فرهنگ استبداد و بازتولید آن
در این بخش، قصد داریم بیشتر به چرایی و چرخه بازتولید حکومتهای استبدادی در تاریخ بشر بپردازیم. این چرخه که از آغاز شکلگیری حکومتها تا به امروز ادامه داشته است، ریشه در فرهنگهای غالب جوامع دارد. این فرهنگها نهتنها در ایران بلکه در سرتاسر جهان نقش کلیدی در تداوم حکومتهای استبدادی ایفا کردهاند.
تأثیر فرهنگ بر شکلگیری حکومتهای استبدادی
فرهنگها بهعنوان ساختارهای فکری، رفتارهای انسانی را شکل میدهند و این رفتارها در نهایت به الگوهای اجتماعی تبدیل میشوند. در این راستا، فرهنگ استبداد به عنوان یک فرهنگ غالب، منجر به شکلگیری حکومتهایی میشود که در آن قدرت در دستان معدودی افراد متمرکز میشود. این فرهنگ بهطور مستقیم با ساختارهای اجتماعی، سیاسی و حتی دینی جوامع مرتبط است و به بازتولید چرخهای منجر میشود که از گذشته تا امروز ادامه یافته است.
خدا و انسان در فرهنگ استبداد
فرهنگ استبداد بهطور عمده از مفاهیم بنیادین چون «خدا» و «انسان» تغذیه میکند. این دو مفهوم در تعامل با یکدیگر، زمینهساز ایجاد ساختارهایی میشوند که در آن انسانها بهدلیل ناتوانی و نادانیهای خود، نیازمند قدرتی ماورایی و برتر به نام خدا هستند. در چنین فرهنگی، انسان بهعنوان موجودی ناتوان در برابر خدا قرار میگیرد، به طوریکه همه ضعفها و نیازهای انسانی به عنوان دلایلی برای جستجو بهسوی قدرتی ماورایی شناخته میشود.
انسان و ترسهای آیندهنگر
یکی از ویژگیهای بارز انسان، توانایی او در تفکر و اندیشیدن است. این توانایی موجب میشود که انسانها در شرایطی که تهدیدات فوری وجود ندارد، همچنان درگیر ترسها و اضطرابهایی شوند که از تصور حوادث آینده سرچشمه میگیرد. این نوع ترسها که اغلب غیرواقعی و ناشی از نادانیهای انسانی هستند، به جای کمک به بقا، به نوعی بار اضافی بر روان انسان تحمیل میکنند و در نهایت موجب میشوند که فرد برای رهایی از این اضطرابها به دنبال یک قدرت برتر، همانند خدا، بگردد.
تأثیر نادانی و ترس در حکومتهای استبدادی
در جهانی که انسانها با نادانیهای بسیاری مواجهاند، این نادانیها و ترسهای ناشی از آنها بهطور مستقیم به شکلگیری و استمرار حکومتهای استبدادی منجر میشوند. این ترسها و نادانیها، فرد را به سمت قدرتهای ماورایی سوق میدهند تا شاید پاسخی برای رهایی از این وضعیتها پیدا کند. در چنین فرهنگی، حکومتهای استبدادی بهعنوان راهحلهایی برای کنترل این ترسها و نادانیها در نظر گرفته میشوند.
ترس، نادانی و ناتوانی: زمینهساز استبداد
در انسان، ترسها، نادانیها و ناتوانیها همواره نقش مهمی در شکلگیری رفتارهای اجتماعی و فردی ایفا کردهاند. در مواجهه با قدرتهای طبیعت و موجودات دیگر، انسان به دلیل ناتوانی در کنترل بسیاری از عوامل، بهطور طبیعی بهدنبال یافتن راهحلی برای مقابله با این ترسها و ناتوانیهاست. این فرآیند منجر به نیاز به نیرویی ماورایی و قدرتی فوقطبیعی میشود که بتواند به این ترسها پاسخ دهد.
