دیوانگی جمعی: چگونه دین جنون را به فرهنگ تبدیل میکند؟
تصور کنید در شهری زندگی میکنید که همه مردم، با لبخندی آرام و چشمانی خالی، در دایرههایی بیپایان میرقصند. همه و همه، با هماهنگی عجیبی، همزمان میچرخند، همزمان زمین میخورند، و همزمان دعا میخوانند. هیچ کس سؤال نمیکند. هیچ کس نگاه نمیکند. هیچ کس فکر نمیکند. این شهر، شهر “دیوانگی جمعی” است—شهری که در آن، جنون نه یک بیماری، که یک فرهنگ است. فرهنگی که توسط دین ساخته، تغذیه، و تقدیس شده است. در این فرهنگ، عاقل، دیوانه است. و دیوانه، عاقل.
از ایمان تا افراط: مکانیسم روانی تبدیل
روانشناسی مدرن به ما میآموزد که انسانها در برابر “تناقض شناختی” مقاومت میکنند. وقتی باورهای ما با واقعیت در تضاد است، یا باورمان را تغییر میدهیم، یا واقعیت را انکار میکنیم. اما وقتی باور، مقدس باشد—یعنی از خدا آمده باشد—تغییر آن غیرممکن است. پس تنها راه باقیمانده، انکار واقعیت است. و این دقیقاً همان چیزی است که افراطگرایان مذهبی انجام میدهند.
وقتی کلام میگوید زن ناقص عقل است، و علم نشان میدهد زنان در تمام زمینهها برابر یا برتر از مردان هستند، افراطگرا واقعیت علم را انکار میکند. وقتی کلام میگوید زمین مرکز جهان است، و تلسکوپها میلیاردها کهکشان را نشان میدهند، افراطگرا تلسکوپ را کفر میداند. وقتی کلام میگوید همجنسگرایی گناه است، و علوم اجتماعی نشان میدهد این یک گرایش طبیعی است، افراطگرا علم را حرام میداند.
این جنون نیست؟ جنونی که نه از بیماری روانی ناشی میشود، که از سلامت دینی. جنونی که نه نیاز به درمان دارد، که نیاز به ستایش. جنونی که نه یک استثناست، که یک قاعده.
شاعر نیما شهسواری، این مکانیسم را با دقت روانشناختی تشریح میکند:
وا ی از ا ی ن د ی وانگ ی ها و جنون از آدمان
فکر و گفتار خدا م ی سازد آن د ی وانه من
«جنون از آدمان»، یعنی جنونی که از خودِ انسان ناشی نمیشود، که از خارج—از «فکر و گفتار خدا»—به او تحمیل میشود. انسان، در این سیستم، قربانی است. قربانی سیستمی که خودش را مقدس میداند.
فرهنگسازی جنون: از خانواده تا مدرسه تا رسانه
جنون الهی، یک بیماری فردی نیست. یک فرهنگ است. فرهنگی که از کودکی در خانواده آغاز میشود، در مدرسه تقویت میشود، و در رسانهها تکمیل میشود. کودکی که به او گفته میشود “اگر دروغ بگویی، خدا میبیند”، یاد میگیرد که نه از اخلاق، که از ترس اطاعت کند. نوجوانی که به او گفته میشود “اگر با دختری دوست شوی، به جهنم میروی”، یاد میگیرد که نه از عشق، که از گناه بترسد. جوانی که به او گفته میشود “اگر کافر را نکشی، خائن هستی”، یاد میگیرد که نه از انسانیت، که از خشونت الهی افتخار کند.
این فرهنگ، جنون را نرمال میکند. جنون را مقدس میکند. جنون را وظیفه میکند. در این فرهنگ، کسی که عقلش را به کار میاندازد، کافر است. کسی که سؤال میکند، مرتد است. کسی که اخلاقش را خودش میسازد، گناهکار است. تنها کسی که سالم است، کسی است که دیوانه شده است—دیوانهای که تمام وجودش را به کلام مقدس تسلیم کرده است.
