عمری به درازای تاریخ است که آدمیان در قهقرای تفکرات پوسیدهی خویش زندگی میکنند و هر روز بر این نظم و هنجارهای آلوده به زشتی خویش مینازند، هر روز طبقه و ساختاری تازه بنا میکنند و در آن به قشری عافیت میبخشند و برخی را دچار دردهای طاقتفرسای بیشمار کردهاند.
در گام نخست باید دانست که تقسیمبندیها از کجا سرچشمه گرفته و تا بدین جا در این دیوانگیها پیش رفته است این طریقت زشت چرا تا بدینسان در میان آدمیان قدرت و منزلگاه دارد.
آیا از جوهره و ذات آدمیان است و یا بخشی که از دیگران هوشمندتر و قدرت پرست تر بودهاند توانستند با زیرکی این افکار را به خورد آدمیان دهند و سالیان مدید بر آنان حکومت کنند و در این سیر دوار دیوانگی بتازند و شاه شاهان لقب گیرند.
درد ما در نگاه نخست به همان قدرتپرستیها گره میخورد و این تبعیض وحشتناک که در جای جای زندگیمان جاری و ساری سرچشمه از همان دیوانگیها است.
آن روزی که آدمی میاندیشد، خویشتن پست است و قدرتی فراتر از او حاکم بر دنیا، ناگزیر است که برای پستیِ خویش مرهمی بجوید و باید دیگران پست شوند تا بزرگی معنا گیرد.
تصور کنید که همگان یکسان و در برابری زندگی کنند، آنگاه چه کسی میتواند از دیگران بزرگتر لقب گیرد؟
آیا این والا بودن، نیازمند، پست پنداشتنِ دیگران نیست؟
در سرایی که همه یکساناند، والایی و بزرگی رخت میبازد و شاید خوانندهای که هر بار با نگارههای من روبرو شود بر ما بتازد که چگونه تا بدینسان کمر به نابودیِ خدا بستهایم و هر بار در میان هر صحبت و نگاشتهی از خدا سخن میرانیم،
اما از همانان سؤال میشود که آیا میتوان به غیر از خدا که مفهوم والایی با نام یهوه، عیسی و الله دارد و معنایی گره خورده در قدرت و تبعیضها است را در این میانه جست؟
آیا میتوان پیکان اتهام را به سوی او و این فرهنگ بیمار نگرفت؟
وقتی این نگرش تا این حد در جهان جاری و ساری است و میلیاردها انسان را تحت پوشش خود قرار داده و فرهنگ عامه جهان را ساخته، میتوان به او نپرداخت؟
این تبعیض برگرفته از این نگاه چند قسمی و بالا به پایین است و باید که در برابرش ایستاد.
جهانی داریم در دیوانگی و زشتی، هر بار تقسیمات ما را به راهی میکشاند،
یکبار جهان را طبقهبندی و کائنات را قِسم قِسم میکنیم و زمینی میشویم، باری در زمین قاره میتراشیم و متعلق به فلان قاره شدهایم، کشورها به میان میآیند، در راهشان میکشیم و کشته میشویم، این بار سیر گردون دیوانگی ما را به انسان و حیوان میکشاند، ما اشرف مخلوقات، نیشخندی به همهی جانداران زده، خون میریزیم و سروری میکنیم، باز هم پیشتر رفته در میان انسانها تقسیمات آغاز میشود و مرد سالار و فرزندِ خدا، خلیفه بر زمین و پادشاه و امیر میشود و زن موجودی حقیر اسبابِ بازیِ مردان و وسیلهای برای رفع شهوت آنان خلق میشود، دیوانگی همچنان ادامه دارد و شرح آن پایان نخواهد داشت.
