خب دوستان تو قسمت اول این برنامه ما تا یک جاهایی در باب این حکومت و حکومت داری صحبت کردیم از دلایل موجودیتش برآیندش و به نوعی یک خطکش هایی که در تعیین و فرم های حکومتی وجود داره رو هم توضیح دادیم.
چکیده ای اگر بخوایم دربارش صحبت میکنیم و میشه دلیل وجودیت.
مسلما آرامش و امنیتی است که زندگی اجتماعی انسان ها نیازمند بوده و انسان ها از همون دوران باستان احساس کردند که به یک حکومتی برای اداره زندگی اجتماعی شون نیاز دارند.
برآیندش هم مسلما باید همون آرامش و امنیت و اون امنیت اجتماعی باشه.
این انواع حکومت رو هم ما سه خط کش رو قرار دادیم.
گفتیم یک نگرش اقتصادی تعیین کننده است.
حالا از کمونیسم و سرمایهداری شکل میگیره و اون ایدئولوژی که اون حکومت رو تعیین میکنه مثل ایدئولوژی های دینی و یا ایدئولوژی های فلسفی و فکری که در جهان وجود داره و یک خط کش دیگه هم استبدادی بودن و یا مردمی بودنشه.
دیکتاتوری و یا جمهوریت این حکومت هاست.
با توجه به تعاریفی که تا اینجای برنامه ما درباره حکومت و حکومت داری دادیم، بهتره که حالا در باب انواع این حکومت ها صحبت بکنیم که یک تصویر بهتری رو داشته باشیم.
فرای این، توی قسمت قبل من در باب چگونگی شکل گیری و تاثیر گذاری شکل گرفتن این حکومت ها صحبت کردم که به واسطه اون فرهنگ غالبی که توی کشور های مختلف وجود داشته، حکومت ها هم پایه ریزی شدند.
یعنی به واسطه اون مشترک بودن یک کشور هایی مثل یونان باستان، فلسفه فکری و فرهنگی اون کشور به نوعی تعبیه شده که سرآخر نوعی جمهوریت رو تعیین کرده و تفسیر کرده.
به واسطه اینکه یک قدرت متعال و لایزالی وجود نداشته و این فلسفه فکری قدرت رو تشریح می کرده و وقتی هم به سمت حکومت میرسه اون قدرت تشریح شده شکل میگیره و در کشورهایی که به نوعی یکتا پرست بودند مثل ایران خودمون به واسطه دین زرتشتیت ما اون حکومت رو در شکل همون مستبدانه خودش داشتیم.
یعنی پادشاهی اونجا نقش اول رو داشت.
با توجه به این تفاسیر ما با چند نوع و اشل حکومتی روبرو میشیم.
در سرتاسر جهان قاعدتا کلاسیک ترین و شناخته شده ترینش همون حکومت های استبدادی است که حالا یا امپراطوری میشه یا خلیفه اون بالا هست.
سلطان و یا پادشاهی که همه نام ها با هم متفاوت اند.
اما موضوع مهم این نوع حکومت ها این هستش که یک شخص قدرت تمام امور رو در اختیار داره.
ارکان مختلفی که قراره این مدیریت کشورها رو به دست بگیره در اختیار یک نفر هست.
چون قوه اجرائیه ای که قرار هست اوامر و موضوعات رو پیش ببره.
چه اون بخشی که قراره قانونگذاری بکنه.
و تمامی ارکان قرار هست که توسط یک نفر پیش بره.
یعنی پادشاه قانون گذاری میکنه.
خودش قانون گذار هست.
هر چیزی که از نظرش درست هست هر چارچوبی رو که فکر میکنه درست هست رو انجام میده.
حالا وقتی به بعد اجرا میرسه باز هم همه چیز در اختیار اون هست.
وقتی فرمان جنگی قرار هست که داده بشه باز هم همون پادشاه عمل میکنه.
وقتی قرار به نگرش اقتصادیست باز هم پادشاه همون تعیین کننده اول و آخر همه اتفاقات یک کشور در اختیار یک فرد هست.
ریشه فکری همون ریشه یکتاپرستی است.
اعتقاد به خداست.
