بردهداری،
چه لغت دور از ذهنی برای انسانهای امروزی، شاید انسانهایی باشند که حتی یکبار هم به این واژه فکر نکردند و معنای آن را لمس نکردهاند، لغتی دور میان کتب خاک گرفته در قفسههای کتابخانهها، جایی به دور از زندگی واقعی ما
دور زمانی پیشتر، جهانی وجود داشت که سراسر آن را بردگانی فرا گرفته بودند، ریشهاش را شاید بتواند با وجودیات انسانها عجین کرد، انسانهایی که از همان روز نخست، خود را مالک و صاحب میدیدند، میخواستند بر جهان پیرامونشان فرمانروایی کنند، حیوانات را رام میکردند و اسیر و بندهی خود میساختند و انسانها را هم کمکم بردهی خود کردند تا اهدافشان را پیش برند، یعنی قدرتمندتر مالک ضعیفتر میشد و این فلسفه به درازا کشید و پیش رفت و این نگاه بالا به پایین و برتر و کهتر دیدن تا بدان جا رسید که همگان را در خویش غرق کرد.
هر چند از نخست هم شاید وجود داشت و باز هم ارباب بود و باز هم بردگانی لیک این بار ارباب در آسمان و یوغ اسارت و داغ بندگی را خود بردگان به پیشانی میزدند و سر به خاک میساییدند، هر چند نباید که از بحث اصلی دور شد و برگردیم دوباره به همان بردگی و بردهداری،
میدانیم که ناخودآگاه این بحث ما را به سوی خدا و باورمندانش میکشاند، جهانی که پیش رو است و بردهداری و این طریقت زشتی الفتی است از همان خدای دوردستها، اصلی جدا نشدنی در فرهنگش شده و این زشتی به پیشانی آدمیان داغ گشته و لکهی ننگش همواره به همراه آنان است.
سراسر جهان را مالکانی قدرتمند گرفتند که برده داشتند و برای پیشرفت اهدافشان از گردهی آنان سود میجستند و چه بناهای عظیمی در طول تاریخ با عرق و زجر همین بردگان ساخته شد و با زخم و خونشان خشتها را جان دادند و این بردگان بودند که بیجیره و مواجب در درد و سختی به این پیکرههای غولآسای جهان جان بخشیدند،
اما موضوع اصلی این مقاله که همانا بردهداری و نگاه خدا و ادیان به آن است باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرد.
بزرگترین سؤالی که شاید برای اولین بار در ذهن آدمی شکل میگیرد، این است که واکنش خدا و ادیان الهی به این پدیده شوم چگونه بوده، به درازای تاریخ، بردهداری در جهان وجود داشته و در عصر پیدایش ادیان و ظهور پیامبران هم پر قدرت میتاخته،
برای مثال، در زمان عیسی مسیح، بازار خرید و فروش بردگان در میان شهرها به پا بود و واکنش مسیح و والاتر از آن خدا در باب این بردگان چه بوده است؟
و یا در زمان محمد و بردگان بیشماری که در صحرای حجاز زندگی میکردند و این اصل کماکان هم پر قدرت بود، اما واکنش پیامبران و خدا نسبت به این پدیده که امروزِ برای ما انسانها تنفرانگیز و غیر قابل درک است چه بوده است؟
آیا خدا و پیامبرانش، بیرق مخالف با این پدیده را برافراشتند؟
آیا برای از بین بردنش راهی جستند و این پدیدهی شوم را از صفحهی روزگار محو کردند؟
پاسخش پر واضح است، این پدیدهی شوم تا چندی پیش هم در جهان وجود داشت و با نهضتهای مردمی و پویشهایی که خود انسانها آن را گستراندند از میان برداشته شد و خدایی که در پاسخ به بردهداری و فروش انسانها و لگدمال شدن حقوقشان به طول تاریخ خاموش مانده است،
شاید در برخی از نگارههای میان انجیل، خداوند برای بردگان ارزشی قائل شده باشد، شاید به آنها لطف کرده و آنها را انسان محسوب کرده باشد و اینگونه به آنان قول داده شده که در آخرت مثال دیگر انسانها به حساب آنان نیز رسیدگی شود و یا در جای دیگری اینگونه گفته باشد که روح شما از آن پروردگار و آزاد است، لکن جسمتان در حصر و بردهی مالکانتان خواهد بود و سخنهایی از این دست و کمی نرمخوتر و کمی پرخاشگرانهتر در ادیان و مذاهب گوناگونش
اما باید دانست که هیچگاه در پی از بین بردن این پدیدهی شوم نبوده و برای آن کاری نکرده است، بیرق مخالفتی در دست نگرفته و در پی نابودیاش حرکتی نکرده است.
