امید و هدف.
قاعدتا این دو موضوع به هم گره خورده اند و نبودن و فقدان شون از زندگی یک مردگی دنباله دار رو خواهد ساخت.
اگر ما هدفی توی زندگیمون نداشته باشیم، برای چیزی هم امید نخواهیم داشت و این نبودن و فقدان هدف و امید باعث در جا ماندن و خاموشی ما خواهد شد.
قاعدتا برای پیشرفت توی زندگیمون نیاز به یک ترسیم و یک هدف مشخص داریم.
یعنی نکته ی اول و ابتدایی این هستش که هدفی رو در برابرمان داشته باشیم تا بتونیم به سودای رسیدن به اون هدف همواره در حال تلاش باشیم.
با امید به اون هدف کارهامون رو پیش ببریم.
اینها موضوعاتی است که قاعدتا همه شنیدین دربارش زیاد صحبت شده.
امروزه هم بازار گرمی داره.
این هدف داشتن توی زندگی و امید داشتن.
حالا اینکه این اهداف رو زمینی و قابل لمس و به نوعی مبتذل میکنند موضوع جداییست.
اما موضوعی است که مطمئنا دربارش صحبت شده و همیشه درباره اش شنیدیم.
پس نکته اول ما این هستش که باید وجود داشته باشه این هدف.
این هدف باید وجود داشته باشد.
حالا اینکه آن هدف، هدف غایی ما چه موضوعی است، موضوع در وهله دوم هست.
یعنی در ابتدا آن فرهنگ وجود داشتن هدف است که برای ما اولویت است.
این هدفی که می تواند یک موضوع ساده باشد اینکه مثلا هدفی که ما بخواهیم یک مدرک تحصیلی را بگیریم و بخواهیم یک کاری را شروع بکنیم یا هر چیزی از این دست، یک موضوع کاملا مادی که قابل لمس است و فقدانش باعث مردگی میشه، زندگی رو از بین میبره و داشتنش یک اصل حیاتیه برای ادامه زندگی.
برای اینکه زندگی رو بهش معنا ببخشیم ما نیاز به داشتن این هدف داریم.
خب چند تا نکته اینجا قابل عرضه توی این موضوع که ما داریم دربارش صحبت میکنیم.
یکی اینکه یک جاهایی ما مصادف می شیم با اینکه هدف رو در بین انسانها می کشند، از بین می برند، سعی می کنند که همه رو یکپارچه و یک شکل بسازند، یک شکل و یک اسم دیگه ای داره.
اینکه هدف رو از پیش برای شما تعیین می کنند، هدف های آماده شده رو به خورد شما می دهند.
ما همیشه با این دو تا دست به گریبانیم.
انسان هایی که بی هدف زندگی می کنند دائما یک فرهنگ پوچ گرایانه ای داره.
به شما تکرار می کنه که نیازی به هدف نیست و در کنارش اون اهدافی که اهداف شما نیستند، اهدافی که به خورد شما میدند، اهدافی که جامعه به شما تلقین می کنه، اهدافی که پدر و مادرتون براتون ترسیم و تصویر کردند، پدر و مادری که آرزوهای خودشون رو در رسیدن بچه ها به اون اهداف می بینند، اهداف از پیش تعیین شده شون رو به خورد بچه هاشون دادند که بچه ها در آینده اهدافی که اونا نتونستن بهش برسن و بهش برسند.
این دو وجه از وجود هدف ضربه زننده است که قاعدتا نبودن و فقدانش یا باعث اون مردگی میشه و این تلقین این هدف از لایه های دیگه ای به جز خود شما هم باعث دست و پا زدن بیمارگونه در یک مرداب بی سرانجامی است.
یعنی در نهایت حتی رسیدن به اون هدف هم چیزی رو در شما بیدار نمیکنه، احساسی رو در شما زنده نمیکنه.
حتی باعث به وجود اومدن یک امید هم نمیشه.
درتون چون هدف غایی شما نیست که بخواین بهش امید داشته باشین.
داشتن یا نداشتنش براتون موضوع مهمی نیست.
ما داریم در باب یک هدفی صحبت میکنیم که از خواسته ها و آرزوهای خودمون نشأت بگیره.
در جایی به دنیا اومدیم که آرزو کردن جرمه.
مطمئنا کسانی که آرزو دارند رو به دار می آویزند.
