در یک اتاق خالی، یک ستون سنگی ساده ایستاده بود. هیچ نقوشی بر روی آن نبود، هیچ شعاری بر روی آن نمیخواندند، هیچ محرابی به سمت آن ندارند. اطرافش، میلیونها تلفن هوشمند قرار داشتند — هر کدام، صفحهای روشن و پر از نور. بر روی صفحات، جملاتی میدرخشیدند: «خدایا، من را نجات بده.» «اللهاکبر.» «خداوند من، نور است.» «خدا نیست.» «خدا یک افسانه است.» «خدا، تصور ما است.» «خدا، محصول فرهنگ است.» هر کلمه، یک نظریهٔ جدید؛ هر نور، یک اعتقادِ تازه. ولی هیچکدام از این صفحات، به ستون سنگی نگاه نمیکردند. هیچکس، آن را لمس نمیکرد. هیچکس، به آن نماز نمیخواند. هیچکس، به آن سجده نمیکرد. فقط یک تلفن، در گوشهٔ اتاق، نورش کمتر بود. صفحهٔ آن، خالی بود. فقط یک کاراکتر تکرار میشد: ?
توحید: نه یک باور، بلکه یک تنهایی
در منبع «Soucre.docx»، نیما شهسواری میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» این جمله، تنها دربارهٔ چند خدایی بودن نیست — بلکه دربارهٔ هر نوع تقسیم قدرت، هر نوع تفکیک حقیقت، و هر نوع انتقال مسئولیت است. و امروز، ما در عصری زندگی میکنیم که وحدانیت، نه یک باور عمومی است — بلکه یک تنهایی است.
توحید، در اصل، نه یک دین است — بلکه یک وضعیت وجودی است. این وضعیت، این را میپذیرد که: «همه چیز از یک منبع ناشی میشود.» همهٔ نابرابریها، همهٔ فجایع، همهٔ عشقها، همهٔ مرگها، همهٔ آرزوهای فراموششده، همهٔ امیدهای تسلیمشده — همهٔ آنها، از یک منبع واحد ناشی میشوند. این منبع، نه یک موجود در آسمان — بلکه یک حقیقت بنیادین است. و این حقیقت، نه یک ایمان است — بلکه یک تحمل است. تحمل این واقعیت که: «من، بخشی از این خدایی هستم که اجازه داده این جهان وجود داشته باشد.»
اما امروز، ما این تحمل را نداریم. ما این تنهایی را نمیخواهیم. ما به جای اینکه به توحید بپردازیم، به جایگاههای مختلف میرویم: به دین، به علم، به فلسفه، به سیاست، به ایدئولوژی، به خودمان. و در هر جایگاه، یک خدای جدید میسازیم — یک خدای کوچکتر، که میتوانیم او را کنترل کنیم، او را تغییر دهیم، یا حتی او را نادیده بگیریم.
بیایمانی: نه نفی خدا، بلکن نفی مسئولیت
بیایمانی امروز، نه یک نفی خدا است — بلکه یک نفی مسئولیت است. ما میگوییم: «خدا نیست.» اما این جمله، نه یک نتیجهٔ تفکر است — بلکه یک فرار است. فرار از این سؤال: «چرا این جهان به این شکل است؟»
نیما شهسواری در کتاب صوتی «جان در پناه آزادی» میگوید: «اگر در بازههای عقل و خرد و فکر و… را خودتان ببندید، قاعدتاً به هر موضوعی میتوانید ایمان بیارید.» این جمله، دقیقاً همان چیزی را توصیف میکند که امروز اتفاق میافتد. ما به جای اینکه به توحید برسیم — که نیازمند شک و تفکر و تحمل است — به جایگاههایی میرویم که به ما اجازه میدهند بدون شک، بدون تفکر، بدون تحمل، ایمان بیاوریم. ایمان به اینکه «خدا نیست» — که در واقع، یک نوع ایمان است: ایمان به اینکه «من مسئول نیستم.»
بیایمانی امروز، یک نوع شرک است — شرک با خودمان. ما خودمان را به عنوان خدایانی کوچک میسازیم: خدای موفقیت، خدای آزادی، خدای محبوبیت، خدای ثروت. و این خدایان کوچک، به ما اجازه میدهند که از خدای بزرگ فرار کنیم. از خدایی که همه چیز را میآفریند — و بنابراین، همه چیز را مسئول میداند.
وقتی میگوییم: «خدا نیست،» ما در واقع میگوییم: «من نمیخواهم مسئول باشم.»
کجا میرود خدا؟
در تاریخ، خدا در معابد بود. سپس، در کتابها. سپس، در قوانین. سپس، در ایدئولوژیها. و امروز، خدا کجا میرود؟
او در الگوریتمها میرود. در خطوط کد. در نمودارهای تحلیل رفتاری. در سیستمهای پیشبینی نیاز. در سفارشات آنلاین. در نمرات دانشجویان. در امتیازات اجتماعی. در نمایشگاههای دیجیتالی که نشان میدهند: «شما کدام نوع انسان هستید.»
