خب قاعدتا وقتی ما بخواییم درباره خدا صحبت کنیم و یا هر موضوع دیگه ای در وهله اول مواجه با وجود و یا عدم وجود اون مبحث میشیم و در باب خدا هم قالب همین جا میرسه.
اینکه آیا خدایی وجود داره و یا اصلا خدایی وجود نداره؟
طی مرور زمان در طول گذشت این قرن ها و اعصار، حقیقتا هیچ کس نبوده که بتونه اذعان بکنه که خدا وجود داره و یا کسی نبوده که بتواند اذعان کند که خدایی وجود ندارد.
یعنی شما اگر بخواهید به مسئله ی وجود و یا عدم وجود خدا به شکل علمی نگاه کنید، موضوع قابل عرضی نیست.
اصلا موضوع، موضوع علمی نیست.
ما را می بره وارد وادی ایمان می کند.
هر کس در هر جایگاهی، با هر مدارج علمی، با هر نوع نگاهی که دارد، قاعدتا در باب خدا وقتی صحبت می کند فقط و فقط با قدرت ایمانش که میگه خدا وجود داره و یا حتی خدا وجود نداره.
یعنی حتی اون دسته از دوستانی که در باب وجود نداشتن خدا هم حرف می زنند، قاعدتا به واسطه ایمانشون که دارم این حرف رو میزنم به این موضوع ایمان دارند.
از پیش یک موضوعی رو قبول کردند و حالا به دنبال تراشیدن دلیل هستند براشون.
هیچ تفاوتی بین کسانی که بیخدا هستند و یا کسانی که با خدا هستند در اصل این موضوع نیست.
چون موضوع قابل عینی نیست.
موضوع قابل لمس نیست.
موضوعی نیست که بشه از طریق علم اون رو حداقل از طریق علم امروزی به اون رسید.
شاید آیندگانی باشند که از طریق علم بتونن در راه اثبات و یا عدم وجود خدا صحبتی بکنند.
دلیلی بیاورند برهانی بیاورند که علمی باشه.
اما امروز و در حال حاضر با گذشت این سالیان دراز و این مبحث بزرگی که همیشه در گیر بوده انسان باهاش هنوز که هنوزه کسی نتونسته از طریق علمی وجود و یا عدم وجود خدا رو اثبات بکنه.
این خیلی ساده است.
شما با یک جست و جو در میان کتاب های مرجعی که در این رابطه نوشته شده می توانید به این اصل برسید که هر کسی با هر جایگاهی که دارد در آخر به ایمان خودش میرسد و با ایمان خودش را که داره ترسیم میکنه.
وجود و یا عدم وجود خدا.
اما موضوع نباید به اینجا ختم میشد.
ما گفتیم قرار است در باب واقعیات صحبت کنیم.
واقعیات عینی که در جهان خودمان میبینیم وجود خدا واقعیت جهانه.
مهم نیست که خدایی در آسمان وجود داشته باشه، به قول برخی خدایی باشه حلول کرده در وجود تمام موجودات خدایی باشه که جهان رو به وجود آورده و به حال خودش رها کرده.
خدایی باشه که به کار ریز انسان ها هم دخل و تصرف داشته باشه.
مهم این نیست که اون جسم فیزیکی، اون جسمی که ما مطمئن باشیم که هست وجود داره یا نداره.
مهم جهان پیرامون ماست.
مهم واقعیتیه که توش خدا وجود داره.
خدا تو دل انسان ها وجود داره.
در بیشتر کشورهای جهان اصلا آمار بیخدایان خنده دار نسبت به خداها خداباور ها.
اصلا قابل قیاس نیستن.
شاید یک درصد خیلی قلیلی حتی تو جوامع آزاد هم دسته ی خیلی کوچکی هستند که به عدم وجود خدا ایمان دارند.
اما طیفی که به خدا اعتقاد داره و وجود خدا رو یک دلیل بزرگ و روشن می دونه و بهش معترف است، یک طیف بسیار گسترده ای است.
اکثریت غالب جهان هست در تک تک کشورهای مختلف.
حالا شاید به واسطه های مختلف باشه یعنی از طریق دین هندوئیسم.
مثلا یه عده ای به خدا اعتقاد داشته باشند اما سرآخر همون نگرش خداست.
یعنی تمایزی بینشون نیست.
