دوباره سرایش یکی چامهای داستان
از انسان و حیوان همه جام جان جهان
سرودی زِ گاوی و دشتی علفزارها
به نقل از دل انسان و حیوان زِ ما دورها
همان دشت زیبا پر از رود و دریاچهها
به آزاد جان در دلش گاوهایی رها
مثال همه خاندانها و انسان به دشت
یه مادر پدر گاو زیبا و زیبای رشک
یکی بود فرزند زیبا آنان به زیبای راه
چه زیبا و مغرور پسر جان این قصهها
پر از مهر مادر رفیق پسر بود جان
و حافظ زِ خانه پدر بود و این جان نان
همه خوش پر از مهر و عشق و صفا است
چه زیبا که انسان نباشد به زندار اینان خدا است
خلاصه که این گاو نر پر ز شور اشتیاق
چه نامش به جز جان غرور رهایی راه
زمانها گذر کرد و برنا شده گاو نر
پر از آن ابهت شد او همچو جان از پدر
و اینسان گذر کرد او شد خودش هم پدر
پر از جان محبت به دیدار خود او پسر
پسر در کنارش نگاهی به رخسار او
به دیدار زیبایی و آن نفس باد روح
همه دل به جانش بگو بند جان است تن
و نامش نهیم او که عشق است و زیبای من
و این گاو زیبای ما جان او پر غرور
زِ دیدن پسر پر شدا جان او از سرور
پر از مهر باشد به دل بود جان دیدنش
چه زیبا است مولود ما بودن از بودنش
نه حسی بگو دور باشد همه جان پدر
پدر جان گرو در نفسهای جان از پسر
کنار هم و دشت بر زیر پا و فرا
نگو تو به ما لحظهای جان اینان جدا
همه محو دیدن همه عشق بین شما
چه زیبا که انسان نباشد به زندار اینان خدا
بگفتیم از گاو و از بودن از خاندان
که پر مهر و عشق است و تو شور قصه بخوان
که نام خدا آمد و دشت بیمار شد
و آزادگی محو و اینان اسارت دگر هار شد
بشوریدن و دشت را خون به جانان گرفت
اسارت به جان و به جان خدا خون گرفت
به دهها نفر پست و انسان بیمار زشت
پر از صد طمع این خدایان مجنون سرشت
تفنگی به دست و خدایا شکار است خان
بخوان اشرفا خلق بیمار خود را بدان
یه آهوی زیبا تنش غرق خون مرگ گشت
تو بین اشرفا کار زارت جنون درک گشت
نگویم دگر نقل انسان مسیر این خدا
نمانده نفس شرح این مدعا ادعا
ولیکن بگویم زِ گاو پسر برد بر
از این عشق زیبا پسر با پدر مرگ بر
همه جان این گاو زیبا پر از مهر بود
همه عشق آنان دل از دل به یک ذکر بود
خدایان بیمار در دشت و در جان جانان سرا
مثال جهنم شده این سرا وای شاه
که اینان بدیدند و این گاوها پیش روی
طمع هم اسارت همین است خدایانِ پوی
به سرعت همه سوی گاوان به راه و شتاب
بخوان نقل این قصه را در سرای عذاب
همه رأی آنان که زنده بمان جان و وای
بگو مرده بر ما نیرزد به جان گاو رای
سپس تیر آمد به سوی همان گاو نر
و بیهوش باشد به زندان رهایی است پر
یکی گاو یل بود و اینسان تنومند راه
به بیباکی آری پدر بود مستانه جاه
افاقه ندارد یکی تیر بر جان ماه
دگر تیر دیگر بزن ای رذالت نسا
پسر دید این لحظه را او به چشم
پدر زیر رگبار تیر است از باده خشم
نگاهش به چشمان زیبا به جان پدر
نمانده نفس بیتو زیبا و زیبای سر
بشورید سوی همه زشترویان خدا
که دافع پدر باشد او بر رذالت به شاه
ندارد به تن زور و جانش همه کوچک است
سرشتش به دست خدا بود و آن کودک است
پسر سوی دژخیم و او در پی راه بود
نبیند نفس را به دردی و او ماه بود
پر از اشک چشم و به صد ضجه از دردها
بدر جان و جان را نخوان بر دلت پیشخواه
پدر مست و مدهوش و در کام آن زشتشاه
چه بر دل بمانده به جان خالق کینهها
پدر بیتوان قلب و تن غرق خاک است داد
تو ناله بکن جای ما ای تو پاک است راد
یه دریای خون جاری از چشم و جان پسر
و جان میدهد بر همه جان و تن این پدر
به هوش آمد این گاو آری بدینسان پدر
به زندان و دخمه سیهچال نمناک و تر
یکی نام زندان چه بودا به جانان عذاب
طویله اسارت سرای جهنم عذاب
نگاهش چه دیده به جز آن نگاهان پسر
همان مرگ و رنج و همان داغ جانش پدر
به ناگه دری باز آمد به سویش رها
چه باشد چنین نام و زشتی به زشتانه شاه
ندارد رمق او امیدش همه ناامید
چه آورده بر جان او این خدایان پلید
