در قسمت پنجم هم در باب جمهوری اسلامی صحبت کردیم و این قسمت رو هم در باب ادامه تاریخ جمهوری اسلامی با هم صحبت خواهیم کرد.
ممنون که همراه من هستید.
خب دوستان یه توضیح مختصری در باره قسمت های قبلی که توی این ویژه برنامه ایران صد ساله منتشر شده بدم.
اینکه ما توی این قسمت ها از تاریخ پیش از مشروطه شروع کردیم و تا جمهوری اسلامی پیش رفتیم و در باب این مسائل صحبت کردیم.
توضیح چکیده اش میشه اینکه ایران در یک شرایط بدی قرار داشت از همه لحاظ و در یک فقر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی وجود داشت.
در دوران مشروطه یک بخشی از مردم ایران که روشنفکران و مشروطه خواهان بودند با دیدن دنیای پیرامونشان و دنیای پیشرفت کرده غربی ها به تکاپو افتادند برای انقلابی که در ایران صورت بگیره و این انقلاب به ثمر نشست و بعد از اون با دخالت دشمن خارجی روسیه و پادشاهی که سر کار بود از قاجاری ها در برابر این انقلاب جبهه گرفتن مبارزه کردن.
بعد از اون اتفاقات مهم تاریخ جهانی مثل جنگ جهانی اول و دوم تاثیراتی بر ایران گذاشت خاندان پهلوی شکل گرفت که این خاندان دو پادشاه را داشت.
رضاشاه اول و محمد رضاشاه که خب اینها به نوعی با رفتارهای متناقضی که انجام دادند، یک قوا و یک تفکراتی که برخیشان به واسطه اتفاقات جهانی بود مثل کمونیستها و برخی هم به واسطه آن تاریخ کهن ایران در ایران وجود داشت.
مذهبیون بودند و ملیگراها یک طیف های فکری را به وجود آوردند و این تناقض هایی که بین این دو پادشاه بود به نوعی ثمره اش به یک انقلابی ختم شد که انقلاب جمهوری اسلامی بود.
خب به صورت کامل در باب این مسائل صحبت کردم و برآیند هایی که از نظر خودم مورد اتخاذ بود را هم درباره اش حرف زدم که می توانید به اون قسمت ها مراجعه بکنید و بیشتر درباره اش بود.
اما در قسمت گذشته و از قسمت پنجم ما شروع کردیم و در باب جمهوری اسلامی صحبت کردیم درباب جمهوری اسلامی که از ابتدای روی کار آمدنش با قلع و قمع کردن افرادی که از حکومت گذشته وجود داشتند، این حکومت کینه و انتقام را به روی کار آوردند و بعد کم کم عناصر انقلابی که در کنارشان بودند رو یک به یک از صحنه به دور کردند و بعد جنگ ایران و عراق شکل گرفت و آن کشتارهای دهه شصت از همان ابتدای سال شصت تا کشتار وحشتناک و وحشیانه ای که در سال شصت و هفت اتفاق افتاد و این جنایت علیه بشریت در ایران رخ داد و تاریخ ننگینی را برای جمهوری اسلامی رقم زد.
حالا قراره تو این قسمت بعد از سال شصت و هفت بریم جلو تا به دنیای امروزمون و تاریخ امروزمون برسیم و به نوعی در باب جمهوری اسلامی بیشتر صحبت کنیم.
بعد از اون اتفاقاتی که در سال شصت و هفت افتاد و من توضیحی دربارهاش دادم و اون هیات مرگ وحشتناک و کشتار.
مردمانی که به واسطه عقاید سیاسی و ایدئولوژیکی که داشتند به جوخه های دار سپرده شدند.
جنگ ایران و عراق هم تمام شد.
جنگ عبث و بیهوده ای که دو سالش قاعدتا تحمیل و دفاع بود.
اما شش سال دیگرش در پی آرزوهای جماعتی که در قدرت بودند بود که می خواستند حمله کنند و در نهایت قدس را آزاد کنند و از عراق به اسراییل برسند.
در باب این مسائل صحبت کردیم و گفتیم و در نهایت هم به آن جام زهر ختم شد و جنگ هم بدون هیچ راهگشایی برای هر دو سمت فقط با تعداد زیادی کشته و جانباز و اسیر به پایان رسید و این تاریخ هم مصادف شد.
در نهایت به مرگ رهبرشان.
رهبر جمهوری اسلامی.
همون ملایی که من بارها ازش نام بردم.
در کتاب های مختلفی که نوشتم.
دوره ی حکومتش با مرگش تموم شد و بعد یک رهبر تازه ای رو به خودش دید.
همه در باب این رهبر تازه هم می دونیم و شکل قدرت گیری او.
اینکه به عنوان مثال رفسنجانی تا چه اندازه ای در این قدرت گیری نقش ایفا کرد و اون مجلس خبرگانی که برای انتخاب رهبری شکل گرفت تا چه اندازه رفسنجانی با گفتن اون خاطره ای که در باب رهبر آینده صحبت شده بود ازش باعث قدرت گرفتن خامنه ای شد؟
خوب قاعدتا در اون دوران رفسنجانی فکر می کرد که خامنه ای یک مهره ای هستش که قدرت لازم رو نداره و میشه به نوعی اون رهبری رو تضعیف کرد.
حال تا چه اندازه این فکر در سرش بود؟
در سال های آینده به نوعی نشان داد که همین تفکر را دنبال می کرد.
اما فرای آن باید در باب جانشینش هم یک صحبتی بکنیم.
یعنی جانشین رهبر ابتدای انقلاب که نائب او هم بود و به نوعی ولیعهدش به حساب می آمد و اینکه چگونه از این صحنه سیاسی و این سپهر سیاسی آن روزگاران ایران دور شد هم میشه درباره اش صحبت کرد.
اینکه از همان ابتدا یک سری مخالفت های بینشان شکل گرفت و در سال شصت و هفت هم به نهایت رسید و آن نامه های سرگشاده ای که برای خمینی نوشت و ابراز عقیده کرد، در آن دوران هم باعث شد که از قدرت دور بشه و بعد هم اون مافیای قدرتی که درون نوک هرم قرار داشت، یک قدرت تازه ای را سر کار بیاورد که به نوعی مسلما تفکرشان این بود که می توانند آن را اداره کنند و می توانند این قوه را یک جوری قوه ی دست نشانده ای برای خودشان.
موضوع در باب این مساله خیلی پیچیده و گسترده هست و میشه از نگاه های مختلفی بهش دربارش صحبت کرد.
اما ما خیلی قصد نداریم که در باب این مساله صحبت بکنیم و همین گونه تیتروار.
کافیه که درباره اش صحبت بکنیم.
این که قاعدتا طیف های مختلفی از قدرت در نظام جمهوری اسلامی وجود داشت که مدام در حال دور کردن هم از صحنه ی قدرت بودند.
همان طور که در ابتدای انقلاب دربارش صحبت کردیم که چگونه طرز تفکرهای مختلفی که وجود داشتند و اون طیف های فکری از صحنه ی قدرت دور شدند.
حالا در بین خودشون هم باز طیف های مختلفی شکل گرفته بود که مدام در حال دور کردن هم از قدرت بودن و یک طیفی که از همه قدرتمند تر بود قاعدتا قدرت را به دست گرفت و آن طرز تفکرهای دیگر را هم کنار گذاشت.
یکی از مهم ترین و قدرتمندترین آن طیف های فکری قاعدتا همان نواب رهبری بود.
نایب السلطنه ای که خب به نوعی میشه گفت که با عکس هایی که از خودش نشون داد و کارهایی که اطرافیان کردند، اون رو هم از این صحنه دور کردند و بعد خواستند که قدرت رو به سادگی در اختیار خودشان بگیرند.
اما بعد از این اتفاق خب هر کس سهم خودش رو از این قدرت می خواست.
