آیا خدا وجود دارد؟
سؤالی که شاید بسیاری را به درازای طول عمر مشغول خود کرد و در نهایت پاسخش ایمان بود
آری ایمان به علم و یا دین
چه بسیار عالمان و فلاسفهای که در رد و اثبات وجودیات خدا نگاشتند و اندیشیدند و باز تعیینکنندهی وجودیات آفریدگار چیزی نبود جز ایمانشان
کتب قطوری که با اسناد و مدارک بیشمار، وجودیات خدا را ثابت کرد و کتبی با همان طول و عرض که در رد وجودیات خدا فریاد زد، لکن نه تنها خوانندهای که مشتاقانه آن را به دست گرفته و با شوق بسیار ورق میزد و در آخر سینه را ستبر و از تصمیمش جهانیان را مطلع کرده است که خود نویسنده هم با ایمان به نگاشتن آن کتاب دست برد،
خوانندهای که در میان جست و خیز به دل نگاشتههایش هر ثانیه ایمان خویشتن را دوره کرد و با چنگ انداختن به آن دُر گرانبها و قدرتمند در جانش یکصدا در کنار مؤلف اثر، فریاد وجود و عدم وجود پروردگار را سر داد.
ایمان است تعیینکننده وجود خدا در دل انسانها، این قدرت فزاینده در دل هر تن فریاد خاصی سر میدهد یکبار خدا را خالق بزرگ انسانها در دل ادیان میبیند و باری خالق جهان نظم است و طبیعت و ماده و یا پوچی و سر آخر خدایی که وجود دارد فارغ از ادیان و به تازگی خانهاش را از عدن به دورترها منتقل کرده،
آن جماعت چشم به راه آرام و درگوشی از خود خداوند جویای طریقت تازهاش شدهاند
هیچ علم و منطق و استدلالی بیمدد از ایمان به قطع سخن نمیراند
تا به امروز چند کتاب در باب وجود یا ناجود بودن خدا خواندهاید؟
چندین نظریه پیرامون انکار وجودیات خدا مورد مطالعه قرار دادهاید؟
چند کتاب در راستای اثبات وجود خدا دور کرده و چندین مباحثه میان خداباوران و بیخدایان را شنیده، خوانده و یا در میانشان خویشتن را دیدهاید؟
آیا جز این است که هر جا تنگنایی در برابر عقایدشان قد علم کند ایمان است که راه گشای آنان خواهد بود؟
آیا جز این است که دین ارکانش ایمان و علم در پستوی افکارش رد پای ایمان نقش بسته؟
و شاید درک معنای خدا به قلب علم و دین مستلزم سلوک و عرفان بالاتری است،
اما فکرم این است که امروز علم، عاجز از بیان حقیقت پیرامون وجودیات و اثبات و رد خدا به هر نام در آسمانها و زمین است.
این کودک نوپا (علم) هنوز جای قد کشیدن دارد و راه طولانی تا گلو را صاف و روزی مقتدرانه فریاد زند، آری به راستی دریافتهام پاسخ این پرسش هزاران ساله را
امروز علم نیست که اثبات میکند خدا موجود است یا زاییدهی خیال انسان، امروز ایمان است که بر این مدعا صحه میگذارد.
فارغ از این دریای کتب و نظریات در جهان، آیا فریاد جهان این نیست که خدا وجود دارد؟
این آن حقیقت راستین است و چه ساده آدمیان میتوانند هر ایمانی را به مبدل به حقیقت کنند
باید جهان را بیپرده و به حق راستین میان آدمیان در برابر دید و برایش چاره اندیشید
چند درصد از مردم دنیا مسلمان، مسیحی و یهودی هستند،
چند درصد از انسانها به ادیان دیگر باورمندند که بنیادش به خدا باوری وابسته و در اشکال و اتفار مختلف و گوناگون باز هم در برابر همان خدا باید که به سجود افتاد، باز همان خدا بر تخت قدرت جلوسیدِ و فرمانده بر انسانها است؟
چند درصد فرای دین خدا را میپرستند، حال به هر طریقت و نام، یکبار تحت عنوان طبیعت بار دیگر انسان و الا بیانتها
و با این تفاسیر و در میان این سیل انبوه چند درصد بر عدم وجود خدا ایمان دارند؟
سخن من حقیقت نیست وجودیات است و چه والاتر و بارزش تر در جهان که عینیت را به حقیقت بشناسیم
فرای دلمشغولیها که هر روز رنگ به رنگ بر تغییر دادن دنیا بر میآییم و در پوستهای به کوچکی گردو جهان را قضاوت کرده و خویشتن را حق پنداشتهایم
یکبار جهان را بیحجاب و آنچه هست ببینیم و والاتر از مجاز هر چه در برابرمان بود، احساس کنیم و به فرجام، حق آنچه وجود دارد را با خویشتن و برای همگان تفسیر کنیم.