ولیکن به ناگه همه جان او شور پوی
زِ دیدن خدایان و انسان و زشتی است روی
بشورید و بیرون به پا خواست این جان یار
بیامد میان خدایان و بر اینچنین کارزار
بدیدا هزاری نفر بود میدان میان
یکی مرد میدان به پیشا به رویش عیان
هزاران نفر گرم دیدار زشتی است شور
تو بیننده بر قتل و خون به زشتی و زور
و این گاو پر درد و پر انتقام است پیش
خدایان بیمار بیننده بر قتلعام است دیر
چه دارد به دل جان ما غرق دنیا عذاب
و انسان پر از شور و خنده خداوند خواب
بیامد همین گاو و شورید او راه روی
به سمت تو انسان و این زشت گوی
خدا جای خالی و انسان به زار از تو کار
خدایان همه یکصدا هلهله مرگبار
دو نیزه به سوی همین بود آن گاو نر
صدای هیاهوی انسان و گوشان کر
دوباره یکی حملهای از تو جان و به جاه
پدر ای تو زیبا دلت سوخته در نگاه
تن گاو زیبا پر از تیر غرقابه خشم
از انسان وحشی بگو ای خداوند وحش
از این اشرف و خلق زیبای خود پیش روی
که ما فارغ از نام انسان خداوند گوی
تن گاو زیبا به غرقاب خون از جنون
و انسان و الله و همه نطفه بدینسان زِ خون
به زانو کشیدن همه گاو جان را غرور
حقارت به از این چنین مرگ اینان به دور
تو انسان پر از هلهله از خداوند آه
چه خلقی تو داری که نامش شد انسان و راه
نشیده توان نیست بر گاو و این جان نبود
تنش پر زِ تیر و همین مرگ ما را به گور
و انسان مریض و به میدان به میدان مین
از این دیدن رنج شاد و همه جان انسان به کین
یکی آمد و حرف دارد که نه مرگ دور
چه ساده چه خوشباوران درد مکر است زور
بخواهد دوباره بگو بهره از جان گاو
چه خلق و چه اشرف به آذین و عقل است آه
خلاصه نکشتند آن گاو نر را چه زور
به بهره بگیرند از ما و از این پدر درد روز
حسد بر رهایی مرام همینان و شاه
ببین سرنوشتش تو انسان خدایا خداوند خواه
گذر در زمان زخم بر دل به صدها به جان
نفهمد دگر درد تن را پس از مرگ مولود ماه
چه بهره بخواهند از این گاو جان در عذاب
سواران به پشت رهایی به کین از خداوند خواب
اسارت الفبای بودن به نام از خدا
بکارند و بر گاو زیبای ما آن اسارت زِ شاه
خدایی به پشت همین گاو او را سجود
به انسان بر این اشرف ظلم این سینه سوز
خودش را گرفته به قدرت بر این گاو یل
حقیر ای تو انسان به کردار خود خویش بر
یکی داغ دل بر پدر از تو جان پسر
پر از کینه و انتقاما همه جان و آن گاو نر
بغرید و بر پشت خدا را زمین کوفت راه
به زیر دو پایش حقارت زمین بود شاه
بشورید بر سوی این جمله انسان خدا
هزاران نفر بود بیننده بر ظلمها
به ضربی زد و لرزه افتاد بر جایگاه
هزاران پر از خوف و ترس و به دلهای راه
همه ریخته بر زمین و دلان خوف بود
به جان یکایک دل از مردنش شکر بود
نگاهی به او یاد و روز تو کابوس شاه
همان دشت و مولود و زشتی زشاهان به پا
پر از انتقام سوی این هرزگیها است تن
به زیر افکنیده همه جمع انسان خداوند غم
نگاهی به چشمان و این شعلهها انتقام
چه دنیای کوچک بداریم خداوند خان
نفس میکشید گاو و آتش برون شعلهها
بخاری به مه اندرون خشم و آن کینهها
تو گویی که این گاو شیر است نیش
به دندان کشیدی همه قاتل از پور خویش
دو شاخ استواری به میدان و پیشان فراز
خدایان همه زشتی آری به زیر دو پا بود راز
بخواهد که پایان دهد بر همه کین و آن انتقام
نفس را بگیرد همه جملگی از خدایان عذاب
حقارت چنین کوچکی از تو انسان خدا
به خیسیِ چشمان و بر اشک جان شرمگاه
میان چنین دیدنا دید رؤیای دور
یکی درب آزادی و پیش بودان به روی
یکی راه در پیش او گفتن اینسان به کام
رهایی یکی راه و دیگر به سوی تو جان انتقام
اگر کشت این تن خودش طعمه این خلق کرد
یکی کشت و کشتن هزاری بدین جمع کرد
اگر میکشی صدهزاری بکشتی شروع کرد باز
یکی درب قتلا گشود و خودش مرد باز
رهایی همه بخشش از راه آزادگی راست پوی
دگر در رهایی و خود در چنین زندگی راست روی
به دشت رها جان به پرواز و در بیشهها
گذشتن حقارت زِ جمع همه جان ننگین شاه