یکی داشت آرام و گوشنواز حرف میزد، اینقدر مستانه کلمات را ادا میکرد که با طنین صدایش با آهنگ کلامش در روبرو کسی مسخ شده گوش میداد و تکانی هم نمیخورد و حرکتی نمیکرد و قدرت از او گرفته بود
آرام نشست، هیچ تکان نخورد، او حرف زد باز هم حرف زد، هی نزدیک و نزردیکتر شد، آنقدر نزدیک بود که ناگهان او را بدرد، به زمین بیندازد و جان بیوجودش را تکه و پاره کند
قربانی هنوز هم در صدایش غرق مانده بود، مسخ شده بود و طنین صدایش را بر گوش دوره میکرد
جانش دریده میشد اما هیچ نمیفهمید و هیچ از خود بروز نداد، آرام سر به زیر ماند و خورده شد و سرآخر حتی خودش نفهمید طعمه بوده، شکارچی جانش را دریده تا همان آخرین لحظهها هم فکر میکرد حرفها را میشنید و آرام به فرجامش تن درداده بود و دیگری در گوشهای فریاد میزد
میشوراند، دیگران را به غیرت میخواند و روضهها میگفت، از مظلومیت میگفت، از ظالمان از آنها در برابرشان غیرت را به کشتن و قتل گره زد، آنها میشنیدند، دردهایشان، مظلومیت و حال میدانستند با کشتن دیگری آرام خواهند شد
او میگفت، زبان میچرخاند و اینها دل و دین و ایمانشان را گرو میگذاشتند، نخستش نمیدانستند لیک هر چه او زبان میچرخاند بیشتر میفهمیدند و بیشتر بر تصمیم استوار میشدند، زبان میچرخید، شمشیر میچرخید و سرها بریده میشد و او دورترها باز گفت، باز به انتقام فرا خواند، باز کینه را فریاد زد
زبان چرخید، سرها بریده شد، سیل اسیرانی در پیش رو کسی از فرجام نمیدانست، لیک کسی بود گفت، حرف زد، باز هم فرا خواند مرثیه گفت، آنها باز شنیدند و هیچ ندانستند به آنان دانسته شد، او میگفت و اینان میدانستند و آرام زیر گوششان میخواند
شمشیرها بالا میرفت، زبان میچرخید، شمشیرها پایین آمد، او آرام میگفت و بر زمین سرهای بریده افتاد، خون از میانش جاری شد و زمین را به رودی از خون بدل کرد
زبانها چرخید، شمشیرها خاموش ماند، زبان بر کام هیچ نمیگفت، دیگران میگفتند، میشوراندند، او مسکوت مانده بود، همه به خشم آمده کسی زبان را میچرخاند و سیمای به روی میگشود و جماعتی خشمگین میسوختند از حرفهای پیشین او
قبلها زبان گشوده بود و حال مسکوت مانده زبانهای دیگری امروز را گفتههایش نقل کرد، همه را شورانید و او سر به زیر زبان به کام گرفته بود تا گفتند او را به گفتن دعوت داشتند
زبان به دهان چرخید، شمشیر به پایین آمد، زبان در کامش مانده بود و سر بریده بر زمین خون به آسمان فواره میشد و زبانها شادمان ذکر قدرت و بزرگی سر دادند
زبان به کام مانده هیچ نگفت و تا به پایان جهان خاموش ماند، زبان میچرخید، آرام بود یا تندخو، تفاوتی نبود لیک به جایش آرام گفت و به جایش تند فرا خواند هی گفت، هی خواند، هی پیش برد، زبان به آسمان برد هی بافت و هی گفت که کسی نمیدانست نخستش چیست و چه میگوید، اما آنقدر گفت و تکرار کرد که خواندند و فهمیدند
مسخ شدند و گوش فرا دادند، آنگاه تند گفت، فریاد زد و آنان را با خود همراه کرد، چیزی نگذشته بود او جماعتی را مثال خویش کرد، زبانش میچرخید و انسانها هم چرخیدند، زبان میگفت، انسانها رقصیدند، انسانها بریدند، زبان خاموش بود، زبان ناطق شده بود همیشه میگفت در خاک بود و باز میگفت، بر آسمان هم باز میگفت و همه جا گفت به آن روز به طول هزاران سال شنیدند
جماعتی به گفته مسخ کرد و به استدلال نتوانستند کسی را بیدار کنند
دیربازان خواند، گفت، زبان به کام نگرفت، جنگیدند باز به پیش رفتند و تاختند، زبان دورترها حکمها خوانده بود، دستها بریدند، مخالفان گردن زدند، پاها را ساقط کردند، سنگها به دست گرفتند حکم زبان جاری شد
زبان گفت، دستها هزاران سال پیش رفتند و زبان آرام به گوش کودکی میخواند، آرام میگفت، از همان دورترها، از همان آسمان، از همان جلاد، کودک همه را میشنید، آرام برایش زمزمه میشد، زبان در کام دیگری بود لیک حرفها پیشتر گفته شده بود، حال زبان بود که میرقصید و کلام را پیش میبرد
کودک به پیش رفت آتش گرفت و خاکستر شد و جماعتی را به آتش کشاند، منفجر شد سوخت و جماعتی از کودک بزرگ، جوان را به زبان سوزاند
جهان در سوگ باز زبان برآورد و ماتم کرد و باز برایشان آرام نجوا کرد و حال باز هم زبان میگوید میداند چه قدرتی در جهان خواهد داشت، میداند چه ریز و درشتی به طول تاریخ از او سرچشمه با او پیش رفته و فرجام به پیش دارد و خوشرقصیاش چه اتفاقات را به بار خواهد رساند
او میچرخد انسان پیش رفته خواهد رفت چه خوش که خوب بچرخد به درستی بگوید، شمشیر از دستان برگیرد و نهال به دستانشان بکارد، اسارت از آنان باز پس گیرد به دورترها بسپارد و به پاکی فرا بخواند و از نو همه چیز را معنی کند و واژگان آزادی بخوانند و آزادی خوانده شود.
این بار نه مسخ نه به دلفریبی نه به آواز نه دیوانگی که به استدلال بخواند بگوید و هر چه گفت همان که گفته است معنا شود
این بار به دانستن خویش بفهماند خاموش باشد که خویشتنشان بفهمند و آرام به دانستههای آنان شاد شود که این بار همگان از دانش و استدلال خود برخاسته جهان را دگرگون سازند که جهان از آن همه و برابر و آزاد خواهد بود
واژگان راستین معنا شوند که زبان این بار هر چه را فهمیده بخواند و راستین بگوید از دانستههای خویش