ما در کشوری زندگی کردیم، در فرهنگی به دنیا آمدیم که آرزو داشتند مساویست با مرگ، تباهی و نابودی.
تمام کسانی که آرزو داشتند را به دار سپردند.
ما در وحشتناک ترین سال های تاریخ خودمان زندگی کردیم.
این شرایط را شنیدیم.
حداقل ارزش انسان هایی که به خیابان ها آمده بودند در سال مثلا هشتاد و هشت، نود و هشت، نود و شش.
انسان هایی که توی سال شصت اومدن توی خیابون ها، همه آرزو داشتن دیگه همه برای یک هدف غایی داشتند تلاش می کردند و پاداش تمام این داشتن هدف و داشتن آرزو و رویا مصادف شد با مرگ.
به بدترین شکل بهشون پاسخ داده شد.
پس ما داریم توی یک شرایطی زندگی می کنیم که اون فرهنگ غالبه داره به ما دستور بر این می ده که شما یا هدفی نداشته باش یا اگر هدفی داری هدف از پیش تعیین شده ای که ما داریم بهت میگیم رو تکرار کن.
به اون اهدافی که تصور میکنند برس.
اگر اونها رو پیشه خودت بگیری و در راه اون تلاش بکنی، پاداش خوبی خواهی داشت.
اما اگر قرار باشه اون اهدافی که توی ذهن خودت هست، اون آرزوهایی که خودت پروراندی رو در مسیرش گام برداری، مساوی میشه با مرگ و کشتن و بدترین مجازاتها.
ما برای داشتن هدف.
نکته ابتدایی داشتن آرزوست.
باید در جایی زندگی بکنی، با تعالیمی زندگی بکنی که آرزو داشتن پاسداشت بشه.
فرهنگی وجود داشته باشه که آرزو داشتن رو نکو بدارند.
اما ما در شرایطی زندگی میکنیم که جواب آرزو داشتنمون مرگ و قتله.
آرزو داشتنمون رو به تمسخر میگیرند.
شرایطی است که آرزو نداشتن معقول تره.
و این مرگ آرزوها رو در جای جای زندگیمون میبینیم.
از یه سمتی فرهنگ داره بهمون هجوم میاره.
و این فرهنگ ما رو از آرزو داشتن دور میکنه.
با تمسخر های خودش.
با ساختن آرزوهای خودخواسته و خودخوانده اشت و خوراندن اون به ما.
و اینها دست به دست هم میده تا از ما موجوداتی بی آرزو و بی هدف در نهایت تصویر بکنه.
قائله دنباله داری است.
این نداشتن آرزو فقط قاعده به همینجا ختم پیدا نمیکنه.
ادامه پیدا میکنه و ما رو با راه های دیگری از این داشتن آرزو دور میکنند.
فقر یکی از دستاویز های قدرتمندی است برای دور کردن انسان ها از آرزو.
غرق شدن در دنیای مادی رسیدن به پول یکی از اون دست آویز هاییست که شما رو غرق در دنیایی به دور از آرزو و هدف میکند.
فقر سرشاری که باعث میشه شما فکر نکنید وقتی فکر نکنید آرزویی نداشته باشید، وقتی آرزویی نداشته باشید، هدفی در پیش روتون نیست و در نهایت به ناامیدی دنیا رو از بین میبرید، زندگیتون رو تباه میکنید و همه چیز در اون سیاهی غرق میشه.
فقر سرشاری که باعث میشه کودکان از کودکی به جای فکر کردن، به جای بازی کردن، به جای زندگی کردن همه دنیاشون خلاصه بشه در همون خواسته های دم دستی بزرگترین آرزوشون سیر شدن شکمشون باشه.
هر چه قدر دنیا رو کوچکتر بکنن، هر چه قدر خواسته ها رو کوچیکتر بکنن سقفی میذارن بر اون آرزوهای شما.
فرهنگ غالبی که داره در باب این صحبت میکنه که شما نباید آرزوی بهتر شدن جهان رو بکنید.
در ابتدا خودتون رو تغییر بدید.
این هم از اون دست صحبت هاییست که برای خاموشی داره مدام تکرار میشه.
فرهنگ غالبی که یک ارزش رو میسازه و مدام در پی تکرار کردن و بازآفرینی اش هست و در نهایت این ملکه ذهن انسان ها میشه و انسان ها مدام اون رو تکرار میکنند.
مصادیق خیلی زیادی داره.
