همه چیز در اختیار آرای عموم و رأی اکثریت است
کلیدواژهی دموکراسی و این واژهی سحر آلود که هر بینندهای را در برابر خود مات و مبهوت قرار میدهد، ایمانی تازه که میتواند هر مخاطبی را به مؤمنی بی پرسش بدل کند،
از گوی پیشترها که به دست بیشمارانی افتاد و آنان هرکدام به سحر و جادوی مانده در آن جماعت بیشماری را همرنگ خود کردند، ساحرهای تازه پا به میدان گذاشت و همه را مسخ خود کرد، او که زیبا بود با چهرهای افسانهای میتوانست هر که در برابر بود را به بند خود در آورد، او آمده بود تا همه را به بند خویش بگیرد و با این اماننامههای از پیش نوشته به بیشمارانی حق زیستن دهد، بی دانستن آن که کسی نیازی به اماننامه برای زیستن نخواهد داشت، این حقی است که از همان ابتدای زیستن با او زاده شده و همواره به طول بودنش با او خواهد بود و کسی را یارای ربودن این ارزش نخواهد بود،
اما کجا و در خواب نشستهاید که در طول تمام این سالیان آدمیان آمدند تا این حق را از شمایان بربایند و با سحر و جادو هر بار قطرهای از دریای به غارت برده را به شمایان ارزانی دهند و این بار با سحری تازه آمدند تا آنچه حق بودن شما بود را به شمایان حبه کنند، بیشمارانی را در طول تمام این سالها پرورانند که آلوده به تنگدستی بودند، باید که خویشتن را کَه میدیدند و بر این کوچک بودن خود پا میفشردند، آنان به طول تمام این بودنها اینگونه بارور شدند و بال و پر گرفتند و اینگونه در انتظار فدیهها نشستهاند
آی مردم بدانید و آگاه باشید که کلید رهایی شما در اختیار آرای تک تک شما است،
صدای ساحران در میان شهرها پیچید و همه با سر تسلیم در برابرشان خضوع کردند، جادوگران را به پیش خواندند تا برایشان از حقوقشان بخوانند و به آنان هدیه دهند از آنچه از آن آنان بود،
بیایید و بشتابید، باید که حقوق از دست رفته را با رأیهایمان باز پس گیریم، ما آمده تا حکومت را به اختیار شما واگذاریم، آمده تا به آرای شما تکیه کنیم و هر چه شما خواستید را عملی کنیم، این بار دنیا به چرخش تازهای در آمده است که در آن رعایا هم حق زیستن دارند، نه فراتر از آن، آنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند، آنان حق حکومت و قدرت را به دست گرفتن دارند و این دنیای تازهی ما است
صدای ساحران خوش بود، خوشآهنگ و زیبا، آنان سالیان دراز خنیا کردند، آنان خنیاگران در بندها بودند، به طول تمام این بودنها در تمام این اعصار آنجا که دربند نشستند و فریاد کشیدند از صدای فریادشان بیشمارانی را به تکاپو انداختند و به میدان جنگ آوردند تا حقوق زایل شدهی خود را پس گیرند و چه صدایی از این خوشآواتر که آزادگان به میدان آمده و حقوقی را به ما پیشکش میکنند، آمده تا برای آیندهی خویش، خودمان تصمیم بگیریم