یک فرهنگ غالبی که انسانها رو به یک جایگاهی میرسونه که معتقد و معترف باشند که یک قدرت ماورایی وجود داره که از همه بیشتر میدونه، از همه بهتر میتونه کار انجام بده و وقتی بر میگرده به جهان زمینی ما یعنی این نگرش آسمانی بر میگرده.
خب قاعدتا یک نماینده ای باید از اون خدا روی زمین وجود داشته باشه.
به این شکل افسار گسیخته اش از همون ابتدا شکل میگیره دیگه.
یعنی اگر به تاریخ کشورها نگاه بکنیم مثلا تو برنامه قبلی هم اشاره ای بهش کردم.
یعنی شما وقتی به مصر باستان نگاه میکنید این به شکل قدرتمندی بین اون کشور وجود داشته.
یعنی شما پادشاهی داشتید که دقیقا جایگاه خدا را داشت حتی به نام خدا هم ازش یاد میشد.
خب این نوع ابتدایی و کلاسیک نگاه حکومتداری در زمانهای گذشته بوده که حتی امروز هم در بعضی از کشورها ما شبیهش رو داریم.
بعضی از کشورها هم امروز با تلفیقی از این نگاه ها همون نگاه گذشته و سنن قدیمی رو دارن دنبال میکنن که حالا در باب تفاوت ها و تمایزها و این به نوعی حکومت هایی که از هر سمت ذره ای رو گرفتن شاید دربارش صحبت بکنیم.
اما این پادشاهی که ما ازش نام بردیم و گفتیم اولین پایگاه و جایگاه حکومتداری در بین انسان ها بوده کم کم تضعیف شده دیگه.
یعنی ما کم کم نگاه جمعی انسان ها به این سمت رفته که خب این کاری که یک پادشاه قرار باشه که همه چیز رو در دست بگیره راهگشا نیست.
چرا که ما باید فقط به دنبال یک پادشاه صالح بگردیم که شاید در بین صدها پادشاهی که ظهور میکنن یک پادشاه خوبی هم وجود داشته باشد که افکار مثبتی داشته باشد.
اما قرار نیست که این اداره کردن به صورت سیستماتیک به سمت خوبی و بهتر شدن اوضاع پیش برود.
یعنی شما مثلا به تاریخ پادشاهی ایران خودمان نگاه می کنید؟
در همان دوران هخامنشیان که به عنوان دوران طلایی تاریخ ایران یاد میشه ازش؟
خب پادشاهان زیادی بودند که روی کار آمدند.
یک کوروش کبیر بین آن ها ظهور می کند که او پادشاه صالح مثلا هست.
حالا اگر جایگاه کوروش به یکی دیگر از انسان ها می رسید شاید همچین اتفاقاتی رقم نمی خورد و اینها استثناء تاریخ هستند.
در تاریخ تمام ملل هم همین شکلی هست.
یعنی در کنار یک پادشاه صالح یک روزی می تواند یک پادشاه دیوانه هم امور را به دست بگیرد که همه چیز رو به نابودی ببرد و اصولا این آزمون و خطایی است که احتمال هر کدام از این خوبی و بدی ها درش وجود دارد.
خب انسان ها کم کم قاعدتا به یک جایگاهی از لحاظ فکری می رسند که اعتقاد داشته باشند این پادشاهی و این اختیار امور را بی هیچ پشتوانه ای، بی هیچ نظارتی در اختیار یک فرد داده اند، راهگشا نیست.
ما کم کم در این پادشاهی یک ارکان های دیگری را می بینیم که سعی می کنند این قدرت را به نوعی تضعیف بکنند.
از شکل گرفتن یک جایگاهی مثل وزیر تا ارگان هایی که قدرتمند در کنار پادشاه به نوعی قصد بالانس کردن قدرت را دارند از نهاد مذهب.
شما در نظر بگیرید تا هر ارگان دیگری که در کنار پادشاه قدرتمند باش و این قدرت رو به نوعی بالانس.
ثمره ی این تفکر در طی مرور زمان خب پادشاهی رو تضعیف تر میکنه و ما میرسیم به اون جایگاهی که پادشاهی پارلمانی رو شکل میده.
