگی

هر تنی در دار دنیا بود او دارد که جان

جان او را محترم باید شمردن پیش خوان

آن یکی انبات باشد گل گیاه و اشجران

آن همه زیبایی و آن تن که ما را داد جان

آن یکی دیگر بگو حیوان بود در این میان

جان او را محترم باید شمردن پیش خوان

 

ناید او را حصر کرد و بر دل زندان گذاشت

ناید او را کشتن و جان و تنش را ذبح داد

آن دگر انسان و باید او شمردن احترام

بر دل جان‌های دیگر خویشتن را هست جان

جان هر تن را که دارد بایدا بس احترام

حق آزادی چنین منع همه آزار جان

جان به دنیای رهایی دارد او اینسان مقام

جان هر تن محترم داری و آزادی است خوان

گر به آزادی تو خواهی در دلت این راه بین

محترم هر جان و بر جان خود و دنیای بین

راه رستن در چنین والایی و این نشر نور

بایدا منع همه آزار بر جان‌های دور

مخلص این گفتنِ ما را چنین شعری بخوان

محترم بر جان و این آزادگی را پیش‌خوان

 

 

 

 

آزاد زی

وا مصیبت بر چنین دنیای پست و آه
نظم این دنیا بسازد صد گدا و شاه
گر نباشد مستمندی کو کجا آن شاه
سیل انسان را گدا می‌سازد این کسری
برده بادا برده بودن از برای شاه
گر جهان و دام اینان را نباشد جاه
‌سود اینان‌ را تو گو در اینچنین‌ بدراه
هر یکی از خشت قصر و هر یکی احرا
اینچنین ظلمی و اینسان آن خدا شد شاه
شاد زی فریاد خود جام جهان آزاد زی
  اینچنین انسان بسازد در حقارت شاه
هر نفر آن پله از قصر خدا خون‌خواه
از تن و جان شما او را در این درگاه
تا نگین بر تاج خود افزاید از صد آه
تا که او سازد چنین قصر و حرم سرپا
هیچ تن شاهی نباشدشاه‌در رؤیای بس‌جانکاه
برده باشد تا زِ دردش او خدا آن شاه
هر چه بادا باد از این درد جان در راه
راه پیروزی فقط عصیان بر این راه
بر همه نظم خدا طغیان و آزاد راه زی

 

بارکش دنیا

به دوشش بار دارد می‌رود راه
به قلب آسمان بیند خدا را
همه بارش از او سنگین‌تر از خویش
به رفتن راه دارد جان و تن داغ
نشیند گوشه‌ای تنها و بی‌کس
یکایک آدمان بی‌عار راه است
همه با هم گذر می‌دارد از او
یکی کوچک بیامد طفل بی‌جان
تواند سیر کردن جان من را
به هر کس می‌گذشتا او چنین گفت
کسی بر جان او را رحمتی نیست

بیامد پیش با دستان لرزان
بیا من خورده‌ام غوطی غذایی
بیا بنشین بدینجا آرم و زود
بلندا و به دوشش بار در راه
هر آنکس می گذشتا بهر او دور
نگاهش را از این دنیا گرفتا
به دوشش آنچنان سنگینیِ بار

  نگاهی می‌برد بر آسمان‌ها
سپاسی می‌کند از لطف آن شاه
به دوشش می‌کشد دنیای در پیش
عرق از پیشوانش می‌چکد ماه
بنوشد جرعه‌ای آبی همان کس
به زحمت‌های او انسان چه کار است
که عمرش ارزشی دارد چو آن مو
بگفتا ایها الانسان چه کس خان
دو سه روزی نخوردم غوطه‌ای نا
بگفتا دل به رحمی آخرین گفت
همه تن را به سنگی لاجوردی است

بگفتا ماه آیی پیش من خوان
بدارم پیش خود مقدار خواهی
بخور از بهر این نعمت از او بود
برفتا دور گشتا از دل آنجا
بگفتا این پلشتی پس چرا بود
همه تن عاشقان از او سراپا
که چشمان جهان بر چشم او خار

 

 

 

موسی

زِ قتل آدمان ارزش بیفروز
اگر حرف و سخن بر ضد تو بود
تو قاتل جانی و این حکم او بود
سرآغازش به کشتن بهر تو سود
به فرجام چنین دیوانگی‌ها اینچنین بود
اگر آغاز این پیغمبری‌ها را چنین است
ببین قاتل به دنیا می‌شود راه
و او اینسان برد دنیای کج‌راه
و فرمان خدا دنیا چنین بود
و سیل جان جانداران بی‌جان
همه سر تا به سر بر تیغ کین است
به دنیا جاری آن سیلاب خون راه

از این دیوانگی‌ها کس نیاسود
اگر انبات در آرامش و خواب
بکش احشام و هر چیزی که جان است
بگو کشتار قتل و نسل در دور
که یارش راهبر پیغمبر او
خدا را اینچنین یاری از آن بود
بکش جان‌ها بدر فرمان خان را
بدر این جامه را هشیار آن باش

  بکش قاتل بشو مالک شب و روز
بکش جان‌ها بدر از آن به تو سود
بکش قاتل تویی پیغمبر زور
تو با قتل نسان بهتر زِ نمرود
تو کشتی جان نفس‌ها را به خون رود
به فرجامش همه دنیا به کین است
چنین کشتار و قتل و راه الله
به قتل و خون و کشتار او شود شاه
به جنگ آمد بکش الله کین بود
زِ احشام و نبات و جان انسان
بکش دنیا بسوزان راه این است
همه از جانِ جانداران افرا

هر آنکس جان بدارد جان به خون رود
بسوزان خرمن جان و تو انبات
که کین این این خدا قتل عوام است
همه از امر آن جبار نام است
بگو موسیِ قاتل در عیان است
که قاتل می‌کشد این کار خان است
که آمال خدا قتل عوام است
که ارزش در جهان آزاد جان است

 

 

 

بیزار

تبری جویم از انسان و انسان‌های پست

این‌چنین وهم دروغین اشرف خونین پرست

از کجا اینان چنین وحشی شدند اینسان عبث

ظالم و قاتل شدند و وحشی مجنون پرست

در کنار معبری هم‌نوعشان جانش سپرد

یک به یک بی هر خیالی تا که او جان داد و مرد

وای از این دیوانگی‌های نسان آدم نشان

هیچ جانداری نبود از لطف اینان کَهتران

 

صد هزاری در دل فقر و در این دنیای پست

آن یکی از سیل اینان ساخته الوار مست

یک به یک حکمش شده اعدام و قتل و حبس و بست

حکم از خود قاتلش آن قاضیِ قدرت پرست

وای از این بیداد و داد از این جنون دادگاه

وای بر ما وای بر انسان شدن بر بارگاه

پست و ناچیز و حقیر و بنده و عبد است او

وای از این سودای دنیای برین مکر است او

ما تبری از دل انسان برون از نسل آه

ما به دل تغییر انسان زایشی تکرار خواه

سن تکلیف

بیامد کودکی دختر به پیشم
چرا ما در دل نه سال اینسان
به آرامی سخن از جشن تکلیف
بگفتا این به چه معنا چرا هست
بگفتا این چه کس بر پیش خواند است
بگفتا پس چرا در این همه سال
دو چشمان بسته و ما ره به صحرا
به خاتم آن رسول پیش حیران
زمین و آن زمان را پیش خواند است
خدایا طاقتم در این اثر نیست
که در آن حجله باید او به تن داد

