در جهانی که تخت یزدان نابود شده، جام جهان ادرار میریزد، کودکان را مالش دادهاند، همه چی حل شده، زبان به دیوانه مضراب تبدیل شده، قدرت تنها تب است، معنا دزدیده شده، نگاه ما خود را در آینهٔ خالی گم کرده، نور یزدان به آیت کشتار تبدیل شده، شورش تنها فریاد بیپاسخ در دل تخت نفران است، و عرفان به تبهگنی تبدیل گردیده — آنوقت است که آخرین پردهٔ فریب، «قانون دینی»، برداشته میشود. «حُرم و مکروه و نجس جام جهان شرمت باد» — این مصرع، نه تنها یک انتقاد به جام جهان است، بلکه یک تشخیصِ جهانی از ساختارِ قانونیِ دین است. نیما شهسواری، با این چند کلمه، تمامی نظامهای حاکم بر انسان را به یک پردهٔ نازک تقلیل میدهد: پردهای که نه برای نجات، بلکه برای پنهان کردنِ فساد، نصب شده است. قانون دینی، در این شعر، دیگر نه یک حکمِ الهی است — قانون دینی، یک ابزارِ کنترل است. و این ابزار، دیگر نه برای حفظِ طهارت، بلکه برای حفظِ قدرت، طراحی شده است. نیما میگوید: شما فکر میکنید که «حرم»، «مکروه»، و «نجس»، محدودیتهایی برای رشد روحی هستند. اما او میگوید: این مفاهیم، فقط یک پردهٔ نازک هستند که بر روی یک فسادِ عمیق و خونین کشیده شده است. و این پرده، همان است که جهان را تخریب میکند.
حرم، مکروه، نجس: نمادهای کنترل، نه نجات
در هر دین، «حرم»، «مکروه»، و «نجس»، سه ستونِ بنیادینِ اخلاق و طهارت هستند. این مفاهیم، مرزهایی تعیین میکنند که انسان نباید از آنها فراتر رود. اما نیما، این مرزها را به یک ابزارِ تبعید و سرکوب تبدیل میکند. «حُرم» — نه به عنوان یک ارزش، بلکه به عنوان یک تهدید. «مکروه» — نه به عنوان یک راهنمایی، بلکه به عنوان یک احساسِ گناه. «نجس» — نه به عنوان یک وضعیتِ بدنی، بلکه به عنوان یک برچسبِ اجتماعی که انسان را محروم میکند. این سه واژه، در شعر نیما، دیگر نه یک سیستمِ اخلاقی هستند — این سه واژه، یک سیستمِ کنترل هستند. و این سیستم، دیگر نه برای نجات انسان طراحی شده — این سیستم، برای نجاتِ قدرت طراحی شده است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: شما فکر میکنید که «حرم»، شما را از خطا نجات میدهد. اما «حرم»، شما را از خودتان دور میکند. شما فکر میکنید که «نجس»، شما را از ناپاکی پاک میکند. اما «نجس»، شما را از انسانیت خود دور میکند. شما فکر میکنید که «مکروه»، شما را از تباهی نجات میدهد. اما «مکروه»، شما را از تجربهٔ زندگی محروم میکند. این سه مفهوم، دیگر نه یک راهنمایی هستند — این سه مفهوم، یک نوعِ ترسآمیزی هستند. و این ترس، همان است که جهان را تخریب میکند. و این ترس، همان است که ما را تخریب میکند. و این ترس، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
جام جهان: از نمادِ بصیرت به ظرفِ فساد
«جام جهان» در عرفان سنتی، نمادِ کمال، دانایی، و تجلیِ حقیقت بود. این جام، پر از شرابِ معنوی بود — شرابی که روح را آزاد میکرد، نه بدن. اما نیما، این جام را به یک ظرفِ نجس تبدیل میکند. «حُرم و مکروه و نجس جام جهان شرمت باد» — این مصرع، یکی از عمیقترین خطوط شعر است. نیما نه میگوید: جام جهان نجس است — او میگوید: جام جهان، حُرم و مکروه و نجس است. این تغییر، نه فقط معنایی است — این تغییر، یک تغییرِ متافیزیکی است. جام جهان، دیگر نه یک ظرفِ تجلی است — جام جهان، یک ظرفِ فساد است. و این فساد، دیگر نه یک فسادِ فردی است — این فساد، یک فسادِ ساختاری است. و این فساد، همان است که قانون دینی را به یک پردهٔ فریب تبدیل کرده است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: شما فکر میکنید که جام جهان، یک نمادِ الهی است. اما جام جهان، دیگر نه یک نمادِ الهی است — جام جهان، یک نمادِ انسانی است. و این نماد، دیگر نه نمادِ خوبی است — این نماد، نمادِ بدی است. و این بدی، دیگر نه یک بدیِ بیرونی است — این بدی، یک بدیِ درونی است. و این بدی، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این بدی، همان است که جهان را تخریب میکند. و این بدی، همان است که ما را تخریب میکند. و این بدی، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