رفسنجانی با این اتفاقی که رقم زد و به نوعی رهبری رو پیشکش کرد به خامنه ای، خودش هم رییس جمهور این مملکت شد و خب با نوع تفکری که داشت سعی داشت که به نوعی اقتصاد آزاد و نظام سرمایه داری رو در ایران حاکم بکنه اصولا نگاه های اقتصادی بعد از روی کار آمدن رفسنجانی هم تغییر کرد و اتفاقات به پیش رفت و درگیری های قدرت از همان جا هم شروع شد.
یعنی خامنه ای به فکر این بود که مطمئنا قدرت خودش را پایدارتر و مستحکم تر بکند برای خودش نهادهایی رو زیر فرمان خودش بوجود بیاره و با رسوخ ای که در مبانی قدرت در جمهوری اسلامی داشت این قدرت رو پایدار بکنه که این اتفاق هم به مرور زمان و در سال های مختلف افتاد.
یعنی شما می تونید ببینید با رسوخ ای که در سپاه کرد چگونه این قدرت رو یکدست برای خودش گرفت و یک قوای نظامی مستحکمی رو برای خودش ساخت تا در کنار این قدرت سیاسی که داره حالا یک قدرت نظامی هم داشته باشه، قدرت اطلاعاتی داشته باشه، چگونه وزارت اطلاعات رو یکدست برای خودش خواست و اصولا تمام قوای محرکه ای که در جمهوری اسلامی داشت رو طی مرور زمان با توجه به اون پایگاه سیاسی که در اختیارش بود برای خودش کرد.
یعنی در ابتدای انقلاب و در ابتدای رهبری خودش منظور هست که قدرت کمی داشت و نهادهایی میتونستند در برابرش ایستادگی بکنند.
یا شخصیت هایی بودند که می تونستند در برابرش ایستادگی بکنند از خود اون.
منتظری در نظر بگیرید تا خود رفسنجانی و یا اشخاص دیگر.
اما خب وقتی این نهاد پرقدرت سیاسی که ولایت فقیه هست رو به دست گرفت تونست که این ارکان رو با خودش همسو بکنه و قدرت کامل رو طی مرور سال ها به دست بیاره.
حالا اینکه ما بخوایم خیلی موضوعات جمهوری اسلامی رو در این وادی ببریم به نظرم خیلی الزامی نیست چون تفاوتی نمیکرد.
حالا هر کدوم از این اشخاص میومدن.
اینها تحت سیطره یک نظام فکری دارند کارهایشان را پیش می برند که اشخاص از نظر من خیلی تاثیر گذار نیستند.
هر کس دیگه ای هم جای خامنه ای روی کار میامد قاعدتا همین رفتار رو پیش می برد تا بتونه برای خودش یک جایگاه و پایگاهی رو بوجود بیاره.
اما خیلی در باب این دعواهای درون خانوادگی ای که بین اونها شکل گرفته وارد نمیشیم.
موضوع های قابل عرضی نیست اما در همین حد باید بدونیم که قاعدتا هر کدوم از اینها یک سهمی از این قدرت می خواستند و درونشون مطمئنا یک سری اختلافاتی هم بوده.
از همون ابتدا هم بوده.
یعنی از ابتدای انقلاب وقتی شما نگاه می کنی که یک طیف های فکری وجود داشت، از کمونیست ها در نظر بگیرید تا مذهبیون و ملی گرایان که جمهوری اسلامی از همون ابتدا سعی کرد یک به یک اینها رو از صحنه دور بکنه، برخی رو قلع و قمع کرد، برخی رو خونه نشین کرد، برخی رو تبعید کرد، برخی رو زندانی کرد و در مجموع تونست خودش رو به عنوان قدرت واحده درون کشور به واسطه پایگاه اجتماعی که داشت.
بر تمام ملت حکمفرما بکنه.
بعد از اون هم این اتفاقات به همین شکل پیش رفت.
حالا به نوعی افتاده بودن.
به اینکه در بین خودشون هم یک قدرت فائقه ای رو پدید بیاورند و از همون جا یارکشی های سیاسی اتفاق افتاده بود و شما میتونستید در اون بخش از تاریخ ببینید که یک بخشی دارند به سمت قدرت بیشتر کشیده میشن و یک بخشی هم بیشتر و بیشتر دور میشن.
نماد قابل لمس و درکش همون منتظری هست.
حالا به واسطه صحبت هایی که کرد به خصوص در باب سال 88 و اینکه شما کسی که به عنوان نایب و جانشین خودتون برای رهبری گذاشتید هم صداش در میاد از این کشتار وحشیانه و وحشتناک.
یعنی من باور دارم که سال شصت و هفت جمهوری اسلامی رو به پایان رسوند.
حالا اینکه چرا مردم در اون دوره و اون برهه از تاریخ تا این حد مسخ شده در این افکار بودند جای بحث داره.
یعنی شما مواجه میشید با خاکسپاری.
به عنوان مثال خمینی که اصلا هوش از سر آدم میپره که چجوری ممکنه یه همچین مردمانی در اون کشور وجود داشته باشن با این حجم از کشتارها و وحشیگری ها.
این جنگ بی سامان رو ادامه دادند.
رفتارهای غیر عادی انجام دادند و این کارها چگونه باز هم پشت این رهبر رو گرفتند و اون مراسم رو به عنوان مثال به پیش آورد؟
اما در مجموع این یارکشی ها کار رو به جایی رساند که یک طیفی در قدرت بمانند و بعد دوباره اون طیف ها هم به جون هم بیفتند تا نهایتا یک قدرت واحده ای شکل بگیره.
و حالا این رهبری که نه کاریزمای لازم رو داره، نه کار مهمی در این انقلاب کرده، نه شخصیت کلیدی ای بوده رو تبدیل به یک رهبر.
کاریزما بکند در صورتی که این کاریزمای لازم رو نداره و کاریزما هاش رو به واسطه رفتارهای خودش به دست نیاورده، اما با به نوعی در زیر فرمان قرار دادن نهادهای مهم قدرت تونست این کار رو تا حدی بکنه.
اما باز هم جنگ هایی بر سر قدرت در بینشون وجود داشت و همواره هم داشت و در آینده هم این جنگ قدرت به نوعی نشون داده شد در طول این تاریخ.
اما ما بهتره که یک مقداری قدم رو پیش بزاریم و جلوتر در این تاریخ قدم برداریم.
فرای اینکه الان ما در باب سال های بعد از قدرتگیری خامنه ای صحبت خواهیم کرد.
یک مقداری هم خوبه که باز هم در باب خمینی و اون تاریخ انتهایی هم صحبت بکنیم.
اینکه چگونه ممکنه مردمی در کشوری زندگی بکنند، اتفاقات سال شصت بیفته، اتفاقات سال شصت و هفت بیفته، جنگ اتفاق بیفته.
این قلع و قمع های سیاسی عناصر فکری که در ایران وجود داشتند اتفاق بیفته.
کینه و انتقامی که در برابر اون کسانی که به نظام پادشاهی معتقد بودند اتفاق بیفته و باز هم مردم پشت اون رهبر رو بگیرن.
یکی از مهم ترین عواملی که کمک کرد به این حفظ این جایگاه جنگ ایران و عراق بود.
یعنی بی شک جنگ رو نعمت میدونستن و واقعا هم برای اونها نعمتی بود چرا که جون بیشماران ایرانی ها گرفته شد.
در این جنگ که حالا برخی به واسطه نزدیکی فکری با اون دسته وارد این جنگ شدند اما تعداد زیادی هم برای دفاع از خاکشون، برای دفاع از ناموسشون، برای اعتقادات و باورها و چارچوب های اخلاقی که بهش خودشون معترف بودند وارد این جنگ شدند و خون اون ها بود که پایمال شد، به زمین ریختند و کشته و مجروح دادند.
اما این جنگ باعث تثبیت قدرت اونها شد که تونستن خیلی راحت قلع و قمع بکنن و کشتار بکنن.
چرا که ایران در شرایط جنگی بود و در شرایط جنگی هر کشوری هر گونه رفتاری براش توجیه شونده هست.
یعنی هر رفتاری که انجام میده میتونه به راحتی و سادگی توجیهش بکنه.