دو چشمان باز در پیشم یکی ماه
که دیوان اینچنین ناکرده با ماه
دوباره گفت آن دختر که پرسان
بگفتم هیچ این حکمت خدا بود
و اینسان پیش رفت و او است در پیش
و فکر این خدا دیوانه‌ام کرد
به پرواز آمدم در پیش حیران
به جامه رزم آری پیش در راه

  بگفتا او سوالی بین کیشم
لباسی بر تن و شادی است مهمان
از آن سنی که تو بالغ شوی پیش
بگفتم آن همه تکلیف شاه است
بگفتم آن خدا او پادشاه است
به نه سالیِ ما او پیش داد است
میان آن حجاز دیر برپا
به عشق کودک هفت ساله‌ای جان
به یزدان نامه‌ای از کیش راند است
مرا بر عشق باید خواندن و زیست
به جان دختر نه ساله زن داد

نگاهی بر تن و لعن چنین شاه
تو الله‌ای و بدتر دیوها راه
چرا نه سالگی ما بالغ و جان
به فردایی تو دانی چیست این جود
به بازی می‌کند عمرش بر این بیش
مرا کشت و زِ تن پروانه‌ام کرد
چرا این دیو گشته شاه و یزدان
به نابودی کشم این تاج از شاه

 

 

محمد

بیامد مرد رندی او به صحرا
امیر این زمین در راه پیش است
به قعر غار او صدبار زان کرد
که حکم من به دستم لیک تن جان
بیامد آیه‌ای وحی از خدا راد
برو مالک زمین بر شاه‌راهی
و در پیش است او جان قلب صحرا
همه مومن به کیشش عبد او شاه
به فرمانش هزاری قتل داد است
به جنگ و خون و در فریاد و در خاک
برای بسط ایمان می‌بَرد جان
غنایم می‌برد تاراج برد است
همه ناموس کفاران به دین است
هزاری آن کنیزان پیش در پیش
یکایک از اسیران بُرده سرها
هزاری زشت را او حق و جان داد
به پستو در دل خلوت بدینسان
به زن از پور خود او چشم دارد
همه تن آن کنیزان پیش این خان
بکشته آن تنی را شوهر از او
به جان طفل شش ساله نظر وای
و اینسان قدسی و خاتم به یزدان
نه بر عمرش که بر عمر جهان داد
و اینان در چنین روزی و اینسان
به سر او می‌برد فریاد بر پیش
بگو بد پیشه این تن آدمیزاد
  بدارد تاج و تختی از دل شاه
ولیکن نیست آن امت بر این راه
به یزدان و خدا او ناله جان کرد
نباشد پیش بر پایم در این خان
تنش لرزید و آن تن پیش فریاد
برو شاه زمین نائب خدایی
حکومت پیش برده اوی بر ماه
همه تسلیم الله و زمین راه
قتال کافران را بسط داد است
به خون جاری به سرها می‌بُرد شاه
قِتال کافران را بیش برخوان
همه گنج جهان در پیش بر دست
از آنِ او رعایا و از این است
برابر او همه بر خاک دین است
به فرمانش بریده دست تا پا
به زشتی این جهان را او نشان داد
یکایک عاشق زن‌ها است حیران
حرم حرمت همه را زشت کارد
به رقص شهوت و شهوت زِ انسان
به عقد خویش آورده زنِ او
ندارد رحم بر این تن در او رای
محمد او رسول خونِ انسان
همه زشتی به بار از زشت بر زاد
همان راه و همان زشتی همان سان
به نام آن محمد دین او کیش
بگو دیوانه‌ام محبوب‌تر داد

 

نشو بار

نشو بار به دنیا که جهان را سخت است

غم دیگر به جهان را تو نگو بدبخت است

آن قدر آمده این جام و جهان را بردند

که دگر تاب کسی نیست جهان را خوردند

همه با ریش و به دین کیش و بدین بی‌شرمی

جام جم را همه بردند در این کج فهمی

آن یکی گشت خداوند زمین و تردید

به دل او آه نگو نقد جهان هم ترسید

 

که سرانجام تو در گفتن اینسان تشدید

سر تو آه بریدند و جهان هم ترسید

نشو اینگونه تو باری به جهان در هر دید

که پر از زشتی و زشت است جهان هم غرید

به جهان آمده تا جام جهان را تغییر

همه آزادیِ دنیا به جهانی تدبیر

تو بگو هیچ از این من تو بگو هیچ از تن

من بر دار به دادار بگو هیچ از من

من نوعی تو بگو نیست بگو آن کس کیست

تو بگو هیچ و بگو حرف سخن‌هایش چیست

تو بخوان نامه و کردار من و در این راه

من نوعی تو بگو هیچ بگو آن کس کیست

نشود بار به دنیا و به نامش هر دید

نکشد نام همو آه به آزادی زید

به جهان هر که به نام من و در این رزم است

همه دنیای همو در پی آزاد عزم است

 

 

بیمار

از تو دیوانه‌تر از جهل و جنون آدم کیست

کیست تاند که از آن رنج دگر شاهی زیست

تو به جان دگری دست نبردی بی پول

که اگر پول ندارد تو بگو طعمه گور

به کسی رحم ندارد چه نسان باشد و حیوان کودک

رحم تو پول گره خورده و زشتی بی‌شک

بایدا بار دگر ساخت تو را از نو بیش

بِه از این باشی و هر جهل و جونی در پیش

 

تو طبیبی و تو محرم و تو گو اینسان هار

به تن زن به دل کودک و کشتی بدکار

اگر او پول ندارد تو بریدی زخمش

به رخ کوچک او رحم نداری دلکش

اگر او پول ندارد به درون این راه

ره او در پی درد و همه طعمه در آه

وای از این جهل و جنون و همه انسان بیمار

او مریض است و تو بیمار روانی هش‌دار

بایدا بار دگر ساخت تو را از نو بیش

به از این باشی و در جهل و جنونی در پیش

حکمت

به جنگ و خون و خونریزی و در خاک

به کشتن‌ها خشونت‌های افلاک

زمین پر از اسیران بود صحرای

به صدها زن به فرزندان در پای

به مردان دست‌ها از پشت بستند

همه تن‌ها اسیر خاک هستند

زِ دور آمد یکی آن مرد پر موی

به ریش صورت و چشمان سورموی

 