هر کدوم از این طریقت ها یک نگاه کلی و اجمالی داره که حالا ما توی این بحث دربارش صحبت میکنیم.
ما نقطه تقابل مون دقیقا همون نقطه ی کلیدیه که تقریبا تو تمام ادیان یک شکل هست.
حالا تو بعضی ها مثل ادیان ابراهیمی محکم تر، استوار تر، قدرتمند تر.
این اصل رو با ارزش کردن مقدسش میشمرند.
در یک باورهایی مثل هندوئیسم و بودیسم که خیلی کمتر.
زرتشتیت کم تر.
اما خب مثلا بودیسم واقعا کمتر وجود داره اما در مجموع وجود داره.
پس ما باید توی این بحثی که داریم درباره اش صحبت میکنیم و در باب خدا، وجود و یا عدم وجود خدا صحبت میکنیم.
فرای وجود حقیقی نه فیزیکی اون موجود ماورایی، ما باید به دنیای حقیقی و واقعیت پیرامون خودمان نگاه کنیم و معترف شویم که خدا وجود دارد.
چون خدا در دل انسان ها وجود دارد، راه و طریقت اش وجود دارد.
اعتقاداتش وجود دارد.
انسان ها بر پایه ی باوری که به آن دارند دارند زندگی می کنند.
قوانین خیلی از کشور ها سرچشمه گرفته از همان باورها است.
حتی در برخی از کشورهای متمدن هم به صورت غیر مستقیم تاثیر گذاشته.
مهم تر از اون بزرگ تر از اون فرهنگ عامه رو ساخته، نظم غالب رو ساخته.
نظم غالب جهانی همه و همه برگرفته از همان تفکر انسانی به خداست.
در جای جای جهان هیچ تفاوتی نمی کند.
شما کشور هایی که در آن به نوعی حکومت های غیر دینی و سکولار هم دارند، باز هم همان نظم غالب، نظم غالب اعتقاد به خداست.
حالا شاید برای شما سوال پیش بیاد که نه همچین چیزی نیست.
کشور هایی هستن که سکولار هستن.
جدایی کامل نهاد دین از نهاد حکومت رو دارند.
اما در آینده ای نزدیک در همین برنامه مقداری درباره اش صحبت میکنم تا اون عصر و ما با هم بفهمیم درباره چی داریم صحبت میکنیم.
مفهوم این نیست که یه کشوری نماز بخونه.
یه کشوری روزه بگیره.
این مفهوم وجود خدا نیست.
مفهوم خدا یک فرهنگ عامه و غالبی که نظم جهانی رو ساخته، آموزش انسان ها رو ساخته.
در هر جایگاهی به یک نظم واحدی چشم میدوزن و در همون راستا حرکت میکنن.
حالا که بحث به اینجا کشیده بهتر هستش که به نظرم با اون مفهوم اولیه ای که من دربارش صحبت کردم و در باب وجود یا عدم وجود خدا آشنا شدید و خیلی قابل لمس براتون بهش فکر هم بکنید خیلی میگم.
هیچ نیازی نداره که خدا در آسمان باشه یا نباشه.
مهم وجودش بین انسان هاست.
انسان ها اعتقاد دارند که خدا وجود دارد و هیچ تفاوتی نیست که او وجود داشته باشد چون ما تاثیراتش را در زندگی پیرامونمان می بینیم.
یعنی اون خدایی که حالا طی بحثی که در بین کتب آسمانی گفته نمیدونم سنگ میفرستاده و آتیش میزده و اینها اون موضوع مهم ما نیست.
موضوع مهم ما این تاثیرات را در جهان که نمی بینیم خیلی کم اتفاق می افتد که حالا حوادث طبیعی است یا مرتبط با خدا می دانند.
اما موضوعات عینی رفتار انسان هاست.
رفتار انسانی که آموزش دیده از طریق خدا.
به نظرم این موضوع، موضوع قابل فهمی است و ما بهتره که بریم سمت این که حالا این خدایی که ما داریم صحبت می کنیم و می گوییم این نظم وجود داره مفهومش چیست؟
این خدایی که من دارم ازش صحبت می کنم یک قدرت مطلق است.
قدرتی که پاسخ گو نیست.
قدرتی که فرمان می دهد.
قدرتی که فرمانبردار می خواهد.
اطاعت کننده می خواهد.
تسلیم می خواهد.