نیت این ساحرگان خوش بود که آنان خویشتنشان از خوشترین و نیکنامان جهان بودند، آنان آزادگان بودند و این طریقت را پی نهادند، هیچگاه فریاد نزدند این تنها راه تعالی جانان جهان است، هیچگاه ادعای خاتمالراه بودن نکردند و فصلالختامه خود را نام ننهادند، آنان آمدند تا راه به زیستن را پیش برند و از آیندگان بخواهند تا هر بار به تغییر پا فشارند، هر بار هر زشتی به وجود آمده را از میان ببرند، اما نوادگان آنان، آن ساحرگان در قدرت و آنان که مسخ این باورها شدند، دوباره آمدند تا قدیسه بسازند تا مرتبتی به وجود آورند که جای خدشه بر آن کفر خواند شود، دوباره الههها به میان بود، دوباره پروردگاران جهان پدید آمدند و این بار قدیسهی تازهای جهان را تسخیر کرد
او مسخکنندهی دوران شد، همه را به خویش فرا خواند و در برابرش به سحر نشاند، همه را مجذوب خود کرد و هر کس که بر او تاخت را متحجر و دیوانه خطاب کرد، واژگان دورترها رنگ باخت و کافر دیوانه شد، مرتد متحجر خوانده شد و دوباره واژگان با رنگ و جلای تازه به میدان آمدند،
همهپرسی و همه خواهی جای هر باور قدیسهای را در زمانه از آن خود کرد و او یگانه منجی جهان شد، تاختن به او دیوانگی خطاب شد و او جهان را به دست گرفت، میراثخواران پیشترها به پیش آمدند، آنان ساحران زمانه بودند، نام این نظم تازه را به گوش تا گوش جهان بردند، آنجا که هنوز در دیوانگی غرق بود، آنجا که خدا فرمان میخواند، آنجا که خدایگان بر تخت نشسته بودند، آنجا که دیوانگی جزئی از بودنها بود و اینگونه نجوای ساحران پخش شد و جهان را در بر گرفت و آرمان و آرزوها ساخت، هر که دور از جهان و نظم آنان بود به سودای در اختیار داشتن آنچه همه خواهی نام داشت از جان و جهان گذشت و به میدان آمد، آزادگان دورترها دوباره زاده شدند و این بار آلوده به نجواهای ساحران بودند که هر بار به سودای ساختن کلاهی از این نمد هزارتوی به پیش میرفتند، گاه خون میریختند و گاه به غارت میبردند، گاه تحفه میدادند و گاه ابرو میخریدند،
ساحرگان از قدیسهی تازه آمده به جهان میگفتند و هر بار به سحر تازهای از او و بزرگیاش بر آدمیان خواندند
میدانید این اختیار تازه چه به جهانتان ارزانی خواهد داد
آیا از بزرگی همهپرسی چیزی دانستهاید
میدانید هر قومی که در جهان از این ارزش دور مانده تا کجا در دیوانگی وا مانده است
آیا میدانید راه طرقی ما در کدامین باورهای ما است؟
آیا طالب بِه زیستن در جهان نیستید، آیا نمیخواهید خود به خویشتنتان حکومت کنید
حکومت حق شما است و باید آن را به اختیار خویش در آورید
ساحران خواندند و همه را به تسخیر خود در آوردند، همه گوشها را به خنیای سحرآلود آنان سپردند و مسخشده به راهی رفتند که از آن هیچ نمیدانستند
صدایی آرام و نجوا کنان از گوشهای خواند:
همهپرسی نیک است، از والاترین برساختههای انسان است، لیک نه برای باورها و اصول، از او چیزی را بخواهید که در توان او است،
صدای بر آمد و کسی از او نشنید چرا که صدای ساحرگان بلندتر بود، آنان فریاد میکشیدند، آنان قدرتمند بودند، سحرآلودهتر سخن میگفتند، آنان هنرمندتر بودند، همه را مسخ کردند و کسی از نجوای آرام نشنید، اما او باز هم تکرار کرد و مدام داستانش را خواند، از آنچه راهگشا است گفت و مردمان نشنیدند اما به چشم دیدند