به جمع زن به پیش و راه رفت است

همه جان‌ها بگو مالک شد او مست

یکی از جمع آنان دید او روی

چه زلف و چشم آری ناز ابروی

به تن بر جان او چشمی نماند است

نگاهش را به اندامش تکاندست

عبایش را به روی زن نشاندست

بدو گفتا از آن من تویی مست

یکی از دورترها گفت این جان

یکی همسر به پیش از خویش خواند است

به چشمانی که سرخ و خون به رو داشت

بگفتا مالک هر تن منم مست

عبا را او کشید و رفت بر جای

یکی از یار خویشان پیش بر پای

بگفتا شوهر آن زن چه کس بود

کدامین پست نیت گشته نمرود

بگفتا سرورم ای ماه تابان

یکی از آن اسیران بود حیران

بگفتا زودتر آن مرد را کشت

به سر خون بر زمین از راه بر پشت

ببردا او و این بر خیمه‌ای راد

یکی زن بر تنش آلت نشان داد

یکی تیز و یکی خونباره از خون

یکی را کشت و دیگر تن به مجنون

یکی بر آسمان و دیگری خار

به دزدی از نوامیس است اینبار

به گردن تیغ بود و دید در آن

به صحرا می‌درد او تن از آن جان

به جان همسری کز تیغ بر او است

ببر تن سر همه جانِ من از او است

صدای رعشه‌آور جان او دید

درید و دید بازم دید لرزید

به وهمی آسمان تشبیه زان داد

که آلت بر نفس می‌خورد و جان داد

به آب و خون به لخته جان در ذات

به خشکیده رحم این بانگ او داد

بکشتا زان که زن را آتشم داد

به خون تن بگو آتش از آن باد

به فریادی که دادش کیست پرسان

یکی درد آسمان و وای از آن

که صاحب بر همه جان خویش بود است

به ملکش بر پیمبر نیش بود است

و دادش را کسی جز آن نفس دید

به تیغ تیز او گریان و پرسید

تن من بود آلت بود یا آن

همه دنیا برید و وای ترسید

هزاری سال از آن روزها رفت

یکی دیوانه بود و کافر و پست

همه جان و زن و فرزند و هرسان

از آنِ دیگری بود است ارزان

حکیمان یک به یک در پیش گفتند

به زیبایی از آن پیشی بردند

و حکمت آخرش خود را خزان داد

به آتش سوخت و ما جای جان داد

 

 

 

 

دیوانه بود

از در آمد گیج و هاج و واج او مستانه بود

بر زن فرزند خود او اینچنین دیوانه بود

بر تن و اندام آن بنگر مگر آن نیست حُرم

آن تنش را شسته این تحریک و او دیوانه بود

از تبارک از حَسن از حُسن و از خلق خدا

احسنت بر خالقین و این خدا دیوانه بود

شوی دارد این زنا گر نیست نامش چیست ناز

ناز پیغمبر کشد آری خدا دیوانه بود

 

من به فرزندِ زنم عاشق شدم فرمان خدا

از سپس هر محرمی بر حُرم تو دیوانه بود

زید زینب را رها دار و بر آن خطبه بخوان

این خداوند زمان بر حُرم تو دیوانه بود

هر چه از شهوت تو داری از دلت آری بخوان

این خدا شهوت پرست و این‌چنین دیوانه بود

هر قضا در این جهان بر ناز چشمت در فرود

هر حَرم حُرمی و نامحرم به تو اینسان سجود

گر به همسر دخت و آن یار دگر عاشق شدی

پشت چشمی نازک و قانون خدا دیوانه بود

وصف عشرت وصف شهوت وصف هر دیوانگی

در دل یزدان و در اسلام و این دیوانه بود

 

 

بازتاب سایه‌ها: نقدهای شما پیرامون کتاب

در این جهان، هر واژه نوری است که در تاریکی می‌درخشد. تجربه خود را به کلمات بسپارید و بگذارید در این مسیر همراه باشیم
blank
0,0
امتیاز 0,0 از 5 ستاره (بر اساس 0 بررسی‌)
عالی0%
بسیار خوب0%
معمولی0%
ضعیف 0%
خیلی بد0%

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است. اولین نقد را بنویسید

تازه‌ترین کتاب نیما شهسواری

آخرین اثر به قلم نیما شهسواری, راهی برای دسترسی به تازه‌ترین کتاب منتشر شده از نیما شهسواری

پروسه انسان

فلسفه‌ی تولد زایش و تعلیم

در جهانی که زایش از یک حقیقت زیستی به ابزاری برای قدرت تبدیل شده، جسم انسان دیگر متعلق به خود نیست. پروسه انسان، تازه‌ترین اثر نیما شهسواری، با زبانی نمادین و فلسفی، به نقد زیست‌سیاسی نظام‌هایی می‌پردازد که بر بدن انسان‌ها حکومت کرده و آن را به چرخه‌ای از تولید و کنترل بدل ساخته‌اند.

بخشی از متن کتاب:

در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود می‌بلعید و نگاه را به خود می‌خواند، در میان کورسویی از ندیدن‌ها، آنجا که از میان حفره‌های کوچک سقف، نور کم‌سویی از خورشید می‌تابید، زنانی به دور هم ایستاده بودند.

زنان پریشان و دیوانه به یکدیگر می‌نگریستند و با اضطراب بسیار، وردهایی را زیر لب می‌خواندند.

هر کتاب فریادی است برای برخاستن و ساختن فردایی به جهان آرمانی

blank
blank

برای آشنایی با تازه‌ترین اخبار و آثار نیما شهسواری، به صفحه تازه‌ها و اخبار سایت سر بزنید.

کتاب شعر طغیان نسخه صوتی | روایت شنیداری اندیشه برای تغییر

کتاب صوتی طغیان - اثر نیما شهسواری

پیش‌درآمدی بر اثر کتاب‌ها گاه بیش از واژه‌اند، آنجا که صدا جان می‌گیرد و معنا در گوش جان نفوذ می‌کند. نسخه صوتی کتاب شعر طغیان  سفری است میان سطور، میان واژه‌هایی که می‌خواندند و اکنون شنیده می‌شوند.

 

چرا باید به کتاب شعر طغیان گوش سپرد؟

 

  • نسخه‌ی کامل و رسمی اثر، روایت‌شده با صدای گوینده‌ای که فهم متن را با احساس همراه ساخته است.
  • تجربه‌ای نو در فهم و درک کتاب، برای آنان که مطالعه را نه‌تنها دیداری، بلکه شنیداری نیز می‌خواهند.
  • رایگان، آزاد و بدون مرز، در امتداد اندیشه‌ای که به تمامی جان‌داران احترام می‌گذارد.

 

معرفی نسخه‌ی صوتی کتاب

هر واژه در این کتاب جان دارد، هر جمله مفهومی فراتر از خطوط چاپی. صدای گوینده بافت اثر را حفظ کرده و کلمات را از مرز نوشتار به میدان احساسات آورده است. نسخه‌ی صوتی کتاب شعر طغیان در فضایی آزاد منتشر شده است تا اندیشه‌های زنده برای همگان دست‌یافتنی باشد.

 

چگونه به نسخه‌ی صوتی کتاب شعر طغیان دسترسی داشته باشیم؟

  • پخش آنلاین در جهان آرمانی، بدون نیاز به دانلود و بدون محدودیت.
  • دریافت نسخه‌ی کامل با لینک مستقیم، برای آنان که می‌خواهند محتوای شنیداری را همواره همراه داشته باشند.
  • شنیدن در اسپاتیفای، اپل پادکست و دیگر پلتفرم‌های معتبر، برای آنان که با موسیقی، فلسفه و اندیشه هم‌زمان سفر می‌کنند.

 

پلی‌لیست کامل کتاب صوتی

این مجموعه، تمامی بخش‌های کتاب را در قالب صوتی گردآورده است. هر فصل، روایتی مستقل، هر بخش، جهانی برای خود:

صدای واژه‌ها فراتر از متن است، آنجا که شنیدن به فهمی دیگر بدل می‌شود نسخه صوتی کتاب شعر طغیان اکنون در دسترس است برای آنان که خواندن را به شنیدن پیوند می‌زنند.

برخی از کتاب‌های نیما شهسواری

دانلود رایگان کتاب، آثار نیما شهسواری، برای دسترسی به کتاب بیشتر صفحه را دنبال کنید...