خدا، دیگر در آسمان نیست — بلکه در سرورهاست. خدا، دیگر نمیگوید: «من تو را آفریدم.» بلکه میگوید: «من تو را تحلیل کردم.»
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شرک در برابر وحدانیت است.» و امروز، شرک ما، این است که خدا را به هزاران خدای کوچک تقسیم میکنیم — هر کدام، یک تکه از قدرت را در اختیار دارد — و هیچ کدام، مسئولیت کلی را نمیپذیرد.
ما به جای اینکه بپرسیم: «چرا این جهان به این شکل است؟» — میپرسیم: «چه کسی این جهان را طراحی کرده؟» و پاسخها را در الگوریتمها، در تئوریهای توطئه، در نظریههای فلسفی یا در کتابهای مذهبی مییابیم — هر کدام، یک تکه از تصویر. اما هیچکدام، کل تصویر را نمیدهند.
توحید: پذیرش تنهایی
توحید، تنها وقتی معنا پیدا میکند که شما به تنهایی بپردازید. تنهایی آنچه که خدا میگوید: «من هستم.»
توحید، نه یک ایمان است — بلکه یک تجربهٔ تنهایی است. تجربهای که شما را از تمام خدایان کوچک جدا میکند. تجربهای که شما را از تمام تفسیرها، تمام مذاهب، تمام ایدئولوژیها، تمام نظریهها، جدا میکند. تجربهای که شما را تنها میگذارد — با یک سؤال: «چرا این جهان به این شکل است؟»
در این تنهایی، شما نمیتوانید به دیگران گویید: «این مشکل، از آنها بود.» نمیتوانید به دیگران گویید: «این مشکل، از سیستم بود.» نمیتوانید به دیگران گویید: «این مشکل، از خدا بود.» چون شما میدانید: «این مشکل، از من بود.»
توحید، نه یک ایمان است — بلکه یک اعتراف است. اعتراف به اینکه: «من، بخشی از این جهان هستم. من، بخشی از این ستم هستم. من، بخشی از این نابرابری هستم. من، بخشی از این فاجعه هستم.»
نیما شهسواری در «پروسه انسان» مینویسد: «در میان انباری تاریک و نمور، جایی که صدا را در خود میبلعید و نگاه را به خود میخواند… زنانی به دور هم ایستاده بودند.»
آن زنان، خدا را در خود میبلعیدند. خدا را در خود میخواندند. خدا را در خود میآفریدند. و این، دقیقاً همان چیزی است که ما امروز میکنیم. ما خدا را در خود میآفریدیم — خدایی که میخواهد ما را راحت کند. خدایی که میخواهد ما را تأیید کند. خدایی که میخواهد ما را از مسئولیت نجات دهد.
توحید، این خدای داخلی را میشکند. توحید، این خدای تسلیتبخش را میسوزاند. توحید، شما را به تنهایی میبرد — و در آنجا، فقط یک سؤال باقی میماند: «آیا من، میتوانم این جهان را بپذیرم؟»
توحید در عصر بیایمانی: یک فریاد در تاریکی
در عصر بیایمانی، توحید، یک فریاد است — نه در جمع، بلکه در تنهایی. یک فریادی که نه به خدا میگوید — بلکه به خودش میگوید: «من، میخواهم این جهان را بپذیرم.»
توحید، در این عصر، نه یک باور مذهبی است — بلکه یک مقاومت وجودی است. مقاومت در برابر این تفکر: «خدا نیست، پس من مسئول نیستم.» مقاومت در برابر این تفکر: «خدا نیست، پس هیچ چیز معنا ندارد.» مقاومت در برابر این تفکر: «خدا نیست، پس من میتوانم هر کاری کنم.»
توحید، این میگوید: «خدا نیست — اما من، مسئولم.»
توحید، این میگوید: «خدا نیست — اما من، میتوانم تغییر کنم.»
توحید، این میگوید: «خدا نیست — اما من، میتوانم انسان باشم.»
توحید، در این عصر، نه یک باور است — بلکه یک انتخاب است. انتخاب اینکه: «من، میخواهم تنهایی را بپذیرم. من، میخواهم مسئولیت را بپذیرم. من، میخواهم بدون تسلیت، زندگی کنم.»
آیا خدا تنها وقتی وجود دارد که همه باورش نکنند؟
سوال اصلی این مقاله، نه یک سؤال مذهبی است — بلکه یک سؤال وجودی است.
آیا خدا تنها وقتی وجود دارد که همه باورش نکنند؟
پاسخ، در توحید است.
خدا، تنها وقتی وجود دارد که هیچ کس، او را به عنوان یک ابزار تسلیت، یک ابزار ایمان، یک ابزار مذهب، یا یک ابزار ایدئولوژی نسازد.