به عنوان مثال همین کشتار سال شصت و هفت با بهانه حمله مجاهدین به ایران اتفاق افتاد.
یعنی این بخشی که در زندان ها بودن و حکم گرفته بودن و حالا به تیغ تیز سپرده شدن به جوخه های دار سپرده شدند، رو به نوعی خائن قلمداد میکردن.
خیانتکار جنگی میدونستن وابسته به اون طیف فکری میدونستن و خب به راحتی هم میتونستن خونشون رو بریزن.
یعنی در مجموع صحبت این هستش که جنگ ایران و عراق برای جمهوری اسلامی به شدت کمک کننده بود و جمهوری اسلامی هم علاقه مند بود که این جنگ ادامه پیدا بکنه چرا که هر چیزی رو میتونست توجیه بکنه.
به عنوان مثال فقر اقتصادی که در ایران بیداد میکرد با یک توجیه ساده ای که جنگ هست قابل توجیه بود.
یعنی شما میتونستید بگید که خب الان شرایط جنگی کشور و ما نمی تونیم از نظر اقتصادی به جایگاهی برسیم یا آرامش و امنیتی رو به مردم هدیه بدیم؟
خب این هم کمک می کنه که شما ناکارآمدی خودتون رو به پای جنگ بنویسید.
اینکه شما هیچ سررشته ای برای پیش بردن امور ندارید، در اداره کشور هیچگونه تجربه و تخصصی ندارید.
رو بر پایه جنگ بنویسید و به مردم مدام تکرار کنید که ما الان یک کشور جنگ زده هستیم و در جنگ هستیم و نمی تونیم به عنوان مثال شرایط اقتصادی درستی داشته باشیم.
یا اگر قرار بود از نظر فرهنگی مردم رو در یک خفقانی قرار بدید با توجیه ساده این موضوع که ما در جنگ هستیم می تونستید هر نوع صدایی رو به خفقان بکشونید هر نوع سانسوری رو اعمال بکنید.
حالا یکی از راه های گسترش این فرهنگ رو ما قاعدتا هنر می دونیم.
این سبک زندگی رو قرار هست که هنر تغییر بده.
قرار هست که فرهنگ سازی انجام بده چون ما با هنر یک دستی روبرو بودیم که مدام باهاش در باب جنگ و در باب تبلیغ این جنگ احمقانه فیلم می ساخت، کتاب می نوشت، شعر می گفت و یا در تمام گونه های هنری راه رو به پیش می برد و این هم توجیه ساده اش با همین جنگ بود.
یعنی جنگ حقیقتا برای جمهوری اسلامی یک نعمت بزرگ بود، برای اینکه خودش رو بتونه تثبیت بکنه، هر نوع خفقان سیاسی رو هم در کنارش می تونست توجیه بکنه به اینکه ما در شرایط جنگی هستیم.
یعنی به عنوان مثال بنی صدر که یکی از عناصر انقلابی بود و در کنار جمهوری اسلامی بود، حالا میشه اون رو هم از طیف ملی گرا در نظر گرفت اون هم به نوعی از اون طیف ریشه های فکری خودش رو می گرفت.
اما گفتم خیلی از این ریشه های فکری که در جبهه ملی قرار داشتند و به نوعی ملی گرا بودند.
هم عقاید مذهبی داشتند یا عقاید مذهبی به واسطه زندگی پیش ترشان داشتند.
و یا با داغ شدن بازار مذهبیون به نوعی کشیده شدند به این سمت و خب خیلی ساده رییس جمهوری که منتخب مردم بود و یک آرای یازده میلیونی داشت در آن تاریخ ایران که یک آرای قاطع ای بود به راحتی توسط خمینی کنار گذاشته شد با همین عنوان جنگ.
یعنی دعوایی که بر سر.
رهبری جنگ بود باعث شد که به راحتی این قدرت هم کنار گذاشته شود و این عنصر هم از انقلاب ایران حذف بشود و هر گونه کشتاری که در ایران شکل می گرفت هم با همین توجیه وجود جنگ قابل رفع شدن بود.
در مجموع جنگ ایران و عراق خیلی کمک کرد به دوران قدرت مندی به نوعی خمینی در ایران و در نهایت ما مواجه شدیم با ملتی که هنوز از نظر افکار عمومی به سمت جمهوری اسلامی راه داشت.
یعنی ما اون اکثریت رو اگر ملاک قرار بدیم در اون دوران باز هم همسوی با جمهوری اسلامی بودند و بزرگترین توجیهشون هم همین جنگ ایران و عراق بود چون مشکلات را به چشم قبول نمیکردند.
اگر خفقانی در سپهر سیاسی بود به واسطه جنگ بلافاصله براشون مرتفع میشد.
اگر از نظر اقتصادی در فقر شدید به سر میبردند، اگر از نظر فرهنگی در خفقان کامل بودند به واسطه وجود جنگ براشون توجیه پذیر بود.
پس مردم راه به جایی نمی بردند که در برابر این جمهوری اسلامی بخواهند قرار بگیرند و ما تا آن سالها داریم میبینیم که مردم و افکار عمومی اکثریتشون به سمت جمهوری اسلامی هست و نهایت این دیدار ها هم میشه ما رو به جایی برسونه که در مراسم تشییع جنازه خمینی داریم می بینیم که یه تعداد بی شماری در اون جنون دنباله داری که دارن دارن چه کارهایی انجام میدن و واقعا باعث تاسف است.
یعنی شما به یک کشوری نگاه بکنید و مردمی رو نگاه بکنید که نخبههای کشور، آزادگان کشور، کسانی که صاحب فکر هستند، جوونهایی که حاضرند در راه اعتلای کشور، در راه آبادانی و آزادی کشور از جان خودشون بگذرند رو یک ملای پر از کینه ای حکم قتلشان رو میده.
حکم قتلی که در برابر حتی قوانین خود کشورش از قوانینی که خودش بهش پایبند هست، دادگاه هایی که خودش شکل داده به اینها حکم زندانی داده و بعد خودش با یک حکم خونبار و خونین همه رو به کام مرگ میفرسته و باز هم مردم هیچ کاری از خودشون نشون نمیدن و به راحتی از کنارش میگذرند.
خب اینها بیشتر توجیهات جنگ بوده که تونسته به این سادگی این اتفاقات رو را رقم بزنیم یعنی اگر امروز در ایران یه همچین اتفاقی می افتاد خب قاعدتا مردم به این سادگی از کنارش نمی گذشتند و مراسم تدفین رهبر انقلاب به این شکل صورت نمی گرفت.
پس جنگ برای جمهوری اسلامی یک نعمت بود.
همون طور که خودشون گفتند و حالا میتونیم برگردیم و بگذریم و از قدرت گیری خامنه ای و شرایطی که پیش اومد هم گذر بکنیم و برسیم به اون مرحله ای که در ایران جرقه هایی پیرامون بیداری شکل گرفت.
جرقه هایی که قاعدتا از سمت روشنفکران بود.
حالا روشنفکرانی در ایران ظهور می کردند که به نوعی با دیدن شرایط و این تاریخ اسفناک ایرانی به صدا در می اومدن نسبت بهش واکنش نشون دادن.
هرچند واکنش ها واکنش های تندی نبود.
هرچند صحبت ها و صحبت های تندی نبود اما کم کم جرقه هایی زده شده بود برای اینکه دوباره نگاه میکنم دوباره همه چیز رو زیر نظر بگیرم.
از ابتدای انقلاب همه چیز رو مد نظر قرار بدم.
از اون قلع و قمع کردن های ابتدایی نگاه بکنند تا به سال شصت و هفت برسم و بعد از اون دوران ریاست جمهوری رفسنجانی رو مد نظر قرار بدم.
اما کم کم شاهد شنیده شدن صداهای داخل ایران بودیم.
صداهایی که حالا قرار هست نوع نگرش تازه ای رو دوباره در ایران نقش بدن.
و این اون جرقه های بیداری بود.