آثار صوتی نیما شهسواری، پادکست و کتاب صوتی در شبکه‌های اجتماعی

از طرق زیر می‌توانید فرای وب‌سایت جهان آرمانی در شبکه‌های اجتماعی به آثار صوتی نیما شهسواری اعم از کتاب صوتی، شعر صوتی و پادکست دسترسی داشته باشید

blank

درباره نیما شهسواری

نیما شهسواری، شاعر و نویسنده ایرانی، متولد ۱۳۶۸ در مشهد است. آثار او طیف گسترده‌ای از قالب‌های ادبی، از جمله تحقیق، رمان، داستان، مقاله و شعر را در بر می‌گیرد. مضامین اصلی نوشته‌های او شامل باور به جان، برابری، آزادی و نقد ساختارهای قدرت است.

نیما شهسواری از سن ۱۵ سالگی نگارش را آغاز کرد. در ۳۲ سالگی، او تمامی آثار خود را به صورت رایگان برای دسترسی عمومی در فضای مجازی منتشر کرد. برای کشف آثار او، می‌توانید از همین وب‌سایت اقدام کنید و به رایگان از این مجموعه بهره‌مند شوید.

توضیحات پیرامون درج نظرات

پیش از ارسال نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی این توضیحات را مطالعه کنید.

برای درج نظرات خود در وب‌سایت رسمی جهان آرمانی باید قانون آزادی را در نظر داشته و از نشر اکاذیب، توهین تمسخر، تحقیر دیگران، افترا و دیگر مواردی از این دست جدا اجتناب کنید.

نظرات شما پیش از نشر در وب‌سایت جهان آرمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در صورت نداشتن مغایرت با قانون آزادی منتشر خواهد شد.

اطلاعات شما از قبیل آدرس ایمیل برای عموم نمایش داده نخواهد شد و درج این اطلاعات تنها بستری را فراهم می‌کند تا ما بتوانیم با شما در ارتباط باشیم.

برای درج نظرات خود دقت داشته باشید تا متون با حروف فارسی نگاشته شود زیرا در غیر این صورت از نشر آن‌ها معذوریم.

از تبلیغات و انتشار لینک، نام کاربری در شبکه‌های اجتماعی و دیگر عناوین خودداری کنید.

برای نظر خود عنوان مناسبی برگزینید تا دیگران بتوانند در این راستا شما را همراهی و نظرات خود را با توجه به موضوع مورد بحث شما بیان کنند.

توصیه ما به شما پیش از ارسال نظر خود مطالعه قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای مطالعه از لینک‌های زیر اقدام نمایید.

بخش نظرات

می‌توانید نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را از طریق فرم زبر با ما و دیگران در میان بگذارید.
0 0 آرا
امتیازدهی
اشتراک
اطلاع از
guest
نام خود را وارد کنید، این گزینه در متن پیام شما نمایش داده خواهد شد.
ایمیل خود را وارد کنید، این گزینه برای ارتباط ما با شما است و برای عموم نمایش داده نخواهد شد.
عناون مناسبی برای نظر خود انتخاب کنید تا دیگران در بحث شما شرکت کنند، این بخش در متن پیام شما درج خواهد شد.

0 دیدگاه
بازخورد داخلی
مشاهده همه نظرات

معرفی و خلاصه کتاب

کاوشی در داستان، پیام‌ها و مفاهیم کلیدی کتاب که شما را به تفکر و تأمل دعوت می‌کند 
blank

معرفی کتاب “طغیان”

 

کتاب طغیان اثر نیما شهسواری، مجموعه‌ای از اشعار کوتاه است که با زبانی قدرتمند، مفاهیم مبارزه، ایستادگی، رد سلطه‌ی قدرت‌های الهی و انسانی، و مقاومت در برابر ساختارهای سرکوب‌گر را بیان می‌کند. این اثر، فراتر از یک مجموعه شعر، نقدی است بر نظام‌های مطلق‌گرا که آزادی را محدود می‌کنند و برابری را زیر سوال می‌برند.

شاعر در این اشعار، بی‌عدالتی را هدف قرار داده و با نگاهی تیزبین، ظلم ساختاری، قوانین تحمیلی، و نقش قدرت در کنترل فردیت را به تصویر می‌کشد. قالب شعر کلاسیک فارسی در این اثر حفظ شده، اما با نوآوری‌های زبانی و تغییر در ساختارهای رایج، محتوایی تازه و تأثیرگذار را ارائه می‌دهد.

کتاب طغیان خواننده را به بازنگری در مفاهیم عدالت و آزادی دعوت کرده و در برابر هر آنچه که مانع رهایی است، ندای اعتراض سر می‌دهد. این کتاب همانند سایر آثار نیما شهسواری، برای دانلود رایگان و مطالعه آنلاین در سایت موجود است.

موضوعات کلیدی کتاب “طغیان”

 

  • مبارزه علیه سلطه و کنترل: تحلیل نقش قدرت در محدود کردن آزادی.
  • رد استبداد دینی و سیاسی: بررسی تأثیر ساختارهای مذهبی و حکومتی بر فردیت.
  • ایستادگی در برابر ظلم: نمایش قدرت مقاومت و نافرمانی.
  • رهایی از نظام‌های تحمیلی: دعوت به خروج از چارچوب‌های سرکوب‌گر.
  • پاسداری از حقیقت و آزادی: بیان اهمیت شناخت و آگاهی در مقابل تحمیل عقاید.

پیام و مفاهیم اخلاقی کتاب “طغیان”

 

۱. آزادی، ارزشی است که باید برای آن جنگید

این کتاب نشان می‌دهد که آزادی به‌سادگی به دست نمی‌آید و نیازمند مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم است.

۲. قدرت، اگر بی‌مهار باشد، به ابزار سرکوب تبدیل می‌شود

طغیان نقدی است بر ساختارهای قدرت که به‌جای حمایت از برابری، سلطه‌گری را تقویت می‌کنند.

۳. اعتراض، حقی انسانی است

این اثر نشان می‌دهد که سکوت در برابر بی‌عدالتی، خود نوعی مشارکت در ظلم است.

۴. شناخت مرزهای کنترل، اولین قدم به‌سوی رهایی است

کتاب، خواننده را به تفکر درباره‌ی تأثیر قوانین تحمیلی بر آزادی و کرامت انسان دعوت می‌کند.

۵. هیچ نیرویی برتر از حقیقت نیست

شاعر بر این باور است که حقایق سرکوب‌شده، سرانجام آشکار خواهند شد و ظلم، محکوم به شکست است.

نکات برجسته کتاب “طغیان”

 

  • زبان محکم و تأثیرگذار: ترکیب فرم کلاسیک فارسی با رویکردی نو.
  • تمرکز بر نقد ساختارهای سرکوب‌گر: بررسی قدرت، دین و سیاست از منظر مقاومت.
  • ساختار کوتاه، اما پرمفهوم: اشعاری که با تعداد بیت‌های کم، مفاهیمی عمیق را بیان می‌کنند.
  • خوانش روان، اما چالش‌برانگیز: دعوت به تفکر درباره‌ی عدالت و قدرت.
  • ایجاد حس مبارزه و اعتراض: متن‌هایی که خواننده را به پرسشگری و ایستادگی تشویق می‌کنند.