نکته اول این هستش که این پیشرفت در بین جوامع بشری یک پیشرفت خیلی کند و آهسته بوده.
یعنی به نوعی نبوده که ما بخوایم در نظر بگیریم که پادشاهی به یک باره در گذر مثلا ده سال تبدیل به یک پادشاهی پارلمانی شده.
نه این پادشاهی.
امپراطوری سلطان بودن به نوعی سالیان درازی حکمفرما بوده و خیلی آهسته آهسته ارکانی وارد این قدرت شدن و این قدرت رو کم کم تضعیف کردن.
هرچند در بعضی از کشورها به واسطه اون فرهنگ غالب که قبل از پیوستن اونها به اون باور یکتا پرستانه وجود داشته، این ارکان قدرتمند وجود داشتند.
یعنی مثالش همون روم باستان هست دیگه؟
یعنی شما روم باستان رو دارید که مردم پیش تر از مسیحیت و باورمندی به اون دین یکتا پرستانه مسیحیت باورهای چندخدایی و مشرکانه داشتند و خب می بینید که در بین اونها یک ارگانی که بتونه در برابر قدرت پادشاه صف آرایی بکنه مثل مجلس سنا وجود داشته که این هم برگرفته از همون نگاه مشرکانه هست.
مثالش هم یونان هست و بقیه کشورهایی که این شکلی بودند یعنی اونها بیشتر اعتقاد به اون شور و مشورت داشتند و قدرت رو به نوعی از اون ابتدا سعی کردن که کمرنگ تر بکنه.
هر چند که اون ریشه تفکر غالبی که مسیحیت باشه و یا اصولا ادیان ابراهیمی و یکتا پرستانه باشه قدرتمند تر هست و در همان کشورها هم شما یک قدرت غالب را دارید که همان جایگاه خدا را میگیره.
اما اون خرده فرهنگ های گذشته ای که در بین آن مردم جاری بوده به نوعی سعی داشته که یک بالانسی را تا حدی که می تواند به وجود بیاورد و در مجموع صحبت این هست که ما برای رسیدن از پادشاهی به پادشاهی پارلمانی یک دوران طولانی ای را پشت سر گذاشتیم که انسان ها به این مرحله برسند و به این مرحله از بلوغ فکری برسند که نباید قدرت تمام و کمال در اختیار یک فرد باشد که مسلما چیزی به جز فساد به بار نمیاره.
یعنی شما در نظر بگیرید که یک نفر قرار هست که تمامی امور را به دست بگیرد.
شما باید تنها دعا داشته باشید.
دست به آسمان بلند بکنید که این فرد فرد صالحی باشه.
کارها را به درستی انجام بده.
قرار هست که هیچ نظارتی هم بر کار اون نفر انجام نشه و اون فرد میتونه به راحتی یک کشور رو نابود کنه، مردمان یک کشور رو به بدبختی و هلاکت برسونه و اگر شانس با اون مردم یار باشه شاید از دل صدها پادشاه یک پادشاه صالح به وجود بیاد که حتی اون پادشاه صالح هم خیلی از رفتارهاش میتونه باز هم به ضرر خیلی ها تموم بشه.
اما درک این مطلب و این موضوع به واسطه اون فرهنگ غالبی که مدام در حال تکرار شدن بوده و اون سنتی که یکتا پرستی رو مدام فریاد میزده خیلی به درازا کشیده تا انسان ها به این بلوغ فکری برسن و بخوان این پادشاهی رو تضعیف کنند، این قدرت واحده رو کم بکنند.
اما در همین سده های گذشته است که مواجه میشیم با پادشاهی پارلمانی.
حالا به خصوص توی خاورمیانه و کشور خودمون ایران.
یعنی انقلاب مشروطه ما است که شروع کننده این راه است که پادشاهی را به نوعی تضعیف کند.
قدرت واحده در اختیار یک فرد قرار نگیرد و این قدرت به نوعی در اختیار عموم مردم، نماینده های عموم مردم قرار بگیرد و بتوانند یک سری از قوا را در دست بگیرند.