انسان و نیاز به قدرت ماورایی
امروزه نیز همانطور که در گذشته بوده است، در مواقع بحران و مشکلات، انسانها بهطور غریزی به سمت مفاهیم ماورایی مانند خدا گرایش پیدا میکنند. این نیازی است که نهتنها در شرایط عادی بلکه در مواجهه با بیماریها، مشکلات و حتی مرگ عزیزان بهوضوح نمود پیدا میکند. انسان به دلیل ناتوانیهای خود در برابر طبیعت و حوادث پیشبینینشده، به دنبال نیرویی است که قادر به کنترل و حل این بحرانها باشد.
خدا و انسان: ریشههای فرهنگی استبداد
ایدهی خدا، بهویژه در دنیای قدیم که علم و دانش به اندازه امروز توسعه نیافته بود، برای انسانها بهعنوان پاسخی به ترسها و ناتوانیهایشان مطرح میشد. در شرایطی که انسانها نه از علم پزشکی برخوردار بودند و نه از ابزارهای پیشرفته برای مقابله با بیماریها و بلایای طبیعی، نیاز به یک قدرت ماورایی همچنان احساس میشد. این نیاز به خدا و قدرتهای ماورایی بهطور طبیعی در فرهنگهای مختلف جوامع شکل میگرفت و بهطور گستردهای بهوجود آوردن نظامهای اجتماعی و سیاسی استبدادی را تسهیل میکرد.
وحدانیت و یکتایی در فرهنگ استبداد
در این راستا، مفهوم یکتایی یا وحدانیت در بسیاری از ادیان بهویژه ادیان ابراهیمی مانند اسلام، مسیحیت و یهودیت نقش مهمی در شکلگیری فرهنگ استبدادی ایفا کرده است. ایدهی خداوند یگانه که صاحب قدرت مطلق است، بهطور مستقیم بر طرز تفکر انسانها تأثیر گذاشت و مفهومی از قدرت مطلق در سیاست و حکومتها ایجاد شد. در این فرهنگها، تصویر خداوند بهعنوان قدرتی یکتا و بیهمتا، زمینهساز تفکری شد که در آن یک فرد بهعنوان پادشاه یا رهبر با ویژگیهای خدایی در نظر گرفته میشود.
قدرت مطلقه: از خدا تا حاکمان استبدادی
این فرهنگ یکتایی در نهایت به پدید آمدن حکومتی استبدادی منجر میشود که در آن حاکم بهعنوان نمایندهی خدا یا صاحب قدرت مطلقه شناخته میشود. در چنین نظامهایی، حاکمیت یکپارچه است و فرد حاکم خود را بهعنوان سایه خداوند بر زمین میبیند. در این نظامها، همهچیز بهسوی یک قدرت واحد و بیچون و چرا هدایت میشود. قدرت حاکم، در ارتباط مستقیم با قدرت خداوند، خود را بهعنوان تجسم قدرت مطلق در دنیای مادی معرفی میکند.
برتریطلبی و قدرت: مفهوم و ریشهها
برتریطلبی که از همین مفهوم یکتایی و خداوند متعال نشأت میگیرد، بهعنوان ویژگی اصلی در حکومتهای استبدادی ظاهر میشود. در چنین نظامهایی، قدرت نهتنها بر اساس توانمندیهای فرد حاکم بلکه بر اساس ضعف و ناتوانی دیگران تعریف میشود. قدرت در روابط اجتماعی معنا مییابد و در آن، فرد حاکم میتواند خواستهها و امیال خود را بهوسیله قدرت مطلق خود به پیش ببرد. بنابراین، قدرت حاکم تنها با تسلط بر دیگران و تکیه بر ضعف و ناتوانی آنها میتواند به معنا و موجودیت خود ادامه دهد.
برتریطلبی، مالکیت و فرهنگ استبدادی
در بررسی مفهوم قدرت، بهویژه در ارتباط با برتریطلبی، میتوان مشاهده کرد که قدرت واقعی در برابر ضعف دیگران معنا مییابد. برتری فرد از طریق کمارزش بودن و ناتوانی دیگران تعریف میشود. اگر این ناتوانیها وجود نداشته باشد، برتری معنای خود را از دست میدهد. بهطور مشابه، انسان در مقایسه با گذشتهی خود، بهطور مداوم از دوران پستتر به وضعیت برتر میرسد و این تغییرات نشاندهندهی نیاز به قدرت و برتری است.