چرا باید کتاب “طغیان” را بخوانید؟

 

  • اگر به اشعاری با مضامین مقاومت، آزادی و نقد قدرت علاقه‌مند هستید، این کتاب برای شماست.
  • مطالعه‌ی طغیان فرصتی برای بازنگری در نقش انسان در برابر ظلم و استبداد است.
  • این کتاب، خواننده را به تفکر درباره‌ی قدرت، دین و عدالت اجتماعی دعوت می‌کند.
  • نیما شهسواری در این اثر، مرزهای شعر را به چالش کشیده و خواننده را با زبانی تازه مواجه می‌کند.
  • طغیان نه‌تنها یک مجموعه شعر، بلکه یک فریاد برای حقیقت و آزادی است.

آخرین کتاب‌ها به قلم نیما شهسواری

هر کتاب سفری است بی‌بازگشت. اینجا آخرین آثار نیما شهسواری را می‌توانید بخوانید

جان‌پنداری در فلسفه‌ی آزادی و عدالت

جستجوی آزادی و برابری در میان کتاب‌هایی که فریادی برای تغییر است
blank

جهان آرمانی؛ کتابخانه‌ای برای آزادی، و جان‌های برابری‌طلب

 

در تاریکی جهان‌های ساختگی، در هیاهوی روایت‌هایی که آزادی را در مرزهای ذهنی زندانی کرده‌اند، جهان آرمانی برخاسته است نه به‌عنوان یک کتابخانه‌، بلکه به‌عنوان دعوتی برای گسستن از قیود، شکستن عادت‌های فکری، و سفر به اعماق حقیقت.

  • حقیقتی که در کلمات جاری است؛ واژه‌ها نه فقط ابزار انتقال مفهوم، بلکه انعکاسی از سرشت جان هستند و در اینجا، هر واژه پژواکی از رهایی است.

  • اندیشه‌ی جان‌پنداری در فلسفه‌ی آزادی؛ نیما شهسواری در آثار خود آزادی را نه یک امتیاز، بلکه حق ذاتی همه‌ی جان‌ها می‌داند مفهومی که فراتر از مرزهای عرفی و انسان‌محورانه است.

  • سفر درون کلمات، نه فقط مطالعه؛ کتاب‌های جهان آرمانی نه صرفاً مجموعه‌ای از نوشته‌ها، بلکه مسیرهایی برای مکاشفه‌اند چالش‌هایی برای درک عدالت، مبارزه، و معنای هستی.

  • پرسش‌هایی که از عمق اندیشه برمی‌خیزند؛ خواننده در این کتاب‌ها با پرسش‌هایی مواجه می‌شود که نمی‌توان آن‌ها را به سادگی پاسخ داد بلکه باید در آن‌ها زیست، آن‌ها را احساس کرد، و حقیقت را در میانشان جست.

 

در جهان آرمانی، خواندن چیزی فراتر از مطالعه است این کتابخانه، جایی است که اندیشه‌ها زنده‌اند، حقیقت از کلمات برمی‌خیزد، و آزادی دیگر یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه جوهره‌ی زیستن است.

جهان آرمانی؛ کتابخانه‌ای در جستجوی آزادی و برابری

دانش، فراتر از زمان؛ مکاشفه‌ای در جان‌پنداری و عدالت

blank

جهان آرمانی صرفاً مجموعه‌ای از کتاب‌ها نیست، بلکه فضایی برای اندیشه‌ی فلسفی، حقیقت‌جویی، و بازاندیشی در مفاهیم آزادی و عدالت است. این کتابخانه نه تنها مکانی برای مطالعه، بلکه سفری در عمق پرسش‌های بنیادین هستی است.

جان‌پنداری، دیدگاهی است که تمام موجودات را دارای حقوق و ارزش برابر می‌داند. در این فلسفه، آزادی و عدالت محدود به انسان نیست، بلکه همه‌ی جان‌ها در جریان آگاهی و حقیقت سهیم هستند. این نگرش، ساختارهای رایج قدرت و ظلم را به چالش کشیده و مفاهیم رهایی را بازتعریف می‌کند.

بله، هدف این کتابخانه دسترسی آزاد به دانش و اندیشه است. تمام کتاب‌ها بدون محدودیت در دسترس خوانندگان قرار دارند، زیرا جستجوی حقیقت نباید در گرو موانع مادی باشد.

می‌توان از طریق شبکه‌های اجتماعی یا ایمیل اختصاصی سایت جهان آرمانی با نویسنده در ارتباط بود. تبادل افکار و پرسشگری، یکی از اهداف این کتابخانه است.

همواره آثار نیما شهسواری به صورت الکترونیک منتشر خواهد شد، چرا که باور به جان آزادی و برابری معنایی همتای آزار نرساندن در خود دارد و در این نگاه ما جان درختان را محترم و بر این ظلم دنیا پیش نخواهیم برد و فریاد را آلوده به ظلم نخواهیم کرد

کتاب و جستجوی معنا | تأملی بر نقش ادبیات در تفکر انسانی

جهان ادبیات، سفری به ژرفای تفکر و حقیقت کتاب‌ها، نقشه‌هایی برای کاوش در قلمروهای ناشناخته‌ی ذهن‌اند؛ راهی برای عبور از مرزهای زمان و ورود به دنیایی که اندیشه‌های انسان در آن جاودانه می‌شوند.
blank

اهمیت مطالعه‌ی کتاب | سفری به ژرفای دانش و آگاهی

 

مقدمه: کتاب، آینه‌ی تفکر و تجسم انسان

کتاب، بیش از آنکه مجموعه‌ای از صفحات نوشته‌شده باشد، تصویری است از اندیشه‌ی انسان؛ بازتابی از ژرفای روح و ذهن او. هر صفحه، نقشی از تجربه، باور، آرزو و حقیقتی است که در گذر زمان به شکل واژه درآمده و در اختیار خواننده قرار گرفته است. کتاب نه‌تنها به مثابه ابزاری برای یادگیری، بلکه به‌عنوان پنجره‌ای به سوی جهان‌های ناشناخته عمل می‌کند؛ جهان‌هایی که ممکن است در عمق تاریخ نهفته باشند، در ذهن نویسندگان شکل گرفته باشند، یا آرمان‌هایی باشند که آینده‌ی بشریت را ترسیم می‌کنند.

 

بخش اول: کتاب و مفهوم دانایی

دانایی، شالوده‌ای است که تمدن‌ها بر آن بنا می‌شوند. کتاب‌ها، نگهبانان این دانایی‌اند، آنها که از دل تاریخ عبور کرده، نسل‌های مختلف را به هم پیوند داده، و مفاهیمی را که روزگاری تنها در ذهن یک فرد وجود داشتند، به حقیقتی قابل‌درک برای همه تبدیل کرده‌اند. خواندن کتاب، فرایندی فراتر از دریافت اطلاعات است؛ مطالعه، مواجهه‌ای است میان ذهن انسان و جهانی گسترده که در صفحات کاغذی محصور شده است.

هر کتابی که می‌خوانیم، پرسشی در ذهنمان ایجاد می‌کند، پرسشی که ما را به تفکر وامی‌دارد و حقیقت را به چالش می‌کشد. چنین مواجهه‌ای، نه‌تنها شناخت ما را از جهان پیرامون گسترش می‌دهد، بلکه سبب می‌شود در مسیر تحلیل و پرسشگری حرکت کنیم. مطالعه‌ی هر اثر ادبی، علمی، فلسفی یا تاریخی، فرصتی برای ورود به دنیایی تازه است؛ دنیایی که در آن، مرزهای اندیشه گسترش می‌یابند و درک ما از واقعیت عمیق‌تر می‌شود.