در نهایت امر قرار بر این است که آن پادشاه یک نماینده ای از مردم باشد، یک سمبلی از آن مردم باشد، میانجی آن مردم باشد، ریش سپیدی باشد برای توازن این قدرت ها.
یعنی چیزی که مثلا به عنوان مثال مردم ایران در انقلاب مشروطه به دنبالش بودند این است که ما یک مجلس قانونگذاری داشته باشیم که در آن مجلس نمایندگانی که مردم انتخاب می کنند، قوانین عرفی شان را.
رو تصویب بکنن.
قوانینی که قرار نباشه دیگه پادشاه تصویب بکنه.
نظر پادشاه باشه.
این تغییر به مرور زمان و در سال های طولانی و مدید در کشور های جهان می افته.
حالا بعضی ها زودتر و بعضی ها دیرتر.
با توجه به اینکه چه مقداری کنشگری فکر ایده پردازی جون داشته در اون ممالک دنیا.
یعنی شما با اروپایی مواجه میشید که خب زودتر از ما تفکرات این انقلاب تفکر شکل درشون می گیره.
تا زودتر هم به این مرحله می رسند و این مراحل رو زودتر پشت سر می ذارن.
خیلی هم ساده است دیگه.
اونها در نقطه اول شاید نزدیک به 200 سال از ما جلوترند.
یعنی یک دینی رو داریم به اسم مسیحیت که در دو هزار سال پیش پیامبری ظهور میکنه و اون فرامین رو میده و بعد یک کشورهایی رو داریم که هزار و چهارصد سال گذشته با این مکتب اسلامی روبرو میشن و همون فرامین یکتا پرستانه درشون فریاد زده میشه.
خب ناخودآگاه این دین ششصد سال از اون دیرتر به عرصه اومده و خب ما باید یه پروسه زمانی ای رو بدیم که این انسان ها قرار باشه در خودشون تحولاتی بوجود بیارن.
پس یکی از دلایل میتونه همین باشه که اونها زودتر به این انقلاب فکری رسیده اند و زودتر تونستند از این مخمصه رهایی پیدا بکنند و این اشکال جدیدی از حکومتداری رو شکل بده.
این دومینو رو اگر در نظر بگیریم که از پادشاهی ما رو به پادشاهی پارلمانی میرسونه، قاعدتا در مرحله بعد قراره که ما رو به جمهوریت برسونه.
جمهوریتی که قدمتش بیشتر از این هاست مسلما استارتش در بین همون تفکرات یونانیان باستان شکل میگیره.
به فراخور فرهنگ و سننی که بینشون حکمفرما بوده.
قاعدتا جمهوریت به نوعی تبلور همون افکار مشرکانه است.
چرا که به سادگی میشه این رو درک کرد.
یعنی شما با یک تفکری مواجه هستید که یک خدا در آسمانها داره و یک تفکری در برابر اون هستش که میگه چندین خدا در کنار هم قراره که این جهان رو به پیش ببرند.
قاعدتا این تفکر در اون هسته ی ابتداییش داره به شما میگه که با شور و مشورت میشه همه چیز رو پیش برد و اون طرف داره به شما فریاد میزنه که همه چیز میتونه در اختیار یک نفر باشه.
اما این تکامل باز هم زمان میبره تا اینکه ما از زیر یوغ این اسارت در بیاییم و این تفکرات مسموم را ذره ای کنار بزنیم.
یعنی سالیان درازی سرتاسر جهان با این افکار پوسیده دست به گریبان بوده اند.
اروپائیان در دوران وحشتناکی به سر می بردند.
حتما قرون وسطی را همه باهاش آشنایی دارند که چه شرایطی را پشت سر می گذاشتند و تا چه حدی قدرتمند بوده و چگونه در کنار نهاد پادشاهی قرار میگرفته و همواره مدافع بزرگ نهاد پادشاهی در تمامی کشورها همین ادیان بودند.
در کشور ما ایران هم همیشه دین هستش که نهاد پادشاهی رو دو دستی نگه میداره و در برابرش ایستادگی می کنه.
از انقلاب مشروطه نگاه کنید تا تمام اتفاقاتی که توی ایران افتاده، فرای اون اتفاقاتی که در سال پنجاه و هفت می افته و اصولا شما مواجه میشید با دیندارانی که حالا به دنبال خرقه پادشاهی هستند.