فرهنگ استبدادی و بازتولید طبقات اجتماعی
این تمایل به برتریطلبی، فرهنگی را پدید میآورد که در آن افراد در مقامهای مختلف اجتماعی و خانوادگی خود را از دیگران برتر میبینند. این مفهوم نهتنها در سطوح فردی بلکه در جوامع سازمانیافته نیز بروز مییابد. برای مثال، در نظامهای اجتماعی مختلف، از کارگران و کارفرمایان گرفته تا روحانیون و رهبران دینی، هر فرد در مقامی بالاتر از دیگران خود را میبیند. این ساختار سلسلهمراتبی بهصورت یک دومینو ادامه مییابد و در نهایت به شکلگیری طبقات اجتماعی و قدرتهای استبدادی کمک میکند.
نیاز به استبداد: برتری و مجازات
فرهنگ استبدادی با نیاز به برتری و ایجاد احساس امید در افراد شکل میگیرد. در این ساختار، علاوه بر پاداشهایی که به افراد برتر داده میشود، مجازاتهایی نیز برای کسانی که در جایگاه پایینتری قرار دارند، پیشبینی شده است. این ساختار اجتماعی بهطور غیرمستقیم افراد را به پذیرش این ساختار وادار میکند و بهنوعی آنها را به این احساس وابسته میسازد که برای حفظ برتری خود، باید سایرین را در جایگاه پایینتر نگه دارند.
دین و قوانین: عامل پشتیبانی از استبداد
ادیان ابراهیمی و بهویژه یهودیت و اسلام با ارائه قوانینی که غیرقابل تغییر و دائمیاند، نقش مهمی در تثبیت این فرهنگ استبدادی ایفا کردهاند. این قوانین که بهعنوان اصول راهنمای زندگی انسانها معرفی میشوند، زمینهساز پذیرش نظامهای استبدادی میشوند. در این زمینه، قوانین دینی همچون تورات یا قرآن، بهویژه در مورد مسائل اجتماعی و فردی، بهطور گستردهای تأثیرگذار بوده و افراد را به تسلیم در برابر آنچه که بهعنوان ارادهی الهی شناخته میشود، دعوت میکنند.
مالکیت: ریشههای فرهنگ استبدادی
در بسیاری از ادیان، خدا بهعنوان مالک مطلق بر جانداران و انسانها شناخته میشود. این مفهوم مالکیت بهطور گستردهای در جوامع انسانی بازتاب پیدا میکند و منجر به شکلگیری تفکر مالکیت در افراد میشود. از مالکیت بر دیگران، همچون رابطهی مردان با زنان یا انسانها با حیوانات، تا مالکیت بر خود، این مفهوم بهطور مستمر در فرهنگهای مختلف تقویت میشود. در این زمینه، هر فرد بهعنوان مالک خود و دیگران عمل میکند، که در نهایت به پذیرش ساختار استبدادی منتهی میشود.
در نهایت، این فرهنگ مالکیت و برتریطلبی نهتنها ساختارهای اجتماعی را شکل میدهد بلکه بهطور غیرمستقیم به پذیرش نظامهای استبدادی نیز منجر میشود. این فرهنگها بهطور کلی به افراد این احساس را میدهند که برای حفظ برتری و قدرت خود، باید در برابر سایرین برتری داشته باشند و در این روند، ساختارهای استبدادی شکل میگیرند که پایهگذار حکومتهای مستبدانه میشوند.
برتریطلبی، مالکیت و آمادهسازی برای استبداد
وقتی یک مفهوم بهعنوان یک اصل در جامعه جا میافتد و تبدیل به یک ارزش جمعی میشود، افراد بهطور ناخودآگاه به آن پایبند میمانند. این مفاهیم، همچون برتریطلبی، یکتاپرستی و مالکیت، در جوامع انسانی بهصورتهای مختلف بروز پیدا میکنند. گرچه ممکن است افراد به طرق مختلف این مفاهیم را بپذیرند و به آنها اعتقاد داشته باشند، اما اصل این مفاهیم همواره پابرجا و غیرقابل تغییر باقی میماند.