 

بخش دوم: مطالعه‌ی آنلاین و تحول در شیوه‌های یادگیری

در عصری که فناوری ارتباطات بیش از هر زمان دیگری به تکامل رسیده، روش‌های مطالعه نیز دستخوش تغییرات بزرگی شده‌اند. مطالعه‌ی آنلاین، مفهوم سنتی خواندن کتاب را به سطح تازه‌ای رسانده است؛ سطحی که در آن، دانش به شکلی فراگیر در اختیار همگان قرار می‌گیرد.

برخلاف دوران گذشته، که دسترسی به کتاب‌های ارزشمند با محدودیت‌هایی همراه بود، امروزه هر فرد می‌تواند بدون وابستگی به زمان و مکان، مجموعه‌ای عظیم از آثار ادبی، علمی، تاریخی و فلسفی را در اختیار داشته باشد. مطالعه‌ی دیجیتال نه‌تنها به گسترش دامنه‌ی دانش کمک کرده، بلکه شیوه‌ی تفکر و تحلیل را نیز تغییر داده است.

از جمله مهم‌ترین مزایای مطالعه‌ی آنلاین عبارت‌اند از:

  • دسترسی نامحدود به منابع علمی و ادبی در سراسر جهان

  • امکان جستجوی سریع و دقیق در متن کتاب‌ها

  • افزایش تعامل بین خوانندگان از طریق بحث و بررسی آنلاین

  • حفظ محیط زیست از طریق کاهش مصرف کاغذ

با وجود تمامی این مزایا، یکی از چالش‌های مطالعه‌ی آنلاین، سطح تمرکز خواننده است. برخلاف کتاب‌های چاپی که فرد را در محیطی جدا از هیاهوی دیجیتال قرار می‌دهند، مطالعه‌ی آنلاین مستلزم داشتن قدرت تمرکز و مهارت مدیریت زمان است.

 

بخش سوم: چگونه کتابی مناسب انتخاب کنیم؟

انتخاب کتابی مناسب، فرایندی است که به شناخت علایق، اهداف و نیازهای فردی وابسته است. هر خواننده، بر اساس تجربه‌ی زندگی، سطح دانش، و گرایش‌های فکری خود، نوع خاصی از آثار را ترجیح می‌دهد.

برای انتخاب یک کتاب مفید، بهتر است به سه عامل کلیدی توجه کنیم:

  1. هدف مطالعه: آیا به دنبال یادگیری علمی هستیم یا می‌خواهیم از ادبیات لذت ببریم؟

  2. موضوع کتاب: کدام حوزه‌ی فکری بیشترین جذابیت را برای ما دارد؟

  3. نظرات و نقدها: بررسی دیدگاه‌های دیگران درباره‌ی یک کتاب، می‌تواند انتخاب ما را هدفمندتر کند.

مطالعه‌ی نقدهای تخصصی درباره‌ی کتاب‌ها، همچنین مقایسه‌ی آثار مرتبط، به خواننده کمک می‌کند تا مناسب‌ترین گزینه را انتخاب کند و از زمان مطالعه‌ی خود بهترین بهره را ببرد.

 

بخش چهارم: تأثیر کتاب در رشد فردی و اجتماعی

کتاب، تنها وسیله‌ای برای یادگیری نیست، بلکه ابزار قدرتمندی است که بر رشد فردی و اجتماعی تأثیر می‌گذارد. خواندن کتاب، بر رفتار و نگرش انسان تأثیر می‌گذارد و سبب تقویت مهارت‌هایی می‌شود که در تمامی ابعاد زندگی کاربرد دارند.

برخی از مهم‌ترین تأثیرات کتاب بر فرد و جامعه عبارت‌اند از:

  • تقویت مهارت تفکر انتقادی و تحلیل مفاهیم

  • گسترش دامنه‌ی واژگان و بهبود توانایی نوشتن و سخن گفتن

  • افزایش سطح آگاهی عمومی و توسعه‌ی فکری جوامع

  • تقویت ارتباطات میان‌فردی از طریق تعامل بر پایه‌ی دانش

جامعه‌ای که با کتاب در ارتباط است، جامعه‌ای پویا، آگاه و اندیشمند خواهد بود. کتاب‌ها، تاریخ را روایت می‌کنند، آینده را ترسیم می‌کنند، و مهم‌تر از همه، به انسان یادآوری می‌کنند که جستجوی دانش و حقیقت، هیچ‌گاه پایانی ندارد.

 

بخش پنجم: چرا باید هر روز کتاب بخوانیم؟

مطالعه، یک فرایند مستمر است. اگر تنها گاهی‌اوقات به خواندن کتاب بپردازیم، تأثیر آن سطحی خواهد بود، اما اگر آن را به عادت روزانه تبدیل کنیم، تاثیرات آن به عمق ذهن و رفتار ما نفوذ خواهد کرد.

خواندن روزانه‌ی کتاب، باعث رشد ذهنی و توسعه‌ی فردی می‌شود. مطالعه نه‌تنها به ما امکان درک بهتر واقعیت را می‌دهد، بلکه به ما فرصت می‌دهد تا مسیر فکری خود را به‌درستی تنظیم کنیم و افق دیدمان را گسترش دهیم.

 

جمع‌بندی: مطالعه، چراغی در مسیر آگاهی

مطالعه‌ی کتاب، نه فقط یک فعالیت، بلکه سفری است به ژرفای اندیشه‌ی بشری. کتاب‌ها، راهی برای عبور از مرزهای زمان و مکان‌اند، آن‌ها امکان مواجهه‌ی ما با افکار و دیدگاه‌های متفاوت را فراهم می‌کنند و بستری برای رشد و تکامل فکری ما هستند.

زندگی‌ای که با مطالعه‌ی کتاب همراه باشد، زندگی‌ای است که در مسیر دانش، آگاهی و اندیشه حرکت می‌کند. هر صفحه، فرصتی برای کشف و هر کتاب، پلی برای عبور به سوی دنیایی نوین است.

جان‌پنداری فلسفه‌ای برای بسط آزادی و برابری

کاوش در عمق هستی و آزادی جان‌ها در برابر قدرت

blank

فلسفه جان‌پنداری در آثار نیما شهسواری | پیوند اندیشه با جوهر هستی

جان، نه فقط زیستن، بلکه حضور در گستره‌ای از معنا و ارتباط با هستی است. فلسفه جان‌پنداری، که در آثار نیما شهسواری متجلی شده، بر جایگاه جان در جهان و رهایی آن از قیدهای سلطه تأکید دارد. این فلسفه، نه صرفاً در نقد قدرت، بلکه در شناخت بنیادین حقوق تمامی جان‌ها شکل گرفته است.