حقیقت امروز بر وجودیات استوار است فرای هر حقیقتی که در علم و فلسفه نهفته باشد حقیقت هم امروز ایمان است
و اما سادهتر بیان کردن این مدعا اینکه، هر آنچه علم فریاد بزند و با مدرک و منطق عدم وجود خدا را به اثبات برساند فرقی در جهان حاصل نیست، حداقل در جهان امروزی و با مدد از علم و انسان امروزی، جهان را مردمش میسازند و حقیقت میتواند به فریب بدل شود و فریب میتواند جای حقیقت را به اذن انسان بگیرد
فرای این سخنان، امروز خدا انسان است و انسان خدا، ذات انسان، فکر انسان و راه انسان راهِ خداست، وجود فیزیکی خدا و یا نبودش دردی از این دنیا کم نخواهد کرد که رزم راستین جهان تغییر ذهن و راهِ انسان است حال چه خدایی در آسمانها باشد و چه نیستی مالک بر جهان باشد
و مشت را نشان خروار در خویشتن باید جست و با خود گفت آیا به واسطه ایمان خدا را موجود ننامیده یا بر نبودش اصرار نورزیدهایم و حال که با سماجت خدا را علم و یا علم وجودش را نابود کرده بر جهان چیزی افزودهایم؟
از دردهای جهان با این کشف بزرگ چیزی کاستهایم؟
من که چنین طریقتی، تنها در همان کودکی برایم موضوعیت داشت و سماجتم برای درک وجود خدا و یا عدم وجودش در همان سالهای پیشین خلاصه شده است که دانستم این بودن و نبودنها هیچ از درد جهان نخواهد کاست و آن پیشترها هم برای تسکین دل خویشتن به این امر سراسر پوچی و بیفایده اصرار ورزیدم و هر کدام میتوانیم باز به خویشتن رجوع کنیم و ایمان به هر شکلی را در خویشتن ببینیم و برای چندی با او همکلام شویم و پس از شناخته این گوهر در دلهایمان بدانیم که آیا وجود یا ناجود خدا دردی از دنیا کم خواهد کرد،
یکبار بیهیچ پوشش و حجابی از خود بپرسیم آیا اگر خدا در آسمانها نشسته یا ننشسته باشد کودکی از درد فرق آزاد خواهد شد؟
جاندارانِ کمتری رنج خواهند دید یا از تعداد آنها کاسته خواهد شد؟
و نهایت این گپ و گفت با ایمانمان طریقت تازهای در برابرمان نقش خواهد بست که برای جهان خویشتن باید خویش در تکاپو بود و از هیچ فرو نگذاشت که عمر در این دریای نا متلاطم خرج کردن، ثمرهاش، غرق شدن و مرگ خواهد بود و اگر با سلامت به ساحلی دست یابیم در آن ساحل باز هم کما فی سابق دردمندان بیشماری زندهاند و ما به طول تمام عمر دست و پا زدیم نه اینکه آنها را نجات دهیم که بعد از کنکاش و تلف کردن عمر دوباره با آنان روبرو شویم.
باز دوباره برگشته و آن ساحل دریای متلاطم و ایمان و همه و همه را به کنار گذاشته از دور میبینیم،
بر فرض محال کسی سر برآورد و خدای ادیان و هر خدای دیگری در جهان را نفی کرد و باز هم بر فرض محال بشریت یکپارچه رخت خدا از تن برکندند، آیا جهان به رهایی و آسایش گام بر خواهد داشت؟
سرنوشت فلسفهای که خدا را نشناسد چیست جز خدایی تازه در لباس و قبای انسان
نگاشتن چنین مقالهای شاید بر ما ضرورتی نبود که رزم و طریقت ما سوی و راه دیگری است که بنیانش شکستن تفکری به نام خداست و نه وجودیتی چون خدا، خدایی به معنای قدرت، خدایی به معنایی ظلمت، خدایی به معنای انسانیت و خدایی بیانتها غرق در انسانها
لیکن به خود تکلیف دانستم تا دیدگاه خویش را در باب وجودیات خدا اظهار دارم تا بر کسی معمایی پدید نیاید، ذرهای وجودیات و یا عدم وجودیات خدا بر ما و طریقتمان تأثیرگذار نخواهد بود
و در پایان باید گفت که این زمانِ زنده بودن، در طول این سالیان که خویشتن را شناختهام آنقدر باارزش بوده است که عمر را در این مرداب بطالت هدر نکنم و برای رهایی جانداران بکوشم و این داستان کمدی الهی را که چاره بر دردهای بیانتهای جانداران نخواهد داشت به گوشهای افکنم و برای والاترین ارزش دنیا که جان جانداران است تلاش کنم
خدا با وجود و بی وجودش در جهان و میان آدمیان زنده و پا برجاست
و باور به پاکی نه برای جنگیدن با خدا در آسمانها که خدای بر زمین و این قدرت فزاینده صفآرایی میکند تا ریشه ظلمت و زشتی، قدرت و تبعیض را برکند و به دنیای عینیات میان حقیقت محض برای رهایی جانداران بجنگد و ارزش والایی چون آزار ندیدن دیگر جانداران را اصل و قانون در میان انسانها کند و به طول تمام این تلاشهای مقدس و پاک وجود داشتن خدا یا عدم وجودش ذرهای دارای اعتبار نیست و ما برای همین دنیا و میان همین زندگان زندهایم و برای رهاییشان میجنگیم،
اگر در دوردستهایی جهان دیگری علم شد، آنجا نیز با همین روح عصیانگر و طغیان نهفته در جانمان قد علم کرده در برابر ظلم و زشتی خواهیم تاخت و تا آخرین نفس ایستادگی میکنیم.
این یاغی جان بر کف آمده است تا در برابر هر زشتی به هر اندازه قدرتمند و به هر نام بایستد و عینیت دنیا همان حقیقت نهفته در آن، به حال و در این جهان و میان دنیای انسانها است و برای فردای نادیده دنیا دیده را تباه کردن عین دیوانگی و حماقت است.
دنیایی به زودی در جهان پدیدار خواهد شد که برای ساختن آن تمام انسانها در کنار هم تلاش کردهاند و در آن والاترین ارزشها، جانِ جانداران است و این جهان آرمانی، پاک و آزاد از ثمره تلاش تمام آزادگانی است که عمر را در حقیقت جهان سپری کرده و برای بهبود دنیا کوشیدهاند و هیچگاه عمر خویشتن را به دریای پوچی هدر ندادهاند.