الهیات رادیکال: وقتی خدا ریشه شر میشود
تصور کنید در جهانی زندگی میکنید که منشأ تمام شرور، نه شیطان، که خداست. خدایی که نه برای نجات، که برای نابودی خلق شده است. خدایی که نه عدالت میآفریند، که ظلم. نه صلح، که جنگ. نه عشق، که خشونت. این، جهان “الهیات رادیکال” است—جهانی که در آن، خدا نه یک نجاتدهنده، که ریشهی تمام شرور است. و کلامش، نه یک راهنمای زندگی، که دستورالعملی برای کشتار.
از عدن تا داعش: تاریخ خونین کلام الهی
باغ عدن، نخستین بهشت انسان، نخستین مکانی بود که از دست انسان—یا بهتر بگوییم، از دست دستور الهی—گم شد. اما این تنها آغاز داستان بود. داستانی که در آن، هر بار که کلام آسمانی به زمین نازل شده، زمین را به جهنم تبدیل کرده است. از قتل هابیل توسط قابیل تحت تأثیر “وسوسه”، تا نسلکشیهای قومهای کافر در کتاب مقدس، تا جهادهای خونین قرون وسطی، تا تروریسم مدرن طالبان و داعش—همه و همه زیر سایهی همان کلام مقدس رخ دادهاند.
شاعر نیما شهسواری به صراحت میگوید:
از دلش صد طالبان و داعشِ خونخوار زاد
این کلام ناحق از بطنش هزار آزار زاد
این یک اتهام نیست؛ این یک تشخیص است. تشخیص اینکه خشونت، در DNA متنهای مقدس کدگذاری شده است. نه به عنوان یک اشتباه تفسیری، که به عنوان یک ویژگی ذاتی. وقتی کلام خدا میگوید “کافران را بکشید”، “زن را سرپوشید”، “فرزند را برای امتحان قربانی کن”، دیگر چه تفسیری میتواند از آن جلوتر برود؟ تفسیر، تنها لباسی است که بر تن خشونت میپوشانند تا در جامعهی متمدن قابل تحمل باشد.
نقد بنیادین: خشونت نهادینه در متن
خشونت در اینجا “نهادینه” است. یعنی بخشی جداییناپذیر از ساختار متن و نظام فکری آن. وقتی یک کتاب مقدس دستور میدهد که کافر را بکشی، این دستور نه یک “سوءتفاهم”، که یک “قانون” است. قانونی که در طول تاریخ، هزاران بار اجرا شده است. از محاکم تفتیش عقاید کلیسا که مخالفان را زنده میسوزاندند، تا دادگاههای شرعی امروز که زنان را به سنگسار محکوم میکنند.
این خشونت، شخصی نیست. سیستماتیک است. سیستمی که انسان را به یک “ابژه” تقلیل میدهد:
سر زِ انسان میبرند و اینچنین آذین به جم
میکشند و میخورند و اینچنین تبدار تن
بدن انسان، در این سیستم، تنها یک مادهی خام است. مادهای که باید شکنجه شود، کشته شود، یا فروخته شود—همه به نام خدا.
جنون الهی: چگونه کلام، عقل را نابود میکند؟
یکی از وحشتناکترین پیامدهای کلام مقدس، نابودی عقل است. وقتی انسان میپذیرد که حقیقت مطلق در یک کتاب نوشته شده، دیگر نیازی به فکر کردن ندارد. نیازی به سؤال کردن ندارد. نیازی به اخلاق خودش ندارد. کافی است که اطاعت کند. اینجاست که “جنون” متولد میشود—جنونی که شاعر آن را “جنون از آدمان” مینامد.
از ایمان تا افراط: مکانیسم روانی تبدیل
روانشناسی مدرن به ما میآموزد که انسانها در برابر “تناقض شناختی” مقاومت میکنند. وقتی باورهای ما با واقعیت در تضاد است، یا باورمان را تغییر میدهیم، یا واقعیت را انکار میکنیم. اما وقتی باور، مقدس باشد—یعنی از خدا آمده باشد—تغییر آن غیرممکن است. پس تنها راه باقیمانده، انکار واقعیت است. و این دقیقاً همان چیزی است که افراطگرایان مذهبی انجام میدهند.
وقتی کلام میگوید زن ناقص عقل است، و علم نشان میدهد زنان در تمام زمینهها برابر یا برتر از مردان هستند، افراطگرا واقعیت علم را انکار میکند. وقتی کلام میگوید زمین مرکز جهان است، و تلسکوپها میلیاردها کهکشان را نشان میدهند، افراطگرا تلسکوپ را کفر میداند. این جنون نیست؟
شاعر میگوید:
فکر و گفتار خدا میسازد آن دیوانه من
جز همین نیست آن کلام و جز به جز آن فغان
کلام، نه تنها دیوانه میسازد، که خودِ دیوانگی است. فغانی بیمعنا که تنها وظیفهاش اطاعت کورکورانه است.
اقتصاد مقدس: فروش روح در بازار الهی
شاعر با نبوغی تاریخی، بهشت را به بازار تبدیل میکند:
باغ و بازار و فروش آن کنیزان در وطن
اینچنین آزار بر جنس و به جان و بر بدن
این یک استعاره نیست؛ این یک واقعیت است. دین، در طول تاریخ، همیشه یک کالا بوده است. کالایی که روح انسانها را میفروشد. کشیشها، ملاها، رهبران مذهبی—همه و همه بازرگانانی هستند که در بازار الهی کالایشان را عرضه میکنند. کالایی به نام “نجات”. و قیمت آن، اطاعت بیقید و شرط است.