چرا خدا در برابر این پدیدهی شوم سکوت کرد و حتی خودش در راه پیشبرد آن کوشا بود، اینگونه که پیامبرانش در زندگی بارها برده خرید و فروش کرده و کنیز داشتهاند و تا این حد جان آدمی را به قهقرا کشاندهاند،
به قطع صحبت از این به میان خواهد آمد که شرایط و اوضاع جوامع در آن روزگاران، این را بر نمیتابید که در برابر بردهداری ایستاد، نمیشد و جامعه این اجازه را نمیداد که بردهداری منسوخ شود و خدا هم با انسانها مصالحه کرد و بردهداری از میان نرفت تا کمکم آن را خود از میان بردارند و شاید صحه بر این گفتارشان سخنان مسیح در باب بردگان بود و یا محمدی که مثلاً در فلانجا در باب فلان رفتار خوب با بردگان صحبت به میان آورده است و یا در ازای همخوابگی با فلان زن او و قومش را از بردگی آزاد کرده است،
اینها را بابی میدانند که خداوند در برابر انسانها باز گذاشته تا کمکم خودشان مصالحه کنند و این طریقت زشت را از میان بردارند، اما باز هم سؤال در جای خود باقی مانده است که چرا بیرق مخالفت با این پدیدهی شوم به دست پیامبران نداد که ریشهی این رفتار زشت را برکنند
پاسخ پر واضح است، مصالح اجتماعی!!!
یعنی این مهم آنقدر ارزش نداشت تا تحول و انقلابی شکل گیرد، این شرایط اجتماعی آیا در ایران هزار و صد سال پیش از محمد وجود نداشت که کورش کبیری سر بر افراشت و در برابر این مظالم قد علم کرد و فریاد زد و یک تنه هنجارها را تغییر داد و منشوری راستین از خویشتن برای جهانیان به یادگار گذاشت تا این عمل زشت انسان را نکوهیده بداند،
آیا شرایط آن روزگار بهتر از زمان محمد و عیسی بود؟
یا او قدرتمندتر از خدا و یارانش بود؟
یا برای خدا و هم باورانش این اصل بیارزش و پوشالی بود؟
کسی که هیچ ارتباطی با خداوند و یاران و طریقتش نداشت، چگونه توانست در آن روزگاران باستانی و کهن تا این حد پیش رود که بردهداری را در حیطهی قلمروی خود ملغی کند؟
مسلم است که با توجه به ادیان الهی و گفتههای خداوند، هیچگاه قدرت کورش به خدا نمیرسید و این پر واضح است که شرایط آن روزگاران بهتر از دوران مسیح و محمد نبود،
ساده است خداوند اولویتش بردهداری نبود و اگر بدبین نباشیم و نگوییم که خود خدا و ادیانش برهانی برای ادامهی بردهداری بودند و خودشان خشتی از این بنا زشتی گذاشتند و شاید همپای انسانها سودای بردهداری داشتند فریاد زدند و این طریقت را جزئی از جهان پیرامون خویش کردند،
اما چرا بدبینانه پنداریم؟
مگر غیر از این هم راهی پیش روی ما است؟
مگر نه اینکه خدا، میان تمام ادیان الهیاش انسان را بنده و برده خود میداند؟
مگر نه اینکه طریقت خدا ارباب بودن به جهان و خلقی که در برابرش به خاک افتاده و تسلیماند؟
آیا فراتر از این هم در میان ادیان راهی است؟
آیا از میان کلام خدا میتوان چیزی به جز این را دریافت؟
به واقع که خدا ارباب جهان است و تمام انسانها و جانداران برایش بردگانی زرخرید که باید به پایش بیفتند و التماس کنند، بترسند و اوامرش را مو به مو انجام دهند تا پاداش گیرند و کیفر نشوند،
این چیست فراتر از بردهداری
مگر معنای بردگی و بردهداری چیزی فراتر از این است؟
حالا چگونه میتوان از اربابی که کل جهان و مالکان را بردهی خویش میپندارد، توقع داشت که این نظام را بر هم زند،
آیا برهم زدن این نظام که آیتی از جهان فراتر و کل جانداران است پایههای وجودی خویشتن خدا را لرزان نخواهد کرد؟