یکی از اون مصداق های قابل لمسش که همه شنیدین و امروز نوعی روشنفکری و افکار خیلی پیش رونده ای هست.
همون دین من انسانیت من است و انسانیت بالاترین دین است و این صحبت هاست.
این ها هم هیچ پشتوانه ای نداره.
اینها مدام تکرار شده و تبدیل به یک ارزش شده و همه در حال تکرارش هستند.
همه در حال نشخوار هستند بدون اینکه بهش فکر بکنند.
این تحمیق و تحمیل رو شما در همه موضوعات پیرامون خودتون می بینید.
همیشه باهاش دست به گریبان است.
در باب آرزو و هدف هم همین شکلیه.
آرزوهایی رو ساختن و مدام به گوش شما می کنند.
یک بازاری رو بازآفرینی کردند برای رسیدن به اون هدف غایی که همه اش خلاصه در ثروتمند شدن هست، شما رو دستاویز قرار داده اند.
شما مدام در حال حرکت هستید که به اون موفقیت تعریف شده برسید.
راه های رسیدن به موفقیت در پنج دقیقه هفتاد و پنج راهکار برای رسیدن به موفقیت.
موفقیت هایی که از پیش تعیین شده است.
موفقیت هایی که تعریف و تعریف مشخصش این هست که مثلا شما ثروتمند بشید.
مثلا شما خونه ی زیادی داشته باشید، در اون شغل و فن تون پیشرفت کنید.
این ها اون ساختن اون آرزو هست.
حالا من یه اشارتی به اون قضیه دین من انسانیته.
من کردم که شاید برای بعضی ها سوال بوجود بیاد و براشون موضوع قابل عرضی باشه.
جاش اینجا نیست که من در باره اون موضوع بخوام صحبت بکنم اما در حد همین اشارت میشه گفت که آیا کسی فکر کرده در باب این انسانیتی که ما امروز داریم جایگزین اون اشرف بودن رو با کرامت انسانی و دین من انسانیت است جایگزین میکنیم؟
آیا ثمره بزرگی داشته؟
انسانیت توامان شده با تمام موضوعاتی که ما داریم پیرامونمون می بینیم.
یعنی وقتی ما از انسانیت صحبت میکنیم، اعدام هم داستان با این انسانیت است هم معنای با این انسانیت است.
اگر موجودات دیگری در جهان بودن که اعدام بکنند مگه موجودات دیگری بودند که شکنجه بکنند، سنگسار بکنند، دست و پا ببرند، قصاص بکنند؟
پس ما نمی تونیم تفاخر بکنیم به این انسان بودن.
ما اگر قرار باشه مهر رو از جهان پیرامون خودمان درک کنیم.
همه موجودات دارای مهر هستند.
اگر ما امروز به یک مرحله ای می رسیم که به عنوان مثال یک سری کارها رو خطا و زشت می دانیم مثل اعدام کردن.
این به دلیل انسانیت سرشار ما نیست.
به دلیل دیدن جهان پیرامونمون هست.
به دلیل مهر نهفته ای است که در تمام موجودات وجود داره.
یعنی باید به اون نقطه ای رسید که بدونیم ما این مهر نهفته رو از طبیعت پیرامونمون می گیریم.
از تک تک جانداران می گیریم.
اگر دوباره به برتری طلبی پا بدیم دوباره همون تصاویر جلومون نقش خواهد بست.
اگر دوباره دین من انسانیت و علم بشه، اگر دوباره به کرامت انسانی پناه ببریم دوباره ما یک برتری طلبی رو بوجود آوردیم و یک نظامی رو ساختارش رو شکل دادیم.
یک کسی در اون نوک هرم هست و باز نیاز هست که یک سری کوچکان باشند که به واسطه ی اون ها بزرگ بشه.
تحقیر شروع میشه و طبقات یک به یک شکل میگیرند.
حالا نیازی نیست که این موضوع خیلی باز باشد و از موضوع اصلی دور بشویم.
اما منظورم این است که ما یک سری فرهنگ های غالب داریم که به واسطه تکرار شدن به نوعی ملکه ذهن آدم ها شده و انسان ها بدون تفکر بهش مدام تکرارش میکنند.
برگرفته از همان فرهنگ تقلید است که همه جا هم جاری و ساری است.