این قدرت بزرگ و واحدی که یک نظم متشکل را ساخته.
در طول این سالیان، در طول این اعصار، انسان با توجه به این نظم مدام در حال بازتولید این نظم مدام دارد به نسلهای بعدی این نظم غالب را تحویل می دهد، گسترش می دهد.
این نظم حاکمی که ما درباره اش صحبت می کنیم، یک خدای قدرتمندی در نوک یک پیکانی که فرمان دهنده است.
فرمان ده فرمان می دهد.
فرمانبردار می خواهد.
مراد بقیه است.
بقیه مریدش هستند.
در نوک پیکان پاسخ گو نیست.
مستبد در برابرش نمی توانی حرفی بزنی.
همان تعریفی که امروز از دیکتاتور داریم، قاعدتا با او خدای تصویر شده بین همه انسان ها هیچ تفاوتی ندارد.
شما از خدا اگر پاسخ بخواهید کافرید.
شما اگر با خدا صحبت بکنید و به نظم حاکم اش ایراد بگیرید، کافرید مشرک هستید.
محاربین از دین خارج میشید.
مرتدین حکمتان قتله مرگه.
خب چه تفاوتی با اون دیکتاتوری که ما توی ذهنمون داریم داره؟
و اصلا به وجود آورنده اون دیکتاتور همین نظام حاکمه؟
من میگم موضوع سر این نیست که یک خدای نشسته روی تختی الان اون بالا مثلا داره نگاه میکنه و میگه این داره چی میگه؟
موضوع اون نیست.
موضوع اون نظم ساخت است.
اون نظمی است که در حال بازتولید است.
یعنی مثلا ما اگر بخواهیم نگاه بکنیم در متمدن ترین جامعه های غربی، در متمدن ترین و قبله آمال برخی که مثلا قبله آمال هست، این دیگه بهترین و زیباترین هست.
هر چند که حقیقتا پیشرفت انسانی حقیقتا گامهای بزرگ انسانی است.
گامهای قابل ستودن انسانی است.
گامهای است که ما رو به پیشرفت برداشتیم.
اما قبله آمال نیست چرا که در این نظم حل شده است.
یعنی شما باز هم یک رییس جمهور رو نوک پیکان دارید، دوباره رییس رو دارید؟
دوباره بزرگ رو دارید؟
دوباره ارباب را دارید؟
اسمها عوض شدند.
تلطیف تر شدند.
ولی این نظام حاکم باز هم در حال بازتولید خودش است.
اصلا شاید الان با انسان ها اگر صحبت بکنی اینقدر این موضوع نهادینه در وجودشان باشد که اصلا نتوانند قبول بکنند که یک جایی اداره بشود بدون اینکه رییس داشته باشد.
هر جایی مستلزم این است که یک فرمانبر، یک فرمانبر، یک فرماندهی داشته باشد و یک فرمانبرداری داشته باشد.
یعنی این جزء خصوصیات حل شده در وجود انسان ها شده.
این را همه قبول کردند، در برابرش صحبت کردن رو مصادف با هرج و مرج می دونن.
آشوب می دونن و این اون نظام حاکمی است که من درباره اش صحبت می کنم.
اون خدایی که من دارم ازش حرف می زنم.
اون خدا قدرتی است.
قدرتی است ماورایی که یک نظم پیچیده ی تودرتویی رو طی مرور سال ها ساخته و همه جا شما می تونید اثرش رو ببینید.
در بین همه هست.
فقط در روابط بزرگ بهش نگاه نکنید.
در روابطی که مثلا من گفتم توی کشورهای پیشرفته ی غربی هم باز نوک هرمی وجود داره که بقیه باید فرمانبردار از اون باشند.
شما وقتی میارید در یک اشل کوچک تر بهش نگاه می کنید میارید توی خانواده.
دوباره نوک هرم پدری هست. مادری هست.
کسی هست که از دیگران بالاتر مقام ارجح تری داره.
نوک اون پیکان میشینه فرمان می دهد و بقیه باید فرمانبردار باشند.
در بین کارخانه ها، در بین ادارات، در هر جایی که زندگی می کنیم و زندگی انسانی جریان دارد و این ریشه از همان تفکر و اعتقاد غالب جهانی به خداست و ما نوک هرم و نوک پیکان را در برابر این خدا می گیریم.
یعنی صحبت ما با خدایی است که تبدیل به یک فرهنگ غالب شده.
