شاید یکی از بزرگترین مشکلات منتقدان دین این باشد که با نقدی روبرو میشوند از سوی دینداران که این قرائت درستی از دین نیست، یعنی وقتی ما با معقولهای به نام دین مواجه میشویم دریای بیکرانی در برابر خود میبینیم، هر سخنی تفسیر خاصی دارد، آن تفسیر و تعبیر قرائت خاصی از مطلبِ در برابر ما است.
بحث اصلی این نوشتار پیرامون اسلام و تفسیرهای گوناگون آن و قرائتهای بیشمار باورها است.
باید ببینیم دقیقاً صحبت سر چیست، وقتی شما به عنوان یک خواننده با قرآن روبرو میشوید حتماً شنیدهاید که این کلام تفسیری میخواهد، یعنی عالمی دوردستها بنشیند این آیات را بخواند و پس از آن تفسیر شخصیاش را که البته از نظر خود با تطابق دادن و راستین آزمایی با ادلات دینی از جمله تاریخ، سنت پیغمبر و شرعیات به خورد جماعت در برابر بدهد، چیزی که به واقع خود قرآن آن را نفی کرده و به صراحت اذعان میکند که این کلام خدا برای همگان است و به زبان ساده بیان شده، ولی وقتی با کتابهایی مجلدی روبرو میشویم و این کتابهای قطور چند جلدی تفسیر بر قرآن است شوکه میشویم که ما هیچ از واقعیات این آیات ندانسته و شأن نزول آن و تطابقش با اسناد تاریخی و احادیث نبوی و فلان و بهمان را درنیافتهایم و در نتیجه هیچ نمیدانیم و اینگونه دروازهای به روی دینداران باز میشود بیانتها، دالانی تو در تو و پیچ در پیچ که هیچ فرجامی نخواهد داشت و هر کس که درونش وارد شود راه بازگشت در آن نخواهد جست، زیرا دیوار حاشا بلند است و میتوان هر معنایی به هر حدیث و آیتی داد.
چندی پیش میان صحبتهای یکی از عالمان دین به نکتههایی پیرامون آیه 34 سورهی نساء رسیدم، آنجایی که خدا به رسولش امر میکند که اگر زنی فرمان شوهر را به گوش و جان نسپرد پس از اینکه با او سخن نگفتی و به اصطلاح قهر کردی و اگر باز او به کارش اصرار داشت باید با او همخوابگی نکنی و در صورت تمرد دوباره از دستور میتوانی که او را بزنی،
خب معنای این گفتار پر واضح است و خدا این کتاب را به زبان ساده برای عوام انسانها نازل کرده تا راهنمایی به طول زندگیشان باشد و در معنای این آیه اینگونه بر میآید که خداوند اذن به زدن زنان داده است،
اما در کمال ناباوری با آیتی از خدا مواجه بودم که تفسیر عجیبی از چنین واژگان داشت و زدن را زدن نمیدانست بدین معنا که شاید زدن از نظرش نه آن زدن مرسوم میان انسانها که شاید با پر کاهی او را نوازش کردن است، اما سؤال پیش میآید
آیا گفتن این واژگان برای خدا سخت بود که نیاز داشت هزار چهارصد سال بعد توسط کسی که تعالیم او و مکتبش را دیده بیان شود؟
آیا خدا نمیتوانست اینها را خود به زبان بیاورد؟
و فراتر از آن آیا در میان عوامالناس این زدن معنایش اینگونه است که شیخ فاضل بیان میدارد؟
و یا خاطرم هست که با چیزی فراتر از این مواجه شدم که منظور خدا از آنجایی که میگوید دست دزدان را ببرید، منظور دست جسمانی و دنیوی او نیست، مفهوم این سخن بریدن دست روح او است!!!
این را چگونه تفسیر کرده که در حد ادراک ما زمینیان نیست و خود خدا هم نمیتوانسته کلمهی روح را به زبان محمد جاری کند، شاید گفتنش آنقدر سخت بوده که فقط آن عالم دانا میتوانسته پس از هزار چهارصد سال آن را اینگونه ادا کند.
آیا به طول تاریخ مسلمانانی که، دستها بریدند در اشتباه بودند؟
این دریچهای تازه است که این نوگرایان دینی باز کرده و با گفتن حرفهای دلفریب باز هم سعی در اغواگری بر عوامالناس دارند که به طول هزاران سال افسار به دست اینان دادهاند و هر روز واژگان و تفاسیر معنای تازهای خواهد داد.
شاید منظور خداوند از سر بریدن و به خاری کشتن کافران همان کشتن روح آنها است
آیا به واقع پروردگار خویشتن قدرت کشتن روح آنها را نداشته و از ما زمینیان میخواهد که بتوانیم روح کسی را که حتی نمیبینیم بکشیم؟
پاسخ آن همه خونهای به زمین ریخته را که خواهد داد؟
چرا خدا باید اینها را به زبان آورد و این مجمل بیپایان و تو در تو ما را به چه راهی سوق خواهد داد به جز عوامفریبی و سفسطه کردن، این دردی است که به طول سالیان دراز با آن دست و پنجه نرم کرده و خواهیم کرد.