این فرهنگ تقلید دوباره در پی بازخوانی همان موضوعات تکراری است که بهش گفتند اینقدر شنیده که اونها رو تکرار میکنه.
در همه زمینه ها به همین شکل است.
از موضوع اصلی اگر دور نشیم و دوباره برگردیم به اون هدف، ما داریم یه تصویری میدیم از این که انسانی هست که آرزو داره.
نقطه اولیه و ابتدایی داشتن آرزو هست.
آرزوی جهانی بهتر، کشور بهتر، زندگی بهتر، کار بهتر.
شرایط بهتر آرزوی این رو داره و بعد به واسطه اون آرزو حالا باید یک هدفی رو مشخص بکنه.
هدف می گیره که نظام سیاسی ایران رو تغییر بده.
هدف می گیره که جهان پیرامون خودش رو عوض بکنه.
نظام سلطه جهانی رو تغییر بده، به واسطه اون آرزویی که در دل داشته یک هدف مشخصی رو در برابر تصویر می کنه.
حالا به واسطه این دو در کنار هم یک امیدی در دلش زنده است که به واسطه اون امید مدام در حال تلاش و حرکت است.
یک دومینویی تصویر می شه از داشتن آرزو تا رسیدن به هدف و در نهایت به واسطه امید تلاش کردن در راه اون آرزو و هدف.
این تصویر کلی است که ما داریم درباره هدف امید در برابر شما می ذاریم.
وجود این امید همه زندگی ما میشه دلیل زندگی ما میشه دلیل نفس کشیدن ما میشه.
خود من به واسطه آرزوی داشتن جهانی بهتر هدفم رسیدن به اون جهان بهتره و تمام دلیلی که امروز زندگی میکنم و نفس میکشم رسیدن به اون هدف عالیه.
از هیچ تلاشی هم فروگذار نیستم.
هر تلاشی رو در راهش می کنم.
هر تلاشی که حتی شاید از نظر بعضی ها بی پاسخ باشه اما باز هم تلاش می کنم.
مدام در حال تلاش کردن هستم.
ریشه ی این تلاش مداوم من داشتن اون آرزو و هدف هست.
امید به رسیدن به اون هست.
یعنی اگر این تصویر به صورت کلی درست شکل بگیره، قاعدتا ما رو به اون تلاش مداوم میرسونه.
اما امروز با یک اهداف دیگه ای روبه رو هستیم.
با اهدافی که جامعه داره مدام بهمون می خونه.
حالا دیگه هدف یک انسان تغییر جهان پیرامونش، تغییر نظام سیاسی حاکم بر کشورش، تغییر مظالم بیشماری که به مردم میرسد به جانداران.
نیست، هدفش رسیدن به اون ثروت است.
هدفش رسیدن به آن جایگاه اجتماعی است.
این اهداف برایش تصویر می شود.
ایران خودمان را در نظر بگیرید.
مردم ایران تا چه حد غرق شدن در خواندن مثلا درس؟
اصلا نهایت این رسیدن به این درس چیه دقیقا؟
یعنی همه دارن دانشگاه درس میخونن؟
بلااستثنا همه درگیر این درس خوندن هستن.
در صورتی که با بقیه کشور ها اگر مقایسه اش بکنیم حتی کشور های خیلی پیشرفته تر می بینید که این درصد خیلی پایین تره.
چون یه هدفی براشون مشخص شده.
یک آرزوی دست جمعی بهشون داده شده که اون رسیدن به ثروت است.
حالا راه رسیدن به این ثروت از طریق این درس خواندن میگذره.
پس یک عده ی کثیری رو می بینید که دارن مدام تلاش می کنن در راه رسیدن به اون هدف غایی، اون آرزویی که برای خودشون نبوده.
آرزویی که بهشون تلقین شده.
آرزویی که بهشون تحمیل شده.
جهانی ساخته شده که مدام در حال تصویرسازی برای شماست.
مدام داره زندگی ایده آل و رویایی رو تصویر می کنه.
زندگی ایده آل و رویایی که درش مهر نیست.
درش عشق نیست.
درش آزادی نیست. برابری نیست.
بجاش پر شده از ثروت.
پول، قدرت، ماشین خوب. موبایل خوب.
این تصویری که در برابر شما مدام داره تکرار میشه در اجزای مختلف به هر واسطه ای داره بهتون تکرار میشه.