یعنی اومدن که پادشاه بشن و اونجاست که در برابر پادشاهی قد علم میکنن.
یعنی یا حکومت رو برای خودشون میخوان یا پادشاه پیش تر از اون که خودشون خرقه پادشاهی رو نمیخواستن و نمیخواستن پادشاه باشن.
همیشه مدافع قوه سلطنت بودن در ایران، بزرگترین مدافع سلطنت همیشه در ایران دینداران بودن.
مسلمون های شیعه بودن.
مگر اینکه خواستن خودشون به پادشاهی برسن و اون لحظه بوده که باید اون بنیان رو از بین میبردن.
خب قاعدتا دو قوه سلطنت در کنار هم معنی پیدا نمیکرده و این دینداران باید اون قوه اصلی رو از بین می بردند تا خودشون جایگزینشون بشن.
حالا برگردیم به همون سیر تکاملی عملی و ببینیم که بعد از پادشاهی، پادشاهی پارلمانی و در نهایت ما به جمهوریت می رسیم.
جمهوریتی که حالا قرار بر این داره که مردم هم تاثیرگذار باشند در این حکومت.
در این اداره کردن زندگی اجتماعی خودشون، انسان ها و مردم عامی هم تاثیر گذار باشند.
و به نوعی این جمهوریت و دموکراسی شکل بگیره که اقسام مختلفی هم داره از دموکراسی نخبگان.
شما در نظر بگیرید که حالا قراره نخبگانی باشند که نمایندگان رو انتخاب بکنند تا دموکراسی مستقیمی که قرار هست تمامی قوانین رو هم حتی مردم تصمیم گیرنده اصلیش باشند و این هم کاملا داره همون چرخه رو به شما نشون میده.
یعنی انسان ها طی مرور زمان در راه این تغییر و در راه این پیشرفت و تکامل از اون مرحله ابتدایی که قرار بر این بوده که یک پادشاه مستبد و قدرتمند تمامی امور را در دست بگیره به دمکراسی مستقیمی میرسه که حالا قراره تمامی امور از قوانین تا تمام عوامل اجرایی به دست مردم.
در دموکراسی مستقیم با رای و نظرشون شکل بگیره.
این اون سیر تکاملی است که سه قسم رو به ما میده پادشاهی، پادشاهی پارلمانی و در نهایت جمهوریت.
در کنار این شاید همتون با آنارشیسم هم آشنایی داشته باشید.
آنارشیسم هم تاریخش میتونیم بگیم به تاریخ وجودیت انسان بر میگرده و شناخت خودش نسبت به جهان پیرامونش.
آنارشیسم هم مسلما یه تعبیر و تفسیری داره که انسان ها اصلا نیاز به داشتن این حکومت ندارن و انسان ها میتونن زندگی اجتماعی خودشون رو بدون داشتن یک بنیان قدرتمند پیش ببرن.
حالا اینکه این تفکر تا چه حد در جهان امروزی ما راهگشاست حقا که راهی نمی تونه به پیش ببره.
یعنی شما در نظر بگیرید یک کشور هشتاد و پنج میلیون نفری مثل ایران ما چه جوری ممکنه که در یک فضای آنارشیستی راه به جایی ببره.
نمونه های آنارشیسم هم همیشه در جهان همون برهه هایی از تاریخ هستند که انقلاب در کشورها شکل میگیره.
یعنی اون برهه های انقلابی، اون دورانی که قرار هست ما از حکومت گذشته گذر بکنیم و به حکومت و نظام تازه مون برسیم رو اون دوران آنارشیستی میگن.
در سرتاسر دنیا هم شاید چند نمونه از این حکومت های آنارشیستی در جهان وجود داشته باشه که همیشه در مناطق کوچکی هست یعنی تحت سیطره یک جماعت کوچکی است.
مثلا یک ایالت در اسپانیا، یک ایالت کوچکی که خیلی جمعیت پایینی دارد و شاید به این نوع بتواند اداره بکند امورش را.
اما اگر در یک محیط بزرگ بخواهیم در نظر بگیریم راهگشا نیست.