آیا خدا میتوانست بیرق مخالفت با بردهداری را به واسطهی پیامبرانش علم کند و پس از آن پیامبران، انسانها را به بردگی و بندگی در برابر خدا بشارت دهند؟
پس بیشتر از این از خدا نمیتوان که توقع داشت، این منطق قابل درک است که نه خدا نه پیامآورانش هیچگاه در برابر بردگی و بردهداری مخالفت نکنند، این لکهی زشت و ننگ از پیشانیِ انسانها به واسطهی فکر و ادراک خودشان از میان رفت و با تلاش و کوشش خودشان بود که به پاکی رسیدند
و ما امروز این واژه را بیگانه میپنداریم،
لیک باز هم بردهداری وجود دارد، قابل دیدن است، شاید امروز برده نداریم و میادین بردهفروشی به پا نیست که انسانها را به قیمتهای مختلف خرید و فروش کنیم و آن روزها از نظرمان دور و غیر قابل لمس است، لیک بهتر ببینید چه مانده،
آیا امروز هم بندگان وجود ندارند؟
آیا در برابر خداوند به خاک نمیافتند؟
آیا از ترس او به هر خفتی نیفتاده و برای خشنودی او زندگی نمیکنند؟
آیا آن کس که بر خویشتن بمب بسته و به میدان میشتابد تا هم خویشتن و هم دیگرانی را به امر خدا، ولیِ خدا، نشانِ خدا بکشد برده نیست؟
این همان بردهداری پیشترها نیست؟
آیا به خاک افتادن و ساعتها به سجده سر ساییدن بردگی نیست؟
نه شاید هم نیست، شاید هم بسیاری آزادی را در همین طریقت میجویند، شاید زنجیرهای این اسارت برای آنها خوشتر از پرواز کردن در هوایی آزاد است،
اما آیا این جهان باز هم بردگانی به خود ندارد؟
برده نیستند آنهایی که به امر همسرشان زندگی میکنند؟ کتک میخورند و جان میدهند
برده نیستند آن سیل کودکانی که در بند و حصر مانده و هر کرده و نکردهشان به عهده والاتر و دیگری است؟
آیا آن پدر و جد پدری که صاحب بر آن فرزندان است و میتواند آنها را بکشد و زخم بزند و از هیچ گزندی نهراسد، ارباب نیست؟
آری شاید این تنان داغ نشده و نسوختند، اما آیا آنکس که در این جامعه زنده است و زندگی میکند و به حرام خوردن شربی زیر تازیانه میسوزد و داغ میشود، برده نیست؟
آیا آن میدانها به صحن زیبا و پر زرق و برق تبدیل نشده، آیا این همان میدان کنیز فروشی حجاز نیست؟
آیا این همان صحرا نیست که زیباتر و پر زرق و برقتر شده است، حال دگر به دور میزی مینشینند اربابان، حال دیگر کنیزان، خود را بیشتر از پیش به نمایش میگذارند و مالکی به آنان چشم میدوزد و به بهایی اندک تنش را میدرد، اینها ارباب و آن زنان برده نیستند؟
آیا این جماعت خفته در میادین شهرها، آیا اینگونه به غل و زنجیر در آمدنِ آنها که به کرسی و تختها نشسته و زندگی و آیندهی آدمیان را پیش میبرند، آیا آن اربابی که قانون میسراید و این جماعت را پیش میراند که همگان باید تابع آن باشند، تصویر همان دورترها نیست؟
آیا این همان روز پیشین نیست؟
آیا نام و واژهها تغییر نکردهاند؟
آیا آن تنی که به جای هشتاد میلیون نفر تصمیم میگیرد، صلح میکند، میجنگد، سفره پهن میکند و سفره را جمع میکند، ارباب نیست؟
آیا آنکه به طول هزاران سال بر آسمانها ما را میبیند و ما باید در برابرش سر بساییم و طاعت امرش کنیم، ارباب نیست؟
بردگان دیروز میدانستند برده هستند و ارباب داشتند، آنها که شجاعتر بودند علیه ارباب طغیان کردند و طغیانهایشان سرانجام گرفت، حال ما نمیدانیم که بردهایم و ارباب کجا است، شاید کمی بعدتر آن را شناختیم و شجاعت پیشه کردیم،
به میان آمدیم و فریاد زدیم و جهان تازهای را دور از برده و ارباب ساختیم
به امید آن هدف والا و بر کندن تمام اسارتها