از طریق فرهنگ غالبی که در اختیار حکومت هاست بازنشرش در بین انسان ها این بازنشر باعث میشه که یک سری انسان هایی که تاثیرگذارتر هستند در این هرم ساخته شده در اون قله های بالا قرار دارند، در اون جایگاه های بالا قرار دارند هم این رو باز دوباره به شما باز نشر می دهند.
سلبریتی ها هم دارن این رو به شما نشون می دن.
هنرمندان هم دارن نشون می دن ورزشکار هر کسی که در اون جامعه وجود داره داره این رو بازنشر می ده.
داره به شما یک تصویری می ده.
هدفی که برای شما تصویر می کنه هیچ وقت رسیدن به آزادی نیست.
رسیدن به برابری نیست.
جهان بهتر ساختن نیست.
تصویر این است که شما یک ماشین خوب داشته باشید.
برای داشتن این ماشین خوب که می شه تمام هدف شما از زندگی چی کار باید بکنید؟
باید مثلا درس بخونید.
خب همه میرن درس می خونن، باید دزدی بکنید.
فردا همه هم میرن دزدی هم می کنن.
چون هدفی که در برابر هست و به راحتی اون هدف وسیله رو توجیه می کنه و قاعدتا بیشماران را خواهید دید که در راه رسیدن به اون هدف غایی که تصویر شده خورانده شده، مدام بازنشر داده شده هر کاری میکنن.
حالا ما قراره در باب یک هدف دیگه ای صحبت بکنیم که با توجه به تمام تعاریفی که کردیم داریم درباره یک موضوعاتی صحبت میکنیم مثل آزادی، مثل برابری.
قراره که اینها اون هدف غایی که آرزوی انسانی به اون مرحله ای برسه که برابری همگان رو بخواد، رسیدن به اون آزادی بی حد و حصر و برای همه جانداران بخواد.
وقتی هدف اون باشه دنیا تغییر میکنه، جهان تغییر میکنه و بعد در اون هدفی که ما صحبت میکنیم و اون آزادی ای که تصویر کردیم و مدام طی گفتارهای در تکرار خودمون داریم اذعان میکنیم که یک قانون داره که ضامن وجود داشتنش هست و اون آزار نرساندن به دیگر جانداران است.
با توجه به داشتن این چهار چوب شما نمی تونید راه رسیدن به اون هدف رو توجیه کنید.
هیچ چیزی برای شما وسیله نیست دیگه.
به شما یه تصویر میده یا چهار چوب میده.
شما از این چهار چوب که نمیتونید خارج بشید نمیتونید به دیگران آزار برسونید.
حالا هدفی دارید.
راه رسیدن بهش وسیله نیست.
جزئی از اون هدفه.
در راه رسیدن به اون هدف غایی که آزادی است نمی تونید آزادی دیگران رو سلب بکنید.
نمی تونید در برابر برابری دیگران بایستید.
برابری رو نمی تونید برای خودتون بکنید.
نمی تونید مالک دیگران باشید.
این چیزی است که ما داریم به عنوان اون هدف دربارش صحبت می کنیم و رسیدن به اون مرحله ای که جامعه ی انسانی یه همچین هدفی رو در برابر داشته باشه، مسلما تغییر جهان هستی است.
هیچ کدوم از این نظم ها و ارزش ها قدرت رویارویی باهاش را ندارند و مجبور هستند که از بین بروند.
مجبور به شکست هستند.
راه دیگه ای ندارند.
امروز و در دنیایی که ما در آن داریم زندگی میکنیم، صحبت کردن از این موضوعات رویاییه.
دور از دنیای واقعی ما هست.
یعنی شما اهدافی رو مدام بهتون اذعان کردند، مدام براتون بازنشرش دادند و شنیدید ملکه ذهنتون شده.
حالا یک کسی بخواد صحبت از آزادی و برابری بکنه و هدف غایی و این دو رسیدن به این دو موضوع بذاره خیلی دور از ذهن هست.
در کنار شما تصویر شده که همه چیز رو برای خودتون ببینید.
اون بها دادن به مالکیت اون بها دادن به خودخواهی و خود پرستی برای شما یک دایره ای به وجود آورده که شما خودتون و اطرافیانتون رو ببینید.
حالا چجوری میشه که از این لایه و این پوسته بیایم بیرون و قرار باشه زندگی جمعی همه جان ها رو ببینید؟
جان هایی که گاها براتون تصویر به نجاست و کثافت شدن کافران مثلا بی ارزش و خونشان حلال بوده.