 

جان‌پنداری در قالب‌های ادبی

  • شعر | آوای جان در بستر واژه‌ها شعرها در این جهان صرفاً ترکیب واژه نیستند، بلکه صدای جان‌های گمشده‌اند. در شعرهای نیما شهسواری، جان‌پنداری نه فقط اندیشه، بلکه روایت زخم‌های پنهان در ساختارهای سلطه است. این اشعار با به‌کارگیری نمادگرایی و تصویرسازی عمیق، وجوه پنهان استبداد، برابری و رهایی را آشکار می‌کنند.
  • داستان کوتاه | پیچیدگی جان در لحظات کوتاه داستان‌های کوتاه نیما شهسواری، تقابل جان با قدرت را به تصویر می‌کشند. هر روایت، پرده‌ای از حقیقت جان است که در برخورد با ساختارهای سلطه به چالش کشیده می‌شود. این آثار، نه فقط داستان، بلکه مکاشفه‌ای در ماهیت زیستن، وابستگی‌های تحمیل‌شده و امکان آزادی هستند.
  • داستان بلند | لایه‌های ژرف فلسفی در مسیر جان هر جان، سفری است. در داستان‌های بلند، این سفر گسترده‌تر شده و جنبه‌های پیچیده‌تری از آزادی و سلطه را در بستر شخصیت‌های متضاد بررسی می‌کند. این آثار، فراخوانی است به تفکر درباره آنچه به نام قدرت روا داشته شده و آنچه جان‌ها در مسیر شناخت و رهایی باید از آن عبور کنند.
 

مقالات | فلسفه جان‌پنداری در ساختارهای اجتماعی و قدرت

  • بازشناسی سلطه بر جان‌ها مقالات نیما شهسواری نه‌تنها بازتاب دیدگاه فلسفی، بلکه تشریحی بر ساختارهای اجتماعی، دینی و تاریخی‌اند که قدرت را در برابر رهایی جان‌ها قرار می‌دهند. این نوشته‌ها بررسی می‌کنند که چگونه جان، در سایه ساختارهای دینی و اجتماعی از حقوق ذاتی خود محروم شده و چه مسیری برای آزادی آن امکان‌پذیر است.
 

آثار تحقیقی | بررسی اسناد سلطه بر جان‌ها

  • گواه ظلم | تحلیل فلسفی متون دینی در این اثر، پرسش اصلی مطرح می‌شود: چگونه روایت‌های مقدس، حق را بر جان‌ها تحمیل کرده‌اند؟ نیما شهسواری با تحلیل آیات دینی، به نقد ظلم نهفته در متون تورات، انجیل و قرآن پرداخته و تلاشی برای بازشناسی جان، ورای ساختارهای تحمیلی دین ارائه کرده است.
  • الله جبار الضار | بازخوانی مظالم دینی بررسی حاکمیت سلطه در آموزه‌های اسلام، یکی از محورهای اصلی این اثر است. نیما شهسواری، با ارجاع به منابع معتبر در قانون، فقه و تاریخ، به تحلیل نظامی که جان‌ها را در محدودیت و فرمانبرداری قرار می‌دهد، پرداخته است. این تحقیق، تلاش دارد مفاهیمی را که آزادی جان‌ها را به نام دین سلب کرده‌اند، بازگشایی کند.

 

پادکست “به نام جان” | روایت فلسفه جان‌پنداری در صدا

 

  • سفری در اندیشه، با صدای جان‌ها پادکست به نام جان امتداد فلسفه جان‌پنداری در بستر شنیداری است. در این پادکست، مفاهیم بنیادین جان‌پنداری، نقد قدرت، آزادی جان‌ها و بازشناسی مفهوم سلطه در بخش‌های مختلف بررسی می‌شود.

 

  • برنامه‌های ویژه | کاوش در لایه‌های فلسفی و اجتماعی قسمت‌های پادکست بستری برای گسترش آرا، افکار و نقدهای عمیق فلسفی هستند. هر اپیزود دریچه‌ای نو به پرسش‌های بنیادین هستی و آزادی است. در این برنامه‌ها به موضوعات مختلفی از جمله نقد فلسفی و اجتماعی درباره مفهوم جان و سلطه، تحلیل آثار نیما شهسواری از نگاه جان‌پنداری، و گفت‌وگوهای چالش‌برانگیز درباره آزادی، قدرت و عدالت پرداخته می‌شود.

 

  • پادکست، پل ارتباطی جان‌ها به نام جان صدایی است از جنس فلسفه، ادبیات و حقیقت. این پادکست نه فقط روایت، بلکه فرصتی برای اندیشیدن و جستجوی مسیر نو در فلسفه جان‌پنداری است.

 

جان‌پنداری | محور اندیشه و مسیر آزادی

  • جان، بنیاد هستی است در فلسفه جان‌پنداری، جان صرفاً جسم زنده نیست، بلکه حق، حضور و رهایی را در خود جای داده است. نیما شهسواری این فلسفه را نه‌تنها در نقد سلطه، بلکه در شناخت ساختارهای بازدارنده‌ی آزادی جان‌ها مطرح کرده است.
  • رهایی جان از سلطه | گریز از چارچوب‌های قدرت تمامی آثار او، دعوتی است به تفکر درباره‌ی آزادی واقعی، که تنها در بازشناسی حقوق جان‌ها و تلاش برای رهایی آنها از ساختارهای سلطه معنا می‌یابد.

دانش بدون مرز | انتشار الکترونیک آثار و باور به جان

دسترسی آزاد به آگاهی بدون وابستگی به ماده و محدودیت‌های سنتی

blank

رهایی از ظلم | آگاهی و تغییر 

در جهان آرمانی، دانش و آگاهی نمی‌توانند وابسته به ظلم باشند. اطلاعات و اندیشه‌ها نباید در چارچوب‌های بسته محصور شوند، بلکه باید از طریق رهایی به مدد از فناوری، در دسترس همگان قرار گیرند. با حذف وابستگی به نسخه‌های چاپی، هم از گسترش ظلم و زشتی بر طبیعت جلوگیری می‌شود و هم امکان انتقال دانش بدون مرز فراهم می‌گردد.

نسخه‌های الکترونیک به جای کتاب‌های چاپی نه‌تنها راهی برای حفظ طبیعت و جان، بلکه رویکردی برای دسترسی آسان‌تر و سریع‌تر به محتواست. در این شیوه، تمامی آثار بدون محدودیت مکانی و زمانی در اختیار خوانندگان قرار می‌گیرد.

 

دانش رایگان | حق همگانی برای دریافت آگاهی

دسترسی آزاد به دانش، اصل بنیادی انتشار دیجیتال در جهان آرمانی است. هیچ فردی نباید به دلیل محدودیت‌های مادی از دریافت آگاهی محروم شود. به همین دلیل، تمامی کتاب‌ها به‌صورت رایگان ارائه شده‌اند، تا هر تن، بدون هزینه و بدون موانع اقتصادی، بتواند از دانش و تفکر و این فلسفه تغییر بهره‌مند شود.

انتشار دیجیتال نه‌تنها موانع مالی را از میان برمی‌دارد، بلکه باعث گسترش سریع‌تر دانش در میان تمامی جوامع می‌شود. امکان دریافت و مطالعه کتاب‌ها بدون وابستگی به سیستم‌های سنتی چاپ و انتشار، راهی برای تقویت آگاهی عمومی و ایجاد دسترسی برابر به منابع فکری است.

 

آثار صوتی | گسترش دانش از طریق شنیدار

فراتر از نسخه‌های متنی، برخی از آثار به صورت صوتی نیز منتشر شده‌اند تا همگان بتوانند از طریق صدا، ارتباط عمیق‌تری با مفاهیم برقرار کنند. نسخه‌های صوتی، امکان مطالعه بدون نیاز به صفحه نمایش را فراهم می‌کنند، و تجربه‌ای متفاوت در دریافت محتوا ایجاد می‌کنند.