به واقع آیا این بازی با کلمات و تفاسیر برای فریب نیست؟
آیا خدا صحبتهایش را واضح نگفته و نیاز به این همه تفسیر و گفتنهای دیگران داشته است؟
وا مصیبتا، از این همه شاعر و عارف که تا سرحد جنون ما را در این وانفسا گرفتار کردند، آنجا که به کلام خدا جنبههای عرفانی میبخشند و دیگر برای این اباطیل هیچ منطقی به جای نمیماند که در برابرش قد علم کنیم و به سخن آییم، این دروازهها ما را به دالانی بیپایانتر و ناهموارتر و دور تر خواهد برد،
تفسیر اینان از تاریخ چه خواهد بود؟
آنجا که به فرمان پیامبر کشتند آیا آنجا هم روح بود، جسمی در میان نبود؟
آیا خونهای ریخته در تمام جنگها و غزوهها خون نبود و خونی از روح بود؟
آدمی محصور میشود و دیگر نمیداند با این کیمیاگران چه کند، به راستی که کیمیاگران حقیقیِ این دنیا همین شاعران و عارفان و نواندیشان دینیاند که از خاک طلا برون میآورند
آیا به باورشان کشتن و بریدن و خونریختن زشتی است؟
اگر این است چرا خدا را طاهر میکنند، او که کلامش بیپرده و بیآلایش بوده و تزویری میانش جای نداشته و پیامبر خاتمش به طول تمام عمر به این اوامر صحه گذاشته و عمل کرده است،
آیا زمان این نرسیده که اینان دیگر دل و دنیایشان نفروشند؟
اگر ایمانشان سست شده، اگر باور دارند کشتن، خون ریختن، جهاد، غارت، یغما و همه و همه زشتی است چرا این جامهی ننگین زِ تن بر نمیکنند، به جای کیمیاگری دست به طلا نمیبرند، از خاک طلب گوهر والا دارند، این درد هزاران ساله از دیربازی گریبان ما را گرفته و هرگاه سخنی از خدا به میان میآید، هزاران نفر محمدِ تازه میشوند، وحی دارند، خودشان میگویند و میبافند و بیچاره آدمیانی که دیگر نه با همان سخنان بیآلایش که باید با دریایی از تزویر و ریا بجنگند، دیگر در برابرشان هیچ حرف قابل وثوقی نیست و کیمیاگران با آلاتی نامرئی سخن تازه میکنند،
خود میخوانند و دیگران را از خواندن باز میدارند و این رنگباختگان هر روز به رنگی در آمده تفسیر تازهای از الوهیت خواهند کرد، این درد هزاران ساله را باید به کناری زد، این اباطیل بافته میان اشعار دور دستها را باید به کناری زد،
نه با آلایش، نه با ریسمان دیگران که باید خویشتن به خواندن رفت و دانست که هر چه میان تاریخ و قرآن و حدیث آمده خود بیانگرِ خویشتن است، دیگر نیازی به قرائت ندارد، بارها همان خدا گفته و پیامبرش فریاد زده که اینها آیات روشنی برای بشارت آدمیان است، چه قدر این قرائتها متفاوت میشود،
آنجایی که عارفی تمام زندگی را به سختی پیش میبرد، طیب و طاهر است، معلوم نیست که چه در این میان دیده که اینسان مجنون شده و از جهان و جهانیان به دور است، این صوفیِ دیوانه تا به کجا میخواهد برود و در این دالان بیپایان به درازای تمام عمر مانده است، حال شعر میسراید، میبافد و میخواند، نمیداند از چه میگوید، در رؤیای شبانهاش داستانهای ریز و درشت خوانده و بافته است، دیدههایش را به این گفتهها گره خواهد داد و دوباره کیمیا کند این خاک دیرین را به طلا و گوهری به آدمیان تقدیم خواهد کرد و این قرائت نه از میان گفتارهای خدا که از میان وجدان درون خویشتن است،
شاید مصداق کوچکی از آیات خدا درونش بیابد لیک این روح همینها را دیده و شناخته و حال به درازای تمام عمر با دیگر شنیدهها جنگیده و توجیه کرده، برایش دلیل تراشیده و سر آخر از میان برداشته است و این کیمیاگر پیر سالیانی به خاکی دست زد، آن را طلا کرد و سر آخر به میان آید خریداری و چنین گوید که این خاک است شاید چشمان تو آن را طلا انگاشته
اما آیا این همه قرائت ریز و درشت از اسلام واقع نیست؟
آیا به طول سالیان دراز در تاریخ بشری این همه حکومت واقع نیست؟
آیا امروز ایران و قانون جزای اسلامی آن حقیقت اسلام نیست؟
و اینان به کمدانشی و کمخردی محکوماند؟
آیا عربستان امروز هم مسلمان نیست و از دین خارج شده؟