دیدند که چگونه مردمان در اقلیت مانده به جبر در میان آنان که اکثریت خطاب شدهاند اسیر ماندهاند، دیدند که نمیتوان دو نوع نگاه اقتصادی را در سرزمینی جمع کرد، نمیتوان هم به اقتصاد فردی دل بست و هم تحت نگاه اجتماعی بود، آنان دیدند که نمیتوان بیدینی و دینداری را با هم جمع کرد و دیدند که همواره جماعتی که اقلیت خطاب میشوند در ذلت زندگی میگذرانند و لذت از آن اکثریت است
مردمان دیدند که همهی جنگهای میان اکثریت و اقلیت تکرار میشود، دیدند که این بازی بارها ادامه دارد و هر بار طایفهای پیروز و لذت را به خانهی خویش میهمان کرده است و ذلت را به قوم در برابر پیشکش میکند، مردمان این چرخ دوار را دیدند که ذلت و عزت را میان مردمان پخش میکند و هر بار طایفهای را اکثر و اقل میخواند
اما ساحران باز به میدان آمدند، آمدند و چربزبانی کردند، آمدند و از والاترین نظم حاکم بر جهان گفتند، آنان آنقدر تصویر از زشتی در جهان داشتند تا مردمان را به دیدن آن کور کنند، آنقدر جهان را فساد گرفته بود که با نشان دادن آن همه را به سکوت فرا خواندند و از زشتی دیگران به زیبایی خود رسیدند، اما نجوای آرام در دل کوهها در میان غارها دور از آنچه تمدن انسانی بود باز هم میخواند
تهمتها آغاز شد، ساحران خواندند آنان که هنوز به این آزمون پا نگذاشته و به آن در نیامدهاند صلاحیت خواندن بر آن نخواهند داشت، آنان که در استبداد غوطه خوردند نمیتوان به آنچه همهپرسی و همهدانی است شکوه کنند، آنان نشان ظلمت بر جهانند، دوباره تصاویر یک به یک به چشمها رسوخ کرد و بر آنان خواندند از آنچه دنیای را فرا گرفته است، زیباییهای دنیایشان به زشتی دنیای دیگران زیباتر شد، در چشمتر و بر چشمتر ماند و اینگونه باز هم کسی نجوای را نشنید و او آرام دوباره خواند
نجوا گفت:
این راه و طریقت را به آنچه زر و زور و تزویر است آلوده کردهاید، این آفت نظم شمایان است، بکاهید از آنچه، هر چه از آن شما است را به نابودی خواهد کشاند
در میان نجواهای او بود که ساحران به میدان آمدند و برای آدمیان سحر کردند، همه را محصور خود ساختند و هر بار عصایی به ماری بدل شد و استکانی به اژدها، همه چیز بدل به آنچه خیال کردند شد و مردمان از گفتهها نجواگر پیر هیچ نشنیدند، آخر آنان آلوده به تصویر در برابر مسکوت مانده بودند، این بار عصایی در میان نبود و مارها در خواب بودند این بار خیابانها پر شد از آنچه دنیای آنان ساخته بود
همه جا را تصاویر پر کرد و هر نگاه را آلوده به خویش ساخت، هر جا که چشم کار میکرد تصویر تازهای بود که عهد تازهای با جوانان میبست
بیکاری ریشهکن خواهد شد
فقر از میان خواهد رفت
شعارها بر در و دیوارها کوفته میشد و برخی از خود میپرسیدند، هزینهی تمام این تبلیغات چه قدر شده است؟
با این مقدار از تبلیغات و هزینهها چند گرسنه سیر و چند تشنه سیراب میشد؟
چند بیکار به سر کار میرفت و چند کار تازه دایر میشد؟
سؤالها را ساحرگان به تصاویر تازهای پاسخ گفتند، به فریادهای دو تن که هر چه از دیگری میدانست را به میدان آورده بود، از رختخوابها سخن بود از همخوابگی از بکارت از میان رفته از فساد اخلاقی از دزدی و رشوه از هزاران قصه که هیچ به دنیا و کار آنان تأثیر نداشت
کسانی بودند که از خود پرسیدند، آیا آنان وظیفهی اخلاقپروری ما را خواهند داشت، آیا نه آنکه آنان باید اجراییات سرزمین را مدیریت کنند؟