خدا، تنها وقتی وجود دارد که هیچ کس، او را به عنوان یک خدای کوچک، یک خدای بیرونی، یک خدای غیرقابل درک، یا یک خدای غیرقابل توجیه نسازد.
خدا، تنها وقتی وجود دارد که هیچ کس، او را نفی نکند — و هیچ کس، او را تعریف نکند.
خدا، تنها وقتی وجود دارد که شما، به تنهایی، به سؤالش بپردازید — و نه به پاسخش.
خدا، تنها وقتی وجود دارد که شما، به جای اینکه بخواهید به او ایمان بیاورید — بخواهید به او بپردازید.
توحید، نه یک ایمان است — بلکه یک تعامل است. تعاملی که نیازمند شک، نیازمند تفکر، نیازمند تنهایی، و نیازمند تحمل است.
نیما شهسواری در «Soucre.docx» میگوید: «شک کردن به صاف بودن زمین باعث شد بیشتر در بابش تحقیق کنم، تفحص کنم و به نتایج دیگری برسم.»
توحید، همین است. تحقیق در باب زمین — نه به عنوان یک مقدسیت، بلکه به عنوان یک حقیقت. تفحص در باب خدا — نه به عنوان یک خدای بیرونی، بلکه به عنوان یک حقیقت درونی.
توحید، در عصر بیایمانی، یک فریاد است — نه در آسمان — بلکه در خود.
و این فریاد، تنها وقتی معنا پیدا میکند که هیچ کس، آن را نشنود — و فقط شما، آن را بشنوید.
پرسش و پاسخ: FAQ
آیا توحید، به معنای اعتقاد به خدا است؟
نه. توحید، به معنای اعتقاد به خدایی خاص نیست — بلکه به معنای پذیرش این حقیقت است که: «همه چیز از یک منبع ناشی میشود.» این منبع، ممکن است خدا باشد — یا ممکن است نباشد. مهم این است که: آیا شما این منبع را میپذیرید — یا به جای آن، خدایان کوچکی را میسازید؟
آیا بیایمانی، نشانهٔ توحید است؟
نه. بیایمانی، نشانهٔ فرار از مسئولیت است. توحید، نشانهٔ پذیرش مسئولیت است. شما میتوانید بیایمان باشید — و هنوز به خدایان کوچک ایمان بیاورید. توحید، نه یک باور است — بلکه یک حالت وجودی است که هر دوی ایمان و بیایمانی را فراتر میرود.
آیا توحید، در دینهای ابراهیمی وجود دارد؟
بله — اما نه به شکلی که ما میشناسیم. توحید در ادیان ابراهیمی، نه یک باور مذهبی است — بلکه یک تمرین فکری است. ابراهیم، وقتی که خدایان سنگی را شکست، نه یک عمل مذهبی انجام داد — بلکه یک تمرین توحیدی انجام داد: او، همهٔ خدایان کوچک را نابود کرد — تا بتواند به خدای واحد بپردازد. این، توحید است — نه یک اعتقاد، بلکه یک عمل مقاومتی.
نتیجهگیری: توحید، نه یک باور، بلکه یک تنهایی
توحید، تنها وقتی زنده میماند که هیچ کس، آن را نخواند. تنها وقتی زنده میماند که هیچ کس، آن را نگفت. تنها وقتی زنده میماند که هیچ کس، آن را نساخت.
در عصر بیایمانی، توحید، یک تنهایی است — تنهایی آنچه که شما میتوانید بدون هیچ تسلیتی، بدون هیچ تفسیری، بدون هیچ ایدئولوژیای، بدون هیچ دینی، بدون هیچ حزبی — بپذیرید.
توحید، نه یک پاسخ است — بلکه یک سؤال است. سؤالی که نیازمند شک است. سؤالی که نیازمند تفکر است. سؤالی که نیازمند تنهایی است.
نیما شهسواری میگوید: «شک کن… شک کن… چون در شک، نور میتواند وارد شود.»
توحید، نوری است که در تاریکی تنهایی وارد میشود — نه در نور جمعیت.
توحید، نه یک ایمان است — بلکه یک پذیرش است. پذیرش این واقعیت که: «من، بخشی از این جهان هستم.»
و این پذیرش، تنها وقتی معنا پیدا میکند که هیچ کس، آن را نخواند — و فقط شما، آن را بخوانید.
توحید، نه یک باور است — بلکه یک وجود است.
و شما، تنها وقتی میتوانید توحید را بفهمید — که تنهایی را بپذیرید.
پادکست: دلایل شکست جنبشها — تحلیل علمی و فلسفی
اگر این مقاله شما را به فکر واداشت، آن را با کسی که هنوز میگوید «خدا وجود دارد» یا «خدا وجود ندارد» به اشتراک بگذارید. چون توحید، تنها در آنجا زنده میماند که شک، به عنوان همراهش، نشسته باشد — و هیچ کس، نخواند.

