آیا آنها هم نمیدانند خدا چه گفته؟
آری شاید نمیدانند، شاید اینها همه اسیر شیطان لعین شدند،
آیا داعشی و داعشیان مرتد و کافرند؟
آیا آنان که با قساوت تمام سر میبرند و از مرگ دیگران شادمان میشوند کافرند؟
آیا آنان که مرتدان و کافران را قتال میکنند و با جامهای از آتش خویشتن و کافران را آتش میزنند مسلمان نیستند؟ تسلیم نشدهاند؟ و خدا را خوب نشناختهاند؟
آنها از اسلام راستین فاصله گرفته دور از آن در برزخی اسیر مانده و به فردا در جهنم خواهند سوخت؟
آری، این هم نگاهی است،
اما آیا کمی دورتر عباسیان و امویان آنها هم مسلمان نبودند، شریعت خدا را به درستی رعایت نکردند، پادشاهانی بوزینه باز شدند، اصالت آن خدا را خراب کردند، جهان را به زشتی بردند؟
آیا آنها هم از اسلام خارج شده و دیندار نیستند؟
نمیتوان به کمی دورتر سرک کشید، نمیتوان به خلفای راشدین نگاه کرد، آیا آنها که از صحابهی بزرگ پیامبر اسلام بودند هم دین را نشناختند؟
مسلمان نبودند؟
آنگاه که کافران را کشتند و دستها بریدند، سنگسار کردند و به دیگر کشورها حمله بردند، کشتند و اسیر کردند، کنیز گرفتند، آیا در آن زمان مسلمان نبودند؟
آیا آنها هم قرائت راستین و درستی از اسلام نداشتند؟
باز هم باید به دورتر رفت، به اصل و بنیان رسید و به خاتم انبیا و دوران صدر اسلام و به پیدایشش شتافت، آنکس که خود پدیدآورندهی این باور بود، رفت و خواند، تک تک کتب تاریخی را ورق زد، میان صحیح بخاری و اصول کافی وقت صرف کرد و بیهقی و خلدون طبری خواند، به میان قرآن رفت، تمام سیرهی زندگیِ پیامبر، شأن نزولها، آغاز و فرجام حکومت و رسالت را خواند و دید و شناخت و به پایان گفت،
چگونه حمله میبرد، چگونه یهودیان را از زیر تیغ میگذراند،
شلاق میزند، زن میگیرد، کنیز میبرد، به دختر ششساله رحم نمیکند و زن فرزند خوانده به نکاح در میآورد و زن شوهردار اسیر شده به چنگ آورده و باز هم خون میریزد
آیا او هم مسلمان نبود؟
اسلام را نشناخت؟ شاید او هم قرائت درستی از این دین بزرگ نداشت
و شاید باید به خود خداوند عزوجل رجوع کرد که چه راه پیش روی ما است
آیا شما هم پیامبر تازه به جهان هستید، وحی به شما نازل شده؟
خاتم انبیا بودن محمد را رد کردهاید؟
اگر اینگونه است، بسمالله، پیش بیایید، ادعای پیامبری کنید وگرنه راه شناخت خدا میان کتب الهی او است
انجیل و تورات و قرآن ورق بزنید، بخوانید و بدانید، از میان کشتارهای موسی رد شوید همه را به آتش بکشید، کودکان و زنان و مردان و حیوانات و حتی انبات را معدوم کنید، به مکاشفات یوحنا برسید و در میانش زنده شوید حمله کنید، بسوزانید، بکشید، نطفهها را در میان شکم مادران بدرید، صدای شیپور حملهی خدا را بشنوید، قیامت است، قیامتی به پا است، بکشید و کشته شوید، باز هم پیش روید و قرآن به دست گیرید، زنان را بزنید، زن بستنانید، کنیز داشته باشید، کافران را به خاری بکشید و سر ببرید، به قصاص چشمها را درآورید، اعدام کنید و جوخههای دار به پا دارید، هر چه میخواهید بکنید، به پایان اینها چه میگویید؟
چه میخواهید، دیگر هیچ به جای نمانده کیمیاگران، دیگر هیچ طریقتی پیش رویتان نیست، حال زمان جامه دریدن است،
باید که نو شوید، آغاز شوید، پیش آیید و بگویید، بشنوید،
آری حال زمان سر برآوردن است، دیگر خاموش نمانید، این میدان و انسانها همه و همه در برابرتان سر تا پا گوشاند، حال به میدان بیایید در برابر همگان با صدای بلند اذعان کنید،
حال میتوانید خدایی کنید، خدا شوید و امر کنید و با این خرقهی بزرگ و با جلال به تن دوباره بگویید و ببافید، کیمیا کنید نه خاک را، حالا طلا را کیمیا کنید،
این میدان پیش رویتان، ادعای خدایی کنید، نهراسید، از خویشتن به در آیید، یا خدا شوید یا جهان را پیش برید
نه با تکیه و کیمیای خاک که طلا به دست گیرید و به راهش جان دهید.