ساحران که از سخنان آنان آگاه بودند تصاویر تازهای به راه انداختند و دوباره خیابانها پر شد از فریادها در میان جوانان از تحریکات آنان که پیر و فرسودهاند از عهدهای بیپایان از آیندهای روشن، از نابودی هر آنچه در دوربازان بود، از تغییر که نظام در خویش خواهد داد، از آنچه به ریا به آنان فروخته خواهد شد و از آنچه در پردهها به آنان نمایش داده خواهد شد
مدام تصاویر میگشت و هر بار برایشان از چیزی نمایش میداد که آنان دوست داشتند و در میان تمام این تصاویر هر چه پرسش بود به دست فراموشی سپرده میشد، باز هم نمایش در کار بود، آنقدر آنان را به نمایش وا مینهادند تا هیچ از دنیای پرسشگرشان باقی نماند
با تمام آنچه از نمایش و تصاویر، از سحر و جادو در میان بود، باز هم مردمانی که نجوای پیر را نشنیدند به چشم دیدند که آن کسی حق ریاست بر جمهور مردمان را خواهد داشت که ثروت بیشتر داشته باشد که دوستان بهتر داشته باشد که از بهترینها باشد و از میان برترینهای آنان لقب گیرد، این را دیدند که میدان از آن آنانی است که در آن عضو بودند، آنان همهی انجمنهای پنهان و نهان را دیدند، دیدند که حق بازی تنها برای آنانی است که از درباریاناند
وای به خطا خواندن چه بود که آنان را دربار خطاب کردی، در پیشترها شاهی مملکت را اداره کرد و وزیران بر کارها گماشت، آری او درباری داشت که وزیران را از آن انتخاب کرد، اما به همهپرسی امروز جهانیان درباری در میان نیست
نجوا بیحوصله بود و پاسخی به آنان نداد، آخر کسی صدایش را نمیشنید اما من که به نزدیک او بودم شنیدم که زیر لب میگفت:
اینان همان درباریان پیشترها هستند، تنها ردایشان را تغییر دادند، باید که از درباریان بود تا به ریاست رسید
از کنار او دور شدم و باز دیدم که مردم میبینند از همه چیز دنیای لخت و عور خود میبینند، میبینند چگونه آرای به قیمتهای کم و زیاد معامله میشود، آنجا که درد بیشتر است به لقمه نانی رأیی میخرند و آنجا که اوضاع بهتر است به پست تازه آرای میلیونی رد و بدل میشود، مردمان میدیدند و از کنارش میگذشتند، دیدند که دعوای میان درباریان بالا میگیرد اما به آخرش یکی از همانان که ذینفع است قدرت را قبضه خواهد کرد، مردمان میدیدند چه مقدار باید هزینه شود تا به ریاست دست یافت، مردمان ثروت را به دل تمام انتخاب شدن و نشدنها دیدند
باز هم بودند آنان که حساب و کتاب کنند، تمام تصاویر بر خیابانها را تمام ستاد و تبلیغات را تمام بلندگوها و مردمان در اختیار را، تمام مغازهها و اماکن در قرق را هر چه هزینه شده بود را تصویر کنند و به آخرش بدانند که برای این در دست گرفتن ریاست چه قدر هزینه لازم است، باید تا چه حد داشت که از آن برداشت کرد
نجواگر پیر که خسته شده بود روی از آدمیان بر میگرفت و بر نمایش آنان چشم نمیدوخت که ساحران دوباره فریادکنان همه را به میدانی فرا خواندند تا انتخاب کنند، انتخاب کنند در میان فرع دنیایشان، اصل دنیایشان را نظمی از پیشترها ساخته بود و حال فرعی به میدان آمده بود همه چیز را به دست گیرد و امروز روز نمایش حضور در صحنهها بود، باید مردمان میآمدند و آن نقشی را ایفا میکردند که ساحران به دوششان نهاده بودند