ایجاد مالکیت و طبقات اجتماعی
این مفاهیم بهویژه مالکیت باعث شکلگیری طبقات اجتماعی و افراد صاحبقدرت میشود. صاحبان قدرت، نیاز به بردگان و بندگان دارند تا بتوانند این سلسلهمراتب اجتماعی را حفظ کنند. این ساختار بهطور مستمر افراد را در یک فرهنگ استبدادی غرق میکند که بهطور ناخودآگاه آماده پذیرش بردگی و اسارت میشوند. در این فرهنگ، انسانها برای پذیرش یوغها و زنجیرهای اجتماعی آماده میشوند و میتوانند بهراحتی تحت سلطه قرار گیرند.
فرهنگ استبدادی و ایمان به قدرت مطلق
یکی از دلایل عمده شکلگیری این فرهنگ استبدادی این است که در سراسر جهان بسیاری از قدرتمندان بهنوعی به باورهای خداپرستانه معتقدند. حتی افراد آتئیست، که خود را منکر خدا میدانند، در حقیقت همچنان به باورهای مشابه باور دارند. بهعبارت دیگر، شاید آنان به تصویر خاصی از خدا در دینهای خاص ایمان نداشته باشند، اما بسیاری از اصول دینی مانند یکتاپرستی، مالکیت، برتریطلبی و پذیرش قوانین غیرقابل تغییر همچنان در باورهایشان وجود دارد.
فرمانبرداری و پذیرش اسارت
در چنین فرهنگی، انسانها بهراحتی در برابر قدرتهای مطلق که بهعنوان خدا یا پادشاه شناخته میشوند، تسلیم میشوند. این فرمانبرداری نهتنها در سطح فردی بلکه در سطوح بالاتر نیز گسترش مییابد، جایی که افراد خود را مالک بر دیگران میبینند. این نگاه به مالکیت، در نهایت باعث آمادهسازی انسانها برای پذیرش بردگی و فرمانبرداری میشود. در واقع، این فرهنگ استبدادی است که انسانها را آماده میکند تا بدون هیچگونه پرسشی، بهراحتی سلطهپذیر شوند.
پذیرش استبداد و امیال انسانی
با توجه به امیال انسانی مانند خودخواهی، برتریطلبی و قدرتخواهی، فرهنگ استبدادی بهراحتی میتواند افراد را جذب کند. این نظام بهطور دقیق میداند که چگونه باید این امیال را در انسانها تحریک کند تا آنان را به پذیرش سلطه و استبداد وادار کند. بهعنوان مثال، در این فرهنگ، به فرد این احساس داده میشود که او مالک و صاحب دیگران، همچون همسر خود است، که این خود احساس برتری و قدرت را در او ارضا میکند. به این ترتیب، فرد قادر است در برابر قدرتهای مطلق، از جمله خدا یا پادشاهان استبدادی، تسلیم شود.
در نهایت، این فرهنگ استبدادی بر پایه امیال انسانی همچون برتریطلبی و قدرتخواهی بنا شده است و این امیال در طول تاریخ بهعنوان ابزاری برای جذب افراد بهسوی سلطه و فرمانبرداری عمل کردهاند. این فرآیند باعث شده تا انسانها بهطور ناخودآگاه آماده پذیرش این ساختارهای استبدادی شوند، بدون اینکه احساس کنند چیزی از آزادی و اراده خود از دست دادهاند.
میل به قدرت و اسارت
انسانها، بهویژه در جوامع استبدادی، تمایل به قدرت دارند. این میل به قدرت، در درون انسانها نه تنها میل به پیشبرد خواستههای خود بههرشکلی ممکن است، بلکه شامل تمایل به اسارت دیگران بهمنظور دستیابی به آزادی بیشتر برای خود میشود. این میل به برتریطلبی، خودخواهی و تسلط بر دیگران در عمق وجود انسانها قرار دارد و از کودکی، حتی پیش از ورود به ساختارهای اجتماعی پیچیده، خود را نشان میدهد.