یعنی یک کشور بزرگی را به این راحتی نمیشه با این طرز تفکر پیش برد.
حالا چون که اصلا آنارشیسم در جهان رنگی نداره و معنایی نداره و به نوعی هیچ حاشیه مسائل هست، متن اصلی نیست و هیچوقت هم نتونسته قدرتی به دست بگیره.
صحبت کردن در ارتباطش هم عبث است.
شما امروز اصلا در باب آنارشیسم نمی تونید صحبت بکنید.
نه موجودیتی داره که بشه نقدش کرد و دربارش صحبت کرد و نه قوه ای است که در جایی از جهان قدرتی داشته باشه برای قد علم کردن.
فرای آنارشیسم رو هم که بذاریم کنار، فرای اون سه مکتبی که صحبت کردیم پادشاهی، پادشاهی پارلمانی و جمهوریت گفتیم که چند ستون دیگه هم قاعدتا در این تعیین حکومت نقش داشته.
یک نگرش اقتصادی است که به دو بخش اصلی تقسیم میشه سرمایه داری و کمونیسم.
که عمر این دو نگاه هم عمر درازی داره.
یعنی اینجوری نیستش که کمونیسم رو بخوایم بیایم و با مارکس معنی بکنیم کمون و این اشتراک بر میگرده به نگاه انسان ها از همون دوران گذشته و باستان و این نگاه اشتراکی و به نوعی محترم نشمردن حق مالکیت که در برابر سرمایه داری وجود داره که خب مالکیت رو تا این حد پاس بداریم.
این نگرش اقتصادی هم به سادگی با هر کدوم از این نوع انواع حکومت قابل جمع شدن هست.
یعنی شما یک حکومت پادشاهی به معنای نوع استبدادی اش هست.
یعنی تفاوتی نمی کنه.
اسم اون فردی که قدرت رو به دست گرفته رهبر باشه، امپراطور باشه، سلطان باشه، خلیفه باشه، پادشاه باشه یا هر چیز دیگه ای.
مهم نوع اون حکومت هست که ما حالا داریم به اسم پادشاهی میذاریمش.
میتونه یک پادشاهی باشه که اتفاقا اسمش هم رهبر باشه، رهبر کبیر باشه، رهبر عظیم باشه و نگرش اقتصادی هم کمونیسم باشه.
نگرش اقتصادی اونجا کمونیست هست که بیشتر این کشورهای کمونیستی که در جهان شکل گرفتند دقیقا به همین سمت و سو رفتند.
چرا که مارکس هم اعتقاداتش در باب مباحث سیاسی به همین شکل هست.
یعنی اون هم به نوعی به یک دیکتاتور مصلح اعتقاد داره و خط و ربطی در باب حالا دموکراسی یا جمهوریت نمیده به اعتقادات خودش که قرار بر این باشه که یک قرار باشه مثلا یک حکومت دموکرات سوسیالیست رو بوجود بیاره.
یعنی بیشتر این کشورها از چین بگیرید، روسیه بگیرید، کوبا بگیرید.
همه این کشورها به نوعی یک حکومت استبدادی پادشاهی دارند که نگرش اقتصادیشان کمونیستی است.
یعنی اینجاست که ما می تونیم تلفیق این نگاه ها رو با هم ببینیم.
یک حکومت جمهوری که نگاه اقتصادیش سرمایه داری است.
یک حکومت پادشاهی پارلمانی که نگاه اقتصادیش کمونیستی است.
فرای این ما سه خطکش رو قرار دادیم در این انواع حکومت ها.
یکی دیگه از این خط کش های ما ایدئولوژی بود.
حالا ما ایدئولوژی هایی رو هم داریم که می تونن تلفیق بشن با این دو نوع قبلی یعنی نوع سیاسی حکومت و نوع اقتصادی و این نوع ایدئولوژی هم به آن اضافه شده و یک ترکیبی از این ها یک شکلی به اون ساختار اداره کردن کشورها بود.