جمعی از روشنفکران و نویسندگان و روزنامه نگارانی که در ایران صحبت های تازه ای میکردند.
این اتفاقات بعد از به قدرت رسیدن خامنه ای شکل گرفت و کم کم جوانه زد و من اون جرقه های بیداری رو در همون اتفاقاتی که روشنفکران ایرانی رقم زدند میبینم که خب بعد از گذشت سالیان درازی از اون اتفاقاتی که ما درباره اش صحبت کردیم، دوباره جرقه هایی در راستای بیداری در ایران شکل گرفت و این رویای صد ساله ایرانی ها در راستای رسیدن به آزادی و مشروط کردن قوای سیاسی و آزادی به نوعی در این سپهر سیاسی دوباره شکل گرفت.
دوباره نقدهایی نوشته شد، صحبت شد و در باره اش میشه صحبت کرد.
این جرقه ها از اون سوال ها شروع شد و به پیش رفت و اون راکت بودن اجتماع ایرانی به نوعی از اینجا شکسته شد.
اما ثمره این تفکرات روشنفکران در اون تاریخ به کجا رسید؟
اینکه ما مواجه می شیم با یک وزارت اطلاعات خونین و مرگبار، یک وزارتی که حالا تماما در اختیار خامنه ای هست و حالا این خامنه ای که تازه قدرت رو به دست گرفته شروع می کنه به کشتار های متفاوت و مختلف از کشتار هایی که داخل ایران شکل میده تا کشتارهایی که در خارج از ایران برنامه ریزی میکنه.
هر نوع صدای مخالفی که حالا قصد بیدار کردن مردم رو داره محکوم به مرگ هست.
باید این صداها از صفحه روزگار سیاسی ایران حذف بشه تا صدای مخالفی شنیده نشه.
راهکار رو قاعدتا همواره اسلامیها در همین حذف میبینند.
همونطور که تفکرات و ریشه افکارشون همواره در پی حذف هست.
چندین بار هم تا الان فکر میکنم اذعان کردم که شما با فلسفه اسلامی رو به رو میشید که در قبال دزدی بریدن دست دزد رو راه کار میدونید.
این یعنی پاک کردن صورت مساله.
یعنی شما دارید به این سادگی به یک موضوعی نگاه میکنید که اگر یک دزدی در جامعه وجود داره اگر دزدی میکنه دستش رو قطع میکنه چون دست نداره دیگه دزدی نمیکنه.
و خب در راستای انتقاداتی هم که میشه به همین شکل پیش میره.
یعنی اگر در دوران صدر اسلام.
شاعری بوده که در برابر پیامبر اسلام نقد داشته.
پیامبر به یارانش میگفته که او را بکشید و از بین ببرید.
هر نوع نقادی باید از بین برود چون قرار نیست تغییری ایجاد بشود.
قرار نیست ما پیشرونده باشیم.
ما خاتم نبی این هستیم دیگه.
ما همه چیز رو تموم کردیم.
هر موضوع قابل حلی.
هر اصلاحی که قرار بوده انجام بشه رو ما انجام دادیم.
پس قرار نیست ما پیش بریم.
وقتی قرار نیست که پیش بریم، هر نوع نقدی باید که در نطفه خفه بشه و با ریشه های تفکری که از اسلام مطمئنا همواره داره سیراب میشه.
به این مرحله میرسیم که هر نوع نگاه منتقدانه ای که وجود داره باید به تیغ تیز سپرده بشه و ما شاهد کشتارهای ریز و درشت در سرتاسر جهان هستیم چه در داخل ایران و اون کشتار هایی که اتفاق می افته به عنوان قتلهای زنجیره ای.
همه باهاش آشنا هستیم چون کشتارها و قتلهایی که در خارج از کشور اتفاق میافته.
حالا کسانی که به نوعی صحبتی داشتن برای کردن صاحب فکری بودن اندیشه ای بودند.
شاید پایگاه اجتماعی داشتند و یا می تونستند پایگاه اجتماعی رو به وجود بیاورند.
خب همه محکوم به مرگ شدند چرا که قرار بود این انتقادات در نطفه خفه بشه و هیچ صدایی شنیده نشه.
قاعدتا این طول سال هایی که به عنوان قتل های زنجیره ای ما می شناسیم و این اتفاقاتی که توسط عوامل جمهوری اسلامی رقم خورده و توسط وزارت اطلاعات پیش رفته، این وزارت خونین و وحشتناکی که ساختند که همتای تمام وزارت اطلاعات در کشور های مثل آلمان نازی و یا اتحاد جماهیر شوروی هست، رفتارهای وحشیانه ای کردند.
با همون متدها کار رو پیش بردن از اعترافات اجباری احمقانه و پخش کردن این اعترافات در تلویزیون پیش رفتن تا کشتن و بمبگذاری و ترور و قتل عام کردن، قتل عام های وحشتناک و قتل های وحشیانه.
کسانی را با چندین ضربه چاقو پایمال کردن خونشان را به زمین ریختند.
حتی بچه نه ساله را هم در این قتل ها تکه تکه کردن و کارهای وحشیانه ای از این دست کسانی که از آن طیف های فکری باقی ماندند و ما گفتیم که بخشی از همان در همان ابتدای انقلاب شروع کرد انقلاب که این طیف های مختلف فکری را از بین ببرد، برخی را کشت و برخی را خانه نشین کرد، برخی را زندانی کرد، برخی را تبعید کرد.
به عنوان مثال از همان طیف های فکری که ما صحبت کردیم، آن مثال بارزش ملی گراها است.
کسانی که به عنوان ملی گرا ما می شناختیم در همان ابتدای انقلاب.
خب تقریبا میشه گفت همشون از صحنه سیاسی ایران دور شدن.
حالا به عناوین مختلف از کسی که محکوم به حبس ابد شد به جرم جاسوسی احمقانه ای که هیچ وقت هم نتونستن ثابت بکنن تا کسانی که حالا کشته شدن و یا از ایران تبعید شدن.
تمام اینها از ایران دور شدن اما اون تتمه ای که از اینها مونده بود و میتونست پایگاه اجتماعی هم داشته باشه در این دوران خفقان و این دوران جنون و نشر جنون و این قتلهای زنجیره ای.
اینها هم به کام مرگ فرو رفتن و همه قلع و قمع شدن تا این قدرت تازه بنیانی که رهبری رو به دست گرفته جایگاه خودش رو تثبیت بکنه و هر صدایی رو از بین ببره.
اما اینها جرقه بیداری بود.
یعنی اینها شروع کننده اون حرکتی بود که ایران رو دوباره سرپا کرد.
دوباره ما رو به اون آرمان های گذشته خود را وصف کرد.
مردمانی که در ده ها سال پیش به دنبال آزادی بودند، به دنبال مشروطه بودند.
حالا به یک اعماقی فرو رفته بودند که هیچ چیزی نداشتند.
یعنی شما همه چیز را از دست داده بودید؟
در دوران پهلوی شما آزادی های فردی داشتید؟ قاعدتا داشتید.
شما نظام پیشرویی داشتید که در زمینه های اقتصادی می توانست شکوفا بشه و می تونست پیشرفت بکنه.
شما از نظر اقتصادی شرایط تون اسفناک و اسفبار نبود.
شما اون زمان آزادی سیاسی نداشتید که این آزادی سیاسی رو در حکومت بعد نه تنها به دست نیاوردید بلکه بدتر و بدتر هم کردید.
یعنی اونجا شما با یک پادشاه روبه رو بودید، با قوانین زمینی و عرفی روبه رو بودید که میتونستید درش تغییری بوجود بیارید میتونستید اصلاحش بکنید.
میتونستید اون پادشاه رو برگردونید به دوران مشروطه.
میتونستید اون رو فقط به سلطنت خلاصه بکنید.
می تونستید اون رو از احکام اجرایی و قدرت اجرایی دور کنید به واسطه قانونی که برایش انقلاب کرده بودید اما حالا با یک ولایت مطلقه فقیه روبه رو بودید که جانشین خدا بر زمین بود.