به نظرم در اینجا باید یک مبحثی را هم باز بکنیم.
اون مبحث هم این هستش که تنها راه شناختن این خدای غالب در جهان ادیان هست.
ادیانی که خدا را به ما فهموندن درباره اش صحبت کردن.
ما اگر قرار خدا را بشناسیم باید از طریق اسلام بشناسیم، از طریق قرآن بشناسیم، از طریق سیره نبوی بشناسیم، از طریق احادیث نبوی بشناسیم.
از کشورهای اسلامی بشناسیم.
از سرگذشت کشورهای اسلامی بشناسیم.
از قوانین اسلامی بشناسیم.
قرار است از این راه به خدا برسیم یا از طریق مسیحیت یا از طریق یهودیت و یا از طرق دیگر و ادیان دیگر.
ولی قرار است فقط از این راه به وجودیت خدا برسیم، خدایی که در جهان وجود دارد.
قرار نیست کسی بنشیند و یک خدای جدیدی را بسازد.
یک خدای مهربان با تمام اصول که امروز در جهان باب هست، با حقوق بشر موافق و با آزادی موافق بر در برابر برده داری می ایستد.
آزادی خواه است.
مثلا ما الان اگر صحبت بکنیم در باب اینکه این نظم حاکم و این فرمانده در اون بالا هست، فردا میاد میگه من فرمانده هم نیستم، نه همه برابریم و از این صحبت ها.
این خدا خدای برساخته جدید انسانی است.
اگر همچین چیزی وجود داره اون آدم میتونه بیاد ادعای پیامبری بکنه و یه عده ای رو دور خودش جمع بکنه و این خدای تازه دوباره به وجود بیاد و ما باز دوباره با اون خدا بجنگیم.
دوباره در راه.
حالا اینکه اون خدا داره بر علیه ما، بر علیه زندگی جان ها در بر و بر علیه آزادی و برابری داره حرکت میکنه، ما در برابر اون هم موضع بگیریم.
اما خدای حقیقی در همین ادیان شناخته شده و قابل شناختن هست.
هر ادعای تازه ای نیاز داره که این ادعا مطرح بشه و هواخواهی پیدا بکنه.
این خدایی که درون قلب های انسان ها وجود داره خدایی است درونی.
تا زمانی که در درون انسان ها بمونه و توی زندگی شخصیشون باشه زمانی که ناراحت میشند بهش پناه ببرند، گریه بکنند، باهاش صحبت بکنند، ازش انرژی بگیرند، نیرو بگیرند کاری نداره.
ولی وقتی وارد صحنه اجتماعی میشه وقتی قراره که دوباره امر بکنه فرمان بده قانون وضع بکنه، نظام حاکم رو عوض بکنه یا بسازه و یا ادامه بده.
باید به چالش کشیده بشه.
اولین چالشش این هستش که شما که وجود داشتی چه دلیلی داره وجود داشتن شما؟
یعنی اون ادیان سر و کله ها زدن تا اینکه قبول کنن یه عده ای که وجود داره یعنی وقتی که محمد میاد و ادعای پیامبری میکنه سالهای مدیدی طول میکشه تا اینکه یه عده ای قبول بکنن در برابرش مخالفت ها میکنن و طی مرور سال ها این جا باز میکنه، جا میندازه و خودش رو.
حالا کاری درباره بسطش نداریم توی این برنامه مشخص.
شاید در آینده درباره اش صحبت بکنیم اما شمایی که امروز بخوای دوباره یک خدای در سینه و قلب رو بیاری باید اون مراحل رو طی بکنی چون این ما رو باز به یک وادی بدتری میندازه که باز انسان ها به واسطه ترس هاشون، به واسطه این که نمی تونند چیزی که می میخوان رو خودشون به دست بیارن به واسطه اینکه تلاشگر نیستند، به واسطه اینکه کنشگر نیستند.
به واسطه اینکه روحیه رزم و جنگ در وجودشون نیست.
دوباره پناه میبرند به یه قدرت ماورایی.
دوباره همه چیز رو از او میخوان.
دوباره بازتولید میکنند خداهای تازه رو.
خدا هایی که با مضامین مختلفی در حال پیش رفتن هست و این ما رو دوباره به یک وادی تکرار دوباره و این بار گردان میندازه.