برابریخواهی در کودکان
اگرچه در جامعهای که در آن زندگی میکنیم، این مفاهیم نادرست و بیمار بهطور مستمر در انسانها تزریق میشود، اما میتوان در کودکان نشانههایی از برابریخواهی و همکاری را مشاهده کرد. در سنین پایین، پیش از آنکه این مفاهیم فرهنگی بر آنان تأثیر بگذارد، کودکان تمایل به تقسیم کردن و برابری در داراییهای خود دارند. آزمایشات مختلف نیز نشان دادهاند که این میل به برابری در ذات انسانها وجود دارد و حتی بدون هیچگونه آموزش خاصی، کودکان بهطور طبیعی نسبت به نابرابری واکنش نشان میدهند.
تأثیر فرهنگ استبدادی بر انسانها
اما با گذشت زمان، انسانها در معرض تعالیم و ارزشهای جامعه قرار میگیرند که آنان را به سمت سلطهپذیری، فرمانبرداری و پذیرش سلطه میکشاند. فرهنگ استبدادی که بر پایه برتریطلبی، مالکیت و قدرت بنا شده، انسانها را بهگونهای تربیت میکند که برای پذیرش نابرابریها و ظلمها آماده شوند. در این نظام، انسانها نه تنها نسبت به ظلم و نابرابری خاموش میمانند، بلکه خود نیز درگیر آن میشوند.
بازتولید استبداد و نابرابریها
در چنین فرهنگی، انسانها بهجای ایستادگی در برابر ظلم، خود را تسلیم میکنند. بهویژه در جوامعی که تاریخ طولانی از سلطهپذیری و استبداد دارند، همچون ایران، مردم معمولاً در برابر بدترین فجایع و ظلمها سکوت میکنند و حتی در بازسازی چرخه استبداد مشارکت میکنند. انقلابها نیز گاهی فقط به تغییر تاجوتخت و نه از بین بردن استبداد منتهی میشوند. در بسیاری از موارد، رژیمهای استبدادی جدید نهتنها از سرکوبهای گذشته چیزی نیاموختهاند، بلکه با خشونتهای بیشتری به این روند ادامه میدهند.
نابرابریهای قانونی و اجتماعی
در ایران، قوانین و نظام اجتماعی بهطور گستردهای نابرابر و ظلمآمیز است. قوانین مربوط به زنان، از جمله مسائل دیه و شهادت، نمونهای از این نابرابریها هستند که مردم را به پذیرش یک ساختار ناعادلانه و تبعیضآمیز سوق میدهند. این قوانین نه تنها عادلانه نیستند، بلکه بهنوعی بهعنوان ابزارهای بازتولید فرهنگ استبدادی عمل میکنند، جایی که هیچ فردی نمیتواند بهطور آزادانه صدای اعتراض خود را بلند کند و در برابر این قوانین بایستد.
در نهایت، فرهنگ استبدادی که بر پایه نابرابری، ظلم و تسلط بر دیگران بنا شده است، انسانها را بهگونهای تربیت میکند که خود را در برابر این سیستم بهطور طبیعی تسلیم کنند. این سیستم نه تنها در جوامع معاصر بلکه در طول تاریخ در حال بازتولید است و انسانها را به پذیرش ظلم و نابرابری وادار میکند.
سکوت در برابر ظلم و استبداد
یکی از سوالاتی که ممکن است در مواجهه با این واقعیتهای تلخ به ذهن برسد این است که چگونه ممکن است انسانها در طول این سالها، در برابر این سیستمهای استبدادی و قوانین ظالمانه سکوت کنند؟ چگونه ممکن است این همه مدت در برابر بیعدالتیها و نابرابریها هیچ واکنشی نشان داده باشند؟ چرا انقلابها یا تغییرات بنیادی در این جوامع رخ نداده است؟
فرهنگ استبدادی و تأثیر آن بر انسانها
فرهنگ استبدادی که در جوامع ریشه دوانده، پاسخ این سوالات را در خود دارد. انسانها، در این جوامع، با ساختاری روبهرو هستند که بهطور عمیق در آنها رسوخ کرده است. این ساختار، با همهی ظواهرش، نه تنها فرد را به فرمانبرداری از قدرت مجبور میکند، بلکه آنقدر در روح و ذهن انسانها نفوذ میکند که آنها به نوعی به پذیرش ظلم و نابرابری و حتی به زندگی در آن تبدیل میشوند.