احکام خداوندی که غیر قابل تغییر بود یعنی ما به یک پسرفت وحشتناکی رسیده بودیم.
اما جرقه های این بیداری و دوباره خواستن ها در همین دوران قتل های زنجیره ای اتفاق می افتد و مواجه می شویم با این رفتار خونین و وحشیانه ای که جمهوری اسلامی می کند و تمام این اتفاقات در کنار هم ما را می رساند به سال هفتاد و هشت که اولین اعتراضات قابل وصول در بین ایرانیان.
حالا فرای اون جنگ هایی که در اون ابتدای قدرت گیری جمهوری اسلامی به خصوص در سال 88 اتفاق افتاد، یک خیزش مردمی یعنی یک اتفاق مردمی دوباره اتفاق می افتد که این بار نقد دارد به جمهوری اسلامی.
این بار در برابر این جمهوری اسلامی قرار می گیرد و آن اتفاقات سال 88 و کوی دانشگاه اتفاق می افتد.
حالا جماعتی که به عنوان دانشجو به حساب می آیند در برابر این خفقانی که از همه سمت به سمت ما هجوم آورده یعنی چه؟
از نظر اقتصادی، چه از نظر فرهنگی، چه از نظر سیاسی، چه از نظر آزادی های فردی، چه از نظر آزادی بیان و چه از هر نگاه دیگری که وجود دارد.
ما در خفقان کامل قرار داریم و حالا فرای آن روشنفکرانی که جرقه ها را زده اند، دانشجویانی هم هستند که در این اعتراض به کنار این طیف فکری می آیند و به نوعی برای این تغییر دوباره به میدان می آیند و ما اولین اتفاقات را در سال هفتاد و هشت می بینیم که باز رفتار جمهوری اسلامی تنها و تنها خفقان و ساکت کردن این صدا هست.
قلع و قمع کردن هست، زندان های طویل مدت دادن هست، حکم اعدام صادر کردن هست، به زندان فرستادن هست، ستاره دار کردن هست، اخراج دانشجویان هست.
تبعید کردن و فراری دادنشون هست.
خب راهکار جمهوری اسلامی و اصولا تمام طیف های فکری چه استبدادی و چه مذهبی همواره همین هست دیگه.
یعنی شما فقط و فقط در پی پاک کردن صورت مساله هستید چرا که حکومت شما یک حکومت ایستا و غیر قابل تغییر است و شما هیچ پویایی در خودتون دارید.
نه به فکر پیشرفت و تغییر هستید که یک اعتقاد فریز شده ای رو در اختیارتون دادن که مدام در حال تکرار اون هستید.
پس هر صدایی که در برابر این اعتقادات قرار بگیره رو محکوم به مرگ میکنید و در اتفاقات سال هفتاد و هشت هم همین گونه پیش رفت و ما مواجه شدیم با جماعتی از دانشجویان که به بدترین شکل ممکن قلع و قمع شدند.
حالا با توجه به اتفاقاتی که در سال 88 و به ویژه من در باب اون جرقه های بیداری هم صحبت کردم و قتل های زنجیره ای رو هم به نوعی دربارش صحبت کردیم، باید یک موضوع دیگه رو هم حتما در این راستا بیان اینکه جمهوری اسلامی در تاریخ مشخص خودش با دیدن این اتفاقات و این جرقه ها قاعدتا به یک فکری افتاده و اون طیفی که در این حکومت از ذره ای عقل و شعور برخوردار بودند به فکر یک راهکاری بودند که خب قاعدتا این دوگانگی رو کمی کم رنگ تر بکنه یا یک نوع راه حل کوتاه مدتی برای این تفکرات داشته باشه که از نظر من یک طیف نو تاسیسی اینجا شکل میگیره که ما به اون به نام اصلاح طلبان میشناسیم که حالا قرار هست این حکومت دیوانه وار رو ذره ای اصلاح بکنند و بعد ما مواجه میشیم با این رهبر اصلاح طلبان که به نوعی دولت رو به دست میگیره و حالا قرار هست که یک سری اصلاحات انجام بشه.
یعنی از اون چهره ی لختی که جمهوری اسلامی پر از وحشیگری و جنون داره قرار هست که این چهره رو تطهیر بکنه. کنه.
قرار هست که این چهره کمی کمرنگ تر و تضعیف تر بشه و در برابرش یک نگاه تازه ای هم رقم بخوره و به نظر من اون کسانی که هوشمندانه در جمهوری اسلامی رفتار کردند در پی به وجود آوردن یک نسخه ای بودند که اصلاح کننده اون شکل وحشیانه خودشون باشن که شاید بتونن اون پایگاه اجتماعی رو در جامعه حفظ بکنند.
حالا اون جامعه ی اون بخشی از جامعه که سنتی هستش و به این افکار باورمند هست به این شکل از حکومت باورمند هست.
در کنارش اون قشری که به صدا اومده و در پی تغییر هست رو هم تحت پوشش خودشون قرار بدن و ما مواجه میشیم با یک دورانی از.
سردمداری قدرتمندان در جمهوری اسلامی که به نام اصلاحات میشناسیم که اونها سعی در.
به نوعی خاموش کردن این صداهای معترض و مخالف بوده.
فرای اون نگاه دگمی که همواره با شمشیر و تیغه شمشیر تمامی مشکلات رو حل میکنه.
حالا یه بخشی هست که در کنار زدن این چماق به هویج هم رای میاره تا با دادن پاداش مردم رو ذره ای ساکت کنه.
حالا یه مقداری آزادی های فردی احمقانه به مردم بده.
یه مقداری آزادی های احمقانه فرهنگی به مردم بده.
یعنی از اون شکل یکدست سینمایی که قرار هست که مدام در باب ترویج جنگ صحبت بکنه، در باب بزرگداشت خشونت صحبت بکنه.
در باب این تفکرات مسموم صحبت بکنه.
یک نقد های کوچیکی هم داشته باشه.
صحبتی هم بکنه.
یه اعتراض کوچیکی هم بکنه تا به نوعی مردم با دیدن این هویج ها ساکت بشن.
همون سیاست قدرتمندی که در جهان همواره پیش رفته.
سیاست چماق و هویجی که همه باهاش آشنا هستیم حالا یا با یا بوسیله زور و یا با دادن پاداش سعی میکنند مردم رو ساکت کنن و از نظر من اون طیفی که هوشمند تر بوده در جمهوری اسلامی سعی کرده این روش دوم رو به کار ببره چرا که می دونسته روش اول مطمئنا جواب عکس میده و این خاموش کردنه.
به عنوان مثال روشنفکران ایرانی باعث این شده که دانشجوها هم به این وادی کشیده بشن و فردای بعدیش شاید معلمان هم کشیده بشن در فردای بعدی شاید کارگران هم کشیده بشن، شاید عوام مردم هم کشیده بشن و بعد ما به اون مرحله ای برسیم که یک پایگاه اجتماعی قدرتمندی در پی این تغییر باشه.
همانگونه که در دوران پهلوی ها هم به همین شکل پیش رفت.
یعنی من گفتم که انقلاب ایران در جمهوری اسلامی در پیش از جمهوری اسلامی و اون انقلابی که در سال پنجاه و هفت شکل گرفت، سه مرحله داشت.
یعنی ما گفتیم که یک مرحله اون مرحله ابتدایی بود که از 15 مرداد تقریبا شکل گرفت که خیلی ساکن و ساکت پیش می رفت و کم کم در پی یارکشی بود.
هر کدام می آمدند و ابراز عقایدشان را می کردند.
مرحله دوم جنگ های مسلحانه بود و مرحله سوم مردمی شدن این انقلاب بود و قاعدتا آن بخش هوشمندی که در جمهوری اسلامی وجود داشت، هر سه نمایش از این مردمی شدن نگرش انقلابی بود.
بعد از این اتفاقاتی که در سال 57 افتاد و بعد شکل گرفتن آن طیف فکری اصلاح طلبان، ما تاریخ را به پیش بردیم.
مردم سرخورده شدند از این اصلاحاتی که راه به جایی نداشت چرا که ما همواره من درباره اش صحبت کردم.