در آینده دوباره باز آیندگانی خواهند بود که این درگیری ها رو با خدایان تازه ما داشته باشند.
پس ما باید یک نقطه ای سر خط این موضوع بزاریم و بگیم ما خدا رو فقط در راه غالب ادیان مختلفش در جهان میشناسیم و در باب اون میتونیم صحبت بکنیم که اون یک فرهنگ غالبی رو ساخته و به هیچ چیز دیگه ای کار ندارم فعلا.
چون تمام چیزهای دیگرش از همون یک نظم حاکم ساخته می شود.
یعنی یک خدایی که نوک هرم قرار میگیره و فقط فرمان میده و فقط تسلیم و فرمانبردار در برابرش میخواد، این اون نظام رییس رو به وجود میاره، اون ارباب رو به وجود میاره، برده رو به وجود میاره، فرمانده و فرمانبردار رو به وجود میاره، رییس جمهور رو به وجود میاره.
این نوک هرم هست که همه چیز رو به وجود میاره.
در آتی اون نظمی که ما درباره اش صحبت کردیم و اون طاعت و اطاعت باعث میشه که موضوعات دیگه در کنارش نقش بگیره.
یعنی مثلا حقوق زنان پایمال بشه، به حقوق حیوانات تجاوز بکنند، آزادی بیان رو زیر سوال ببرن، آزادی اعتقادی رو از بین ببرند، اعدام کنند، سنگسار کنن و هزار بلا و رنج به مردم بدم.
ابتدا این نظمی که به وجود آورده و ما نوک پیکان رو به اون می بینیم و تنها راهمون هم شناخت ادیان هست.
ما اگر می خواهیم خدا را بشناسیم باید از طریق ادیان به خدا برسیم.
این فرهنگ ساخته از خدا توی زندگی ما به شدت حلول کرده و جای جای زندگی ما رو گرفته.
اصلا بخشی از زندگی و فرهنگ ما شده.
انسان هایی که خودشون رو حق می دونند که بر دیگران حکومت کنند و بر دیگران فرمان بدهند.
فرمان عدم فرمانبرداری رو مساوی با گناه و جرم و جنایت حتی بدونند.
یعنی شما الان می بینید تمرد از دستور یک فرمانده ارتشی مسلما جرم شناخته میشه.
جرمی که قابل پیگیری هست.
خب این از کجا نشات می گیرد؟
چرا انسان باید به همچین چیزی اصلا فکر بکنه؟
این فرهنگ از کجا آمده؟
چرا انسان فکر کرده که میتونه فرمان بده و فرمان بردار داشته باشه؟
خوب قاعدتا این از فرهنگ اعتقاد به خدا نشئت می گیره.
فرهنگی که به شما داره میفهمونه که باید این نظم رو قبول کرد.
انسان توی زندگیش مدام درگیر با این هست.
مدام داره با این موضوع دست و پا می زنه.
توی زندگیش حلول کرده.
بین یک فرزند و پدر.
بین یک فرزند و مادر، بین یک شهروند و حکومت.
بین دو تا انسان.
بین دو تا دوست.
یعنی حاکم بینشون همین مبحث فرمان و فرمانبرداری میشه.
یکی قراره که غالب بشه و یکی قراره که مغلوب بشه.
قدرت به میدان میاد.
قدرت میدان میانه دار میشه.
توی هر بحثی قدرته که تعیین کننده است.
تو تمام روابط اجتماعی ما حتی تو روابط زناشویی باز هم قدرت میانه داره.
هر جایی قدرت میشه محوریت و قرار بر این میشه که یکی فرمانده باشه و یکی فرمانبردار باشه.
این فرهنگ غالبی است که از وجودیت خدا نشئت گرفته.
در طول این سالیان سالیان درازی است شما در نظر بگیرید که فرهنگ خداباوری چند سال هست که وجود داره، چه مقدار قدرت داشته، چقدر نهاد داشته؟
ما الان توی این سده های اخیر با مبحثی مثل آموزش و پرورش روبرو میشیم.
در طول اعصار گذشته همیشه قدرت آموزش و پرورش در اختیار این نهاد مذهب بوده.
تو همه جای دنیا بین یهودی ها، بین مسیحی ها، بین مسلمون ها، نهاد آموزش و تعلیم و تربیت بشر همیشه در اختیار این ادیان بوده و همیشه در دست شان بوده.