شرمت باد: شرم، نه یک احساس، بلکه یک ابزار
«شرمت باد» — این جمله، یکی از عمیقترین جملات شعر است. نیما نه میگوید: «شرم کن» — او میگوید: «شرمت باد». این جمله، یک تشخیص است — نه یک انتقاد. نیما میگوید: شما، دیگر نه انسانهایی هستید که میتوانید شرمنده باشید — شما، انسانهایی هستید که دیگر نمیتوانید شرمنده باشید. و این عدم شرم، دیگر نه یک ضعف است — این عدم شرم، یک واقعیت است. و این واقعیت، همان است که جهان را تخریب میکند. و این واقعیت، همان است که ما را تخریب میکند. و این واقعیت، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: شما دیگر نمیتوانید شرمنده باشید — چون شما، دیگر نه انسانهایی هستید که میتوانید شرمنده باشید. شما، انسانهایی هستید که دیگر نمیتوانید به خودتان باور کنید. شما، انسانهایی هستید که دیگر نمیتوانید به عرفان باور کنید. و این عدم باور، دیگر نه یک ضعف است — این عدم باور، یک واقعیت است. و این واقعیت، همان است که جهان را تخریب میکند. و این واقعیت، همان است که ما را تخریب میکند. و این واقعیت، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
قانون دینی: پردهٔ نازک بر روی فساد
نیما در اینجا، به ما میگوید: قانون دینی، دیگر نه یک راهنمایی است — قانون دینی، یک پردهٔ نازک است. و این پرده، نه برای نجات، بلکه برای پنهان کردنِ فساد، نصب شده است. هر حکمی که صادر میشود — هر فتوا که داده میشود — هر طهارتی که تبلیغ میشود — همهٔ آنها، تنها یک نوعِ پرده هستند. و این پرده، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این پرده، همان است که جهان را تخریب میکند. و این پرده، همان است که ما را تخریب میکند. و این پرده، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
نیما در اینجا، به ما میگوید: شما فکر میکنید که قانون دینی، شما را از فساد نجات میدهد. اما قانون دینی، شما را از فساد دور نمیکند — قانون دینی، شما را از فساد پنهان میکند. و این پنهان کردن، دیگر نه یک راهِ نجات است — این پنهان کردن، یک راهِ تخریب است. و این تخریب، هیچ وقت متوقف نمیشود. و این تخریب، همان است که جهان را تخریب میکند. و این تخریب، همان است که ما را تخریب میکند. و این تخریب، همان است که ما را به خلأ میاندازد. و این خلأ، همان است که ما را به خودمان میاندازد. و این خودمان، همان است که ما را به تب میاندازد. و این چرخه، بیپایان است.
چرا این شعر، هنوز زنده است؟
چرا این شعر، در سال ۲۰۲۴، هنوز زنده است؟ چرا هنوز ما به جای فساد، قانون میخوانیم؟ چرا هنوز ما به جای نجات، طهارت را تبلیغ میکنیم؟ چرا هنوز ما به جای زندگی، یک لینک کلیک میکنیم؟
نیما، در این شعر، نه یک شاعر است، بلکه یک گواه است. او میگوید: من دیدم. من دیدم که چطور قانون دینی، به پردهٔ فساد تبدیل شد. من دیدم که چطور جام جهان، به ظرفِ نجاست تبدیل شد. من دیدم که چطور شرم، به یک ابزارِ تسلیم تبدیل شد. و من هنوز زندهام. و این زنده بودن، تنها به این معناست که من میتوانم این را بگویم. این شعر، هیچ راهحلی نمیدهد. هیچ آیندهای را پیشبینی نمیکند. اما آنچه میدهد، چیزی است که هیچ نظامی نمیتواند بدهد: واقعیت. واقعیتِ بیفریب. واقعیتِ بیپناه. واقعیتِ بینور.