از بخشش تا ترور: مدلهای درآمدزایی دینی
مدلهای اقتصادی دین بسیار متنوع است:
- بخشش و وقف: ثروتمندان برای “کسب ثواب” میلیاردها دلار به مراکز مذهبی هدیه میدهند.
- فروش نجات: کلیسای قرون وسطی “گناهنامه” میفروخت—اسنادی که گناهان را میبخشید.
- جهاد و غنیمت: در اسلام اولیه، جنگیدن به نام خدا به معنای کسب غنیمت از کافران بود.
- تروریسم مدرن: گروههایی مثل داعش، نه تنها غنیمت میگیرند، که منابع طبیعی کشورها را مصادره و میفروشند—همه به نام خدا.
در این بازار، انسانها کالا هستند. کنیزانی که فروخته میشوند، کشته میشوند، یا به بردگی گرفته میشوند—همه برای سود مادی و معنوی بازرگانان مذهبی.
رهایی از طریق انکار: شکستن بتهای کلام
راه نجات کجاست؟ شاعر پاسخ را میداند: در انکار. در شکستن بتها. در آتش کشیدن کتابهای مقدس.
بشکن این بت پاره بادا آتش و بر خرمنش
هر چه در وهم و به تلطیف، نفسی خوبی در برش
این یک دعوت به خشونت نیست. این یک دعوت به آزادی است. آزادی از یوغ کلام. آزادی از خدای خشونت. آزادی از جنون الهی.
انکار به عنوان عبادت جدید
در جهانبینی شاعر، “انکار” خود به نوعی عبادت تبدیل میشود—نه عبادت خدایی در آسمان، که عبادت انسانی بر روی زمین. عبادت عقل، عشق، و آزادی. وقتی شما بت را میشکنید، به معنای واقعی کلمه در حال ستایش انسانیت خود هستید. ستایشی که بر پایهی شکوه فکر آزاد است، نه اطاعت کورکورانه.
این فلسفه، ریشه در اندیشههای نیهیلیستی و اگزیستانسیالیستی دارد—اندیشههایی که انسان را مسئول خلق معنا در جهانی بیمعنا میدانند. خدای خشونت، معنا را نابود کرده است. پس وظیفهی انسان، خلق معنای جدیدی است—معنایی که بر پایهی انسانیت، نه بر پایهی الهیات است.
FAQ: پرسشهای رایج درباره الهیات رادیکال
{
“@context”: “https://schema.org”,
“@type”: “FAQPage”,
“mainEntity”: [
{
“@type”: “Question”,
“name”: “آیا این مقاله میگوید خدا واقعاً وجود ندارد؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “این مقاله به وجود یا عدم وجود خدا نمیپردازد. این مقاله استدلال میکند که ‘مفهوم خدا’ در متون و نظامهای الهیاتی ابراهیمی، به عنوان ریشهی خشونت، جنون، و استثمار عمل کرده است. بحث درباره ‘تأثیر ایدهی خدا’ بر جامعه و تاریخ است، نه درباره وجود عینی خدا.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “چرا خدا ریشه شر نامیده میشود؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “چون دستورات خشونتآمیز در متون مقدس (مثل قتل کافران، ضربه زدن به زنان، قربانی کردن فرزندان) مستقیماً از خدا صادر شدهاند. این دستورات، نه یک انحراف، که یک قاعده هستند. پس خدا، نه یک نجاتدهنده، که منشأ مشروعیت خشونت است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “راه حل پیشنهادی برای این مشکل چیست؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “راه حل پیشنهادی، ‘انکار رادیکال’ است: یعنی رد کردن مشروعیت مطلق کلام مقدس و بازگشت به انسانمحوری. این به معنای حذف دین از جامعه نیست، بلکه به معنای حذف قدرت مطلق آن بر زندگی افراد و جوامع است. انسان باید خالق ارزشهای خود باشد، نه بردهی ارزشهای الهی.”
}
}
] }
نتیجهگیری: پس از خدا، انسان میماند
خدای خشونت، یک سایهی بلند و تاریک بر جهان انسانی است. سایهای که هزاران سال است بر سر ما افتاده و جانها، اندیشهها، و آزادیها را بلعیده است. اما هر سایهای، نوری را پیشفرض میکند. نوری که اگر بتوانیم به آن برسیم، سایه را از بین خواهد برد.
آن نور، انسان است. انسانی که خودش را خالق معنا بداند. انسانی که به جای اطاعت از کتابهای آسمانی، به صدای ضمیر و عقل خود گوش دهد. انسانی که به جای ستایش خدای خشونت، از زیباییهای زمینی—عشق، هنر، دانش، و همبستگی—پرستش کند.
راه نجات، در شکستن بتهاست. در آتش کشیدن کتابهایی که به جای روشنایی، تاریکی میآفرینند. در فریاد زدن در برابر سکوت مقدس. در انکار مطلق هر چیزی که انسانیت ما را به خطر میاندازد.
اگر این مقاله برای شما معنادار بود، لطفاً آن را با دیگران به اشتراک بگذارید. بحث را باز کنید. سؤال کنید. انکار کنید. تنها از این راه است که میتوانیم جهانی انسانیتر—و کمتر خونین—بسازیم.