ما اصول را نمی توانیم تغییر بدهیم.
در فروع ما می توانیم از دموکراسی استفاده بکنیم، از همه پرسی استفاده بکنیم.
در فروع موضوعات می توانیم در باب اینکه بخواهیم یک فروعی را حل بکنیم می توانیم روی بیاوریم به اصلاحات.
اما در اصول با اصلاحات هیچ چیزی قابل تغییر نیست.
یعنی به عنوان مثال شما وقتی در جمهوری اسلامی مواجه هستید با حکم سنگسار، بریدن دست، اعدام کردن، بریدن دست و پا و عناوینی از این دست، در آوردن چشم و الی آخر.
وقتی اینها یک بنیان و یک اصول فکری را در اسلام ریشه دار دارد و احکامش را از آنجا می گیرد، در این اصول شما نمی توانید تغییراتی را بوجود بیارید و اگر قرار به اصلاحات باشد در فروع قابل اجرا است و این جماعتی که به عنوان اصلاح طلب وارد شدند در اصول هیچ کاری نمی توانستند بکنند.
در فروع هم به شدت ذلیل بودند و در فروع هم حتی نمی توانستند تغییرات درستی را به وجود بیاورند چرا که قدرت غالب قاعدتا در اختیار همان بیت رهبری و اعوان و انصارش بود.
یعنی اگر قرار بود که آنها آزادی ای را به مطبوعات بدهند، اگر نوک هرم از این آزادی راضی نبود، همه قوا در اختیارش بود.
به راحتی میتوانست بریزد و روزنامهها را ببندد، روزنامهنگاران را دستگیر کند، سردبیرها را دستگیر کند. فراری بده.
اگر مجلس قرار بود صحبتی بکند در نهایت با یک حکم حکومتی همه چیز از بین میرفت.
در نهایت با راضی نبودن او نوک هرم همه چیز از بین میرفت.
ولی مردم ایران که در سال مشروطه دوست داشتند که این نظارت را بر کار پادشاه داشته باشند، دوست داشتند که یک قدرتی در کنار این نهاد داشته باشند که هم بر کار او نظارت بکند، هم قانونگذاری بکند، مستقل باشد، مستقل از فرامین پادشاه باشد.
دوباره در این دوران جمهوری اسلامی همه چیز برگشت به دوران قاجار و حتی بدتر از دوران قاجار.
و دوباره همه چیز در اختیار یک ولایت مطلقه فقیه قرار گرفت که همه چیز را به پیش میبرد.
پس قاعدتا مردم سرخورده میشدند از این اصلاحات و از این اصلاحاتی که راه به جایی نمیبرد.
در اصول هیچ کاری نمیتوانست بکند و حتی نزدیک نمیشد.
یعنی شما در اصول که در اصلاح طلبان نمی توانید به این فکر بکنید که مقام رهبری را تضعیف بکند، مقام رهبری را از بین ببرد.
یعنی اصولی که در جمهوری اسلامی وجود دارد، قوانین اسلامی را کمرنگ بکند، قوه قضائیه را مستقل بکند.
هیچ کدام از این کارها شدنی نیست، عقلانی نیست چرا که در اصول باید پایبند به این حکومت بود تا اینکه بخواهیم اصلاحات بکنیم و اصولا اصلاحات در اصول غیر قابل امکان است.
پس قرار بر فروع است.
فروعی که شاید مردم را بشه باهاش سرگرم کرد.
میشه بهشون یه مقداری آزادیهای فردی داد.
میشه به جای اینکه مردم رو با چادر به خیابون آورد با روسری به خیابون آورد.
به عنوان مثال یه مثالی میزنم که فقط.
بطن موضوع رو درک کنید.
این مثال عینی و واقعی نیست.
اما منظور اینکه بتونید درک کنید یعنی میشه در فروع یک سری دست برد و یه سری کارها رو تغییر داد تا شاید به واسطه این تغییر ها مردم ساکت بشن.
اما در فرو هیچ اتفاقی در اصول هیچ اتفاقی نمی افته و تمام این ها باعث سرخوردگی مردم میشه و نهایت سرخوردگی مردم قهر کردن با همون اصلاح طلبان و سربرآوردن یک اصولگرایی که معتقد به این امور بالا هست به سر کار میاد.
تمام این اتفاقات دست به دست هم میده و اون دوران خفقانی که اون آدم شکل میده که به نوعی پیش برنده اوامر و فرمان های قدرت های بالادستی هست و به نوعی با رهبری همسو شدن هست و همرنگ شدن هست و سپهر سیاسی رو یک رنگ کردن هست ما رو به اون مرحله ای میرسونه که اتفاقات سال هشتاد و هشت می افته.
حالا این دوگانگی که حکومت شکل داده بین اصلاح طلبان و به نوعی اصولگرایان که قاعدتا در اصول هم رای و هم راه هم هستند.
یعنی یکی از اصول بزرگ و اصلی قاعدتا وجودیت جمهوری اسلامی هست.
همه در این هم رای هستن و اصول این جمهوری اسلامی بر پایه های به عنوان مثال قوانین اسلامی هست.
در این هم هم رای هستند.
در وجود داشتن نهاد رهبری هست که با هم همرأی هستند.
در قانون اساسی که به دست جمهوری اسلامی نوشته شده با هم هم رای هستند.
در این مستقل نبودن قوه قضاییه است که باز هم با هم هم رای هستند.
اما این دوگانگی رو که شکل داد و این تغییراتی رو که به عنوان مثال اون ها سردمدارانش بودن که در فروع خواهند کرد، به عنوان مثال آزادی های بیشتر فردی به شما خواهند داد، آزادی های فرهنگی بیشتری خواهند داد، آزادی بیان ذره ای بیشتر خواهد شد و حتی ما به دوران پهلوی هم نخواهیم رسید.
خیلی کمتر و خیلی بیشتر از اون ها خواهیم بود.
اما باز هم از این شرایط خفقانی که نفس کشیدن رو هم برای همه سخت کرده بهتر خواهیم شد.
یک دوگانگی را بین مردم به وجود آورد که قشری همسو با آن افکار واپس مانده و سنتی و اسلامیه. اصولگرایان باشند.
یک تعدادی هم در پی اصلاحات باشند.
اصلاحاتی که در فروع قرار است اتفاق بیفتد.
این دوگانگی که دو پایگاه اجتماعی و اینها داشتند در نهایت ما را به اتفاقات سال 88 رساند که شاید جدی ترین اعتراضات به جمهوری اسلامی بود تا آن تاریخ و قاعدتا جدی ترینشان این بود اتفاقات سال 88 اولین این اعتراضات بود.
اما سال 88 یک اعتراضات بزرگتری بود که جدی تری بود.
یعنی تعداد خیلی بیشتری به خیابان ها آمده بودند.
یک تعداد خیلی بیشتری به خیابان ها آمده بودند و این اعتراضات شکل گرفت و تاریخ ایران را باز هم دگرگون کرد.
حال این که در دوره ای از تاریخ چه تعدادی از این آدم ها به اصل جمهوری اسلامی نقد داشته اند، چه تعدادی واقعا به دنبال اصلاحات بوده اند، چه تعدادی به دنبال رای نشمرده شدشون بوده اند؟ و.
این ها موضوعاتی است که واقعا نیاز به یک تحقیق گسترده ای داره.
هر کس می تونه با اون نگاهی که داره یه موضعی نسبت به این موضوعات بگیره اما قاعدتا از همه طیف ها در اون اتفاقات حضور داشتند.
چه اونهایی که فقط و فقط به دنبال اصلاحات بودند، چه اونهایی که واقعا میخواستن که جمهوری اسلامی وجود نداشته باشه.
چرا که تاریخ ضدیت با جمهوری اسلامی به طول وجودیت جمهوری اسلامی بر میگرده.
یعنی از همون ابتدای امر شما میدیدی کسانی که با جمهوری اسلامی و وجودیت آن مشکل داشتند اما اینکه تا چه اندازه این تعداد بالا و پایین شده موضوعی است که نیاز به تحقیق بیشتری هست.