تغییر کشته میشد به درک فرستاده میشد و هر چه از شجاعت و طغیان بود را دفن میکردند همه را اخته به خانه باز میگرداندند و همه باید که در این خیمهشب بازی، بازی میکردند، آخر از پیشتری به همه نقشی داده بودند و مردمان چه شاد از این نقشی که به آنان تحفه داده شده است، آنان به همین داشتنها هم قانع بودند، آخر ساحرانی در میان بودند که بلافاصله تصاویر از دهشت در دوردستها را به آنان نشان دهند و آنان را شادمان از نقش خود کنند،
دوباره ثروت پیروز شد و آنی قدرت را گرفت که بیشتر کاشته بود، حال زمان برداشتش بود، حال زمان لذت بردن او و همپیالگانش بود، آمده بود تا ثروت بیشتری درو کند نه فراتر از آن او که ثروتمند بود آمده بود تا قدرت را به اختیار در آورد و سلطان شود
نجواگر پیر فریادکنان به روی کوه آمد و بر انسانها اینگونه تاخت:
اینان آمده تا خدا شوند، آمده تا همهی قدرت را قبضه کنند، چرا از دیربازان به آنچه خداییات بود نتاختید و آن را از میان نبردید، چرا هماره به خدای در پیش تاختید و آن را نابود کردید، با آنکه میدانستید جایگاه خداییات همه را به نابودی کشانده است
نجواگر پیر مدام به این سو و آن سوی کوه میرفت، دست بر سر و صورتش میکوفت و دیوانهوار فریاد میزد
جایگاه خداییات را نابود کنید، با خدای در برابر نجنگید، آن تخت را بر هم زنید
صدای او در میان فریادهای شادی و سرور پیروزمندان گم و ناپیدا بود، آنان به میدانها آمده تا فرمانروایی کنند، اکثریت پیروز میرقصید، هلهله میکرد فریاد میزد و صدایش اسمان را هم کر کرده بود، هیچ صدایی جز غوغای پیروزمندان به میدان نیامد و همه جا فریاد پیروزی آنان شنیده شد
کسی ندای نجواگر پیر را نشنید و دوباره خدا به میان آمد، دوباره پروردگار تازهای جهان را تسخیر کرد، قهقهه کنان باری به جنگ رفت و جماعتی را داغدار کرد، باری رفت تا آنچه همهپرسی است را به دیگران فدیه دهد، رفت و همه را از زیر تیغ گذراند، هر که مخالف بود را تیرباران کرد، رفت و به آنان از همه خواهی هدیهای داد به طعم غارت، بمبها یک به یک شلیک شدند و همه را به همهپرسی در مرگ فرا خواندند، قدرت در اختیارش بود و هر چه میخواست میکرد، همه چیز را مالک بود، او را خدا خواندند و از خدا شدندش به خویشتن تاخت و پیروزمندانه بر گردهها نشست
مردمان میدیدند، رجزخوانیهای او را میشنیدند، کشتار خاموش و گه آشکار او را به چشم میدیدند، مخالفان در بند را میدیدند، همه چیز را به چشم میدیدند، این صاحب بودن و مالک خوانده شدندشان را به چشم میدیدند و قدرت را که باز به کنیزی در آمده بود را دیدند و دیوانگیهای دوبارهی انسان را به چشم دیدند
نجواگر که دیوانه شده بود فریاد میزد:
تخت خدایی را بر جای نهادید و هر بار خدای بر آن نشسته را سجده کردید، باری به تنگ آمدید و او را از میدان به در کردید تا به کی در آرزوی خدایی خوب نشستهاید، کی خواهید دانست که جایگاه خدایی فساد و دیوانگی است، کی خواهید فهمید که این خدا ساختنها نابودی است، کی بیدار خواهید شد