در جهانی که همه چی حل شده، و تخت یزدان نابود شده، و جام جهان ادرار میریزد، و کودکان را مالش دادهاند، و زبان به دیوانه مضراب تبدیل شده، و قدرت تنها تب است، و معنا دزدیده شده، و نگاه ما خود را در آینهٔ خالی گم کرده، و نور یزدان به آیت کشتار تبدیل شده، و شورش تنها فریاد بیپاسخ در دل تخت نفران است — تنها چیزی که باقی مانده، این شعر است. و این شعر، دیگر نه یک شعر است — این شعر، یک گواهی است. گواهی برای آنچه که ما از دست دادهایم. گواهی برای آنچه که ما نتوانستهایم بسازیم. گواهی برای آنچه که ما هستیم: یک پرده. و این پرده، دیگر نه یک پرده است — این پرده، خودِ ما است.
پرسش و پاسخ (FAQ)
آیا نیما شهسواری در این شعر، به دین حمله میکند؟
نه. او به دین حمله نمیکند — او به تحریفِ دین حمله میکند. نیما، دین را نه یک دشمن، بلکه یک قربانی میبیند. او میگوید: دین، دیگر نه یک راه است — دین، یک پردهٔ فریب است. و این پرده، هیچ وقت متوقف نمیشود. این شعر، نه یک حمله به دین است — بلکه یک تشخیص از دین است.
آیا این شعر، نسبت به احکام دینی، بیاحترام است؟
نه. این شعر، نسبت به احکام دینی، احترام میگذارد — چون آن را به صورتِ واقعیاش میبیند. نیما، احکام دینی را نمیکشد — او احکام دینی را از روی چهرهٔ ما میکند. او میگوید: احکام دینی، دیگر یک چیز نیست — احکام دینی، یک نوعِ ریا هستند. و این دیدن، تنها راه است که میتوانیم از احکام دینی، رهایی یابیم.
چرا این شعر برای جهان امروز مهم است؟
چون ما هنوز هم، هر کاری را که میکنیم، به عنوان یک پردهٔ فساد تولید میکنیم. هر پست، هر ویدئو، هر مقاله، هر کتاب — همهٔ آنها، فقط یک نوعِ پرده هستند. هر بار که شما میخواهید جهان را تغییر دهید، شما فقط فساد را تقویت میکنید. نیما، در این شعر، به ما میگوید: این پرده، نه نجات میدهد — بلکه خلأ را تقویت میکند. و اگر میخواهیم زنده بمانیم — باید این پرده را بشناسیم.
نتیجهگیری: پرده، آخرین گواهی
نیما شهسواری، در این شعر، یک مراسمِ جنازه را برگزار میکند — جنازهٔ قانون دینی. او هیچ آیینی را جایگزین نمیکند. او هیچ مسجدی را بنا نمیکند. او تنها میگوید: حُرم و مکروه و نجس جام جهان شرمت باد. و این شدن، نه یک فاجعه، بلکه یک اعلامیه است. چون تا زمانی که ما به قانون دینی باور داریم، ما نمیتوانیم به خودمان باور کنیم. تا زمانی که ما به جام جهان باور داریم، ما نمیتوانیم به خلأ باور کنیم. تا زمانی که ما به شرم باور داریم، ما نمیتوانیم به سکوت باور کنیم.
نیما، با این شعر، ما را به یک چالش بزرگ دعوت میکند: آیا میتوانیم بدون قانون دینی، انسان باشیم؟ آیا میتوانیم بدون جام جهان، زندگی کنیم؟ آیا میتوانیم بدون شرم، وجود داشته باشیم؟
این سؤالات، در این شعر، هیچ پاسخی ندارند. اما این عدم پاسخ، خودش یک پاسخ است. چون نیما، به ما میگوید: پاسخ، نه در آسمان است، بلکه در زمین است. پاسخ، نه در کتابهای مقدس است، بلکه در چشمانِ کودکان است. پاسخ، نه در تخت یزدان است، بلکه در تنهاییِ آدمی است. و این تنهایی، اگر بتوانیم آن را بپذیریم — نه به عنوان تهیه، بلکه به عنوان آزادی — ممکن است، تنها راهِ نجات باشد.

