حتی امروز هم که من میگم توی این سده های اخیر ما مبحث تعلیم و تربیت رو به رو شدیم.
حتی توی این اعصار جدید هم شما میتونید ببینید که چقدر قدرت این مذهب و این فرهنگ خداباوری قوی هست.
در کشور خودمون شما درس ها رو نگاه کنید شما دارید رشته ی نرم افزار کامپیوتر میخونید در کنارش دین و زندگی هم باید پاس کنید.
در دانشگاه معارف اسلامی هم باید این هم پوشانی این دو درس با هم چیست؟
اما قراره که این فرهنگ خداباوری مدام بازتولید بشه.
پس ما آموزش و پرورش رو دست بسته در اختیار ادیان دادیم، در اختیار خدا دادیم و خدا هم مدام برای ما تولید کرده و امروز باید همچین چیزی ببینی.
یعنی چیزی فراتر از این.
نمیتونیم که ببینیم و چیزی فراتر از این.
از انسان ها نباید انتظار داشته باشیم.
فرهنگ غالبی است که مدام در حال بازتولید شدن هست و خب مسلما آدم هایی رو وابسته به این دستورات می سازه.
امروز صحبت کردم گفتم بهتون مساویست با هرج و مرج.
یعنی شما اگر صحبت بکنید و بگید توی یه کشوری قرار نیست که کسی رییس جمهور باشه، قرار نیست که کسی فرمانده بقیه باشه.
قرار هست شما یک کشوری بسازید که اداره بشه اداره اون هم قرار نیست.
مگه ما به چی فکر میکنیم؟
ما چه تفکری داریم که یک انسان رو تا این حد بزرگ و با عظمت و باشکوه قلمداد میکنیم که یک انسان به جای 70 میلیون نفر تصمیم بگیره به جای هشتاد میلیون نفر فکر کنه، به جای هشتاد میلیون نفر زندگی کنه؟
این از کجا نشات میگیره این تفکر.
تفاوتی نیست رهبر قرار داشته باشه، امپراطور باشه، پادشاه باشه یا رییس جمهور باشه همه در اون نقطه انتهایی کار رو میکنن.
همه چیز زندگی ابنای بشر در اون جامعه در اختیار اون یک نفره.
این از کجا نشات میگیره؟
چرا انسان به این باور رسیده؟
از کجا به این رسیده که یک انسان در این حد باشکوه هست که بتونه به جای همه فکر کنه؟
مگه یک انسان چه فکری داره؟
چه مقدار قدرت فکر داره؟
چرا انسان هیچ وقت به این فکر نبوده که بیاد و از طریق یک جماعت زیادی که فکرهای زیادی دارن مشورت زیادی میتونن با هم بکنن کنار همدیگه میتونن به راه های جدیدی برسند.
قدرت تفکر بیشتری دارند.
از شعور خودشون میتونن استفاده کنن.
چرا انسان به این مرحله نرسیده؟
در سده های اخیر به این مرحله میرسه و باعث میشه که پارلمان رو بوجود بیاره در جای جای جهان حالا در شکل های مختلفی هم بوده.
در اعصار گذشته اما همیشه نوک پیکانی وجود داشته که بر همه اینها غالب بوده.
حتی امروز هم شما میتوانید ببینید در پیشرفته ترین کشورهای جهان در تمام این کشورهای پیشرفته هم نوک هرمی وجود دارد که بر تمام این مجلس ها، سنا ها، پارلمان ها قدرت فائقه را دارد.
نوک پیکان هست، فرمان اصلی فرمان اوست و این این نگاه باور به خداست که مرتب در حال بازنشر است و بین ما توزیع و تقسیم میشود.
این خدا در تضاد و تقابل کامل هست با مفاهیمی که باعث بهتر زندگی کردن ما میشود، با مفهوم آزادی، با مفهوم برابری، با هر مفهومی که قرار است زندگی ما را زیباتر بکند. این تفکره.
به خدا در برابر این باورها هست.
جمع شدنی با هم نیست.
شما نمی تونید فرمانبردار باشید و آزاد باشید.
اصلا این دو تا با هم جمع شدنی نیست.
خب حالا این بخش از برنامه رو که من قراره در باب باور خودمون در ارتباط با خدا صحبت بکنم، یعنی اون باوری که خودم بهش معترف و معتقد هستم.
باید قبلش بگم که من پیرامون مبحث آزادی گفتم که بقیه ی باورها هم همه حق هستن و حقیقت هستن.