حیوانات بی ارزش و دون مایه بوده اند.
نمی دونم مثلا هزاران تصویر براتون ترسیم شده.
حالا شما چه جوری میتونید توی این تصاویری که داده شده یه همچین موضوعی رو هدف خودتون قرار بدید؟
امروز جهان داره به شما دوره می کنه که شما خودتون رو ببینید، اطرافیان خودتون رو ببینید، در این نظم ساخته شده شرکت بکنید، روی گرده های دیگران برید تا به اون بالا و به اون نقطه عرش برسید.
وارد این بازی میشید.
حالا یک رئیسی اون بالاست.
شما غایت و هدف نهاییتون رو می زارید.
رسیدن به جایگاه اون رییس دورانی رو کارگر قرار می گیرید.
حالا رو دوش دیگر کارگران خواهید رفت تا برسید سرکارگر بشید از سرکارگر به معاونت برسید، از معاونت به ریاست برسید.
هر کاری که قرار باشه در راه رسیدن به این هدف می کنید همه رو زیر پاتون له می کنید تا در نهایت برسید به اون هدف غایی تون.
هدف غایی ای که برای شما مشخص شده بدون هیچ چارچوبی و همه چیز برای شما وسیله ای میشه و قابل توجیه برای رسیدن به اون هدف غایی.
هدف غایی که در جای جای زندگی ما رسیدن به ثروت تعریف شده.
جهان پر از رقابتی که مدام داره تکرار می کنه، زندگی رویایی آدم ها رو نشون می ده.
آدم هایی که در بهترین شرایط زندگی می کنن حالا به شما راه می ده.
وارد این بازی بشو، قوانینش رو قبول کن و در راه رسیدن بهش تلاش کن.
حالا خیلی راحت از کنار همه میگذرید.
حاضری دیگران گرسنگی بکشند و شما سیر باشید؟
حاضری دیگران در خواری و خفت زندگی بکنند تا شما بزرگ باشید؟
دیگران را کوچک و تحقیر میکنید که خودتان بزرگ باشید.
این قاعده بازی هست.
همه هم قبولش میکنند.
در تمامی جوامع جهان تقریبا این دارد شکل میگیرد و قدرت پیدا میکند.
در همه جا دارد این فرهنگ بازتولید میشود.
هدف مشخص در برابر همه رسیدن به آن جایگاه است.
حالا فرای آن، در بین این هدف، ما موضوع دیگری را هم در جوامع بشری داریم مدام میبینیم آن همان موضوع رقابت است.
حالا که برتر و کهتری برای شما تصویر میشود که شما در راه رسیدن به این برتری بقیه را باید کوچکتر از خودتان بدانید.
این رقابت دیوانه وار شروع میشود.
وارد این رقابت خونین میشوید.
همه را خونین و مالین میکنید.
بر گرده همه سوار میشی.
تا خودتون در نهایت اون جایگاه والا رو بدست بیارید.
این فرهنگ غالب جهان هست دیگه.
یعنی همه داریم می بینیمش.
چیزی فراتر از این که به ما آموزش داده نمیشه.
حتی وقتی ریز میشید.
اون کسایی که به این شرایط امروز هم به نوعی انتقاد دارند در اون نهایت قلب خودشون اگر جایگاه یکی از این قدرتمند ها رو داشته باشند به همون اندازه اگر نگیم بیشتر در همون اندازه ظلم میکنن حتی شاید بیشتر.
چون این فرهنگ غالبه بهشون مدام داره گفته میشه.
مدام طی تعالیم داره براشون بازنشر داده میشه و اون ها هم این راه رو تکرار میکنند.
چقدر راحت و ساده انسان ها دارند از کنار موضوعات میگذرند.
چقدر برای همه، برای عموم جامعه ساده شده از کنار مثلا یک کودک کار گذشتن نهایت امر میشه یک بازی برای یک عده ای که باهاش یه عکسی بگیرند خودشون رو بزرگ بکنند باز هم در همون چرخه اقدام میکنند.
خیلی ها بی تفاوت از کنارش بگذرند چون به این چرخه اعتقاد دارن.
دیگه حاضر نیستن این چرخه و این نظام رو تغییر بدن.
شما اگر بخواهید به یک جایگاهی در این هرم برسید باید در ابتدای امر به وجودیت اون هرم اذعان بکنید.