درد ما از همین تقسیم آغاز میشود، درد ما از این قدرت نفرین شده و دیوانهپرور که اولین خشت زشتی را با تبعیض به منارهی ظلمت کاشته آغاز و زن مورد ستم قرار میگیرد و این ظلمت شروع میشود، به سرعت خدا از آسمان به زمین آمده او را کَهتر و ناقصالعقل خطاب میکند، درد زایمان و حیض ارزانیاش میدارد و زن میشود زاییده از دندهی چپ مرد، وسیلهای برای تنها نماندن خلیفه
دوباره خدا میغرد، دیوانه شده و فریاد میزند که این زنان عامل زشتی و اغواگریاند و این بار نام شیطان را برازندهی این موجودات میداند و آدمیانی که خویشتن در دیوانگی غرقاند، حال نوازندهی قهاری دارند که هر روز چنگی مینوازد به رقص همینان تا او بتازد و اینان بنازند
وای که دیوانگیها آغاز میشود، زن سنگسار میشود، به جوخههای دار سپرده میشود، خدا فریاد میزند و امیر و خلیفه بر زمین میتازد،
یکبار میگوید: شما ساحره و جادوگرید، به آب میاندازد و زنده زنده میسوزاند،
یکبار به رقص پادشاه عالمیان او را به تنبیه میکشانند و هر روز دیوانهتر از دیروز در زشتی غرق و پستتر میشوند و با خویشتن همه را نیز به این مرداب زشتی میکشانند،
داد ما به آسمان رفته، خدا فریاد میزند، حال خیانتکار بودن و زنبارگی قانون میشود و وامصیبتا که خداوند الرحمن الرحیم سعادتمندی را در داشتن چهار زن عقدی میبیند و بیشمارانی کنیز که به دست مرد ارزانی دهد،
هر روز دیوانگی از پیشترها پیشی میگرید و باز هم بر گذشتهی خویشتن میافزاید و زنان و هزاری چون زنان در این قسمبندی جانداران تبعیض و تصفیه میشوند و میسوزند که خدا و فرزندان خلفش در قدرت آسوده باشند.
اما باز هم هستند آزادگانی که جامهی خرد بر تن کرده و آزادانه به جنگ ددمنشان و زشترویان بیایند، زنانی آزاده که حق خویشتن را طلب کنند، به سودای آزادی خویش و همجنسان بجنگند و جهان را یکسان و برابر سازند، اینان آمده تا کورسوی امید در آزادی را روشن نگاه دارند، برابر شوند و نهراسند،
یک صدا، به هزاری و هزاران و بینها خواهد انجامید، میآیند که حقوق پایمال شدهی این هزاران ساله را پس ستانند و چه دلاورانه سر به جوخههای دار سپردند و باز هم از پای ننشستند و جهان امروز را از آن دیوانگیهای پیشتر کمرنگتر کردند،
اینان آزادهاند و زناند، برای آزادی میجنگند، برای برابری در برابر آن تقسیمبندیها و تبعیضها ایستادهاند و هر روز فریادشان رساتر خواهد شد، هر چند که جهان هنوز هم پر از زشتی است.
آیا نباید دوباره جهان را دریافت؟
نباید دوباره دید و این بار به اصل و منشأ پرداخت که جهان محتاج به بودن همهی ما در کنار هم است، آیا اگر ریشه این زشتیها را دریافت و آن را از ریشه کند، همه چیز درست نخواهد شد؟
آیا همه به آزادی و برابری نخواهیم رسید؟
آیا در آن رؤیای والا نیاز است باز بخوانیم که زن و مرد را برابر کنیم؟
که آنجا همه برابریم و همه جانیم
آری، باید ریشهها را دریافت و در برابر تصفیهی جانها ایستاد، باید در برابر هر زشتی قد علم کرد ولیکن این بار نه مسافتی را تنها که همه در کنار هم به سوی قله قدم برداریم، باید که با هم بود و در برابر زشتی و نا مساوات ایستادگی کرد، باید ریشه قدرت را از جای کند که دیگر نابرابری وجود نداشته باشد،
کسی ارباب نباشد و این ارباب، دیوانگی نکند و نفریبد، باید با هم و در کنار هم یکتا و یکسان شد، باید به قانون آزادی و این معنای والایِ برابری چشم دوخت که همه در کنار هم تا ابد برابر باشیم،
در کنار این واژگان والا از آزادی و برابری هیچ جانی نکاهیم و نگذاریم دیوانگان به تخت بنشینند و هر روز تقسیم کنند و کوچک و کوچکتر شوند و سر آخر خویشتن به جای ماند و بریدهسران بیشمار و بینهایت از هر جان را به زشتی بکشاند
این بار به سوادی برابری باید جنگید، به سوادی جهانی که همه جان باشند و برابر، یکسان باشند و به آزادی، قانون پاکش اداره کند جهان را برای جانِ جانان