نجواگر پیر فریاد میزد اما کسی صدای او را نمیشنید، چرا که ساحران آمده بودند تا تطهیر کنند، آمده بودند تا چهرهای قدسی به این ارزش بخوانند، آمده بودند تا بگویند در هزارتوی جهان چه استبدادها که بر گردهی مظلومان سوار و نشسته است، ما تغییر را به دست خویش خواهیم داد، چهار سال، پنج سال، هشت سال یا ده سال دیگر او را بر کنار خواهیم کرد، از آن هم فراتر او را استیضاح خواهیم کرد، ما یگانه ارزش بر جهان هستیم
ساحران خواندند و مردمان آرام شدند و دوباره دیدند که او چهها کرده است، دیدند که چگونه در طول همان بودنش همه چیز را به نابودی کشانده است و در تمام این بودنها آنان در آرزوی خدای تازهای نشستند که این بار خدای خوبی باشد و هیچ تن به آنان نخواند که این خدا سازی را نابود کنید و تنها نجواگر پیر به تنهایی و در خود خواند
آن قدر خواند تا نهایش در میان همین خواندنها جان کند و مرد، او مرد اما به طول تمام بودنهایش میخواند و مدام تکرار میکرد از این نظم تازه ساخته میگفت و برای تغییرش به پیش آمده بود، صدایش آرام بود اما کسانی بودند که آن نجواها را شنیدند این بار به پشتبانی آزادگان در دوردستها و نداهای نجواگر پیر رفتند تا فریاد بزنند و این نظم را از میان بردارند
آنان مدام بر آدمیان خواندند، به آنان گفتند که میتوان اشتباه کرد، میتوان به آرای مردمان شک کرد، میتوان این نگاه غالب را مورد ظن قرار داد، میتوان دید که در دوردستی مردمانی دیوانهای را به کار فرا خواندند که زنده زنده مردمان را به نژادشان سوزاند، مردمانی را دید که میلیونشان بر سر جنازهای اشک ریختند که خون میلیون جان را به زمین ریخته بود، میتوان نمای بسیار از آدمیانی دید که به طول عمر اشتباه خواندند، اشتباه باور کردند و اشتباه ایمان داشتند، باید خواند که این میزان اشتباهی است، این مردمان میزان راستینی برای انتخاب نخواهد بود، با این میزان نمیتوان به آنچه راستی و نیکی است دست یافت، باید دانست که آنان اشتباه میکنند
باید فراتر از آن رفت، باید خواند که حکومت نیازی به ریاست ندارد، باید برای همه گفت که ما نیازمند مدیریت هستیم و نه ریاست، ما میخواهیم مدیریت کنیم و این مدیریت هیچگاه به دست شخصی نمیتواند که صورت گیرد، باید گروه بسیار در میان باشد تا به هم رأیی هم این سکان را به دست گیرند، باید بر آنان خواند که درست خواندند پیشینیان و آزادگان که همهپرسی راه چاره است، اما آنان این راه را یگانه نخواندند و تشکیک بر آن را کفر نگفتند، باید دانست که همرأیی راه پیروزی است، اما در همهی امور در امور اجرایی برای مدیریت کشور و برای هر چه کار در جهان است، همفکری راه گشا است، آدمیان پر از خطا چگونه میتوانند به تک رأیی خود کاری را پیش برند، باید به شور بنشینند، باید با هم همفکر شوند و باید از میان تعداد بیشمار افکار، راه درست را برگزید،
آنان که نداهای نجواگر پیر را شنیده بودند، بر آن شدند تا بر مردمان بخوانند از آنچه او فرا میخواند، برای آنان بگویند و این بار به هر هنر و بیهنری که آموختهاند فریاد بزنند تا همه بیدار شوند، همه به میدان بیایند و راه تازهای برگیرند، آنان به میدان شهر و در برابر ساحران ایستادند، هر بار به طعنهای دشنامی دور شدند،