ناتوانی و ترس در برابر قدرت
مردم بهطور کلی در چنین نظامهایی از ترس، ناتوانی، و نادانی رنج میبرند. این ترسها و ناتوانیها باعث میشود که هیچ صدای اعتراضی بهراحتی شنیده نشود. بسیاری از انسانها از ترس انتقام و مجازات به سکوت مینشینند و برخی دیگر نیز بهدلیل نادانی یا فقدان آگاهی نسبت به حقوق خود، از پذیرش ظلم و نابرابری شکایتی ندارند. فرهنگ استبدادی بهگونهای در زندگی آنان نفوذ کرده است که آنها حتی بهطور ناخودآگاه به این قوانین ظالمانه تن میدهند و آن را جزئی از زندگی روزمره خود میپندارند.
فرهنگ غالب استبدادی در جهان
این فرهنگ استبدادی، در بسیاری از نقاط جهان، با درجات مختلفی از شدت خود نمایان است. در برخی کشورها مانند کره شمالی، شدت این استبداد بهحدی است که حتی درک آن برای افراد خارج از این نظامها دشوار است. اما در سایر کشورها، حتی در جوامع بهظاهر پیشرفتهتر، این فرهنگ بهنوعی وجود دارد، هرچند که به شکلی متفاوت و با ظواهر متفاوتتر.
در ایران، همانطور که اشاره شد، تاریخ طولانی از استبداد وجود دارد که با انقلابها و تغییرات متعدد در ظاهر بهنظر میرسد که ممکن است وضعیت تغییر کرده باشد، اما در واقعیت، این تغییرات بیشتر بهجای تغییر ساختارهای بنیادی، تنها ظواهر و رأس قدرت را دگرگون کردهاند.
سکوت و پذیرش اسارت
در نهایت، در یک جامعه استبدادی، انسانها در سکوت و انفعال زندگی میکنند. آنها بهطور ناخودآگاه وارد چرخهای از استبداد میشوند که در آن خود را تسلیم قدرت میکنند و حتی بهطور ناخودآگاه بهدنبال ابزارهایی میروند که برای قدرتهای حاکم مفید واقع شوند. این سکوت، این پذیرش، این انفعال به نوعی بهعنوان یک “زندگی” پذیرفته میشود. انسانها بهجای ایستادگی، به پذیرش سلطه و تسلط میپردازند و در نهایت، قدرتهای حاکم موفق میشوند که بهراحتی مردم را در این وضعیت نگه دارند.
جهانی مسکوت و تسلیم
این وضعیت، جایی است که در آن افراد بهجای شورش یا اعتراض، به سکوت و انفعال ادامه میدهند. در این سکوت، انسانها بهطور ناخودآگاه بهنوعی از بردگی یا اسارت وارد میشوند. این فرهنگ استبدادی، با گذشت زمان، نهتنها بر مردم حکومت میکند بلکه آنها را به موجوداتی تبدیل میکند که خود را در این ساختار بهطور ناخودآگاه پذیرفته و آن را به نوعی زندگی میکنند.
نتیجهگیری
در مجموع، این فرهنگ استبدادی و سکوت در برابر ظلم، نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از جوامع دیگر نیز وجود دارد. از آنجا که این فرهنگ بهطور عمیق در ذهن و رفتار انسانها نفوذ کرده است، تغییر آن نیازمند آگاهی، بیداری جمعی و تلاشهای گسترده است. همچنان که در این گفتگو نیز اشاره شد، فرهنگ استبدادی بهطور مداوم از طریق ترس، ناتوانی و نادانی انسانها تقویت میشود، بنابراین تغییر این وضعیت و رهایی از آن نیازمند مقابله با این عوامل است.