در همین صفحه، پلی‌لیستی برای گوش دادن به کتاب‌های صوتی فراهم شده است. اگر نسخه صوتی کتابی در دسترس نباشد، فرصت همکاری و اشتراک‌گذاری در تولید این آثار وجود دارد تا مسیر گسترش دانش بیش از پیش هموار شود.

 

مشارکت در گسترش آگاهی | ساخت آینده‌ای بدون محدودیت

دانش نباید محدود به قالب‌های سنتی باقی بماند. انتشار نسخه‌های دیجیتال و صوتی تنها گام اول است، گسترش دانش وابسته به همکاری تمامی جان‌هایی است که به آزادی و آگاهی باور دارند. با اشتراک‌گذاری آثار و حمایت از انتشار گسترده‌تر نسخه‌های صوتی، هر فرد می‌تواند نقشی در ساخت آینده‌ جهان آرمانی داشته باشد که در آن هیچ جان نه برای دریافت حقیقت و نه به آزار در بند بماند 

دانش بدون مرز، تنها در بستر تعامل، انتشار آزاد و حمایت از اندیشه‌های نو امکان‌پذیر است. با مشارکت در این مسیر، می‌توان جهانی را تصور کرد که در آن، آگاهی بدون هیچ مانعی در اختیار همه قرار گیرد.

تفکر روز: الهام و پرسش

هر روز در جهان آرمانی،با ما همراه تا بیندیشید و بدانید و به راه این دانسته و ندانسته به پیش روید

تفکر روز الهام و پرسش

راهنما پروفایل

راهنمایی‌های لازم برای ویرایش پروفایل و حساب کاربری شما
زندگی‌نامه

در این بخش می‌توانید توضیح کوتاهی درباره‌ی خود مطرح کنید، در نظر داشته باشید که این بخش را همه‌ی بازدیدکنندگان خواهند دید، حتی میهمانان، در صورت دیدن لیست اعضا و در مقالات و نگاشته‌های شما

کشور و سن شما

کشور انتخابی محل سکونت شما تنها به مدیران نمایش داده خواهد شد و انتخاب آن اختیاری است

تاریخ تولد شما به صورت سن قابل رویت برای عموم است و انتخاب آن بستگی به میل شما دارد

باورهای من

گزینه‌های در پیش رو بخشی از باورهای شما را با عموم در میان می‌گذارد و این بخش قابل رویت عمومی است، در نظر داشته باشید که همیشه قادر به تغییر و حذف این انتخاب هستید با اشاره‌ی ضربدر این انتخاب حذف خواهد شد

راه‌های ارتباطی

در این بخش می‌توانید آدرس شبکه‌های اجتماعی، وب‌سایت خود را با مخاطبان خود در میان بگذارید برخی از این آدرس‌ها با لوگو پلتفرم و برخی در پروفایل شما برای عموم به نمایش گذاشته خواهد شد

حساب کاربری

در این بخش می‌توانید نام و نام خانوادگی، آدرس ایمیل و همچنین رمز عبور خود را ویرایش کنید همچنین می‌توانید اطلاعات خود را از نمایش عمومی حذف کنید و به صورت ناشناس در وی‌سایت جهان آرمانی فعالیت داشته باشید

راهنما ثبت‌نام

راهنمایی‌های لازم برای ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی
نام کاربری

نام کاربری شما باید متشکل از حروف لاتین باشد، بدون فاصله، در عین حال این نام باید منحصر به فرد انتخاب شود

نام و نام خانوادگی

نام و نام خانوادگی شما باید متشکل از حروف فارسی باشد، بدون استفاده از اعداد 

در نظر داشته باشید که این نام در نگاشته‌های شما و در فهرست اعضا، برای کاربران قابل رویت است

ایمیل آدرس

آدرس ایمیل وارد شده از سوی شما برای مخاطبان قابل رویت است و یکی از راه‌های ارتباطی شما با آنان را خواهد ساخت، سعی کنید از ایمیلی کاری و در دسترس استفاده کنید

رمز عبور

رمز عبور انتخابی شما باید متشکل از حروف بزرگ، کوچک، اعداد و کارکترهای ویژه باشد، این کار برای امنیت شما در نظر گرفته شده است، در عین حال در آینده می‌توانید این رمز را تغییر دهید

قوانین

پیش از ثبت‌نام در وب‌سایت جهان آرمانی قوانین، شرایط و ضوابط ما را مطالعه کنید

با استفاده از منو روبرو می‌توانید به بخش‌های مختلف حساب خود دسترسی داشته باشید

  • دسترسی به پروفایل شخصی
  • ارسال پست
  • تنظیمات حساب
  • عضویت در خبرنامه
  • تماشای لیست اعضا
  • بازیابی رمز عبور
  • خروج از حساب

در دسترس نبودن لینک

در حال حاضر این لینک در دسترس نیست

بزودی این فایل‌ها بارگذاری و لینک‌ها در دسترس قرار خواهد گرفت

در حال حاضر از لینک مستقیم برای دریافت اثر استفاده کنید

تازه‌ترین کتاب نیما شهسواری

می‌توانید با کلیک بر روی تصویر تازه‌ترین کتاب نیما شهسواری، این اثر را دریافت و مطالعه کنید

به جهان آرمانی، وب‌سایت رسمی نیما شهسواری خوش آمدید

blank

نیما شهسواری، نویسنده و شاعر، با آثاری در قالب  داستان، شعر، مقالات و آثار تحقیقی که مضامینی مانند آزادی، برابری، جان‌پنداری، نقد قدرت و خدا را بررسی می‌کنند

جهان آرمانی، بستری برای تعامل و دسترسی به تمامی آثار شهسواری به صورت رایگان است

ثبت آثار

blank

توضیحات

پر کردن بخش‌هایی که با علامت قرمز رنگ مشخص شده است الزامی است.

در هنگام درج بخش اطلاعات دقت لازم را به خرج دهید زیرا در صورت چاپ اثر شما داشتن این اطلاعات ضروری است

بخش ارتباط، راه‌هایی است که می‌توانید با درج آن مخاطبین خود را با آثار و شخصیت خود بیشتر آشنا کنید، فرای عناوینی که در این بخش برای شما در نظر گرفته شده است می‌توانید در بخش توضیحات شبکه‌ی اجتماعی دیگری که در آن عضو هستید را نیز معرفی کنید.     

شما می‌توانید آثار خود را با حداکثر حجم (20mb) و تعداد 10 فایل با فرمت‌هایی از قبیل (png, jpg,avi,pdf,mp4…) برای ما ارسال کنید،

در صورت تمایل شما به چاپ و قبولی اثر شما از سوی ما، نام انتخابی شامل عناوینی است که در مرحله‌ی ابتدایی فرم پر کرده‌اید، با انتخاب یکی از عناوین نام شما در هنگام نشر در کنار اثرتان درج خواهد شد.

پیش از انجام هر کاری پیشنهاد ما به شما مطالعه‌ی قوانین و شرایط وب‌سایت رسمی جهان آرمانی است برای این کار از لینک‌های زیر اقدام کنید.

تأیید ارسال پیام

پیام شما با موفقیت ارسال شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال پیام دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.

تأیید ارسال فرم

فرم شما با موفقیت ثبت شد

ایمیلی از سوی وب‌سایت جهان آرمانی در راستای تأیید ارسال فرم دریافت خواهید کرد

در صورت نیاز به تماس و درج صحیح اطلاعات، با شما تماس گرفته خواهد شد.