خوب مثلا ما در باب ایدئولوژی صحبت می کنیم که یک زمانی می تواند مذهبی باشه، دینی باشه، یک نگاه رادیکال اسلامی شیعی باشه مثل جمهوری اسلامی یا می تونه یک نگاه نژاد پرستانه ای باشه که با یک حکومت پادشاهی پارلمانی به عنوان مثال ترکیب بشه و یک نگرش اقتصادی سرمایه داری داشته باشه.
پس یعنی ما داریم در باب یک خط کش دیگه به اسم ایدئولوژی صحبت می کنیم که تعیین کننده است.
در این نوع حکومت ها و اقسام مختلفی از نگاه های فلسفی تا نگرش های اقتصادی حتی نگاه اقتصادی کمونیستی هم همان مارکسیستی و تبدیل به یک ایدئولوژی شده برای یک جماعتی.
پس میتواند این ایدئولوژی ترکیب بشود با آن نگرش اقتصادی و بعد نوع حکومت سیاسی و این ترکیبات.
یک نوع حکومتی را به وجود بیاورد و از این سه قسم هر کدام یک شکل مختلفی داشته باشند و الان ما در سرتاسر جهان انواع و اقسام این نوع حکومت ها را داریم میبینیم.
به عنوان مثال کشور خود ما ایران خیلی متمایز هست نسبت به جهان.
دلیل این تمایز هم این هست که به هیچکدام از این اصول پایبند نیست.
یعنی شما مثلا مواجه میشوید با جمهوری خوب که هیچ ارتباطی به جمهوریت نداره.
یعنی جمهوریت ما قرار بر این هست که یک نماینده ای بیاید امور رو به دست بگیره که اون نماینده انتخابی باشه.
یعنی شمایی که از اصول ابتدایی جمهوریت که باید این نکته رو قبول کنید که جمهوریت قرار هستش که کسی که حرف اول و آخر رو میزنه و جایگاه اون پادشاه رو میگیره با رای مستقیم مردم سر کار بیاید.
شما در جمهوری اسلامی با همچین موضوعی رو به رو نوشتید.
رهبری که قرار هست رهبری بکنه با رای مستقیم مردم سر کار نمیاد.
حالا اینها اعتقاد دارند که این با رای غیر مستقیم مردم یعنی اون جمهوری نخبگانی که یک مقدار کوچیکی دربارش صحبت کردیم یعنی یک سری نخبه هایی که قرار هست به جای مردم جاهایی تصمیم گیری بکنند قرار است رهبر رو مشخص کنند.
پس این منافات داره با جمهوریت.
یک بخشی از جمهوریت رو گرفته که حالا به عنوان مثال رییس جمهور هست و بعد این رییس جمهور یک نقشی تقریبا مثل در پادشاهی پارلمانی مثل نخست وزیر قرار است ایفا کند.
و این ترکیب را شما نمیتوانید درک کنید که این دقیقا جمهوری است، پادشاهی پارلمانی است، پادشاهی است، یک حکومت استبدادی قدرتمند است، ترکیبی شده از تمام اینها است.
هر کدام یک بخشی را گرفته و یک ترکیب عجیب و غریبی به وجود آورده.
در نگاه اقتصادی هم همین شکلی است.
یعنی شما در جمهوری اسلامی به عنوان مثال با هیچ شکلی از کمونیسم یا سرمایهداری روبهرو نیستید.
از یک طرف به یک حکومت صددرصد سرمایه داری است، از یک طرف یک حکومت صد در صد کمونیست.
یعنی شما یک جمع و تفریق با هم بکنید.
تا این حد حق مالکیت پاس داشته میشود که از ارکان و نشانه های حکومت های سرمایه داری و در کنار آن کسی را مثلا به عنوان سلطان سکه در ایران اعدام میکند.
این چه معنایی دارد؟
این چه مفهومی رو دنبال میکنه؟
از یک طرف طی ماده هایی که در قوانین مجلس سعی میکنن تصویب کنن به دنبال خصوصی سازی هستن.
از اون طرف تمامی ارکان قدرتمند اقتصادی در اختیار دولت است.
یعنی کاملا ترکیب و تلفیقی از سرمایه داری و کمونیسم درش شکل گرفته.
در باب نگاه اقتصادی هر جایی که به نفعشون هست از نگاه کمونیستی استفاده میکنن.