ایمان بیارید و بعد خیلی راحت انسان ها از روی گرده های این کودکان کار میگذرند.
از روی گرده های کارگران میگذرند، از روی گرده های معلمان میگذرند، تمام اقشار جامعه رو زیر پاشون له میکنند تا به اون جایگاهی که میخوان برسند.
تمام اعمال شنیع که می بینیم برگرفته از همین فرهنگ غالب است.
تمام اینها رو میتونیم ببینیم.
اونجایی که مثلا یک آدمی حاضره مواد مسموم وارد کشور بکنه و از این تجارت یک راه سودآور و ثروتمند شدن رو برای خودش بسازه.
این باز برگرفته از همون فرهنگ غالب هست که داره به شما میگه دیگه داره برای شما تکرار میکنه.
هیچ چارچوبی رو در برابرتان تصویر نمیکنه، یک هدف غایی رو تصویر میکنه و اون رسیدن به ثروت هست.
حالا شما در اون راه هر کاری انجام میدید و مطمئنا در آینده میتونه از شما وحشی بسازه، از شما خونخوار بسازه، از شما کسی بسازه که روی گرده های دیگران سوار شده.
امروز در جهان ما این تصویر به راحتی قابل مشاهده است.
یک موضوع خیلی قابل لمسه.
یعنی اون کسی که مثلا در یک جایگاهی قرار میگیره و یک پولی رو بهش میدن حتی وقتی خودش بهش فکر بکنه.
مثلا یک بازیگر وقتی داره یک پولی رو دریافت میکنه و وقتی خودش در خلوت خودش بهش فکر میکنه که این پول حق اون نیست.
وقتی کار خودش رو با کار مثلا یک کارگر در کنار هم بذاره میفهمه که اون کارگر بیشتر مستحق گرفتن اون پول هست و پول بیشتری باید دریافت کنه یا حداقل و دست کم برابر باید پول بگیره.
اما من مثلا دارم صد برابر اون پول میگیرم.
اما وقتی اون فرهنگ غالب مدام براش تکرار کرده و ملکه ی ذهن شده از کنارش میگذره به موضوع عادی بدل شده.
هدفی که امروز از انسان ها موجودات خونخواری پدید آورده.
موجوداتی که هر کاری حاضرند بکنند تا خودشون به اون هدف غایی خودشون برسند.
از روی گرده همه رد میشند.
همه رو اسباب و بازیچه ی خودشون قرار میدن تا رسیدن به اون ثروت یک روز میتونه اون اسباب کارگران یک کارخونه باشند از کار اونها استفاده بکنه.
شیره ی جون اونها رو بکشه.
مثل زالو از خونشون بخوره.
یک روز میتونه وارد کردن مثلا شیر خشک مسموم باشه به کشور و اصلا براش مهم نباشه که یه سری کودک دارن از این راه زجر میکشن.
یه سری کودک ها قراره که بمیرن و از بین برن تا اون به ثروتش افزوده بشه.
هر راهی رو استفاده می کنه چون هدفی رو در برابرش ترسیم کردن که هر اتفاقی وسیله ای است برای رسیدن اون به اون هدف غایی.
ما از هدفی صحبت می کنیم که آزادی همه جانداران باشد.
برابری همه ی جانداران باشه.
آزادی ای که داره فریاد می زنه به دیگر جانداران که همه جانداران رو در بر می گیرد از انسان ها، حیوانات و گیاهان آزار نرساند.
آزار نرساندن که باعث تضمین وجود این آزادی میشه.
شما آزاد نخواهید بود مگر دیگران هم آزاد باشند شما آزار نمی بینید؟
اگر دیگران هم آزار نبینند.
اگر قرار به شروع آزار دادن باشد، اگر قرار باشد شما برای رسیدن به آزادی تون دیگران رو برده ی خودتون بکنید و به دیگران آزار برسانید، این دومینوی در تکرار در نهایت به شما هم آزار خواهد رساند.
در نهایت آزادی شما هم به زندان تبدیل خواهد شد.
ما در باب هدفی صحبت می کنیم که از این آزادی حرف به میان می آورد.
برابری را در کنار آزادی تعریف می کند.
حالا با داشتن این هدف غایی در برابر راه های رسیدن بهش بسیار می شود.
یک روز طغیانگری و در خیابان بودن برای این تغییر می شود.