اقتصاد جنون: چگونه جنون الهی به کالایی تبدیل میشود؟
جنون الهی، تنها یک بیماری روانی نیست. یک کسبوکار است. کسبوکاری که میلیاردها دلار درآمد دارد. کسبوکاری که روح انسانها را میفروشد. کشیشها، ملاها، رهبران مذهبی—همه و همه بازرگانانی هستند که در بازار جنون کالایشان را عرضه میکنند. کالایی به نام “نجات”. و قیمت آن، اطاعت بیقید و شرط است.
مدلهای درآمدزایی از جنون
مدلهای اقتصادی جنون الهی بسیار متنوع است:
- بخشش و وقف: ثروتمندان برای “کسب ثواب” میلیاردها دلار به مراکز مذهبی هدیه میدهند—پولی که در واقع برای خرید “بیمهی جهنم” پرداخت میشود.
- فروش نجات: کلیسای قرون وسطی “گناهنامه” میفروخت—اسنادی که گناهان را میبخشید. امروز هم، بعضی مراکز مذهبی “دعای استغفار” یا “حجاب الهی” را میفروشند.
- جهاد و غنیمت: در اسلام اولیه، جنگیدن به نام خدا به معنای کسب غنیمت از کافران بود. امروز، گروههایی مثل داعش، نه تنها غنیمت میگیرند، که منابع طبیعی کشورها را مصادره و میفروشند—همه به نام خدا.
- فروش ترس: رسانههای مذهبی، با ترس از جهنم و عذاب، مخاطب را وادار به خرید محصولات مذهبی (کتاب، دعا، تعویذ، لباس، و …) میکنند.
در این بازار، انسانها کالا هستند. کنیزانی که فروخته میشوند، کشته میشوند، یا به بردگی گرفته میشوند—همه برای سود مادی و معنوی بازرگانان مذهبی.
از عدن تا داعش: تاریخ خونین کلام الهی
باغ عدن، نخستین بهشت انسان، نخستین مکانی بود که از دست انسان—یا بهتر بگوییم، از دست دستور الهی—گم شد. اما این تنها آغاز داستان بود. داستانی که در آن، هر بار که کلام آسمانی به زمین نازل شده، زمین را به جهنم تبدیل کرده است. از قتل هابیل توسط قابیل تحت تأثیر “وسوسه”، تا نسلکشیهای قومهای کافر در کتاب مقدس، تا جهادهای خونین قرون وسطی، تا تروریسم مدرن طالبان و داعش—همه و همه زیر سایهی همان کلام مقدس رخ دادهاند.
شاعر نیما شهسواری به صراحت میگوید:
از دلش صد طالبان و داعشِ خونخوار زاد
این کلام ناحق از بطنش هزار آزار زاد
این یک اتهام نیست؛ این یک تشخیص است. تشخیص اینکه خشونت، در DNA متنهای مقدس کدگذاری شده است. نه به عنوان یک اشتباه تفسیری، که به عنوان یک ویژگی ذاتی. وقتی کلام خدا میگوید “کافران را بکشید”، “زن را سرپوشید”، “فرزند را برای امتحان قربانی کن”، دیگر چه تفسیری میتواند از آن جلوتر برود؟ تفسیر، تنها لباسی است که بر تن خشونت میپوشانند تا در جامعهی متمدن قابل تحمل باشد.
نقد بنیادین: خشونت نهادینه در متن
خشونت در اینجا “نهادینه” است. یعنی بخشی جداییناپذیر از ساختار متن و نظام فکری آن. وقتی یک کتاب مقدس دستور میدهد که کافر را بکشی، این دستور نه یک “سوءتفاهم”، که یک “قانون” است. قانونی که در طول تاریخ، هزاران بار اجرا شده است. از محاکم تفتیش عقاید کلیسا که مخالفان را زنده میسوزاندند، تا دادگاههای شرعی امروز که زنان را به سنگسار محکوم میکنند.
این خشونت، شخصی نیست. سیستماتیک است. سیستمی که انسان را به یک “ابژه” تقلیل میدهد:
سر زِ انسان میبرند و اینچنین آذین به جم
میکشند و میخورند و اینچنین تبدار تن
بدن انسان، در این سیستم، تنها یک مادهی خام است. مادهای که باید شکنجه شود، کشته شود، یا فروخته شود—همه به نام خدا.
رهایی از طریق انکار: شکستن بتهای کلام
راه نجات کجاست؟ شاعر پاسخ را میداند: در انکار. در شکستن بتها. در آتش کشیدن کتابهای مقدس.