یعنی تعریفی که من نسبت به آزادی میدم مسلما متضاد به تعریفی است که یک مسلمان نسبت به آزادی میده.
پس ما اینجا درگیری نداریم در باب این موضوع.
من دارم از نظر خودم صحبت می کنم.
شاید یک نفری اون اسارت در خدا، اون فرمانبرداری از خدا رو نهایت آزادی بدونه و محترم هست.
تا جایی که آزار به دیگران نرسونه محترم هست، قابل تکریم هست، می میتونه این کار رو بکنه.
پس ما داریم در باب اون اعتقادات خودمون صحبت می کنیم.
این اشاراتی که می کنم در باب این هست که ما اگر اون کلیاتی که من اول صحبت ازش کردم رو بدونیم دیگه قرار نیست که به اشتباه بیفتیم.
هر دفعه که من دارم صحبت می کنم.
پس ما میگیم که در اعتقاد ما اصلا فرمانبرداری متضاد با آزادیست.
کسی که آزاده قرار نیست که طاعت گر باشه یا در باب برابری این ریشه ی برابری رو میکنه.
اصلا اعتقاد به وجود خدا، اعتقاد به این نظام حاکم یعنی برابری وجود نداره.
یعنی ما میگیم برابری ای وجود داره که همه ی موجودات زنده برابر هستند.
شما یهویی اون نوک هرم یه خدا میزاری یهو یه خدایی هست که اون بالا از همه بالاتر و باارزش تر و زیباتر و بزرگتر و با انصاف تر و همه ی صفات خوب رو داره و از همه برتره توی این صفات خوب.
خب چه چیزی از برابری قراره باقی بمونه؟
شما دارید تدریس میکنید.
تعلیم میدید که یکی پس برتره پس بقیه راغب میشن که برتر بشن.
راغب میشن که این طبقات رو بسازن و اصلا دلیل به وجود اومدن این طبقات مختلف در جوامع مختلف بشری در فرهنگ های مختلف بشری وجود این خداست.
یعنی شما دارید مدام می بینید وقتی این نگاه به اون نوک هرم هست، وقتی خدا رو اون بالا می بینی که از همه باارزش تر و بزرگ تر و زیباتر و مهربان تر و الی آخر هست، خب شما راغب می شید که پس خودتون رو از بقیه بالاتر بکشید.
انسان میشه باارزش تر از بقیه مخلوقات.
انسان میشه اشرف مخلوقات.
انسان میشه خلیفه. میشه پادشاه.
انسان به اینجا بسنده نمی کنه.
انسان میاد زن و مرد رو از هم جدا می کنه.
مرد با ارزش تر و بزرگتر میشه.
انسان میاد کشور خودش رو بزرگ می دونه.
انسان میاد خون خودش رو باارزش می دونه.
نژاد خودش را باارزش میداند.
انسان یا طبقات اقتصادی می سازد یا کسی ثروتمند میشود.
نوک هرم وای میسته، یک عده ای کارگر و بدبخت و برده می شوند، ارباب به وجود می آید، برده به وجود می آید.
این ها همه از همان نقطه شکل می گیرد.
برابری باقی نمی ماند که شما بخواهید درباره اش صحبت بکنید.
این نظام حاکم خداوندی برابری را ریشه کن می کند.
پس ما تضاد داریم با این خدا.
این خدا در برابر ما و باورهای ماست.
این تقابل در ریشه ی افکار ما نهفته است.
حالا در آینده در باب این مساله، این تضاد ها و راه حل ها هم صحبت می کنیم.
اما توی این برنامه که باز هم میگم دوست ندارم خیلی زمان طولانی ای داشته باشه، کوتاه باشه، مختصر باشه، قابل فهم باشه، ساده و روشن بیان بشه.
قصد دارم کوتاه درباره اش صحبت بکنم.
موجز درباره اش صحبت بکنم.
ما تا اینجا با مفهوم خدا به نظرم آشنا شدیم.
اون مفهومی که بین همه مردم وجود داره اون چیزی که وجود داره غیر قابل انکار هست.
چون بین مردم وجود داره.
بحث در رابطه با وجودیت و یا عدم وجودش وقت تلف کردنه.
چون خدا وجود داره.
واقعیتش بین مردم وجود داره.