یک روز نوشتن کتاب میشه یک روز ساختن فیلم میشه یک روز تاثیرگذاری بر دیگران، میشه یک روز با دوستت درباره موضوع صحبت کردن میشه یک روز انتشار دادن صحبت های دیگران میشه که دارن در این راستا تلاش میکنند.
یک روز ایستادگی میشه مقاومت میشه یک روز.
اگر کسی در برابرتان داره میبینید که ظلم میبینه در برابرش ایستادگی همون هدف میشه، همون رسیدن به اون هدف میشه.
هدف غایی است که وسیله ها و راه هایی که داره ما رو میرسونه بهش، همه و همه در راستای رسیدن به همون هدف نهایی است.
یک روز اگر یک آزادی کوچکی به وجود بیاد، یک روز اگر یک برابری تصویر بشه مترادف میشه با اون، رسیدن به اون نهایت آزادی.
یک روز اگر یک موجودی که نیازمند کمک هست رو شما بهش کمک میکنید، آزادی اون رو تضمین میکنید.
در راستای برابری اون قدم برمیدارید، به اون هدف نهاییتون نزدیک شدید که اون تصویر نهایی رو در یک بخش خرده ای تصویرش کردید.
با نگاه به اون هدف میشه زنده بود.
میشه زندگی کرد؟
با امیدی که در ما زنده میشه ما پر از تلاش میشیم.
هر روز در راه رسیدن بهش تلاش میکنیم.
از هیچ چیزی فروگذار نخواهیم بود.
زندگی ما معنا میگیره با داشتن اون هدف غایی و نهایی.
مسلما در وهله اول داشتن هدف برای زندگی خیلی موضوع مهمیه.
هر هدفی که بخواد باشه یعنی بین موضوع بین همون بودن و نبودنه بودنش برامون خیلی مهمه.
باید وجود داشته باشه.
یعنی وقتی نبودش هست دیگه سراسر میشه مردگی میشه باور به اون پوچی داشتن، بی هدف موندن و اینجوریه که هیچ کاری پیش نمیره.
هیچ راهی درست نیست.
مدام در حال تکرار هستیم اما در عین اینکه نداشتن هدف ویرانگر باعث مردگی کردن میشه به نوعی تکرار اهداف و آرزوهای دیگران.
نشخوار آرزوهای دیگران فرهنگ غالبی که به شما یک سری آرزو رو داده، یک سری هدف رو مشخص کرده و تکرار کردن اون هم همون مردگی.
هیچ تفاوتی نداره.
مهم ساختن آرزو به دست خود هست.
فکر کردن و آرزو داشتن هست که خودتون به اون برسید.
یک انسانی که هدف داره که مثلا هنرمند بشه.
اون هدفی که خودش براش تلاش میکنه خودش تصویرش میکنه نه به واسطه پدر و مادرش، نه به واسطه جامعهاش، نه به واسطه فرهنگ غالب.
خودش هدفی رو مشخص میکنه، آرزویی رو داره بهش بال و پر میده از رویا.
برسونتش به آرزو و از آرزو برسونتش به هدف از هدف و با امید به اون هدف در راهش تلاش میکنه تا در نهایت به یک تصویر واقعی در جهان پیرامون خودش مبدل کنه.
در باب هدف خیلی میشه صحبت کرد و ما قراره که فقط موضوعات رو به صورت کلی دربارشون صحبت کنیم تا اگر در آینده خواستیم در باب موضوعات جزئی تر صحبت بکنیم، یک کلیتی رو شما داشته باشید.
برنامه ای به نام جان قصد داره که در باب موضوعات مختلف جهان دغدغه هامون به زبون ساده و بداهه صحبت بکنه.
اگر از این برنامه خوشتون اومده با دیگران به اشتراک بذاریدش.
فرای اون آثار من از قبیل کتاب ها و اشعار، تمامی باورهای من که امروز دارید به این زبان ساده می شنوید رو طی همون کتاب ها و آثار با شما در میون گذاشتم و همه هم به صورت رایگان در اختیار شما هست.
وبسایت جهان آرمانی دریچه ایست برای اینکه بتونید به این آثار دسترسی داشته باشید و با دیگران به اشتراک بذارید.
قاعدتا بزرگترین کمکی که شما میتونید به من بکنید به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران هست.
من نیما شهسواری و این برنامه به نام جان بود.
ممنون که همراهم بود.
در پناه آزادی.