بشکن این بت پاره بادا آتش و بر خرمنش
هر چه در وهم و به تلطیف، نفسی خوبی در برش
این یک دعوت به خشونت نیست. این یک دعوت به آزادی است. آزادی از یوغ کلام. آزادی از خدای خشونت. آزادی از جنون الهی.
انکار به عنوان عبادت جدید
در جهانبینی شاعر، “انکار” خود به نوعی عبادت تبدیل میشود—نه عبادت خدایی در آسمان، که عبادت انسانی بر روی زمین. عبادت عقل، عشق، و آزادی. وقتی شما بت را میشکنید، به معنای واقعی کلمه در حال ستایش انسانیت خود هستید. ستایشی که بر پایهی شکوه فکر آزاد است، نه اطاعت کورکورانه.
این فلسفه، ریشه در اندیشههای نیهیلیستی و اگزیستانسیالیستی دارد—اندیشههایی که انسان را مسئول خلق معنا در جهانی بیمعنا میدانند. خدای خشونت، معنا را نابود کرده است. پس وظیفهی انسان، خلق معنای جدیدی است—معنایی که بر پایهی انسانیت، نه بر پایهی الهیات است.
FAQ: پرسشهای رایج درباره دیوانگی جمعی
{
“@context”: “https://schema.org”,
“@type”: “FAQPage”,
“mainEntity”: [
{
“@type”: “Question”,
“name”: “آیا این مقاله میگوید همه افراد مذهبی دیوانه هستند؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “خیر. این مقاله استدلال میکند که سیستم الهیات، به دلیل مطلقگرایی و رد عقل، ذاتاً جنونآور است. بسیاری از افراد مذهبی با تفسیرهای ملایم و انسانی از متون عمل میکنند، اما این مقاله بر این نکته تأکید دارد که خود ساختار متنهای مقدس و مکانیسم اطاعت کورکورانه، زمینهساز جنون نظاممند است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “رابطه بین جنون و اقتصاد دینی چیست؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “جنون الهی، یک کالا است. رهبران مذهبی با ترویج جنون (مثل ترس از جهنم، وعده بهشت، توجیه خشونت)، رفتار انسانها را کنترل میکنند و از آن طریق درآمدزایی میکنند. جنون، سوخت اقتصاد مقدس است.”
}
},
{
“@type”: “Question”,
“name”: “راه حل پیشنهادی برای این مشکل چیست؟”,
“acceptedAnswer”: {
“@type”: “Answer”,
“text”: “راه حل پیشنهادی، ‘انکار رادیکال’ است: یعنی رد کردن مشروعیت مطلق کلام مقدس و بازگشت به انسانمحوری. این به معنای حذف دین از جامعه نیست، بلکه به معنای حذف قدرت مطلق آن بر زندگی افراد و جوامع است. انسان باید خالق ارزشهای خود باشد، نه بردهی ارزشهای الهی.”
}
}
] }
نتیجهگیری: پس از جنون، عقل میماند
جنون جمعی، یک سایهی بلند و تاریک بر جهان انسانی است. سایهای که هزاران سال است بر سر ما افتاده و عقلها، اندیشهها، و آزادیها را بلعیده است. اما هر سایهای، نوری را پیشفرض میکند. نوری که اگر بتوانیم به آن برسیم، سایه را از بین خواهد برد.
آن نور، عقل است. عقلی که خودش را خالق معنا بداند. عقلی که به جای اطاعت از کتابهای آسمانی، به صدای ضمیر و تجربهی خود گوش دهد. عقلی که به جای ستایش خدای خشونت، از زیباییهای زمینی—عشق، هنر، دانش، و همبستگی—پرستش کند.
راه نجات، در شکستن بتهاست. در آتش کشیدن کتابهایی که به جای روشنایی، تاریکی میآفرینند. در فریاد زدن در برابر سکوت مقدس. در انکار مطلق هر چیزی که انسانیت ما را به خطر میاندازد.
اگر این مقاله برای شما معنادار بود، لطفاً آن را با دیگران به اشتراک بگذارید. بحث را باز کنید. سؤال کنید. انکار کنید. تنها از این راه است که میتوانیم جهانی انسانیتر—و کمتر خونین—بسازیم.