هر جایی هم که به نفعشون نیست از سرمایه داری. تفاوتی نمیکنه.
یک آش شله قلمکاری هست برای خودش که مشخص نمیکنه.
اما در باب ایدئولوژی خب قاعدتا از اون ایدئولوژی مذهبی اسلامی شیعی دوازده امامی داره دنباله روی میکنه.
حتی شما میتونید ببینید که در باب ایدئولوژی هم خیلی از جاها اسلامی رفتار نمیکنه.
کند که این رفتار یک جاهایی شیعی رفتار می کند، یک جاهای اسلامی رفتار نمی کند.
یعنی یک جاهایی به واسطه ی.
برآیند سیاسی و جایگاهی که در جهان به خودش گرفته و پشتبانی اش مثلا از روس ها یا چینی ها و هم تیم شدن با آنها نسبت به یک سری از اتفاقات وحشیانه ای که این کشورها در قبال مسلمانان رقم می زنند، هیچ واکنشی نشان نمی دهد.
یعنی حتی از بعد ایدئولوژیک هم بعضی از جاها داره نشون میده که من یک خط مشخصی ندارم.
هرچند که این در معنی این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم جمهوری اسلامی اسلام واقعی نیست، عینا اسلام واقعی است.
هرچند به مراتب نرمخو تر از اسلام واقعی.
چون اسلام واقعی از این خیلی وحشیانه تر و وحشتناک تر عمل می کند.
ما باید اول این رو قبول بکنیم.
حالا بعد از قبول کردنش باید به این فکر کنیم که خب هر کدوم از این مسلمونا میتونن تعابیر خودشون رو داشته باشن و فتاوای خودشون رو داشته باشن در قبال این اتفاقات.
یعنی جایی مصلحت می دونن که در قبال ظلم و جوری که داره نسبت به مسلمانان چین میشه سکوت بکنن.
جایی احساس میکنن که باید در برابر ظلمی که به مسلمانان فلسطینی میشه در بوق و کرنا فریاد بزنن.
اینها به نوعی برداشت های اونها هست و رفتارهایی است که در قبال موضوعات مختلف انجام میدن و به اعتقاد خودشون هم فردا در برابر خدا پاسخگو هستند.
اما بنیان اصلی رو نمیشه زیر سوال برد.
یعنی این مکتب فکری یک مکتبی است که از اسلام ریشه میگیره و قدرتمند میشه.
منظور و مثال ما در باب جمهوری اسلامی برای فهمیدن انواع حکومت در این راستا بود که به شما نشون بدیم که حتی حکومت هایی هستند که میتونن از هر کدوم از این بخش ها ذره ای رو بگیرن برای درست کردن حکومت خودشون.
یعنی ما یک پادشاهی استبدادی داریم، یک پادشاهی پارلمانی داریم، یک جمهوریت داریم.
به عنوان مثال در اون راس سیاسی ما امروز تعریف کردیم در نگرش اقتصادی سرمایه داری و کمونیسم داریم و در ایدئولوژی هم حالا افکار مختلف داریم.
میتونند حتی ترکیبی از نگرش اقتصادی سرمایه داری و کمونیسم رو در کنار هم و مثلا پادشاهی، پادشاهی پارلمانی و جمهوریت رو در کنار هم به وجود بیارن و با ترکیب این انواع یک حکومت خاصی رو به وجود بیارن که به عنوان مثال اسمش رو بذارن جمهوری اسلامی.
پس در باب حکومت داری ما به این انواع رسیدیم.
به این خط کش ها رسیدیم و دونستیم که این ترکیبات مختلف راهگشاست.
این قسمت هم تا همین جا به نظرم کافیه و ما در قسمت آینده سعی میکنیم باز پیش تر بریم که یک پیش درآمدی برای تعریف خودمون نسبت به حکومت داشته باشیم که حالا ما با تعریف کردن این انواع حکومت و دلیل وجودیت حکومت و اصولا مبحث حکومت و مدیریت زندگی اجتماعی قرار هست که چه نوع نمونه حکومتی که خودمون بهش علاقه مند هستیم رو به نوعی با دیگران مطرح کنیم؟