شما این رو نمیتونید کتمان بکنید و عمر رو به هدر بردن.
در باب این که از نظر علمی آیا وجود داره یا نداره.
حتی شاید عالمان بزرگی به وجود بیایند و ثابت کنند که خدا وجود نداره.
باز هم ما به جایی نمی رسیم.
مگه سر گرد بودن زمین به جایی رسیدیم؟
مگه باعث شد که مسیحیت از بین بره؟
مگه اتفاقی افتاد؟
این قدرت ایمان اینقدر قدرتمند و این باورها اینقدر ریشه دوانده که با این با هر موضوع علمی ای هم قابل کنار گذاشتن نیست و ما زندگی علمی مون زندگی ای که الان الآن توش میکنیم، واقعیت دنیامون اینقدر سخت و تلخ هست که باید با این مواضع رو به رو بشیم.
جایی نداره که الان بشینیم و به علمی بودن وجود خدا فکر کنیم.
ما باید پیرامون همین موضوعات عینی و قابل لمس صحبت بکنیم.
باید اونها رو حل بکنیم و ریشه کن بکنیم.
توی این برنامه به اندازه کافی به نظرم با مبحث خدا درباره کلیت وجودیت و مبحث خدا صحبت کردم.
اما خب مسلما این هم از اون دسته موضوعاتی است که همیشه ما باهاش دست به گریبان هستیم و در موضوعات بعدی هم مسلما درباره اش صحبت میشه.
اینها موضوعات کلی ای هستند که ما یک کلیتی رو نسبت به بحث پیش رومون داشته باشیم که در آینده اگر نهیب بهش زدیم همه در جریان باشن که ما داریم درباره چه موضوعی صحبت می کنیم.
خوشحالم که برنامه رو دنبال کردید.
اگر از برنامه خوشتون اومده به بقیه هم بگید و باهاشون به اشتراک بزارید.
بزارید این صحبت ها شنیده بشه حرف بزنید.
در باب حرف زدن و مباحثه گفتم.
من یه تالار گفتمانی هم به اسم دیالوگ طراحی کردم که توی سایت جهان آرمانی وجود داره.
شما میتونید با مراجعه به اون با ثبت نام اونجا بحث کنید، صحبت کنید در باب مسائل مختلف، در باب مسائلی که الان صحبت میکنیم یا در باب هر مسئله ای که دغدغه ی شماست صحبت بکنیم، حرف بزنیم و با این حرف زدن باعث بشیم که پیشرفت بکنیم، بهتر زندگی بکنیم، جامعه بهتری بسازیم، در کنار هم راحت تر زندگی کنیم.
این تالار گفتمان دیالوگ رو هم گفتم که بهتون بگم که در جریان باشید که این ساخته شده برای این کار برای صحبت کردن.
وب سایت جهان آرمانی هم هست.
شما میتونید اونجا صحبت هایی که من الان دارم توی این برنامه ها میکنم چکیده ای است به زبان ساده از مباحثی که توی کتاب های مختلف دربارش صحبت کردم به شکل های گوناگون دربارش صحبت کردم.
فکر کردم که این برنامه می تونه راهگشایی باشه تا ما با زبون ساده صحبت کنیم و در قالب کتاب صحبت نکنیم.
ولی کسانی که علاقه مند هستن به کتاب خواندن و مطالعه و فرای اون صحبت کردن و فکر کردن به موضوعات مختلف میتونن به وب سایت جهان آرمانی مراجعه کنن.
آثار من در قالب شعر و کتاب به صورت رایگان منتشر شده میتونید دریافت کنید، مطالعه کنید، درباره اش صحبت کنید.
این برنامه هم من تا جایی که سعی کنم به صورت هفتگی منتشرش میکنم.
فرای اون آثار صوتی هم به مرور زمان در حال منتشر شدن هست.
در قالب شعرهای صوتی کتاب های صوتی اونها رو هم میتونید گوش کنید.
بزرگترین کمک و همراهی شما دوستان هم به من میتونه به اشتراک گذاشتن این آثار با دیگران باشد.
اگر دوست دارید دوست دارید این طریقت و این تغییر شروع بشه می تونید با دیگران به اشتراک بزارید تا بیشتر بشنوند، بیشتر دربارش فکر کنم و بیشتر درباره اش صحبت کنیم.
این برنامه به نام جان بود و من نیما شهسواری با شما در پناه آزادی.