باری متحجر و باری دیوانه خطاب شدند، باری خیالپرداز و باری آرمانخواه خطاب شدند اما از پای ننشستند و مدام تکرار کردند
همهپرسی برای همه چیز راهگشا است، برای همه کسانی که باوری مشترک دارند، باوری همتا و همراه و حال میتوانند در این باور همتا به همهپرسی روی آورند و راه گشا شوند، همهپرسی برای آنچه فروع است نه در باورها و ایمان آدمیان که به همهپرسی تنها جماعتی را به اقلیت مظلوم بدل خواهیم کرد،
برای خدمت چه نیاز به ثروت و کاشتن، چه نیاز که خویشتن را به دیگران اثبات کرد، آنان خویش شمایان را انتخاب خواهند کرد که شما در کار خویش خبرهاید، شما به میدانی خواهید بود که یکتا نیستید که بیهمتا نیستید که خدا نیستید بر تخت خدا چنبره نخواهید زد و در میان بیشمارانی قرار خواهید گرفت که کشور را مدیریت کنید، نه سلطنت نه حکومت نه پادشاهی نه خدایی و نه هیچ همتای دیگری شما بیشماران آمده تا با همفکری و همراهی مملکت را مدیریت کنید،
اگر مردمان اشتباه کردند، اگر در آرایی که دادند تخطی کردند، اگر آرایشان خریده شده بود، اگر به راه اشتباهی رفتند و اگر به هر روی دچار نقصان شدند، در انتخاب یکی از بیشماران اشتباه کردهاند، این بار به این اشتباه هولناک دیوانهای را خدا خطاب نخواهند کرد که همهی قدرت را به دست گیرد و آن کند که هزاران سال داغش به پیشانی همه بماند، دیگر قدرت در اختیار کسی نخواهد بود تا با آن خدایی کند و بیشمارانی را به کام رنج بفرستد، در این همهپرسی راستین قدرت به شرک در خواهد آمد و همه قدرت را در اختیار خواهند داشت، هم آنان که رأی میدهند و هم آنان که به رأی گذاشته میشوند
به همه چیز رأی خواهند داد، آنان که مدیریت میکنند هر بار ایدههایشان را به رأی خواهند گذاشت تا اگر راستین بود به همفکری بیشمارانی در رأی پیروز شود و اینگونه پیروزی از آن ما خواهد بود
در این دنیای ساخته هر که خبره در فنی است به آن جایگاه خواهد رسید، هر که هر چه خوانده است را کار بلد خواهد بود و اینگونه اقتصاد به دست اقتصادانمان سپرده خواهد شد و دیگر دنیایی نیست که اقتصاددانی همهی امور را به دست گیرد و یا نظامیای پادشاه شود، یا تاجری خدایی کند و دینداری پیامبری
اما حال که آن روز نیست، حال ساحران فریاد میزنند و هر بار موعظه میکنند تا بیشماران بیشتری را در سراسر جهان به نزد خود فرا بخوانند، این نظم تازه را به آنان بفروشند تا در ازایش ابرو ثروت و قدرت را مالک شوند، امروز هر بار و هر جا صدای ساحران دنیا را در نوردیده است و همه را بند خود در آورده است،
اما باید که این حصارهای مرئی و نامرئی را شکست و دوباره از جای برخاست تا برای هر کس به هر باوری نظمی پدید آورد که آن را نظم لایق خطاب میکند، باید جهانی ساخت به وسعت همهی باورها، باید برای ساختن جهان ارمانی به میدان بود تا جهانی لایق زیستن همهی جانها پدید آورد تا آن روز فریاد ساحران کیمیاگران و هر که از ظالمان است بلند به گوش میرسد، پس نجواها را براتر و با شکوهتر در جهان نشر دهید که جهان ما به نزدیکی فریادهای ما خواهد بود.