اما در مجموع اینکه ما در سال هشتاد و هشت مواجه شدیم با یک اعتراض جمعی که حالا.
قرار هستش که در مرحله اول رای خودشون رو بخوان و در مرحله دوم اصلاحات بخوان.
یعنی گرفتن اون رای در راستای این هستش که ما یک اصلاحاتی در این نظام بکنیم؟
اینکه حالا چه کسی میاد روی کار.
موضوع مهم نیست.
موضوع این هستش که اون طیف فکری قرار هست که یک اصلاحاتی رو در این ساختار سیاسی به وجود بیاره.
حالا اون قولهایی که داده رو به نوعی عمل بکنه.
اما حقیقتا نگاه به اون دوران و اینکه تا چه حد مردم ایران رو واپسگرا کردن واقعا موضوع قابل تاملی هست.
من خودم به شخصه یک تجربه شخصی در این راستا دارم که خب خیلی روم تاثیر گذاشته و اون رو اینجا هم بیان میکنم چون واقعا یک موضوعی هستش که به نظرم خیلی نشون دهنده یک واپسگرایی بزرگ مردم ایران هست.
حتی توی کتاب تهمینه هم فکر می کنم این رو بیان کردم چون حقیقتا موضوعی بوده که روی من خیلی تاثیر گذاشته.
من برهه از تاریخ ایران رو در سال هشتاد و هشت توی مشهد بودم.
و توی مشهد توی یک.
فکر می کنم ورزشگاه شهید بهشتی بود که یه همچین اسمی داشت ورزشگاه شهید بهشتی.
حالا اون نماینده سبزها میرحسین موسوی اومده بود تا سخنرانی بکنه و جمعی هم که برای دیدن این مراسم اومده بودند از دانشگاهی ها بودند.
از دانشگاهی هایی که اومده بودند تا این سخنرانی رو گوش بدن.
نهایت این موضوع این بود که نماینده ی اون اصلاح طلبان که هشت سال هم رییس جمهور این اصلاح طلب ها بود یعنی خاتمی اومد و در اون مراسم برای معرفی شخصیتی به اسم موسوی یک جمله ای رو گفت و اون جمله هم این بود که کسانی که گشت ارشاد نمی خواهند به موسوی رای بدهند.
و بعد یک همهمه ای در این سالن شکل گرفت و مردم به یک شادی وصف نشدنی رسیدند و همه فریاد زدند و در حمایت از این دو نفر و در حمایت از اصلاحات و واقعا با این مرگ فرهنگی مردم ایران را شما میتوانستید به وضوح ببینید.
این واپس ماندن مردم را میتوانستید به چشم ببینید.
یعنی آنجاست که بر سرتان همه چیز آوار میشود.
یعنی شما نگاه میکنید به تاریخ صد ساله ای که مردمی در ده ها سال گذشته به فکر تغییرات بنیادینی در حکومتشان بودند.
به فکر آزادی های سیاسی بودند.
به فکر آزادی بیان در این کشور بوده اند.
به فکر مشروطه کردن حکومت بوده اند.
در برابر مشروطه قرار میگرفتند.
آمال و آرزوهای بزرگی داشتند و بعد از گذشت ده ها سال به درجه ای از واپسماندگی رسیده اند که آرزوی بزرگشان.
آرمان بزرگشان نبودن گشت ارشاد است.
خب این واقعا تکان دهنده است دیگه.
یعنی داره به ما می رسونه که ما تا چه حد پسرفت کردیم و در نهایت به چه درجاتی رسیدیم؟
همون مثال خیلی ساده ای هست که اگر شما امروز که در خیابون ها دارید راه میرید، امروز که با قیمت ها مواجه میشید، اگر یک شئی یک کالایی رو به شما به پنج هزارتومان بفروشند و فردا قیمت اون رو بیست هزار تومن بکنند و دو روز بعدش قیمتش رو ده هزار تومن بکنن، شما شاد میشید از خریدن اون همون کالا به قیمت ده هزار تومن بدون اینکه حتی ذره ای فکر بکنید که تا دو روز پیش اون رو پنج هزار تومن میخرید.
این ها استفاده کردن از اون منطق انسانی هستش که به راحتی میشه ازش استفاده کرد.
یعنی شما بدون اینکه فکر بکنید ما در دوران پهلوی که انقلاب کردیم آزادی های فردی که داشتیم.
مشکل ما که آزادی های فردی نبوده.
مشکل ما آزادی سیاسی و آزادی بیان بوده.
مشکل ما سانسور بوده.
مشکل ما خفقانی که در اون جا بوده بوده.
مشکل ما استبداد بوده و حالا به اون مرحله ای رسیدیم که حتی آزادی های فردی دوران پهلوی هم برای شما میسر نمی شه.
اما شما شادید از این دستاورد بزرگ خودتون.
حالا فرای این صحبت هایی که کردم، در مجموع که اتفاقات سال هشتاد و هشت و این انفجاری که شکل گرفت هم به نوعی تاثیر گذار بود و تاریخ ایران رو دگرگون کرد.
حالا این که ما چقدر به عقب رفته بودیم موضوع قابل عرضی در این بخش از برنامه نیست.
اما سال هشتاد و هشت مردمی بودند که حالا به واسطه مخالفت با جمهوری اسلامی، به واسطه همیاری از اصلاح طلبان و دلایل مختلفی از جمله اینکه رای اونها شمرده نشده به خیابان ها آمدند. دارد.
اما موضوع قابل عرض این بود که این طیف بیشتر قشر متوسط و یا مرفه جامعه بودند.
یعنی قاعدتا قشر ضعیف جامعه وارد این درگیری ها نشده بود.
کسانی که تو ایران تو اون برهه تاریخی بودن میتونن به راحتی اذعان بکنند که روستائیان و یا قشرهای ضعیف جامعه از نظر اقتصادی منظورم هست از نظر اقتصادی.
یعنی شما پایین شهر تمامی شهر ها رو که میرفتی طرفدار همون نظام فکری احمدی نژادی و خامنه ای و دار و دسته بودید؟
اما وقتی میرفتید به بالاشهر و یا مرکز شهر ها و اصولا جاهایی که قشر متوسط و یا ثروتمند بودند طرفدار اون نظام فکری اصلاح طلبان بودند.
خب قلع و قمع کردن اونها با اینکه تعداد زیادی بودند برای جمهوری اسلامی ساده بود چرا که اونها برای دو نکته اول اینکه برای آرمان بزرگی به خیابان نیامده بودند که حاضر باشند براش کار مهمی انجام بدند و بعد اونها مواجه نشده بودم با آن چهره ی لخت و وحشی جمهوری اسلامی که به بدترین شکل انسان ها را قلع و قمع می کند و فرای آن با ترویج این ترس و این وحشتی که جمهوری اسلامی مدام در پی این بود که این را گسترش بده، خب این ها به راحتی ساکت شدند.
یعنی شما یک بار به تاریخ جمهوری اسلامی نگاه بکنید که در اخبار تلویزیونی اش می آید و در باب یک مسئله ای مثل تجاوز جنسی به پسرها صحبت می کند.
یک قبح بزرگی که در بین جامعه ی ایرانی وجود دارد یعنی همین خود تجاوز یک موضوع خیلی بزرگ است و بعد اون تجاوز به پسر که دیگه خیلی قبح بزرگتری داره به راحتی از تلویزیون های جمهوری اسلامی پخش میشه.
خب این ساده است در راستای ترویج این ترس و وحشت است برای خاموشی مردم.
یعنی شما میاید یک چیز وحشتناکی را مطرح می کند که حالا مردم حاضر نباشند به خیابان ها بیایند و اعتراض کنند و بگویند که سرانجام ما قرار است که به این درجه برسیم و اصولا جمهوری اسلامی با این وحشت پراکنی ای که کرد تونست این تحولات رو جلوشو بگیره و دوباره با پاک کردن صورت مسئله راه خودش رو به پیش ببره.
مثل تمام کارهایی که در طول این تاریخ کرد.
اما نکته مهمی که اتفاقات سال 88 و رفتارهای جمهوری اسلامی داشت این بود که ما رو به یک مرحله دیگه ای از این اعتراضات رسوند.
یعنی ما این سیر تحولات رو در ایران وقتی نگاه میکنیم کم کم از سال هشتاد و هشت به بعد میرسیم به این که این نارضایتی جنبه عمومی پیدا میکنه.
حالا موضوعات بیشماری هستند که هزاران عناوین در کنار هم باعث میشه که مردم نسبت به جمهوری اسلامی بدبین بشن.
موضوعاتی که در گذشته اتفاق افتاده پر رنگ تر بشه و کم کم این نارضایتی جنبه عمومی پیدا بکنه.
از بعد از سال هشتاد و هشت پایگاه جمهوری اسلامی پایگاه اجتماعی که داشت هی ضعیف تر و ضعیف تر شد.
خوب قاعدتا از بعد از سال 57 و اصولا در طول این سال هایی که ما دربارش صحبت کردیم، پایگاه اون بخشی که به عنوان اصولگرا به حساب می اومد کمرنگ شده بود و به مرور زمان کمرنگ تر هم شد.
یعنی هر بار که انسان ها به اتفاقاتی که به عنوان مثال قتل های زنجیره ای که جمهوری اسلامی کرد فکر می کردند، خب این احساسشون نسبت به جمهوری اسلامی بدتر و بدتر می شد.
کشتارهای سال شصت و هفت شاید در اون زمانی که اتفاق افتاد سر و صدایی نکرد که نکرد.
مردمی نبودند که در برابر این جنایت بزرگ بایستند، فریاد بزنن و نذارن این اتفاقات بیفته.
اما طی مرور زمان اینها پررنگ شدن.
اینها جایگاه خودشون رو کم کم پیدا کردن.
حالا جماعت از اون بخش قدرتمند جمهوری اسلامی مدام داره دورتر و دورتر میشه.
اما بعد از سال هشتاد و هشت اتفاقی که می افته اون پایگاه دوباره ای که به عنوان اصلاح طلبان هم ساختن از مردم دور و دورتر می شوند چرا که خواسته های آنها عقبتر از خواسته های مردم است.
یعنی آنها قرار نیست راهبر مردم باشند.
مردم خواسته هایی دارند که از آنها بزرگتر است.
نهایت خواسته ای که آنها دارند مطرح میکنند.
به عنوان مثال نبودن گشت ارشاد است که به آن میبالند و مینازند و خوشحال میشوند و یک جماعتی رو به وجد میارن که سوت بزنن و هورا بکشند.
اما مردم کم کم در اون جایگاه که واپس نمیمونن در جای خودشون باقی نمی مونن.
کم کم خواسته های دیگه ای دارن.
کم کم از این خواسته ها به خواسته های بزرگتر می رسن و کم کم از این فروع به اصول می رسن و قاعدتا قدرت همپوشانی نداره.
یعنی اصلاح طلبان نمی تونن همپوشانی بکنن با مردم نمی تونن در کنار مردم باشن چون باید به اون اصول پایبند باشن.
این اصول هست که اینها را زنده نگه داشته و اینها.
این اصلاح طلبان بدون جمهوری اسلامی هیچ چیزی نیستن.
هیچ چیزی برای عرضه نیستن.
نه تخصصی دارن، نه سوادی دارن، نه شعوری دارن.
هیچ چیز خاصی در خودشون ندیدم.
اگر جایگاهی دارن، اگر اسمی دارن به واسطه کرم وجوده جمهوری اسلامی هست.
بدون جمهوری اسلامی اونها معنایی ندارن.
پس باید به این نظام فکری پایبند باشند و وقتی با این نظام فکری همپوشانی داشته باشن قاعدتا با مردم نمیتونن همپوشانی داشته باشند.
چرا که خواسته های مردم فراتر از خواسته هاییست که اونها مطرح میکنند و اصولا شما وقتی به این اتفاقات نگاه میکنید و کم کم به پیش میرید از سال هشتاد و هشت به سال نود و شش میرسید.
میبینید که خواسته های مردم تغییر میکنه و خیلی بالاتر از خواسته هاییست که اصلاح طلبان مدام در حال بولد کردن اون هستند.
شما مواجه میشید با اصلاح طلبانی که خواسته ها رو به حداقلی ترین حالت ممکن خودشون میرسه.
بسیار نشون میدن که خودشون در پی به نوعی جنگ قدرت هستن که یک جایگاهی رو بگیرن و فرای اون یک نماینده ای از این اصلاح طلبان دوباره روی قدرت میاد و هرچند که این نماینده اصلاح طلبان هم یک نماینده طنزآلود از اصلاحطلبان است که یک مدت طویلی را در خدمت رهبری گذرانده.
هر چند که تمام اینها در این دایره دوار همسو و هم رای با هم هستند.
من چند بار دارم اذعان میکنم میگویم این اصلاحطلبان برای جمهوری اسلامی معنایی ندارند که بخواهند به دنبال معنایی فراتر از جمهوری اسلامی بگردند.
تمام معانی وجودیت اینها خلاصه در جمهوری اسلامی است.
اما در مجموع اینکه قدرت گرفتن دوباره یک شخصی که نماینده اصلاحطلبان است، مردم را بیشتر و بیشتر نسبت به این طیفی که یک پایگاه اجتماعی را به وجود آورده بود هم دورتر میکند.
پایگاه اجتماعی اصولگرایان که از بین رفته بود از بین رفت.
در طی این سالها و به نوعی با بولد شدن جنایاتی که در طول این تاریخ وجودیت کردند، کم کم و کمتر و کم رنگ تر شدن.
بی ارزش تر شدن.
و این پایگاه رو از دست دادن به جز جماعتی که پایبند به این اصول هستن یعنی از نظر اعتقادی.
به عنوان مثال مسلمون شیعه معتقدی هست که حالا همه ی نگاه ها رو در همین جمهوری اسلامی میبینه و آینده رو در جمهوری اسلامی معنا میکنه.
این پایگاه همواره باهاشون بوده و قاعدتا هم باهاشون خواهد بود تا پای جان.
شاید حتی برخی از اونها و شاید برخی هم کم کم طی مرور زمان تغییر جناح بدن.
اما اون پایگاهی که ذره ای قدرتمند بود و جمهوری اسلامی و به نظر من اون کسانی که در جمهوری اسلامی باهوش بودن با پدید آوردن اون سعی کردن یه جایگزینی برای خودشون داشته باشن هم طی مرور زمان به دست فراموشی سپرده شد.
و در نهایت مردم رو به یک جایگاهی رسوند که در سال نود و شش و بعد از اون به خصوص در سال نود و هشت ما شاهد این باشیم که در برابر این نگاه فکری هم طغیان بکنن و شورش بکنند.
حالا ما مواجه میشیم با سال 88 و نود و هشت که جنبه های به نوعی این اعتراضات شکل خودش رو عوض میکنه.
حالا دیگه به دنبال موضوعاتی از قبیل رای من نیست.
حالا به دنبال موضوعاتی از قبیل گشت ارشاد نیست، شاید بیشتر و فراتر میره.
خب دوستان این قسمت خیلی طولانی شد و من میخواستم خیلی کمتر و کوتاه تر کلا این قسمت ها رو در بیارم.
اما موضوعات خیلی موضوعات پیچیده ای هست و میشه دربارش ساعتها صحبت کرد.
ما سعی میکنیم در قسمت بعدی بیشتر درباره جمهوری اسلامی صحبت بکنیم و بیشتر هم بریم و در باب آینده ایران هم صحبت بکنیم و در کنارش تاریخ رو در نهایت به یک سرانجامی برسونیم.
این ویژه برنامه ای است که ما پیرامون ایران صد ساله گرد آوردیم و در اون داریم در باب موضوعات مختلفی که در ایران در طول این در طول این صد سال گذشته صحبت میکنیم.